Category Archives: Deutsche Schriften
کویرفرونت به مثابه ی شکلی از تئوری فاشیستی و فاشیستی کردن تئوری
مقدمه
نوشتار حاضر شامل متن هایست که بخشهایی از آن پیشتر به صورت پراکنده بحث و در قالب ایدههایی در فضای مجازی از جمله کلابهاوس منتشر شده است. نوشتار زیر اما اهداف متفاوتی را دنبال میکند که خواننده میتواند در پروسۀ خواندن آنها را به صورتی ملموستر دریابد. در مرحلۀ اول تلاش میشود تا جایی که ممکن است ماهیت و دیدگاههای التقاطی و نقاط اشتراک جریانات کنسرواتیو و راست پوپولیستی را که در فرمتهای مختلف پدیدار میشوند، هرچند بهصورتی فشرده، اما از زاوی ۀ دید مارکسیستی مورد نقد و بررسی قرار دهد. هدف اصلی این مطلب اما نشاندادن پدیدهای به اسم “Querfront” است. که اشکال مختلف آن را بهصورتی خلاصه در اینجا مورد واکاوی قرار خواهد گرفت. با وجود اینکه بخشی از نمایندگان این تفکر التقاطی (راست و چپ) در ظاهر میخواهند خود را مخالف طرف مقابل نشان دهند و بهعنوان دشمن علیه دیگری وارد جنگی ایدئولوژیک شوند، اما هستۀ اصلی تفکر جریانات کویرفرونت بر یک منطق استوار است و آن منطق “عقلستیزی” است؛ عقلستیزیای که خود مرحلهای پیشرفتهتر از “عقلانیت ابزاری” است، به همان صورتی که فاشیسم مرحلهای اعلیتر از لیبرالیسم است. عقلستیزی کیفیت متفاوتی از عقلانیت ابزاری تمامیتخواه را جایگزین منطق عقلانیت ابزاری و شیءواره میکند. عقلانیت ابزاری منطقی کاپیتالیستیست که به “عقلایی” کردن مناسبات تولیدی در خدمت منافع سرمایهداری و سرمایهداران در چارچوب نظام کاپیتالیستی تأکید میورزد و به معنی واقعی کلمه شیءوارگی آگاه را نمایندگی میکند و فتیشیسم کالایی را بهعنوان “ترقیخواهی” ارائه میدهد. لیبرالیسم بهعنوان یکی از اشکال شیو ۀ حاکمیت سرمایهداری نمایند ۀ این منطق ابزاریست. عقلستیزی یا ویرانیِ عقل اما صورتی افراطیتر از عقلانیت ابزاری است، صورتی که برای حفظ مناسبات تولید کاپیتالیستی حاضر است هر رقیبی را از میدان به در کند. در فصل اول “اشکال مختلف حاکمیت بورژوایی از گذشته تا امروز؛ لیبرالیسم و فاشیسم” این مسئله را به شکل تاریخی اما مختصر توضیح خواهم داد.
قبل از هر چیز لازم است اشاره شود که نمایندگی مواضع چپ و راست، کنسرواتیو و انقلابی، فاشیستی، سوسیالیستی یا لیبرالی و فاشیستی و مذهبی و سکولار به شکل همزمان پدید ۀ جدیدی نیست و همواره در تاریخ وجود داشته است. مسئلۀ تناقض در اندیشه و رفتار، گفتار و کردار تا حدودی پدیدهای عادیست، چرا که در پی شکلد ۀ به مناسبات اجتماعی متناقض و وارونه به صورت رفتار و اندیشۀ وارونه در انسان است. هدف این نوشتار اما بررسی این پدیده از زاویۀ روانشناسی اجتماعی و روانکاوی نیست، بلکه نگارنده در این مطلب تلاش میکند به یک پدیدهای بپردازد که شاید در فضای زبان فارسی به این شکل بررسی نشده است و آن پدیدهای به اسم کویرفرونت در کنار بررسی اشکال مختلف آن است.
یکی از اهداف اصلی این نوشتار نشاندادن ماهیت ارتجاعی ایدئولوژیست که Querfrot نمایندگی میکند. کویرفرونت نمایندۀ ایدئولوژی مبتنی بر همزمانی راست و چپ اندیشیدن است به تعریف دیگر ترکیب تقاطعی اندیشههای چپ و راست است. این ترکیب میتواند اشکال متفاوتی به خود بگیرد که در اینجا تلاش میشود این اشکال بررسی شوند.
به دنبال پایان “عصر طلایی گوته” و پایان “ماه عسل” انقلابهای بورژوایی در اروپا و گسترش انقلاب در قالب جنگهای ده سالۀ استعمارگرایانه به اسم صدور انقلاب، که با شکست انقلاب 1848 در اروپا وارد “عصر نقرهای” شد. “عصر نقرهای” یا همان بازگشت ارتجاعی به دوران ماقبل انقلاب کبیر فرانسه که در فرانسه منجر به سرکار آمدن بناپارتیسم شد. این دوران یک وضعیت پاردوکسیکال است که خود را در ادبیات به اشکال مختلف بازنمایی میکند. مارکس در کتاب ه¬یجدهم برومر به این دوران میپردازد. انگلس در کتابچۀ “انقلاب و ضد انقلاب در آلمان” تلاش میکند (Lukács 1970, 10ff).
کویرفرونت در اینجا به دو مفهوم اصلی مورد نقد و ارزیابی قرار داده میگیرد. یکبار در مفهوم اولی ۀ خود یعنی همان مفهومی که در جمهوری وایمار توسط “انتلکتوئل”های نازیست برای ادغام اندیشههای سوسیالیستی و فاشیستی به کار برده میشد؛ و یک بار در مفهوم دومی که از ایدئولوژی کویرفرونت که در این مطلب به آن پرداخته می شود، یعنی همان مفهوم “توتالیتاریسم” که “کمونیستها و فاشیستها” و یا فاشیسم و کمونیسم را یکسان میانگارد. اگر تلاش برای همکاری بین فاشیسم و کمونیسم بهعنوان یک ایدئولوژی کویرفرونت حداقل در آلمان منجر به سرکار آمدن فاشیسم ه¬یتلری شد، یکسان خواندن کمونیستها و فاشیستها از جانب سوسیالدمکراتها و نپیوستن سوسیالدمکراسی به جنبش آنتیفاشیستی و شکلدادن به یک “جبههی آهنین” بهجای پیوستن به جنبش آنتی فاشیستیای که توسط حزب کمونیست آلمان هدایت میشد، از جانب حزب سوسیالدمکرات آلمان و همکاری این سوسیالدمکراتها با راستها، محافظهکاران، فاشیستهای ارتش آزاد، کلاه خودپوشان و … علیه کمونیستها و فاشیستها، به همان اندازه عقلستیزانه بود که تلاش فاشیستها برای شکلدادن به یک ناسیونال سوسیالیسم عقلستیزانه و ضد انقلابی. یک بخش دیگر از جریان کویرفرونت جریان موسوم به پستمدرن است، چه جناح کلونیالیستی پستمدرن که مکتب فرانکفورت، که جریانات برآمده از آن بر سر تفسیر دوران پسافاشیستی به دفاع از رژیم آپارتاید اسرائیل پرداختند و جریانات موسوم به آنتی دویچ که با جریان انفانگلیکال در برخورد به اسرائیل موضعی مشابه اتخاذ کردند که هم شامل پستمدرنهای آمریکایی و چه جناح “اورینتالیستی” آن که شامل پساساختارگرایانه فرانسوی و مکاتب پسااستعماری میشود.
طیف دیگری از کویرفرونت ها به دنبال جنگ کوزو بخشاً به شکل افراطیتری به دنبال فاجعۀ یازدۀ سپتامبر شکل گرفتند، اگرچه این جریان که “آنتی دویچ” نام گرفت مشخصا پدیدهای مختص آلمان است و به نوعی بر سر تفسیر آلمان پساآشویتز و دفاع از صهیونیسم به شکلی اخلافی به طرفدار صهیونیسم تبدیل شده است. (Kurz 2003) بعدها در مخالفت با اتحاد دو آلمان بعد از فروپاشی شوروی و پیوستن آلمان شرقی به آلمان غربی وارد مرحله ی دیگری می شود و با جنگ کوزو و عراق رسماً به یک جریان مدافع تروریسم جهانی و امپریالیسم تبدیل می شود (Hanloser 2021) اما این جریان در آمریکا و بعضا در میان اپوزیسیون ایرانی هم نمایندگانی دارد. جریانی که بهظاهر خود را آنتیناسیونالیست میخواند، اما تا مغز استخوان ناسیونالیست و خواهان همبستگی بدون قید و شرط با اسرائیل است. نقد مناسبات کاپیتالیستی را شاخههای صهیونیستی این جریان بهکلی کنار گذاشتهاند تا جایی که ترامپ و نتانیاهو را بهعنوان رهبران خود قبول دارند. جریان آنتیدویچ رسماً یک جریان نئوفاشیستیست که همزمان از رتوریک چپ بهره میبرد و در تظاهرات آنتیفاشیستی در اروپا با پرچم اسرائیل حضور پیدا میکند. حزب کمونیست کارگری ایران از زمانی که منصور حکمت در مصاحبه با صفا حائری اسرائیل را تنها دمکراسی مدرنترین دولت خاورمیانه خواند[1] و کپیبرداریهای منصور حکمت از نویسندگان مارکسیست در مورد مسئلة ناسیونالیسم از جمله کتابهای “اجتماعات خیالی”، بندیکت اندرسون و کتاب “ملل و ناسیونالیسم” اریک هابسباوم منتشر شده است[2]، که خود رسماً به یک جریان راست جدید کویرفرونت تبدیل شد. نمایندۀ اصلی این جریان کویرفرونت در حال حاضر در بین جریانات کمونیسم کارگری فرقۀ “حمید تقوایی” و سازمان اکس مسلم است. آنها مثل آنتیدویچهای ناسیونالیست و پرواسرائیل رسماً از کشتار فلسطینیان دفاع نمیکنند، اما وقتی نمایندگان اکس مسلم با سفیر اسرائیل ملاقات میکنند و در مسئلة فلسطین و اسرائیل جانب اسرائیل را میگیرند، رسماً به جریان نئوفاشیستی راست جدید در اروپا پیوستهاند. این جریان به واسطه ارتباط با اپوزیسیون ایرانی هم نزدیک به سلطنتطلبان حکومتی و جریانات پانایرانیستی است، اگرچه منصور حکمت بهظاهر خود را آنتیناسیونالیسم میدانست، منتها در پراکسیس سیاسی و اجتماعی مربوط به کمونیسم کارگری، ناسیونالیست بودن و پروغرب بودن، این جریان راستگرایی آن را برای همگان روشن کرده است.
طیف دیگری از جریان کویرفرونت که اینجا به آن اشاره میشود، اما بهصورت جداگانه مورد بررسی قرار نمیگیرد، جریان بهاصطلاح آنتی امپریالیست و احزاب و متفکران بازمانده از تفکر جنگ سردیست. یکی از رهبران فکری این جریان در سطح جهانی سمیر امین است. احزاب استالینیست در اروپا و جریانات “محور مقاومتی” در ایران، سایتها و رسانههایی همچون “مجلۀ هفته”، “سایت امید”، “سایت پراکسیس” و افرادی مانند سید مجید حسینی در ایران، امیر خراسانی، مهدی گرایلو و دیگر دوروبریهایشان در داخل کشور و در خارج محافلی سابقاً تودهای و اکثریتی و همچنین افرادی همچون محسن مسرت، مرتضی محیط، بهمن شفیق، پریسا نصرآبادی، علی علیزاده و همچنین افرادی که سابقاً عضو “دانشجویان آزادیخواه و برابریطلب” بودند، هم به شکلی از اشکال نمایندۀ این تفکر کویرفرونت هستند. در یک نوشتار بهصورت جداگانه به این جریان راست جدید و نئوفاشیستی پرداختهام که خود را آنتیامپریالیست قلمداد میکند. آنتیامپریالیسم فیک در واقع چیزی جز ایدئولوژی توطئۀ کویرفرونتی، دفاع شرمگینانه و بخشاً آشکار از فاشیسم اسلامی و توجیه ملیتاریسم امپریالیستی منطقۀ رژیم جمهوری اسلامی نیست. [3]
بخشی از نمایندگان تفکر کویرفرونت و التقاطی، کسانی که متأثر از “دیالکتیک روشنگری” و “تئوری توتالیتاریسم” حامل تفکرات التقاطی با بهرهگیری از فصل اول دیالکتیک روشنگری آدورنو و هورکهایمر و فصل سوم “مبانی حاکمیت مطلق” از هانا آرنت که به “توتالیتاریسم” ترجمه شده است، کمونیستها و فاشیستها و یا کمونیسم و فاشیسم را یکسان میدانند، اگرچه هانا آرنت تا دهۀ پنجاه نگاه موافقی به لیبرالیسم نداشت و این در بخش اول و دوم کتابش کاملاً روشن است، در مقابل آدورنو و هورکهایمر هم در بخش “صنعت فرهنگ” کتاب “دیالکتیک روشنگری” علیه لیبرالیسم که همچون فاشیسم و “سوسیالیسم اردوگاهی” به دنبال مهندسی افکار هستند، موضع میگیرند و ظاهراً این دو سرکوب کمونیستها در آمریکا و تروریزه کردن فعالیت چپ و کمونیستی توسط لیبرالیسم حاکم در تبعید را مدنظر داشتند. در ایران اما از آنجایی که فاشیستها و راستهای افراطی خجول و عوامل دولتی و پلیسی وابسته به نهادهای امنیتی قدرت جرئت ندارند با هویت واقعی خود یعنی هویت فاشیستی به نقد کمونیسم بپردازند، تلاش میکنند از طریق آویزان شدن به لیبرالیسم و “تئوری” “توتالیتاریسم” به کمونیستها حمله میکنند. با توجه به اینکه در شرایط پیشاانقلابی حاکم بر ایران مسئلة تبلیغ اندیشههای کمونیستی و دفاع از حقانیت مارکسیسم در مقابل تفکرات التقاطی و کویرفرونت جایگاه ویژهتری پیدا کرده است، لازم دانستم مباحث پراکندهای که بخشی از آن ها را قبلاً در فضاهای متفاوت مطرح کرده بودم را اینجا به شکل یک نوشتار منسجم بیاورم و بخشی از مباحث را هم مورد بازنگری قرار بدهم.
