خوانش سرمایه، بخش پنجم

مارکس و انگلس در «ایدئولوژی آلمانی»، ماتریالیسم تاریخی را با ارایه‌ی توسعه‌ی جامعه‌ی بشری و تاریخ آن از مسیر عملِ مردم به‌عنوان کنشگران عینی، گسترش داده و درصدد تصفیه‌ حساب سیاسی-ایدئولوژیک با جریان هگلی‌های جوان ازجمله برونو باوئر، لودویگ فوئرباخ و ماکس شتیرنر، برآمدند. به‌نظر می‌رسد مارکس و انگلس ضمن آن‌که جهان‌بینی‌های یادشده را مورد انتقاد قرار دادند، هر بار به صورت سیستماتیک در پِی تصفیه‌حساب ایدئولوژیک با یک جریان فکری یا یک متفکر بوده‌اند.

در همین دوره‌ است که شاهد نقدِ تندوتیز مارکس و انگلس به پرودون و پرودونیسم، و نیز به سوسیالیسم خیالی و حقیقی هستیم. نقدهای آن‌ها همچنین شخصیت‌ها و پیشگامان سوسیالیسم تخیلی هم‌چون سن سیمون، رابرت اوون، جان چارلز لئونارد سیسموندی و چارلز فوریه را نیز دربرمی‌گیرد. بخش زیادی از سوسیالیست‌های خیالی اگرچه از تمدن بی‌زاری می‌جُستند؛ اما به‌جز چارلز فوریه، هیچ‌ کدام خواهان بازگشت به رویای کمونیسم اولیه نبودند. به‌عبارتی، آن‌ها نمی‌خواستند «تمدن» را ویران کنند و به «وضعیت اولیه» بازگردند. فوریه حتی موضوع پیش‌رفت را هم رد نمی‌کرد. فراموش نکنیم که گرایش به وضعیت اولیه را تنها باید مانند نوستالژی درک کرد، نه تلاشی برای بازگشت به پیشاتمدن و بیزاری‌ جُستن از تمدن.1

این‌جاست که متوجه می‌شویم سوسیالیسم خیالی، ایده‌ی بازگشت رمانتیک به گذشته نیست. این محافظه‌کاری، کنسرواتیسم و تفکر ارتجاعی‌ست که از «ادموند بُرک» تا نازیسم و نئوفاشیسم، رهایی آینده را در رجوع به گذشته جست‌وجو می‌کنند.2

روی‌کرد مارکس و انگلس به پیشگامان سوسیالیسم اُتوپیایی، آنارشیسم و ایده‌آلیسم آلمانی، ره‌یافتی انتقادی و در عین ‌حال مبتنی ‌بر میزانی از همبستگیِ انتقادی است. آنان تحلیل‌ سوسیالیست‌های خیالی را به‌کلی رد نمی‌کنند؛ بلکه تلاش می‌کنند نکات مثبت و مفید هر نظریه را برجسته کرده و بازمانده‌ی آن را زیرِ تیغ انتقاد بگیرند. البته با توسل به رمانتیک‌هایی هم‌چون کارلایل و رئالیست‌هایی مانند بالزاک و دیکنز، از یک‌سو می‌توانستند تنفر رمانتیک‌ها از وضع موجود را صیقل دهند و به اَبزاری منطقی برای نقد سیستماتیک وضع موجود تبدیل کنند و ازسوی دیگر، می‌توانستند درکنار رئالیست‌های آریستوکرات و اشرافی‌ای مانند بالزاک، درون‌مایه‌ی فرهنگ آریستوکراسی را بهتر بشناسند یا از طریق آثار دیکنز، شیوه‌ی زندگی ستم‌کشان را که در آثار ادبی و رمان‌های تاریخی او با برقراری رابطه‌ی دقیق بین کل ‌و جزء و بازنمایی آن توصیف و بیان شده، درک کنند.