اگرچه بخشی از این نوشتار به نقد و بررسی نظریات هانا آرنت می پردازد- هانا آرنتی که در نظر آنتیکمونیستهای فاشیست ایرانی لیبرالنما و حتی بخشی از فاشیستهای شرمگین در سطح جهانی یا بهتر است بگوییم که اولتراکنسرواتیوهایی که مرزشان با فاشیسم به تار مویی بسته است جایگاهی ویژه دارد- اما بههیچوجه هدف این نوشتار بررسی کلیت نظریات هانا آرنت و نقد و بررسی جنبههای متفاوت این نظریه نیست، بلکه هدف نشان دادن شباهت این اندیشهها و همسویی آن با بخش زیاد از تفکرات راستقدیم و جدید است. همانطوری که “دیالکتیک روشنگری” آدورنو و هورکهایمر بازتولید اندیشۀ عقلستیزانۀ هایدگری و نرمالیزهکردن دفاع از متفکرین فاشیسم و اعلام دشمنی با سوسیالیسم و مدرنیسم است، به همان اندازه تفکرات هانا آرنت از دهۀ پنجاه به بعد دقیقاً چنین خواستگاهی را دنبال میکند و بیدلیل نیست که آرنت و فرانکفورتیها را “فرزندان فکری هایدگر” میدانند (Wolin 2015).
از آنجایی که هانا آرنت در میان “متفکرین” قرن بیستم، جایگاه ویژهتری نسبت به سایر متفکرین پیدا کرده است، بخشی از این نوشتار به بررسی انتقادی این “متفکر” التقاطیاندیش و همراه با فاشیسم است، ارتباطی که عموما یک ارتباط یکطرفه است. هانا آرنت اگرچه متفکرینی چون هایدگر، کارل شمیت، شپنگلر و سایرین را ستایش میکند، اما آنان در واقعاً نظر موافقی به نظریات او نداشتند. این نوشتار از یک طرف تلاشیست برای مقابله با عقلستیزی و نشاندادن ماهیت ارتجاعی و التقاطی اندیشههای هانا آرنت و تمام کسانی که جهانبینی مشابهای را نمایندگی میکنند، و از طرف دیگر نقد روشنی بر تناقضات عقل بورژوایی و همچنین زدن تیشه به ریشۀ عقلستیزی و فاشیسم است. بدون شک نویسندۀ این سطور در اینجا فرصت پرداختن به تمام جنبههای “تفکر” التقاطی هانا آرنت و شاخههای فکری و افرادی که این جا آورده نقد و بررسی میشوند را ندارد و این ادعا را هم نمیشود داشت که بتوان در یک مقالۀ کوتاه که باهدف دیگری نوشته شده است، به بررسی تمام جنبههای اندیشههای نمایندگان عقلستیزی در آلمان، فرانسه و دیگر کشورها پرداخت. اما از آنجایی که امروز فاشیستها و نازیهای ایرانی زیر نام “مبارزه با توتالیتاریسم، به کمونیسم میتازند و با بهرهگیری از نظریات کوئیرفرونتی کسانی چون هانا آرنت در مورد “توتالیتاریسم” تلاش دارند که کمونیستها را با نازیها مقایسه میکنند، تلاش میشود تا حدودی مواضع مشوش هانا آرنت بهعنوان یکی از جنجالبرانگیزترین و مهمترین متفکرین حوزۀ کویرفرونت را با مراجعه به کتابهای خود و نقدهایی که دیگران به او داشتهاند را برای مخاطب روشن کنم و نشان دهم که این مواضع مشوش تا چه اندازه ارتجاعی و حتی در بسیاری از موارد بر اساس تحلیلهای خود هانا آرنت در سالهای چهل تا پنجاه با فاشیسم منطبق است و یا خود فاشیسم تکامل این ایدههای افراطی لیبرال امپریالیستی است. “دیالکتیک روشنگری” به شکلی از اشکال نمایندۀ نظریۀ “توتالیتاریسم” آرنت است و حتی در مقدمۀ 1969 بر چاپ جدید این کتاب آدورنو و هورکهایمر مفهوم “توتالیتاریسم” را در مورد معضلات و کشمکشهای کشورهای جهان سوم را دوباره مطرح میکند (Horkheimer und Adorno 1988, S. 9).
از آنجایی که مقایسۀ فاشیسم با کمونیسم توسط آکادمیسینهای دست راستی و احزاب راست افراطی -که در واقع خود نمایندۀ فاشیسم هستند و یا بیشترین شباهت را به فاشیستها دارند- تبدیل به یک پدیدۀ عادی در ایران شده است، لازم دانستم در این جا به نقد این جریانات بهظاهر ناهمگون بپردازم. اخیرا هم به جز مباحث شفاهی در فضای مجازی و بهویژه کلابهاوس در این زمینه، به موارد مکتوب زیادی از این تعرض به کمونیسم برخوردهام و در اینجا لازم میدانم که به یکی از این دو مورد اشاره کنم. این دو مورد اینجا از یک جامعۀ آنتیکمونیستی راست جدید ایرانی فاکتور گرفته شدهاند؛ ولی این ایدئولوژی التقاطی راست افراطی یک پدیدۀ رایج در فضای آکادمیک، امنیتی و اجتماعی نهتنها ایران و حتی بیشتر کشورهای دنیا هم هست.
هانا آرنت که به اشتباه بهعنوان تئوریسین “توتالیتاریسم” شناخته میشود، نه اولین کسی است که در این حوزه صحبت کرده است و نه چیز جدیدی را مطرح کرده است. هانا آرنت نمایندۀ نوع خاصی از کویرفرونتیسم است که با کویرفرونتیسم دوران جمهوری وایمار در عین تفاوتها، شباهتهای بنیادین و حتی انطباق زیادی هم دارد. کویرفرونت را میتوان بهعنوان تلاشی برای ادغام تفکرات چپ و به هم پیوندزدن راست و چپ، سوسیالیسم و ناسیونالیسم، مارکسیسم و آنتیمارکسیسم، انقلابیگری و محافظهکاری و غیره قلمداد کرد. “تئوری توتالیتاریسم” هانا آرنت در واقع تلاشی برای نقد “حاکمیت مطلق” و نژادپرستانه لیبرالیسم امپریالیستی بود و این در دو فصل آغازین کتابش به روشنی بیان شده است، اما فصل سوم کتاب که در دوران جنگ سرد و بمباران تبلیغاتی آنتیکمونیستی نوشته شده است، دقیقاً همراستا با ایدئولوژی آنتیکمونیستی رژیمهای سرکوبگری و راسیستی که در سراسر جهان ردپای نسلکشی، تروریسم و به بردگی گرفتن مردم، حمایت از کودتا و رژیم جنج است، همان رژیمهایی که هانا آرنت در فصل اول و دوم کتابش به نقد آن ها می پردازد. در فصل سوم که در آن اتحاد جماهیر شوروی را با فاشیسم هیتلری مقایسه میکند، ظاهراً همان فصلیست که به ابزاری در راستای پروپاگاندای آنتیکمونیستی و توجیه بردهداری لیبرالی میشود. ورژن مبتذلتری از “تئوری” “توتالیتاریسم” هست که “تئوری نعل اسب” خوانده میشود.
تحتتأثیر این کتاب آرنت بالاترین ابتذالها را به اسم “تئوری نعل اسب” برای مبارزه با “افراطیگری چپ” و “راست” نمایندگی میکنند و برای اینکه کمونیسم و جنبش کمونیستی را نقد کنند، فاشیستها و نئونازیهایی که در روز روشن در خیابانهای اروپا انسانهای بیدفاع را میکشند و به گلوله میبندند و خواهان پاکسازی قومی هستند را با کمونیستها و انسانهای انقلابیای که در بالاترین حالت اعتراضی یک سطل زباله را آتش میزنند و شیشه نوشابهای را به سمت پلیس پرت میکنند، یکسان میدانند. نمایندگان این تئوری توطئۀ موسم به تئوری نعل اسب، اگرچه اغلب خود را نمایندۀ “راست میانه” قلمداد میکنند، اما در راسترَوی نهتنها مرزهای فاشیسم را پشت سر گذاشتهاند، بلکه دقیقاً با توجیه ایدئولوژیک جنایت های فاشیستها، فضا را برای فعالیت سیاسی نیروهای فاشیستی فراهم میکنند؛ اگر خود حتی از اعضای این گروههای اولترا فاشیستی و تروریست نباشند.
در این نوشتار تلاش میشود، نظریهای طرح شود که بدون شک نیازمند تعمق و تفکر بسیار بیشتری از مقالۀ حاضر است و آن بررسی اشکال مختلف اندیشۀ التقاطی و پوپولیستی جریانات و متفکرین نمایندۀ ایدئولوژی کویرفرونت است که علیرغم تمایز در فرم، همه از یک خاستگاه طبقاتی و سیاسی مشخص میآیند و تمام این اشکال اندیشه در بسیاری مسائل تاکید یکسانی بر سر حفاظت از مالکیت خصوصی بر ابزار تولید دارند. یکی از این نقاط اشتراک به هم پیونددادن تفکرات چپ و راست است، اشتراک دیگر پایبندی تمام این تفکرات بهظاهر خردهبورژوایی به مناسبات تولید کاپیتالیستی است علیرغم اینکه خود آن را انکار و یا توجیه کنند. از طرف دیگر این گرایشات ممکن است به دشمنی با یکدیگر هم برخیزند، ولی دیدگاه طبقاتی متفاوتی نمایندگی نمیکنند. ممکن است بخشی از آنان طرفدار امپریالیسم غرب باشند، بخشی طرفدار امپریالیسم شرق و جریانات ارتجاعی و فاشیستی موسوم به “آنتی امپریالیست”و”محور مقاومت”، طرفدار “آنتیامپریالیسم” “ناتویی” و “زلنسکی” باشند. برخی از این کویرفرونتهای محلی و منطقهای همچون اوجالان همزمان خود را طرفدار آنارشیسم و اکولوژی بدانند، اما درعینحال از بازگشت به دوران باستانی و زندگی قبیلهای هم دفاع کنند و از پیامبر اسلام و پاتریوتیسم هم دفاع کنند[4]. برخی از این کویرفرونتهای پوپولیست در سطح جهانی همچون جان کلاوده میشیا و ژیژک هم به استالینیسم و “سوسیالیسم اردوگاهی” علاقه دارند و هم بهنوعی اقتدارگرایی افراطی تمایل دارند و با لیبرالیسم و قوانین لیبرالی و استانداردهای دوگانه مشکل دارند، اما بهنوعی اقتدارگرایی راست افراطی را جذاب میدانند.