برای حمه سور (حسین مرادبیگی)

ضد‌فاشیسم» اتونومیستی، مدافع فاشیسم صهیونیستی و اول ماه مه در مانهایم”

اول ماه مه، روز هم‌بستگی طبقاتی تمام کارگران جهان بر علیه ستم و بندگی

حسن معارفی‌پور

«پرولتاریای همه کشورها متحد شوید!»  این شعار اولین بار در سال 1848 در آخرین جمله مانیفست حزب  کمونیست توسط کارل مارکس و فردریش انگلس به‌منزله‌ی یک سند پایه برای ابراز هم‌بستگی بین‌المللی طبقه‌ی کارگر در سراسر جهان، هم‌چنین به‌عنوان مطالبه‌ای فراگیر از سوی اتحادیه‌ی کمونیست‌ها مطرح شد. هدف کمونیست‌ها رسیدن به سوسیالیسم از طریق اتحاد و هم‌بستگی طبقاتی و سوسیالیستی بین تمام کارگران و ستم‌کشان از طبقات و اقشار مختلف اجتماعی با هژمونی سوسیالیستی است.

اگرچه مطالبه‌ی هشت ساعت کار در روز از اوایل دهه‌ی ۱۸۳۰ به‌عنوان یکی از خواسته‌های محوری طبقه‌ی کارگر بریتانیا مطرح شده بود؛ اما ریشه‌های روز اول ماه مه به موج گسترده‌ای از اعتراضات کارگری در ایالات متحده بازمی‌گردد که از سال ۱۸۶۷ آغاز شد و در سراسر کشور گسترش یافت. اعتراضاتی که در سال ۱۸۸۶ با اعتصاب‌های سراسری کارگران آمریکایی پیوند خورد و نقطه‌ی اوج آن، برگزاری تظاهراتی بزرگ در شهر شیکاگو بود. زمانی که در یک تظاهرات صلح‌آمیز بمبی منفجر شد و پلیس آن را بهانه‌ای برای کشتار کارگران قرار داد. در سال ۱۸۸۹ و در پایان کنگره‌ی مارکسیستی پاریس که تظاهرات اول ماه مه نیز به‌دنبال آن برگزار شد، مساله‌ی هشت ساعت کار روزانه مطرح گردید. انگلس از مطالبه‌ی هشت ساعت کار در روز حمایت کرد و در جلسه‌ی آمادگی برای برگزاری اول ماه مه در سال ۱۸۹۰ در لندن نیز شرکت داشت. لنین نیز از اوایل قرن بیستم، به‌صورت مکرر تلاش کرد برگزاری اول ماه مه را به‌عنوان کنشی سیاسی علیه طبقه‌ی بورژوازی به کار گیرد. از آن زمان به بعد، روز اول ماه مه به عنوان روزی برای بیان اعتراضات انترناسیونالیستی کارگران جهان بر علیه نظام ظلم و ستم نگریسته می‌شود؛ روزی که در آن، کارگران هر ساله در اقصی‌نقاط جهان به خیابان‌ها آمده و به وضع موجود اعتراض می‌کنند.

خوانش کتاب سرمایه مارکس (بخش چهارم)

حسن معارفی‌پور

دراین‌جا روح درمفهوم هگلی به‌کار گرفته می‌شود؛ روح عینی، روح ذهنی و روح مطلق. روح زمانه، به روند و فضای حاکم بر زمانه‌ای که از لحاظ ایدئولوژیک، زیبایی‌شناختی، فلسفی، سیاسی و اجتماعی همه‌ی حوزه‌های زندگی را تسخیر کرده، اطلاق می‌شود. روح عینی نزد هگل شامل محدوده‌ی زبان، آداب و رسوم، سبک‌وسیاق زندگی و علاوه‌بر آن، حقوقِ انتزاعی و اخلاقیاتی‌ست که جامعه‌ی بورژوایی، خانواده و دولت را شکل می‌دهند. به‌بیان دیگر، خانواده، جامعه‌ی بورژوایی و دولت، محصول روحِ عینی هستند. روح سوبژکتیو نیز برای هگل چیزی نیست مگر آگاهیِ فردی و سوبژکتیو و نیز برداشت‌های فردی از واقعیت اجتماعی و جهان تا بالاترین مرحله‌ی منطق. از دیدگاه هگل، روح مطلق شامل مفاهیم هنر، مذهب و فلسفه است. به این ترتیب، زیر سوال‌بردن روح نزد مارکسیسم عامی، بدون شناخت از مفاهیمی که هگل درمورد روح به‌کار می‌برد، مهمل است. بدون بازخوانی هگل و تنها با اتکا به منابع دستِ دوم، فهم هگل بسیار سخت و دشوار است و باعث کج‌فهمی و تکرار مسایلی خواهد شد، که می‎توان آن را «عامیانه ‌کردن» دانش نامید.1 به تعبیر دیگر، روح حاکم بر زمانه‌ی ما روحِ سرمایه‌داری‌ست که خود را با دیکتاتوری مطلق در تمام حوزه‌ها تحمیل کرده است و به پیش می‌رود. بنابراین نقد اقتصاد سیاسی، نقد دیکتاتوری مطلق و نقد روح زمانه است.

در دوره‌ی سرمایه‌داری کنونی، بحران اقتصادی مانند امری اجتناب‌ناپذیر، بارها و بارها به شیوه‌های مختلف بازتولید می‌شود. این بحران‌ها درغیابِ طبقه‌ی کارگرِ سازمان‌یافته، توسط احزاب و گروه‌های دست ‌راستی مورد استناد قرار می‌گیرند تا از آنها برای نوعی شورش شبه‌انقلابی سواستفاده کنند. درشرایطی که نیروی انقلابی طبقه‌ی کارگرِ آگاه و مسلح به تئوری و پراکسیس انقلابی در میدان نباشد تا فاشیسم را به‌عنوان جریانی شبه‌انقلابی و تا مغز استخوان ضدانقلابی پس بزند، یک وضعیت بحرانی می‌تواند به فاشیسم منجرشود. ما در دوران بحران‌های اجتماعی و سیاسی بزرگ زندگی می‌کنیم؛ بحران‌هایی که در سیاست و اقتصاد به‌شیوه‌ی بین‌المللی عمل می‌کنند و در سطح ملی و جهانی، جریان‌های راست را به میدان می‌آورند؛ همان جریان‌های فاشیستی‌ که می‌توانند کل جامعه‌ی بشری را به‌سوی بربریت سوق دهند. البته این بحران‌ها به‌ظاهر خود را متفاوت نشان می‌دهند. امروز شاهد هستیم که چگونه چرخش جناح راست در سیاست در سطوح جهانی و ملی، به‌مرور زمان تثبیت می‌شود و تقریبا در تمام پارلمان‌های مدنی جایگاه خود را پیدا می‌کند. احزابِ دست‌راستی و محافظه‌کار که همواره از نئولیبرالیسم و جهانی‌شدن اقتصاد به نفع شرکت‌ها و بانک‌های بزرگ حمایت می‌کردند، در چند سال اخیر با سرعت تمام به جریان‌های نئوفاشیستی تبدیل شده‌اند. در عین‌ حال، از جانب دولت‌ها و دانشگاه‌ها به‌طور نظام‌مند، محدودیت‌های بیشتری بر دانش‌ چپ، رهایی‌بخش و به‌ویژه دانش مارکسیستی در حال اعمال است. امروز در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که «کانتیانیسم» به گفتمانِ مسلط در فلسفه تبدیل شده است؛ زمانه‌ای که فلسفه‌ی قدیمی یونانی، فلسفه‌ی پُست‌مدرن و سردرگمی‌های ایجادشده توسط این مکتب (یا مکاتب ماقبل پُست‌مدرنی که درواقع پدران واقعی پُست‌مدرن ازجمله «مکتب فرانکفورت» هستند) نه‌تنها با کوچک‌ترین محدودیتی در دانشگاه‌ها روبه‌رو نیستند، که به‌عنوان بخشی از گفتمانِ رسمی و ایدئولوژی بورژواییِ دولت‌های امپریالیستی تبدیل شده‌اند. این در حالی‌ست که مارکسیسم و فلسفه‌ی مارکسیستی به‌عنوان دانشی منسوخ و جزمی تلقی و معرفی می‌شوند. در زمانه‌ای که رشته‌های خاصی مانند اقتصاد، اقتصاد سیاسی و جامعه‌شناسی درحالِ آموزش ایده‌های پیش‌گامان درنده‎خوترین خوانشِ لیبرالی یعنی نئولیبرال‌هایی مانند هایک، فریدمن، فون میزس و پوپر هستند، مارکسیسم  و سوسیالیسمِ علمی به‌علت سرکوب اِعمال‌شده ازجانب ساختار مسلط، درحال منزوی‌شدن است. این چرخش محافظه‌کارانه و نیز گردش به راستِ لیبرالیسم چپ و اقتدارگرِ بوروژوازی که پس از فروپاشی سرمایه‌داری دولتی در اتحاد جماهیر شوروی به‌تدریج آغاز شد، هم‌چنان به‌شکل افسار گسیخته‌تری ادامه دارد.