[1]از آنجایی که مدافعین مختلف منصور حکمت هر کدام به شکلی از اشکال به تفسیر او می پردازند، لازم میدانم برای اینکه این جریان کویرفرونت طرفدار ناتو ما را به دفاع از جریان فاشیستی محور مقاومت محکوم نکنند، نقل قول منصور حکمت را اینجا مستقیم بیاورم. من اگر زمانی ذرهای به مباحث اولیه ی منصور حکمت در مورد مارکسیسم انقلابی داشتم، از ابتدا با تمام فرقه های اولتراراست طرفدار حرم دشمنی داشتم و مقالات متفاوتی در نقد این جریان منحط فاشیستی طرفدار سپاه پاسداران و بیت رهبری نوشتم.
در زیر یک پاگراف از مقالۀ منصور حکمت و لینک این مصاحبه را خواهم آورد:
” صفا حائرى: در مورد جهان صحبت کنيم و از مناطق خودمان در خاورميانه شروع کنيم. بنظر شما روابط با کشورهاى اين مناطق، از جمله اسرائيل، چگونه بايد باشد؟
منصور حکمت: من نظر شخصى خودم را ميگويم که ممکن است نظر سازمانى نباشد. کشورهاى عربى را در نظر بگيريم. بيشتر آنها اگرچه نه همهشان، فاسد، ديکتاتور، غاصب، غيردمکراتيک و مرتجع هستند. مشکل اساسى ما با اسرائيل اين است که کشور بر اساس مذهب بنا شده است و اين عليه سياست ما در امر برابرى همه مردم دنيا صرف نظر از مذهب، جنسيت، قوميت، نژاد و غيره است. چيزى که امروز در مورد اسرائيل صادق نيست. از سوى ديگر ما همچنين اسراييل را به مثابه ملتى که در اينجا به دنيا آمده است در نظر ميگيريم. به لحاظ سياسى، اسراييل مدرنتر، دمکراتيکتر و غربىشدهتر است. اگر زندانهاى مخصوصى دارد، ولى امکان اعتراض و انتقاد هم در آنجا هست. چيزى که فکر نميکنم در زندانهاى ملک حسين و ملک فهد امکان داشته باشد.
ما همچنين به سياست اسراييل در قبال اعراب و ساکنين اوليه اين کشور، که از همه حقوق خود در مورد سرزمينشان و زندگى در کشورى که در آن متولد شدهاند محروم شدهاند، معترضيم. اين به نظر ما غيردمکراتيک، غيربشرى و غيرمتمدنانه است. اما اين خود موضوع بحث ديگرى است که شايد موضوع اصلى سؤال شما نباشد.
صفا حائری: حق با شماست. سؤال من اين است؛ آيا ايران بايد روابط ديپلماتيک با اسرائيل داشته باشد يا نه؟
منصور حکمت: اگر ما در قدرت باشيم، دولت اسراييل را به رسميت ميشناسيم. ما همچنين پروسه صلح را حمايت ميکنيم. ما فعاليتهاى سازمانهايى نظير جهاد اسلامى و حماس را، نه به خاطر اسراييل بلکه به خاطر اصول خودمان، محکوم ميکنيم. ما اما مخلصانه و تماماً از حق مردم فلسطين براى احقاق حقوق برحقشان دفاع ميکنيم. ” (مصاحبه ی صفا حائری با منصور حکمت، ژانویه ی 1999)
http://hekmat.public-archive.net/fa/3220fa.html
[2] کافی است مقدمه ی کتاب ملل و ناسیونالیسم هابسباوم و مقدمه ی کتاب بندیکت اندرسون را با این مصاحبۀ منصور حکمت مقایسه کنید، تا به این نتیجه گیری برسید که این “نظریات” حکمت چیزی جز کپی برداری ناشیانه بدون مراجعه به منابع اصلی نیست.
http://hekmat.public-archive.net/fa/0700fa.html
[3] برای اطلاعات بیشتر به این نوشتار مرجعه کنید.
[4] توجه ی شما را به یک کتابچه از عبداله اوجالان جلب می کنم به زبان کٌردی سورانی زیر نام “ئیسلام و نیشتمان په روه ری” در فارسی اسلام و مهین پرستی جلب می کنم. این نوشته ی اوجالان در رابطه ی بین مساله ی کرد و اسلام در سال 2014 توسط آکادمی علوم اجتماعی اوجالان چاپ شده است و اوجالان آن را در رابطه با کنگره ی اسلامی نوشته است.
Iran at the Outbreak of the Revolution
Interview with Hassan Maarfi Pour activist from Iran
This interview was conducted with a magazine, but for various reasons the magazine will not be mentioned!
What is the reason for the recent protests in Iran? What was the main trigger? What are the social contradictions that take place in the Iranian community? What are the reasons for the current revolutionary protests and resistance in Iran?
The reasons for the revolutionary uprisings in Iran are manifold. On the one hand, the oppressed and all sections of the wage earners are dealing with a sharp crisis and catastrophic economic situation; on the other hand, for about 44 years, we have been experiencing one of the most repressive and authoritarian forms of government, which I personally can only call fascism. [One can say] that the state machinery with all its organs is suspended. The only organ of the state that functions is the apparatus of violence, and it does not function as it used to. The population in Iran has been in a permanent state of emergency for more than 43 years. In a country like Iran, with an incredible amount of raw materials such as oil, natural gas, gold, silver, and copper, the state is not able to improve the life of the working class. Still, this state invests millions and billions of euros in terrorism and terrorizes the entire region of the Middle East. This brutal terrorism for spreading the hegemony of Islamic fascism and developing a regional imperialist rule is considered and supported as “anti-imperialist” by the traditional “left” and orientalist postmodernism. Even someone like Samir Amin did not give up this “cross-front” ideology until the end of his life. I will not separate the social, economic, political, ideological, and moral tendencies that only together play their role in these uprisings. As a Marxist, one must see, analyze, and criticize the totality of the capitalist mode of production and organize for the abolition of capitalism with people who follow the same interest and stand for actual emancipation, representing a proletarian class standpoint with the working class.
Aban 98 (a time reference to the Persian calendar indicating the month of Aban 1398 equivalence roughly to November 2019) is one of the critical turning points in the history of Iran. The uprising of November 2019 is unprecedented in the history of modern Iran. Here, we discuss the aesthetics of the Aban uprising, the position of different forces in this uprising, the role of the opposition, and the role of other alternatives. The goal is to redefine these narratives. It is essential to understand that the Aban uprising was formed upon the foundation of a preceding uprising (in Dec-2017) which itself had negated all bourgeois alternative movements such as the “Khordadi’s Second Reformation,” the “Green Movement” and the “Heroic Compromise” of Violet movement. What made the Aban Uprising more noticeable was the following facts: it was carried out on a broader dimension, more radical and militant, and had a deeper reflection of the slogans & demands of the laborers and marginalized people. Although Aban Uprising was suppressed by bloodshed and mass killings, it became the basis for the workers and the urban laborers to reflect deeper on their struggles. The continuous protests and strikes of workers, teachers, women, and retirees between 2017 – 2019 clearly show that the working class considers the “one step forward, two steps back” policy (a tactic that has been effective to a large extent) as a logical and revolutionary tactic and as a tactic which allows them to look back to their positionality and struggles.
Within two years (2017-2019), we witnessed different political developments, such as the intensification of the class struggles of the workers on the one hand and the increase of the struggle of the bourgeois classes against the workers on the other hand. The bourgeoisie of Islamic Iran manifests itself to the workers through the imposition of inflation, increased cost of housing & food, and commodification of various areas of people’s lives. On the other hand, the “proletariat” tried to dissolve and expose the pro-regime labor structures by radicalizing and deepening the labor struggles, ideological war with the defenders of capitalism and the labor “aristocracy” and advancing the genuine communist line in the society and among the workers.
Iran’s society has undergone serious changes in the past year. The balance of power has changed in favor of the workers. We can never compare the uprising of Aban 1398 (Nov 2019) with the uprising of Dey 1396 (Dec 2017). On the one hand, Iran’s bourgeois political structure has reached a politico-economic dead-end and has no desire to resolve the people’s economic problems. On the other hand, it uses the current condition of the economic crisis and the sanctions in favor of accumulating more capital to spread regional terrorism. The primary victims of economic sanctions were the weakest strata of the working class. Over time, these sanctions generally led to the proletarianization of society, poverty, and misery of the vast majority of people, which comprises about ninety percent of the country’s population. It also led to the proletarianization of the petty bourgeoisie and the destruction of the vast majority of the middle class. Except for an ostentation nostalgia, nothing is left of the petty bourgeoisie (the middle class) in Iran. Iran’s bourgeoisie, hoping to return to the era when gasoline was cheap, has also some sort of mental orgasm with the memories of the past. This is very similar to the pre-Covid condition of Europe and similar to the crisis of the petty bourgeoisie in Germany (in 2008) who had nostalgia for the good old times of “Mark” before the formation of the European Union.
Islamic fascism in Iran is experiencing the worst kind of defeat. The hegemony of the regime and all other right-wing and conservative forces, from monarchists to liberals, has been defeated. The majority of the population is radical and militant. In contrast to other uprisings in the last four years, notably Dec 2017 and Nov 2019, as well as a series of other strikes that lasted more than a hundred days in the petrochemical (oil) industry.
Due to the constant and long-lasting strikes in the sugar industry, locally known as “Haft-Tappeh” in the last decades, the establishment of the teachers’ union and the continuation of its activity, women’s activities, and women’s movement, etc., the current protests and uprisings are becoming more and more radical. People are attacking the police directly before they are attacked themselves.
The riots may have had this or that trigger. Still, eventually, the death of Mahsa Amini at the hands of the “morality” police spurred the population to vent their pent-up anger and take to the streets en masse across Iran. The demands are becoming more radical and broader, and the form of the movement is changing every day and becoming more and more radical.
The population will not come to terms with the “rationalization” of Islamic fascism, nor with the right-wing and conservative opposition. There is only one answer, and that is a socialist revolution and the abolition of the bourgeois state through the establishment of council democracy.
Does any well-organized opposition or resistance exist in Iran, an opposition that wants to get rid of the theocratic character of the state?
In Iran, there is no freedom for the political work of oppositional parties, and there is no freedom at all for political work in civil society. For this reason, I can say no. In the country, there is no political organization that can lead this revolutionary uprising alone to a revolution. All that we have achieved in Iran in the political struggles have been achieved through political illegal or semi-illegal work. In fascism, you cannot talk about legal organization. We have been living under the rule of Islamic fascism for 44 years. This does not mean that all these uprisings in the last five years were spontaneous and unorganized, and we could not form any organization in Iran. In Iran, many different organizations either did or do underground work or are active in the trade union and other fields. Since the reformists and the followers of Khatami have tried to create space for reformist political activities within the logic of the regime, the Marxists and communists, activists, and radical people have also taken advantage of this situation.
The supporters of 2nd Khordad (reformists within the regime and supporters of Khatami like Siad Hajarian and Katuzian etc., as classical intellectuals in the sense of Gramsci, tried to carry out this conservative attempt and so-called “passive revolution” based on “the discourse” again with Gramsci spoken by the counter-revolutionary method. On the one hand, they tried to propagate this “master-servant relationship” in the Hegelian sense and in terms of diplomacy to the outside and foreign policy as a “Dialogue among Civilizations” and translate it as “Discourse Free of Domination.” However, from the beginning, there was nothing except a subordination of the fascist state in Iran to the Western capital and Western imperialism.
Between 1998 and the early 2000s, we witness in Iran, on the one hand, a discourse for the “reformation” of the fascist state through a passive revolution, as well as resistance and struggles within society. As Mohammad Khatami, with the help of “traditional intellectuals” in the sense of Gramsci, such as Said Hajjarian, we witness a broad discourse for the restoration of the regime and its adaptation. This neoliberal policy was an attempt for the integration of the economy into the world economy and the implementation of the projects of the World Bank and International Monetary Fund, hiding behind the cloak of Habermas’ “Communicative Action.”
The role of Germany and Heinrich Böll Foundation and Habermas in the integration and legitimization of the fascist rule of the Iranian regime and the relativization of the mass murder of political prisoners to the Western “world,” or rather Western states, especially Germany, must not be forgotten. Habermas, who was called the state philosopher of German imperialism by the green former foreign minister, had not only not celebrated in the totality of his normative naive “theories” the imperialism and fetishism of the West but also supported the ultra-conservative fascistoid forces like the so-called reformists in Iran, but received the murderers and co-founders of the fascist apparatus, so-called Revolutionary Guard (Sepah Pasdaran) Akbar Ganji, who had personally often attacked the women with acid, in Vienna during his “escape” to “exile.” I will not reduce the analysis of Habermas to his political actions, but every political action has a theoretical background, and this must not be reduced to his naivety. And these things must be mentioned, of course, because Habermas and Heinrich Böll Foundation, by relativizing the crime of fascist Islamism in Iran, have contributed greatly to the illusion within the intellectuals, at least in Germany. The Berlin conference in early April 2000, organized and financed by Heinrich Böll Foundation, was disrupted by Iranian communists and opponents of the regime in exile and ended without success. Habermas and Heinrich Böll Foundation, who fought for the “representation” of a “rational” Iranian regime within the population in Germany, were called traitors and opponents of democracy by revolutionary communists and communists from Iran.
In Iran, in the period of “reformation” (1997-2005) of Islamic fascism and passive revolution, we witnessed active persecution of political activists and chain murders of many activists and left intellectuals such as Mohamad Jaafar Pouyandeh and Mohammad Mokhtari, who were active “members of Iranian Writers Union” with many other left intellectuals were murdered. In the period of the government of the “reformists” on July 9, 1999, the university was attacked by armed troops, partly by Hezbollah from Lebanon; using tanks and heavy weapons, many students were killed and seriously injured, and some were even thrown down from the roof. The further consequence of the oppression and killings, both the killings and oppressions of the workers and students, happen exactly under the rule of a government that presented itself as “Rational” to the western countries. On 24.1.2004, the striking workers of the copper industry in southern Iran were shot with helicopters, and their strike was brutally put down, killing four workers.
Should we consider the situation a revolutionary one?
Yes. There is no need to emphasize that the objective situation in Iran is revolutionary, but a revolutionary situation needs revolutionary theory and practice. As Lenin described: “To the Marxist, it is indisputable that a revolution is impossible without a revolutionary situation; furthermore, it is not every revolutionary situation that leads to revolution. What, generally speaking, are the symptoms of a revolutionary situation? We shall certainly not be mistaken if we indicate the following three major symptoms: (1) when it is impossible for the ruling classes to maintain their rule without any change; when there is a crisis, in one form or another, among the “upper classes,” a crisis in the policy of the ruling class, leading to a fissure through which the discontent and indignation of the oppressed classes burst forth. For a revolution to take place, it is usually insufficient for “the lower classes not to want” to live in the old way; it is also necessary that “the upper classes should be unable” to live in the old way; (2) when the suffering and want of the oppressed classes have grown more acute than usual; (3) when, as a consequence of the above causes, there is a considerable increase in the activity of the masses, who uncomplainingly allow themselves to be robbed in “peacetime,” but, in turbulent times, are drawn both by all the circumstances of the crisis and by the “upper classes” themselves into independent historical action”( Lenin, V. I.The Collapse of the Second International, 1915).
The objective situation for a revolution is there. For years there has been a sharp economic crisis, inflation, poverty, and unemployment, which cannot be solved by the ruling class on the one hand. On the other hand, the ruling class cannot hold its legitimacy anymore in society; the legitimation crisis by itself is another condition for revolution. By principle, the working class needs to understand its class interest and positionality, i.e., that their interest is not compatible with the interest of the bourgeoisie; now, we can see that the working class of Iran has developed a partial (if not full) class consciousness. So, one of the observations during the current uprising is that the right-wing forces are gradually manifesting their true anti-revolutionary nature. Similarly, the working class is presenting its revolutionary nature. Therefore, yes, we are in a revolutionary situation, but to implement a revolution, we need a revolutionary understanding of revolution; and speaking ontologically, this understanding of the revolution and the formation of the class consciousness is not developed aposteriori but apriori. Such uprisings, though they are formed and raised spontaneously, can’t remain so; an uprising would either get suppressed or get organized. So, for an uprising to transition toward getting organized, it has to get this class consciousness. We are experiencing an ontological moment and an ontological turn. This ontological turn is presented in the politicization of most of the population on the one hand and on the other hand in the development of the class consciousness and class standpoint; so, there is a need to overcome the populist positions in the struggle against the domination of capital and a need to differentiate between left and right or bourgeois (fascist and liberal opposition) and communist. The revolutionary uprisings have socio-economic reasons and want emancipation in different areas; they want a revolution and demand the destruction of the state. The right-wing opposition wants to maintain the current state apparatus and to continue more radically the neoliberalism that for years has dragged the working class in Iran into poverty. All right-wing, fascist, conservative, and liberal parties and groups, regardless of what they say about themselves, do not represent any alternative except neoliberalism. Their irrational argument says that in neoliberalism, the state is sharply diminished. Since in Iran “Revolution Guard” is involved as a part of the state in the investment big time, neoliberalism cannot exist in Iran despite brutal attack on the livelihood of the working class, commodification of interpersonal relations, privatization of almost all possible spheres of life from education and medicine to housing to reproductive labor, etc. all have been reified and commodified.
The situation in Iran is revolutionary, but merely one revolutionary situation can’t be able to develop a revolution. We need a revolutionary realpolitik with ideological, strategic, and tactical methods that can prevent any attempt to change this revolution into a counterrevolution; we need a kind of regime change that can lead this revolution to the abolition of the capitalist state and seizure of power by the proletarian councils and develop a kind of Council Republic. The proletariat must become a class by itself and for itself; that is, to be “the state” and no longer remain in opposition or on the margins of society.
Do national minorities play any role there?
In the revolutionary uprisings, we do not see nationalist slogans, promotions focusing on the independence of national minorities, or fighting for autonomy and independence. Of course, the oppressed from all walks of life, including ethnic minorities, are very much involved because of the precarious situations in the areas like Kurdistan and Baluchistan. The main reason for the uprisings is socio-economic. The economic situation of most of the society in Iran is catastrophic. In Iran, most of the population lives below the poverty line. More than 75 million people can barely finance their rent and food. There is absolute inflation, and thousands of people suffer from homelessness. There are people in Iran who don’t have a place to sleep. Thousands of children work for a few euro cents a day in Iran. Most of the population has no money to pay for medical and health care.
If I go specifically to the question, I can say no. The revolution in Iran has the emancipation of all oppressed groups like women, the working class, etc., which is why the uprisings are internationalist instead of nationalist. There is mutual support from the working class in Kurdistan, Tabriz, Baluchistan, Tehran, and other regions. Some slogans read: “Kurdistan is the eye and light of Iran,” or slogans read: “Yashasin Kurdistan, Beji Azerbaijan,” meaning long live Kurdistan, long live Azerbaijan. This mutual support of national minorities and all oppressed in Iran is a crucial moment in this revolutionary phase. For this reason, there is no place for racist and nationalist agitation within the oppressed and national minorities or majorities.
What is the position of other countries towards the protests? What policy do Saudi Arabia and Israeli authorities pursue?
In some countries, especially in European parliaments, this revolution is romanticized. Some female politicians try to show their fake solidarity by cutting their own hair. The women-despising and anti-communist parties and politicians like the Greens in Germany and Annalena Baerbock as a propagandist of the war, want to “support” the “women” in Iran. The world appears with these people as a pseudo-reality. All bourgeois parties no matter in Germany, the USA, Israel, or Russia, have similar ends; this is true for the Iranian regime; they all are anti-revolution. For example, the SPD of Germany suppressed a revolutionary uprising that was forming in 1918–1919. History tells us that the social democrats did shoot the revolution in the leg, and they will do the same now if we give space to the social democrats’ jargon in Iran; almost all Iranian bourgeois parties are siding and apologists of the imperialists. The majority of them are supporters/apologists of Nato and the West, and some others are apologists for Russia and Iran; they all look at society from a bourgeois outlook.
The states like Saudi Arabia and Israel, like their masters in the U.S. and Europe, support the right-wing fascist opposition and invest millions of euros and dollars in the right-wing and fascist groups like the Monarchists in Iran or the People’s Mujahedin group [Mujahedin Khalq]. They support the television channels like “Manoto”, “Iran International” etc. These TVs directly or subliminally try to present the fascist monarchy as the alternative and restore the barbarism of the past and the master-servant relationship. These oppositions get millions of euros. The imperialist countries and reactionary states do not invest capital in the pro-Western opposition without reason. No imperialist or capitalist state that follows the logic of capital and exploitation will support a radical socialist revolution. They always support the anti-communist forces inside and outside the country. They may sell this support behind the guise of “human rights” or “just wars.” Still, for the revolutionary people and the working class, this support is no different except for creating the counter-revolution from the outside. Israel and Saudi Arabia, the USA, and Europe should pay attention to the human rights and the demand of the working class in their country. A state like Israel, which enforces racist and inhuman policies against Palestinians and has forced millions of people to leave their country and has turned Gaza into an open-air prison, or a country like Saudi Arabia, which enforces the death penalty by the sword, or a country like the USA, which has waged and is waging wars all over the world, or even Russia, which works very closely with the fascist regime in Iran and enforces anti-working class policies and wages wars, cannot talk about “human rights.”
Let us ask you about the Islamic revolution. Was it in the interest of the local Iranian capital? As far as we know, many of the resources, both natural and technical, had been expropriated for the Iranian people’s sake.
There was no Islamic revolution. The Islamic fascists were the counter-revolution. The counter-revolution had developed because the working class and communist parties could not continue the revolution and become a class for itself. The revolution of 1979 failed from the beginning. The reasons for the failure of this revolution are different. The first reason is that Shah’s regime supported the Islamists against the communists and left the opposition, and at a time when the communists were arrested, tortured, and shot, the Islamists quietly carried out their political work. The other reason is the so-called White Revolution/[Enqelab-e-Safid], a term referring to the Iran Monarchy’s land reforms [when Mohammad Reza Shah was ruling]; they formed a top-down passive revolution against the revolutionary uprisings that were happening then by the peasants. Through this so-called white revolution, the monarchs created the condition for the peasants to sell their lands, and because the peasants could not pay the interest and loans they received from the bank and couldn’t take care of the land on their own, there was a great displacement within the country. The peasants who moved to the bigger cities did not have the perspective to find a permanent job and did not find an apartment. The cities were unprepared for this great emigration from the country to accommodate many peasants. For this reason, large slams were formed on the outskirts of the cities. The peasants who formed the lumpenproletariat formed the basis for the Islamic counter-revolution.
The starting point of this oppression and exploitation was the crushing of the leftist, radical revolution of the working class in 1979 by the fascistic Islamic counterrevolution, which presented itself as revolutionary and enabled the ground for the transfer of power to the fascist Islamists through populist-demagogic propaganda. The new provisional government in Iran began a destructive 8-year war against the Ba’athist regime in Iraq immediately after taking power, to create a crisis in which any opposition could be delegitimized as a threat to “national security” and immediately crushed. The overarching goal of the war was to secure imperialist domination of the region for Iran. As Khomeini put it, “The road to Jerusalem passes through Karbala,” meaning “If we want to conquer Jerusalem, we must occupy Iraq on the way.” The ostensible reason for this campaign of conquest was to spread the Shiite religion as the “true” Islam. Islam was used as a doctrine of legitimacy for imperialist attacks and capital expansion. The analyses that portray the Iranian regime as pre-capitalist or Islam as an ideology incompatible with capitalism lack any scientific and empirical basis. We have seen that Islam has adapted to the most brutal forms of capitalism (neoliberalism and fascism) both in Iran and in countries such as Indonesia, Turkey, and even Saudi Arabia. The Iranian regime came to power through the counter-revolutionary bourgeoisie. It could only survive by adapting to the logic of capitalist domination and imperialist world politics and becoming a pole of regional imperialism. The first attempt of imperialist war was made by the Iranian regime at the beginning of the transfer of power through the fascistic counterrevolution we call “Khomeinism.”
With the imperialist war against Iraq under Saddam Hossein, the domestic war against any opposition also began. Especially with the attacks on the communist resistance in Kurdistan, in northern Iran on the Caspian Sea in Türkmen Sahra, and in the south near Shiraz among the nomadic Turkish Ghashghai minority, the last breath of the real revolution was extinguished. Shortly after, all factory councils were criminalized, and workers’ control over production was finally abolished by 1982. The councils were renamed “Islamic Councils” (Khane Kargar and Shoraei Islamie Kar), and all leftists and communists in the workers’ councils were arrested or wiped out. In the spring of 1982, the first mass extermination began. Thousands of People’s Mujahideen and members of leftist parties were murdered. This brutal extermination of opposition people continued from the spring of 1982 until the summer of 1988, taking the lives of more thousands of people. The mass killing peaked in the summer of 1988 when 5,000 people were exterminated within a few weeks without trial and buried with the help of excavators in mass graves in Khavaran.
The so-called leftist parties such as the Tudeh Party, Aksariat (People’s Fedayeen Organization as the supposedly largest “socialist” party in Iran), and other small parties and groups that had supported the Soviet Union and contributed with their propaganda, strategy, and tactics to the takeover of the fascist Islamic regime were also banned in 1984. Their members and central committees were imprisoned, and the leaders betrayed many of their supporters, who were then brutally tortured and put up against the wall.