چکامه‌ی مهاجرت

برتولت برشت

ترجمه‌ی حسن معارفی‌پور

برگرفته از روزنامه





The Paris Commune, The World’s First Worker Revolution

Hassan Maarfi Poor

Translated by Farhad Sharifi

Introduction

In this article, I will briefly attempt to examine the various aspects of the world’s first workers’ revolution, namely the Paris Commune. This event has been met with differing interpretations from revolutionary, reactionary, and counter-revolutionary forces. While for socialists, revolutionaries, communists, anarchists, and internationalists worldwide, the Paris Commune represents the brief experience of one of the most important revolutionary events and the establishment of the most democratic form of workers’ government, for the counter-revolutionary and anti-communist bourgeoisie, for the aristocracy, for the enemies of the liberation of the oppressed and the enemies of the workers, it is like a thorn stuck in their eyes.

My acquaintance with the history of the Paris Commune dates back many years,to when I first read the book The Civil War in France in Persian. In 2010, I decided to write an article on Marxist state theory. This research resulted in a short article1 published on the “Oktober” website. Writing this article compelled me to study various works by Marx, Engels, and Lenin, including The Eighteenth Brumaire of Louis Bonaparte, The Civil War in France, Critique of the Gotha Programme, Anti-Dühring, The German Ideology, State and Revolution, and the Economic and Philosophic Manuscripts of 1844. This article is available on the “Oktober” blog and, although it does not fully elaborate on Marxist state theory, writing it required me to study the history of the Paris Commune once again, albeit somewhat superficially.

In 2015 and 2016, I resumed reading Marx’s works in German and authored two papers as part of my university research—though perhaps not particularly strong ones—titled “The Welfare State: Product of Class Struggle or Bourgeois Humanism?2” and “Marxism and Foucault: An Analysis of the Concept of Power3“. Although these papers were sound in terms of methodology and theoretical grounding, the difficulty I had writing academically in German at the time prevented me from delving deeply into the subject matter.

In 2021, there was a German-language YouTube channel called “Tage der Commune” (Days of the Commune4). Every morning, from March 18, 2021, until the day the Commune was finally defeated after the “Bloody Week,” this channel released content ranging from music to interviews and book presentations. During that period, which coincided with the COVID-19 lockdown, I was one of the first people watching this program each morning. The “Tage der Commune” YouTube channel further acquainted me with lesser-known aspects of the Commune.

Undoubtedly, this article does not have the scope to cover all the issues surrounding Paris Commune; therefore, I invite readers to consult not only this article but also the sources mentioned herein, as well as other resources, to gain a more detailed understanding of the complex facets of the Commune.