The establishment and consolidation of Islamic fascism in Iran is, on the one hand, a consequence of the global neo-liberalization of the economy. It was supported by Western neoliberal imperialism during the anti-communist fight against the socialist and leftist movements close to the Soviet Union. After the G7 summit in Bonn in 1978, in the interests of so-called world security, the talk was mainly about Iran and Japan. The heads of government of the Western countries joined forces to talk to Khomeini and strengthen him as an alternative to the leftist and communist movements in Iran. However, by supporting Khomeini, the G7 imperialist countries achieved not only the crushing of the socialist opposition in Iran but also the crushing of the previously strong socialist movement in Iraq. Khomeini was the only power-seeker who promised the G7 states the war against Iraq, which had to weaken any domestic opposition. In this way, the G7 countries could banish the threat of communism in the Middle East.
Khomeini promised to support the oppressed, to grant freedom to the communists as well, and to “bring the money from the oil to the table of the workers” and to eliminate inequality. In his meeting with the biggest imperialists, he waffled to the public about his and their anti-imperialist stance. This abuse of leftist discourse by Islamic fascism had a great effect, pulling the rug out from under the leftist opposition. At the same time, he claimed that the economy belonged “to the donkey” (in the dustbin), thus propagating a return to spirituality and promising progress in regression. This was accompanied by his propaganda for the return to life in miniature against modernity with its bourgeois liberal ideals of the West.
On the other hand, the propaganda of the religious site Hosseinieh Ershad anchored the ideology of Islamic fascism as the representation of the workers in the population. Khomeini and his followers used the false consciousness of the population that amounted to the destruction of reason. Khomeini translated the ideology into simple language, making it accessible to an even wider audience. In a chauvinistic and misanthropic manner, he spoke of the “suffering workers” and repeatedly emphasized, “We do not need the material; we only need our spirituality.” In this way, he shrank the basic material needs of the workers to trifles and legitimized the perpetuation of these needs. With these statements, he laid the spiritual and practical foundation of one of the most brutal fascistic forms of domination at the end of the 20th century and the beginning of the 21st century on the shoulders of the working class through a revolution from below.
The revolution could only come about with the strike of the workers in the oil industry and the permanent protests. The Islamists never actively opposed the monarchy in Iran. During the Shah’s regime, people were sentenced to death for writing a Marxist book, but the Islamists always had the freedom to publish their books. The Shah himself visited Mecca, and even Mossadegh considered himself a liberal Muslim. Mossadegh, unfortunately, is often portrayed in the West as a “progressive” or even a “socialist.” However, he supported both the monarchy and Islam, and his government crushed the resistance of the dispossessed and peasants and workers on his direct or indirect orders and jailed several activists of the oppressed classes and sometimes supporters of the Tudeh Party. Mossadegh, who is highly regarded as a “national character” like Jaml Aldin Abdolnaser both by nationalist counter-revolutionary forces in Iran and by bourgeois leftist politicians in the west, nationalized oil only under radical pressure from below (from the trade unions and workers). However, the nationalization of oil had been a just demand since the emergence of the labor movement in the oil industry, supported by workers 25 years before Mossadegh. After the coup against Mossadegh, the Shah’s regime slid into a crisis that eventually led to the 1979 revolution.
The analysis of the 1979 revolution in Iran can only succeed from the perspective of the critique of political economy on the global economic and political connection between the bloc of state capitalism (so-called socialism) and the imperialist bloc of the West in the Cold War period. During the Cold War, the Soviet Union tried to weaken the U.S. and the Western imperialist bloc by supporting reactionary, nationalist, religious, and sometimes fascist movements that presented themselves as anti-imperialist and as “national liberation struggles.” Behind this was the ideology of the “national road to socialism,” which postulated that national liberation movements would automatically lead to “socialism” in a partnership with the state-capitalist Soviet Union. With this mechanical and highly simplified belief, the Soviet Union thus effectively contributed to the establishment of fascist rule in countries such as Iraq, Iran, and Syria. In Iran, this was more than evident when the counterrevolution, posing as the revolution, adopted neoliberal policies immediately after seizing power. At the same time, Khomeini also disappointed the hopes of the Western imperialist states that he would continue their imperialist policies in Iran like a puppet. Shortly after seizing power, Khomeini’s supporters occupied the U.S. Embassy in Tehran and deported its diplomats to the United States. But even if the U.S. had known from the beginning that Khomeini would not become another Suharto (1965) or Pinochet (1973), it would still have supported him to prevent the emergence of a socialist state. For this purpose, all means seem to be justified to them. Even though capitalist states have conflicts among themselves, there is a common interest among all capitalist actors that is above all intra-capitalist conflicts: The maintenance of the capitalist mode of production and domination. That is why capitalist states come together where they are concerned about crushing socialist projects that lead to a different, non-capitalist mode of production and threaten the capitalist mode of production with the possibility of expansion to other regions. Thus, they either try to smash socialist projects brutally or integrate them into capitalism, thus also destroying them step by step. In Europe, through a passive revolution from above (social reforms), the counterrevolution often integrated the left opposition into the bourgeois state apparatus without having to smash it brutally and act against the members of the left and communist parties with a policy of extermination as in Iran, Chile, or Indonesia. Since the first socialist movements and revolutions, an anti-communist policy has been pursued in the West by social democracy and conservative parties against the communist parties that did not want to conform.
Do you see any particular candidates having their own interest in the fall of the Islamic Republic?
There are different groups and parties, currents, and attempts from the right and left in the Iranian opposition abroad. Many conservative directions subordinate them under the monarchy. From the so-called Republicans to constitutional monarchists and “social democrats,” secular democrats and all bourgeois and liberal parties form the right-wing bloc and support the monarchy. The People’s Mujahedin, as a fascist-Islamist party, is outside this bloc, not because it is not sufficiently right-wing, but for other reasons. People’s Mujahedin is ideologically in the tradition of Khomeini’s Islamic fascism. Since the right-wing, fascist, and monarchist opposition has realized that they cannot find a base with religion, they are marginalizing themselves from parties like People’s Mujahedin and trying to present themselves as secular. However, they have made nationalism and racism their ideology.
On the left, we have many communist parties and groups that show solidarity with the working class and the oppressed and see themselves as part of the working class. The opposition that is abroad may present themselves as they want. The revolution is developing in Iran and does not rely on the right-wing opposition abroad. The further development of the revolution in Iran is an abyss for the fascist monarchy. The right-wing opposition has never been revolutionary, and no revolution can come out of the right. All forms of taking power by the right relate to the crushing of the revolution. The takeover of power by the fascists in Italy to Germany, Spain, Indonesia, Chile, Iran, etc. were all different types of fascist counter-revolution. One must not call this takeover of power by the counter-revolution a revolution, as the fascists do. The fascists present revolution as counter-revolution by changing course and vice versa. In other words, we can represent fascism as a bourgeois ideology capable of reconstructing an inverted image of reality, similar to what Marx was saying, capable of developing a false consciousness. If you do not understand this, you have given the hegemony to fascists.
In Iran, many different leftist groups have formed illegally or semi-legally and are involved in organizing the uprisings. There are the unions of the working class that have penetrated or could penetrate with permanent struggle, and these organizations form the real cells of the revolution. They can take the lead so that we do not repeat the mistakes of 1979.
In the 80s, Ayatollah Khomeini claimed that Islam should be rationalized within the country. What differences between Iranian Islam and radical Islam might you notice? Should we take Iranian Islam into account as a religion or rather a national ideology?
Khomeini became a leader of Islamic fascism who actually came to power out of the failure of the 1979 revolution. I tried to clarify this issue during the interview. There is no rational Islam, and the talk of rationalization of Islam by Khomeini was a rhetoric that was accompanied by assimilation of the other interpretations of Islam on the one hand, and brutal attack on the parties such as People’s Mujahedin who held a similar view of Islam on the other hand. In the spring of 1980, these fascist attacks on the People’s Mujahedin began. However, they were actually very close to Khomeini and even Masoud Rajavi, as the head of People’s Mujahedin, put himself on the list of candidates for the presidency. Khomeini’s Islamic fascism wanted not only to defeat the leftist, communist, and other oppositional but also to eliminate any liberal group that did not follow the “fundamentalist” ideas of Khomeini and, in time to form a unified state. Khomeini as an Islamic fascist, is actually very similar to Hitler in this respect. NSDAP and SS also wanted to form a unified state with a permanent state of emergency and shut down all forms of resistance in Nazi Germany; they started with communists and then social democrats who were not able to submit, and after that, shut down the closest allies of NSDAP like SA. Ernst Rohm as a representative of the “left” wing of German fascism was arrested, imprisoned and shot in 1934 with the instruction of Hitler, although SA made a great contribution for Hitler’s coming to power.
It may be that Khomeini was ignorant of the history of Italian and German fascism, but he was, of course, in the tradition of fascist counter-revolution and was an essential practical “leader” of Islamic fascism. He tried over time to wipe out all liberals from the government, although they were close to Islamic fascism and supported Khomeini by all means. He spoke out against “Meli Mazihabi” (in English national-religious) groups and portrayed them as the enemy. Khomeini legalized the so-called leftist parties such as Tudeh Party and Aksariat, which backed Khomeini and portrayed this fascist as anti-imperialist, sent their members to jail, forced their leadership to talk on Iranian TV about the similarities between Islam and communism, and had hundreds of their members shot as well. To distinguish such a brutally fascist power and religion from Mujahedin, Taliban, and IS is an illusion and is an expression of the antinomy of bourgeois thinking. What later Taliban did in Afghanistan and IS in Iraq and Syria was done in Iran in the 80s by Islamic fascism of Iran against the opposition. There is a difference only in the form. Khomeini regime shot masses of prisoners and buried them in mass graves in a time when there were no smartphones and internet, and therefore this brutality was not shown to the public inside the population outside Iran, IS and Taliban slaughter their opponents for the camera, and you can see this brutality directly everywhere.
One may hear Khomeini or the regime in Iran babbling about national religion or Islam, rationalization of Islam, etc. Still, for most of the population, Islam is not an ideology they identify with. In the last days and weeks and years, the mosques and the religious holy places are attacked and burned, and the turbans of mullahs are attacked. Islamic ideology is experiencing a crisis of legitimacy, and this crisis can only be solved through revolutionary violence. All these fights against Islamic ideology show that the population will never again accept Islamist parties and groups with Islamic ideology as an alternative; exactly for this reason, the religious Islamic parties and “intellectuals” from the right-wing milieu have tried to make nationalism their new ideology. From Ahmadinejad to other fascists like the so-called “Revolution Guard” and the representatives of the new right in Iran like Seyyed Javad Tabatabai and his followers and monarchists, republicans, social democrats, secular democrats are united in terms of shifting from Islam to nationalism.
Ayatollah Khomeini called for people to fight against imperialism. Do you think he tried to deceive the working class? Or shall we consider it as a left rhetoric that would have helped to fight the western capital?
Khomeini was himself a fascist, as I have already explained. Fascism is a pseudo-socialism and an aesthetic promise of use as Wolfgang Fritz Haug in his book “Critique of the Aesthetics of Commodities” in reference to Walter Benjamin’s essay “The Work of Art in the Age of its Technical Reproducibility” presents fascism as a pseudo-socialism that wants to enforce the “aestheticization of politics” and present its politics consumable and pleasant for people without questioning private property. Fascism wants to organize the proletariat in its sense without doing anything against private property. Hitler also had exactly such ideas as Khomeini. He used socialism as a sham, although he had Atatürk and Mussolini and fascism as a goal. He spoke to the “Germans” that everyone can own a “VW”, in a time of world economic crisis. Khomeini had also made such promises before coming to power, and his anti-imperialism was a sham socialism for justifying his essential fascism. In other words, I can say that Khomeini was never against imperialism, but he himself wanted to impose a capitalist rule that could end up becoming regional imperialism. Khomeini had talked about the conquest of the Islamic world and about an Islamic state and “Ommat” (nation) in the beginning, he had talked about the conquest of Jerusalem by Karbala in the time of the war between the Khomeini regime and the Ba`th regime. All capitalist states have equally imperialist tendencies. Khomeini reduced imperialism to the USA, which nowadays many cross-front “leftists” but better said fascists with the leftist appearance also do.
The definition of imperialism on the basis of the historical development of capitalism to a higher station, which on the one hand, globalizes the capitalist mode of production, on the other hand, combines the enforcement of the interests of the imperialist states with the hegemony and physical violence by monopoly capitalism or monopoly capitalisms. All these developments must be considered within the framework of the critique of political economy (critique of the bourgeois mode of production in general, critique of fetishism, and critique of false consciousness and bourgeois and reactionary ideologies) and with historical materialism (as a method for determining the situation of the working class and changing this situation in the sense of the emancipation of the working class). Any moral, cultural, and reactionary criticism of imperialism, (as in the sense of orientalism of Edward Said who conceives imperialism as a kind of cultural dispossession or Philo-colonialism, expressed with Losurdo, as is the case with the Frankfurt School, especially Adorno and Horkheimer), must not be understood as anti-imperialist and communist or Marxist.
Georg Lukacs in his book “Lenin” spoke of Lenin’s analysis of imperialism and believes that his analysis of imperialism was not a purely theoretical superiority of “practical genius” or “practical perspicacity”, but Lenin had studied realpolitik and, in this way, developed for the “Concrete Political Situation” a “concrete analysis that described the situation very clearly from a Marxist point of view.” (Lukacs 1924)
Imperialism is the political expression of the process of capital accumulation in its competitive struggle for the remnants of the non-capitalist world milieu that has not yet been seized. Geographically, this milieu still encompasses the widest areas of the earth today. (Luxemburg 1975, p. 391)”
Fascism is no more than hyper capitalism, and hyper capitalism cannot be against imperialism because it is itself imperialist. When the fascists use the leftist rhetoric, we must not give up using our terms, but show exactly why these barbarians use the pseudo-socialism as an aesthetic use-promise to use exactly the form as an appearance to convey another being.
“If the shortest possible definition of imperialism were required, it would have to be said that imperialism is the monopolistic stage of capitalism. Such a definition would contain the main thing, because, on the one hand, finance capital is the banking capital of a few monopolistic big banks merged with the capital of monopolistic industrialist associations, and, on the other hand, the division of the world is the transition from a colonial policy extending unhindered to territories not yet conquered by any capitalist power to a colonial policy of monopolistic domination of the territory of the earth divided without rest. (Lenin 1972, p. 270)”
In many respects, this definition by Lenin applies to the Iranian bourgeoisie under the rule of fascist Islamists. The Iranian state is in many ways more imperialist than Germany of 1911. It is more imperialist than Japan in 1917 and Russia before the October Revolution. We as communists must not be swayed by this bullshit rhetoric of the fascists about imperialism and anti-imperialism, but attack English-style capitalism and want to abolish it.
The Aesthetics of the post-Aban Uprising

- Written by: Hassan Maarif Pour
- Translated by: Frahad Sharífi
- Introduction:
- Aban 98 (a time reference to the Persian calendar indicating the month of Aban 1398 equivalence roughly to November 2019) is one of the critical turning points in the history of Iran. The uprising of November 2019 is unprecedented in the history of modern Iran. This article discusses the aesthetics of the Aban uprising, the position of different forces in this uprising, the role of the opposition, and the role of other alternatives. The goal is to redefine these narratives. It is essential to understand that the Aban uprising was formed upon the foundation of a preceding uprising (in Dec-2017) which itself had negated all bourgeois alternative movements such as the “Khordadi’s Second Reformation,” the “Green Movement” and the “Heroic Compromise” of Violet movement. What made the Aban Uprising more noticeable was the following facts: it was carried out on a broader dimension, more radical and militant, and had a deeper reflection of the slogans & demands of the laborers and marginalized people. Although Aban Uprising was suppressed by bloodshed and mass killings, it became the basis for the workers and the urban laborers to reflect deeper on their struggles. The continuous protests and strikes of workers, teachers, women, and retirees between 2017 – 2019 clearly show that the working class considers the “one step forward, two steps back” policy (a tactic that has been effective to a large extent) as a logical and revolutionary tactic and as a tactic which allows them to look back to their positionality and struggles.
- Within two years (2017-2019), we witnessed different political developments, such as the intensification of the class struggles of the workers on the one hand and the increase of the struggle of the bourgeois classes against the workers on the other hand. The bourgeoisie of Islamic Iran manifests itself to the workers through the imposition of inflation, increased cost of housing & food, and commodification of various areas of people’s lives. On the other hand, the “proletariat” tried to dissolve and expose the pro-regime labor structures by radicalizing and deepening the labor struggles, ideological war with the defenders of capitalism and the labor “aristocracy” and advancing the genuine communist line in the society and among the workers.
- Iran’s society has undergone serious changes in the past year. The balance of power has changed in favor of the workers. We can never compare the uprising of Aban 1398 (Nov 2019) with the uprising of Dey 1396 (Dec 2017). On the one hand, Iran’s bourgeois political structure has reached a politico-economic dead-end and has no desire to resolve the people’s economic problems. On the other hand, it uses the current condition of the economic crisis and the sanctions in favor of accumulating more capital to spread regional terrorism. The primary victims of economic sanctions were the weakest strata of the working class. Over time, these sanctions generally led to the proletarianization of society, poverty, and misery of the vast majority of people, which comprises about ninety percent of the country’s population. It also led to the proletarianization of the petty bourgeoisie and the destruction of the vast majority of the middle class. Except for an ostentation nostalgia, nothing is left of the petty bourgeoisie (the middle class) in Iran. Iran’s bourgeoisie, hoping to return to the era when gasoline was cheap, has also some sort of mental orgasm with the memories of the past. This is very similar to the pre-Covid condition of Europe and similar to the crisis of the petty bourgeoisie in Germany (in 2008) who had nostalgia for the good old times of “Mark” before the formation of the European Union.
Marxist aesthetics
Aesthetics here is a tool to judge what is ugly, beautiful, good & bad, opportunism, Marxism, and showing the essential nature of phenomena by going beyond their apparent form. An aesthetic that does not fit within the framework of vulgar Marxism or the division of aesthetics into “materialist” or “idealist.” Here we talk about Marxist aesthetics, which does not examine a mechanical opposition of form and substance or the primacy of spirit over matter, and neither it examines the objective and subjective aspects of phenomena separate from each other; but, as a unique aesthetic, tries to examine the relationship between parts and the totality, the general and the particular features of things to make [these relationships] visible to those who cannot see it otherwise. For a better cognition of phenomena, we need a Kantian aesthetics of power of judgment. Therefore, in Marxist aesthetics, one can find traces of Kant’s idealistic aesthetics elaborated in his book the Critique of the Power of Judgment.
For example, in the materialistic aesthetics of “Chernyshevsky,” in the aesthetics of “Hegel” as well as George Lukács book “Unique features of aesthetic”; one can find the same lines of thought in “Aesthetics of the uprising,” a book by Peter Weiss who is also another revolutionary Marxist and who defends Luxemburg and Karl Korsch. Similarly, the unique work of another prominent Marxist [Critique of commodity aesthetics, a book by Wolfgang Fritz Haug] can be considered works influenced by Kant’s Critique of the Power of Judgment.
Very un-related to Marx/Marxism, we see a trending model attributed to Marxism by the vulgar Marxists, discussions on [a priori & posterior/or Primary & Secondary], “spirit & matter,” “idealism, materialism,” the base (or substructure) & superstructure, “form and substance,” “existence and essence,” none of which is true to surpass one over the other. It must be acknowledged that the subjective and objective elements are in a dialectical relationship with each other; in Marxism, and in what we know as “Marx’s method of historical materialism,” we have what we call a “simultaneous” process which was proposed for the first time by Karl Korsch. The same thing that Marx and Engels proposed in the German Ideology: “Consciousness can never be anything else than conscious existence.”
In such a situation, Marx and Engels [criticized] all the [un-Marxist] narratives propagated by the defenders of French vulgar materialism; they [criticized] writings of Baron d’Holbach, La Mettrie, Helvétius and others who were talking about [a priori & posterior/or Primary & Secondary], form and substance, matter & mind and so on; these were the debates that were continued by [Friedrich Albert Lange] in Germany in a different form and became the basis for misunderstanding between Darwinist Marxism and reactionary-mechanical Kantians. Later, this same reactionary vulgarity and anti-dialectical narrative, which is a kind of mechanical materialism, was used for the first time by Peter Josef Dietzgen and was repeated by Georgi Plekhanov and became popular among vulgar Marxists in the name of dialectical materialism, a concept that never existed with Marx and Engels. This reading of Marxism, along with a socialist-realism narrative, which is extremely popular but unrelated to historical materialism and dialectical method, spread in the most vulgar way possible through Stalin and Stalinism.
In other words: dialectic is nothing but a method for the relationship between the general and the particular, the part and the whole in a totality. It can be said that dialectics is a method that considers the truth as a whole. Through the examination of this whole, by applying a substantial principle, the dialectic method tries to discover what is behind the curtains of phenomena; it reveals the nature of social movements, political parties, and events, modes of production, and different ideologies contrary to their apparent forms and brings people one step closer to the truth. Hegel founded the dialectical method or essentialist dialectic with his book on Logic. A method used in its best form in Marx’s Capital and Grundrisse to illustrate the nature of capitalism. The summary of Hegel’s logic is this: “Being by itself is nothing but nothingness”; when we do not understand the essence of being, and in order to understand the essence of existence, it is necessary to have “concepts” that can reveal the essence of existence through these concepts. Hegel finally says: “Being must present itself in the form.”
Examination of post-Aban political changes with a Marxist aesthetics
The fact that more than 1,500 revolutionary people (mainly urban workers and toilers) were killed is as painful for real revolutionaries as a broken bone in the wound. It is necessary to mention that in the thinking of the anti-working-class aristocrat, influenced by the ideology of the bourgeoisie, these people were nothing but a series of numbers. After the mass slaughter in Aban, we witnessed the Ukrainian-Plane disaster shot down by the Revolutionary Guards. Those who previously were looking away from the killing of more than 1500 working people suddenly became defenders of human rights and advocates. What is the matter [and why such a blatant double standard?] Is it personal advocacy? Were the marginal workers’ lives less worthy than those killed in the Ukrainian plane? The disgruntled laborers had only lost any prospect of commuting to work due to the sudden 300% price increase of gasoline and, as a result, had spontaneously come to the streets on a large scale.
The problem is the bourgeois ideology which still contains the inhuman thoughts of the ancient “aristocracy” and does not recognize workers as subjects or capable human beings. To the bourgeoise, the number of those killed is of no value, no matter if 1500 or 100 thousand people are dead, because, in their thought, workers are only numbers that resemble other numbers such as profit or cost of production.
After only three years, that is, from Aban 1398 to Shahrivar 1401 [from Nov 2019 to Aug 2022], the working class of Iran learned and suffered from the lack of organization. [the oppressor] who then had these unorganized laborers, had an easy task to massacre 1500 of them in November 2019; however, that experience led the non-partisan workers to get self-organized and [in some part radicalized] during those three years.
At the same time, as briefly mentioned above, disruptive activities: those affiliated with the police, staged alternatives by the government such as the Basijis (a paramilitary volunteer militia established in Iran in 1979 by order of Ayatollah Khomeini), the so-called Justice-Seekers fascists, the thugs of the Sepah (army of Guardians of the Islamic Revolution also Sepāh or Pasdaran for short), the lumpen affiliated with the Workers House and the Islamic Labor Council, other sections and layers of the Workers’ aristocracy, and in general the defenders of Iran’s fascist capitalism like that of “Reza Rokhshan” who tried to stand by the fascists with all their strength for smear campaigns and dirty work against the workers. Scoundrels like Reza Rakhshans and other Sepahi mobs of the “resistance axis” for the Islamic fascists are doing the same work as that of the thugs affiliated with the “Mahdi Kohestani” group in his “Solidarity Center.” Wherever a group or an organization wants to organize itself, the regime organizes dozens of fascist disruptors and mercenaries to stop it. Disruption and liquidation, opportunism, and dirty work were not limited to thugs in labor organizations formed in the Haft Tappeh area, similar things happened in the teachers’ movements also.
A series of destructive parasites like the self-proclaimed intellectual celebrities of the government reformers, the traitorous social democrats in favor of the [Communication Action Theory] or defenders of trade unionists; generally, the entire Frankfurt left, as well as lovers of “cultural criticism” and the school of critical theory all of which formed a seeming opposition with a reformist tendency had turned into a stinking corpse. They were suddenly sent to the dustbin of history by revolutionary people who radically came to the streets in Aban and Dey [November & Jan-December].
It was the uprising of Aban and Dey that forced the boot-licking reformers of fascism to turn into abolitionists once and for all; because the demand of the marginalized workers and the poorest part of the proletariat was not to reform Islamic fascism but to end it. The crystallization of this demand was brought to the fore in the general slogan: “the principled reformer, the story is over.” This revolutionary demand, which came from the depths of the boiling society and the heart of class struggles, gave such a shock to the reformists that it turned them all into pseudo-abolitionists.