Revolutionary Realpolitik

Hassan Maarfi Poor

Translated by Farhad Sharifi

Realpolitik, or current politics, refers to the set of political, ideological, strategic activities and tactics that exist within the framework of the current social and political reality and, in their totality, do not conflict with the policies of governments at the local and global levels. In the imperialist capitalist world, Realpolitik is nothing more than alignment and collaboration with exploitative, predatory, imperialist, racist, and misogynistic policies. In its entirety, it is nothing but representing this or that segment of capitalist ideology and implementing the policies of state and supra-state [or transnational] bodies, bourgeois institutions and organizations, cartels and international monopolies, NGOs, and other bourgeois-imperialist networks. Realpolitik, in effect, means limiting political work and activity to the framework of capitalist society and the capitalist mode of production.

The Realpolitik of the PKK at an Impasse

A Marxist Critique and Review of the PKK and its Sub-currents in Theory and Praxis

By Hassan Maarefipour
Traslated by Farhad Sharifi

Introduction

As I have indicated in previous articles on various topics, I will henceforth strive to avoid scattered writing and fragmented arguments, focusing instead on coherently critiquing and analyzing political currents and theoretical issues. However, beyond my preferred approach, certain events compel any serious and active political actor to address them, and I am no exception. I hope this material and method can be effective and well-received by workers and toilers (the working class).

Discussing the PKK is immensely difficult because this current is a postmodern Querfront party. It encompasses everything from left to right, socialist to fascist, mystic to radical Muslim, atheist to Salafist, Alevi, Sunni, Twelver Shiite, nationalist, internationalist, feminist, and anti-feminist, covering a vast array of ideologies and diverse subgroups. Regardless of any criticisms rightly or wrongly directed at it, and regardless of the readers’ proximity to or distance from this party, the PKK is one of the strongest and most influential forces in the arena of realpolitik, not just in Turkey but in the Middle East. This characteristic is such that any attempt by imperialist forces and regional states to intervene in the political equations of Iraq, Syria, Turkey, and Iran cannot be conceived without considering the role of this movement and the populist, “all-inclusive” organizations affiliated with it. Although any claim by this current to be an organization opposing imperialist realpolitik is unrealistic, its presence as a fluid and undeniable force and current in international dynamics makes its examination and analysis important. It is precisely for this reason that the author will address it in this text.

The PKK, even at the height of its armed struggle, is a party that functions in line with complementing imperialist realpolitik. It bears a strong resemblance to Germany’s Left Party (Die Linke1), which is one of its closest allies in Europe. Since I have previously critiqued the Left Party in another article, I will refrain from repeating that here.

The only difference between Germany’s Left Party and the PKK is that while a part of the German Left Party has accepted postmodernism, it has not declared outright hostility to Marxist theory and still presents itself as following the Marxist and working-class tradition. The PKK, however, has entirely abandoned any positive approach towards Marxism in its totality and has become a completely postmodern anti-Marxist party. To clarify the issues mentioned, in this text, in addition to rewriting and revisiting older material, I will address the latest issues and recent policies of the PKK and currents close to it.

بازخوانی انتقادی ایدئولوژی سلطنت‌طلبی و فاشیسم اسلامی در نسبت با انقلاب ۱۳۵۷

حسن معارفی‌پور

در میان تولیدات رسانه‌ای وابسته به طیف سلطنت‌طلب و حامی سامانه‌ی پادشاهی، اخیرا نشریه‌ای به زبان آلمانی با عنوان «ایران در گفتمان» به زبان آلمانی توسط محافل سلطنت‌طلب منتشر شده است. این نشریه سعی می‌کند با روایتی تحریف‌شده از تاریخ معاصر ایران، تصویری از انقلاب ۱۳۵۷ ارایه دهد که گویا جنبش انقلابی مردم ایران چیزی جز ائتلافی اشتباه از چپ‌ها و اسلام‌گرایان تحت لوای ضد‌امپریالیسم، برعلیه مدرنیزاسیون شاهانه نبوده است. این روایت با اتکا به تئوری توطئه، انقلاب را نه به‌مثابه‌ پدیده‌ای اجتماعی و طبقاتی، بلکه به عنوان انحرافی از مسیر پیش‌رفت و توسعه معرفی می‌کند.