In a situation where the counter-revolutionary “Social Democracy,” the “Khordad the Second Supporter,” the “Green Movement,” and the “Purple Scream,” along with fascism, shed tears and lit candles for the victims of the shooting tragedy of the Ukrainian passenger plane but doesn’t show the slightest sympathy to the massacre in Aban 98 [November 2019] which was almost ten times the number of those killed in the Ukrainian plane, in such a situation, one should doubt their defense of “human rights” and their crocodile tears for “humanity.” One of the reasons for the indifference of the reformist, the petit bourgeoisie, the old greens, and the advisors of the fascist government, i.e., social democrats, towards the marginalized proletariat who protested in Aban [November] is the fact that these groups did not identify themselves with this class; a class without which no revolution and no change will be possible. The petty-bourgeoisie, who by now have become proletarianized after the Covid 19 crisis, have nothing left of itself except a pretentious petty-bourgeois and petty-bourgeois lifestyle; they are the ones who identify themselves with those who were on the Ukrainian passenger plane but do not feel any kinship with the excluded and the oppressed.
Let’s examine the history of labor and communist struggles and compare bourgeois historiography with materialist historiography. We will see that thousands of workers, who have paved the way for human liberation with their blood in revolutionary and labor uprisings, have remained almost completely unknown. No one knows their names or gravestones. But a cheap “intellectual” who defends fascism can be engraved in the minds of the masses for centuries and become a “national and historical hero”. The one for whom the blood of workers, communists, and revolutionary people is the least important and does not show the slightest sympathy, but turns into a twenty-four-hour advocate and “human rights” defender for others shows the double standards and their vileness; [understandably enough, it could be due to the “objectification” of their ideology as a result of “studying abroad”].
Based on the Marxist methodology, communists do not adhere to the general concept of “man,” “masses,” and “nation” without addressing the class status and class interests of individuals. Therefore they do not attach the slightest value to bourgeois human rights. They believe that merely calling man in general and humanity in general is just a bourgeois ideological fantasy; just as “nation” and “national interests” are nothing more than myths and legends, which the rulers use to suppress the working classes and impose [false consciousness] on the workers. Communists are the voice of the proletariat and want the liberation of the human through the liberation of the proletariat and all marginalized people; because in the bourgeois world and the commodity relations, where even human right has become a commodity, no one wants and does not want to be their voice and advocate for them.
When the middle class (i.e., the parasites) who had and have a common sense of class solidarity and identify themselves with the “educated” and the “specialists” inside the Ukrainian plane, but cannot understand that a child laborer is starving, shows that they do not want to understand the reasons for poverty and misery. They don’t know and don’t want to know why millions of people in Iran can’t afford to pay their rent; these people are members of the legendary petty bourgeoisie who can’t understand what it means for daily wage workers to return home after waiting full day in the city square, but can’t find anyone for whom he can work and receive a wage; the petty bourgeoisie cannot understand the worker who has to return home empty-handed and is ashamed in front of his children that he has not been able to find work again. If one cannot understand what economic sanctions have done to the working class, cannot understand what it means to live under the domination of fascism that implements the most predatory neoliberal policies, cannot understand that in Iran we have more than seventy million people below the poverty line (based wholly on a poverty line set by the ruling fascist government for whom such issues are not of concern and defend even more sanctions), cannot understand that misogyny is a class issue and the upper classes of society have a completely bourgeois and aristocratic lifestyle, cannot understand how much a person is humiliated as a second class citizen under the rule of fascism, cannot show any sympathy to the Afghan migrant workers but with the death of people who were one-tenth of those killed in Aban 98 loses all hopes and dreams of studying in the West to become “modern” and live “modern,” such a person cannot be in the line of the proletarian revolution. He can never represent from the standpoint of the working class and its revolutionary and liberational view; such a person is a charlatan who can become a celebrity easily hired with money and the promise of the comfortable facility to promote the most anti-human policies through him and his ilk.
The German revolution of 1919 and the post-revolutionary period that was ultimately defeated. Thousands of workers were massacred by the extreme right, the SS-Helmets, the free army, and the early fascists who later became criminals and Nazi officials in Hitler’s crematoriums and death camps; few people might have accurate statistics on the number of people killed because those killed were workers and a less number of “bourgeois intellectuals,” less number of “journalists,” a less number of “organizations/parties” felt a sense of belonging toward them. Thousands of communists have been massacred by the bourgeoisie without their names and traces recorded in official historiography. If there is any discussion about them, they are mentioned only as a series of estimated numbers. For example, it is said that in the uprising of the Red Army in the Ruhr area, in North Rhine-Westphalia, Germany, after the events related to the 1919 German revolution and the revolutionization of various German regions, more than a thousand Red Army soldiers were killed. Communist historians have recorded the names of more than 1,200 communist soldiers and “revolutionary anarchists,” but the estimates are higher; however, from the point of view of the ideology of the ruling class, these are just a series of numbers, a few hundred more or less does not matter in the slightest.
The middle class, i.e., more prosperous layers of government payroll employees in Iran, is largely immersed in the contradictions of bourgeois thought. This class reproduces the ideology of bourgeois slavery. This class, which has accepted bourgeois ideology as embodied abstraction in its mind, is constantly reproducing bourgeois relations through bourgeois praxis. Their biggest political act is “not eating fat” and “reading Sharq newspaper.”
For years, they have voted for the regime that executed and shot tens of thousands of left-wing, communist, and Islamist political prisoners without a trial. Even today, they ideologically defend this fascist regime. Now that the horizon of the revolutionary overthrow of the Islamic Republic and the destruction of Islamic fascism has become a reality in society with the formation of the revolutionary uprising of the masses, these layers of the parasite attached to the reformists and, in many cases have aligned themselves with royal fascism or attracted to the discourse of western liberal democracy. [This means similar] to the economic and imperialist policies that the government thugs in the Revolutionary Guards have promoted and are promoting as the biggest economic monopoly and a type of regional imperialism far more extreme than any neoliberal model in the world.
Government fascists and murderers of defenseless workers of Aban 98 and Dey 96 (Nov 2019 and Dec 2017), those who killed the current Iranian revolution, those who directly shot the revolutionary workers in Iran and are doing so, should know that these infernals of this land of slavery, sooner or later, are going to be armed on a mass level. At that time, the ground would be so narrow for the fascists that they would flee one after another before being tried by revolutionaries in revolutionary courts. [victory will be because of] all the workers who sacrificed their lives for the collective liberation of mankind during the shameful history of Islamic fascism, especially those who came to the streets in Aban and Dey with the revolutionary slogans of: ” the principled reformist, the story is over.” They forever destroyed all the sanctity of Islamic Fascist bourgeois ideology in Iran and buried any illusions of reformism and reforming the system by crushing it and turning the reformists into abolitionists, though [these reformers] maintained the same anti-revolutionary and reactionary tendencies of the past.
Marxist Aesthetics is a tool for examining opportunism and Marxism, [is a device for examining the philosophy of art], and is a theoretical system for separating Marxism from opportunism. It is the intellectual apparatus of distinguishing a celebrity from an organic intellectual and a professional revolutionary. It is considered a means of understanding petty-bourgeois and proletarian positions and viewpoints. A tool for judging history, which recognizes the true nature of movements, activities, and political positions of individuals through examining the relationship between the totality & the part, the general & the particular, and finding specific issues in common. It shows the position of political parties and forces, the position of individuals in the class struggle, and lets society know who is the traitors of the working class and communism.
زیبایی شناسی قیام پساآبان
حسن معارفی پور
مقدمه
آبان 98 یکی از نقاط عطف حیاتی در تاریخ ایران است. قیام آبان 98 در تاریخ ایران مدرن بینمونه است. در مقالهای که در پیشرو است به زیبایی شناسی قیام آبان ماه و جایگاه نیروهای متفاوت در این قیام، نقش اپوزیسیون و آلترناتیو های مختلف پرداخته میشود. هدف این است که این مباحث را از نو باز تعریف شود. آنچه اهمیت دارد طرح این مساله است که قیام آبان 98 بر بستر یک خیزش و قیام دیگری شکل گرفت. قیامی که در دی ماه سال 1396 خط بطلان بر آلترناتیوهای بورژوایی همچون “اصلاح طلبی دوم خردادی”، “جنبش سبز” و “نرمش قهرمانانه” ی بنفش کشیده بود. قیام آبان 98 اما از این منظر اهمیت دارد که در ابعاد وسیع تری با “ملیتانسی” و “رادیکالیسم” بیشتر و با تعمق بیشتر شعارها و مطالبات کارگران و زحمتکشان و حاشیه نشینان به پیش رفت. قیام آبان اگرچه با خونریزی و کشتار وسیعی خاموش شد، اما زمینه ساز تعمق بیشتر کارگران و زحمتکشان شهری در مبارزات شان شد. اعتراضات و اعتصابات پیاپی کارگری و معلمان، زنان و بازنشستگان در بین سال های 1396تا 1398 به خوبی نشان می دهد که طبقه ی کارگر سیاست “یک گام به پیش, دو گام به پس” را به عنوانی تاکتیکی منطقی و انقلابی برای بازخورد از جایگاه خود و مبارزاتش به کار گرفته بود و تا حدود زیادی این تاکتیک هم جواب داده است.
در بین سال 1396 الی 1398 یعنی در دو سال ما شاهد تحولات سیاسی متفاوتی از قبیل تشدید مبارزات طبقاتی کارگران از یک سو و افزایش نبرد طبقات بورژوا علیه کارگران از سوی دیگر بودیم. بروژواری اسلامی_ ایرانی از طریق تحمیل تورم به کارگران که با بالا رفتن قیمت مسکن و مواد خوراکی خود را در زندگی توده ها نشان میدهد و همچنین کالائی تر کردن حوزه های مختلف زندگی افراد نبرد خود را پیش میربدند. از طرف دیگر “پرولتریا” با رادیکالیزه کردن و تعمیق مبارزات کارگری، جنگ ایدئولوژیک با مدافعین سرمایهداری و “آریستوکراسی” کارگری سعی در انحلال و افشای ساختار های کارگر پرو رژیم و همچنین به پیش بردن خط اصیل کمونیستی در جامعه و در بین کارگران داشت.
جامعه ی ایران در طول یک سال گذشته دچار تغییر و تحولات جدیای شده است. توازن قوا به نفع کارگران و زحمتکشان تغییر کرده است. آبان 1398 هرگز با دی 1396 قابل مقایسه نیست. از یک طرف حاکمیت سیاسی و بورژوازی ایران از لحاظ سیاسی و اقتصادی به بن بست رسیده است و هیچ تمایلی به حل معضلات و مشکلات اقتصادی مردم ندارد. از طرف دیگر از وضعیت بحران اقتصادی و تحریمها به نفع فربه تر شدن و انباشت بیشتر سرمایه در جهت گسترش تروریسم منطقهای بهره میگیرد. قربانیان اصلی تحریمهای اقتصادی؛ ضعیف ترین لایه های طبقهای کارگر بودند و به مرور زمان این تحریم ها به طور کلی به پرولتاریزه شدن جامعه و فقر و بدبختی کمرشکن اکثریت قریب به اتفاق مردم چیزی در حدود نود درصد جمعیت کشور و پرولتاریزه شدن خرده بورژوازی و نابودی اکثریت قریب به اتفاق طبقات میانی، موسوم به “خردهبورژوازی” شد. از خردهبورژوازی در ایران چیزی جز پز دادن و تعریف و تمجید از گذشته باقی نمانده است، همانطور که بحرانهای پیشاکرونا و کرونا در اروپا و همچنین بحران سال 2008 خردهبورژوازی آلمانی را یاد دوران خوش “مارک” و قبل از تشکیل اتحادیهُ اروپا میاندازد، خرده بورژوازی ایرانی هم در حال حاضر به امید بازگشت به دوران بنزین دو تومانی دارد با خاطرات گذشته به ارگاسم روحی می رسد.
زیبایی شناسی مارکسیستی
زیبایی شناسی در اینجا ابزاری برای قضاوت در مورد زشتی و زیبایی، خوبی و بدی، اپورتونیسم و مارکسیسم و نشان دادن ماهیت جوهری پدیده ها از طریق فراتر رفتن از فرم آنان است. خوانش زیبایی شناختی ایی که در چارچوب خوانشی که مارکسیسم عامیانه از زیبایی شناسی یا تقسیم بندی زیبایی شناسی به “ماتریالیستی” یا “ایدئالیستی” نمی گنجد. زیبایی شناسی مارکسیستی که در واقع بر خلاف زیبایی شناسی ماتریالیستی عامیانه تقابل مکانیکی فرم و جوهر، تقدم روح و ماده و جنبه های ابژکتیو یا سوبژکتیو پدیده ها به تنهایی بررسی نمی کند، بلکه تلاش می کند از طریق بررسی رابطه ی جز و کل، عام و خاص امور ویژه را به عنوان یک ویژگی منحصر به فرد زیبایی شناختی شناسایی کند تا آن را برای کسانی که قابل روئیت نیست، قابل روئیت کند. بنابراین برداشت “کانتی” از زیبایی شناسی به مثابه ی یک دادگاه قضایی یا قوه ی صدور حکم برای شناخت پدیده ها به شدت ضروری است. در زیبایی شناسی مارکسیستی می توان رگه های زیبایی شناسی ایده آلیستی کانت را در “نقد قوه ی حکم” پیدا کرد. بهطور مثال در زیبایی شناسی ماتریالیستی “چرنیشفسکی” و زیبایی شناسی “هگل” و همچنین “جٌرج لوکاچ” در کتاب “ویژه گی های منحصر به فرد امر زیبایی شناختی” و هم رگه های اندیشهای یک مارکسیست انقلابی مدافع خط لوگزمبورگ و کٌرش به اسم “پیتر وایس” در کتاب “زیبایی شناسی قیام” و هم تاثیر اثر کم نظیر نویسندهی برجستهی مارکسیست “ولفگانگ فریتز هاوگ” به اسم “نقد زیبایی شناسی کالایی” را میتوان موارد برگرفته از نقد قوه حکم کانت دانست.
در این راستا لازم به ذکر است که برخلاف مارکسیسم مبتذل و عامیانه که از طریق شکل دادن به یک الگوی بی ربط به مارکس و مارکسیسم در مورد “تقدم و تاخر” ، “روح یا ماده” یا الگوی “ایدئالیسم، ماتریالیسم”،”زیربنا و روبنا” “فرم و جوهر”، “وجود و ماهیت” هرگز به پیشی گرفتن یکی بر دیگری صحت ندارد. باید اذعان نمود عناصر سوبژکتیو و ابژکتیو در یک رابطه ی دیالکتیکی با یکدیگر هستند و ما در مارکسیسم و آنچه به اسم “روش ماتریالیسم تاریخی مارکس” میشناسیم، با یک پروسه ی “همزمانی” که برای اولین بار توسط “کٌرش” طرح میشود طرف هستیم. همان چیزی که مارکس و انگلس در کتاب “ایدئولوژی آلمانی” طرح کرده اند: “آگاهی چیزی نیست جز هستی آگاه”.
در چنین وضعیتی مارکس و انگلس تمام مباحثی که مدافعین ماتریالیسم عامیانه فرانسوی مثل “هولباخ” و “لامتری” و “هلوتیوس” و دیگران در مورد “تقدم و تاخر” ، ” فرم و محتوا”، “ماده و ذهن” و غیره طرح کرده بودند، بحث هایی که توسط “لانگه” در آلمان به شکل دیگری ادامه پیدا کرد و مبنایی برای کج فهمی در میان مارکسیسم” داروینستی، ارتجاع کانتیانیستی” و مکانیکی شد و بعدها همین ابتذال ارتجاعی و “ضد دیالکتیکی” که به نوعی “ماتریالیسم مکانیکی” است ؛ به اسم “ماتریالیسم دیالکتیک” مفهومی که نزد مارکس وانگلس هرگز وجود نداشت و برای اولین بار “دوست جوزف دیتزگن” به کار میرود و توسط “پلخانف” تکرار می شود و در میان “مارکسیستهای عامیانه” رواج پیدا می کند و همین خوانش از مارکسیسم که به شدت عامیانه و بی ربط به “ماتریالیسم تاریخی” و “روش دیالکتیکی” است در کنار “رئالیسم سوسیالیستی” به مبتذل ترین شکل ممکن از طریق “استالین” و استالینیسم گسترش داده می شود.
به بیانی دیگر: دیالکتیک چیزی جز روشی برای رابطه ی عام و خاص، جز و کل در یک تولالیتی (کل) نیست. میتوان گفت دیالکتیک: متدی است که حقیقت را یک کل می داند و از طریق بررسی کل، تلاش می کند با بکارگیری یک قاعده ی سوبستانسیالیستی (جوهرگرایانه) پشت پردهی اشکال پدیداری را کشف کند و ماهیت جنبش های اجتماعی، احزاب و جریانات سیاسی، شیوه های تولیدی، ایدئولوژی های مختلف را برخلاف اَشکال پدیداری شان نشان دهد و مردم را یک گام به حقیقت نزدیکتر کند. روش دیالکتیکی یا دیالکتیک جوهرگرایانه (ذات گرا) را هگل با کتاب “منطق” خود بنیان گذاری کرد. روشی که در سراسر کتابهای “کاپیتال” و “گروندریسه” از مارکس به بهترین شکل ممکن برای نشان دادن ماهیت سرمایه داری به کار گرفته شد. خلاصه منطق هگل این است که: “هستی به خودی خود هیچ چیزی جز نیستی نیست” وقتی ما به ذات هستی پی نبرده باشیم ؛ برای پی بردن به ذات هستی لازم است مفاهیمی داشته باشیم که بتوانیم از طریق این مفاهیم ذات هستی را آشکار کنیم. هگل در نهایت می گوید: “هستی باید خودش را در قالب فرم به نمایش بگذارد”.
بررسی تغییر و تحولات سیاسی پساآبان با زیبایی شناسی مارکسیستی
فارغ از اینکه کشته شدن بیش از 1500 نفر انسانِ انقلابی، کارگر و زحمتکش شهری همچون استخوان لایه زخم انقلابیون واقعی را همچنان میآزارد. لازم است که اشاره شود در تفکر آریستوکراتِ کارگرستیز که متاثر از ایدئولوژی بورژوازی است این انسان ها چیزی جز یک سری اعداد ارقام نیستند. بعد از کشت و کشتار وسیع آبان ماه، ما شاهد فاجعه ی هواپیمای اوکراینی با شلیک سپاه پاسداران هستیم. کسانی که در مقابل کشته شدن بیش از 1500 نفر انسان کارگر و زحمتکش حاشیه نشین سکوت کرده بودند، به یک باره مدافع حقوق بشر و دادخواه شدند. قضیه بر سر چیست؟ آیا مساله دادخواهی شخصی است؟ آیا خون کارگران حاشیه نشینی که با گران شدن یک روزه سیصد درصدی بنزین هر گونه چشم اندازی برای رفت و آمد به سر کار را از دست دادند در نتیجه در سطح وسیعی به شکل خودجوش به میدان آمدهاند، از خون کسانی که در هواپیمای اوکراینی کشته شدند کمرنگ تر بود؟
مساله بر سر ایدئولوژی بورژوایی است که تفکرات ضدبشری “آریستوکراسی” باستانی را همچنان در خود دارد و کارگران را به عنوان انسانِ سوبژکتیو به رسمیت نمیشناسد. حال میخواهد تعداد کشته شدگان هزارپانصد یا صد هزار نفر باشد. برای حامیان اندیشه بورژوازی کارگران تنها اعدادی هستند که به اعداد دیگر مانند سود یا هزینه تولید… شباهت دارند. از آبانماه 1398 تا شهریورماه1401 اگرچه سه سال میگذرد، طبقه کارگر ایران که از عدم سازمان یافتگی در سال 1398 رنج میبرد و این عدم سازمان یابی در زحمتکشان باعث قتل عام 1500 نفری آنان در آبان 1398 شد بصورت خودانگیخته در ایران پساآبان شروع به رادیکال شدن و سازمان یابی غیر حزبی در طول این سه سال شد.
در عین حال همانطور که بالاتر هم به صورت خلاصه اشاره شد، جریانات اخلال گر، پلیسی، آلترناتیوهای حکومتی همچون بسیجی ها، عدالت خواهان فاشیست، اراذل و اوباش سپاهی و لمپنهای وابسته به خانه ی کارگر و شورای اسلامی کار، بخشها و لایههایی از آریستوکراسی کارگری و در کل مدافعین سرمایه داری فاشیستی ایران، افرادی مثل “رضارخشان” ها تلاش کرده اند با تمام قدرت در کنار فاشیستها بهایستند و علیه کارگران دست به افشاگری و کثافت کاری بزنند. همان کاری که اراذل و اوباش وابسته به محفل “مهدی کوهستانی” برای “سولیداریتی سنتر” انجام می داد را رضا رخشان ها و دیگر اوباش سپاهی “محور مقاومتی” برای فاشیست های اسلامی انجام می دهند. هر جا یک گروه و تشکیلاتی بخواهد به خود سر و سامانی بدهد، رژیم ده ها اخلالگر فاشیست و مزدور را سازمان می دهند که جلو آن را بگیرد. امر اخلالگری و انحلالطلبی، فرصتسوزی و کثافتکاری به اوباش درون تشکلات کارگری مانند هفت تپه محدود نمی شد و در جنبش معلمان هم اتفاقات مشابه میافتاد.
یک سری انگل مخرب؛ مانند سلبریتیهای خود روشنفکر پندار چکمه لیس اصلاح طلبان حکومتی و مجموعهای از سوسیال دمکرات های خائنِ طرفدار “کنش ارتباطی متقابل” یا مدافعین “مبارزات صنفی”در کل مجموعهی “چپ” فرانکفورتی همچنین عاشقان “نقد فرهنگی” و “مکتب انتقادی” که در کل بمثابه یک پوزیسیون به ظاهر اپوزیسیون با فرم اصلاح طلبیای که به یک جنازه ی متعفن تبدیل شده بود. توسط انسان هایی انقلابی که به شکل رادیکال در دی ماه و آبان ماه به میدان آمده بودند به یکباره به زبالهدان تاریخ فرستاده شدند.
همین دی ماه و آبان ماه بود که اصلاح طلبان چکمه لیس فاشیسم را ناچار کرد یک بار برای همیشه از اصلاح طلب دو آتشه به یکباره به “برانداز” تبدیل شوند. چون مطالبهی کارگران حاشیه نشین و فقیرترین بخش پرولتاریا نه اصلاح فاشیسم اسلامی بلکه پایان دادن به آن بود. که تبلور این خواسته در شعار همگانی “اصلاح طلب اصول گرا ،دیگر تمومه ماجرا” به منحصه ظهور گذاشته شد. این مطالبهی انقلابی که از اعماق جامعهی در حال جوش و خروش و از دل مبارزات طبقاتی بر میخواست، چنان رعشهی به جان اصلاحطلبان حکومت وارد کرد که همگانشان را به براندازان دروغین نظام تبدیل کرد.
در شرایطی که “سوسیال دمکراسی” ضد انقلابی و “طرفدار دوم خرداد” و “جنبش سبز” و “جیغ بنفش” همراه با فاشیسم که برای کشته شدگان فاجعه ی شلیک به هواپیمای مسافربری اکراین اشک میریخت و شمع روشن میکرد ولی کوچکترین سمپاتیای به حاشیه نشینان کشته شده در آبان 98 که تقریبا ده برابر کشته شدگان هواپیمای اوکراینی بود، نشان نمیداد، باید به “دفاعیات” اش از “حقوقبشر” و اشک تمساح ریختناش برای “انسان” شک کرد. یکی از عللی که برای بیتفاوتی خردهبورژوازی اصلاحطلب و سبزهای قدیمی و مشاورین فاشیسم حکوتی یعنی سوسیالدمکراتهای میهنی نسبت به پرولتاریای حاشیه نشینی که در آبان به میدان آمد و خونشان جاری شد میتوان شمرد، عدم همذات پنداری با این طبقه است. طبقهای که بدون حضور او هیچ انقلابی و هیچ تغیری به سرانجام نخواهد رسید. خردهبورژوازی که با بحران کرونا تقریبا خود به شدت پرولتاریزه شده است و از او چیزی جز پز خردهبورژوا بودن و لایف استایل خردهبورژوایی باقی نمانده است، و با کسانی که در هواپیما بودند همذات پنداری می کند اما با محذوفین و ستمکشان هیچ قرابتی را احساس نمیکند.
اگر تاریخ مبارزات کارگری و کمونیستی را بررسی کنیم و تاریخ نویسی بورژوایی را با تاریخ نویسی ماتریالیستی مقایسه کنیم، خواهیم دید که؛ هزاران کارگری که در قیام های انقلابی و کارگری با خونشان مسیر رهایی بشر را همواره کرده اند. اما تقریبا به طور کامل گمنام باقی مانده اند و کسی نه اسمی و نه سنگی قبری از آنان نمی شناسد. ولی یک “انلکچوال” دو قَرانیِ مدافع فاشیسم می تواند قرن ها در ذهن توده ها حکاکی شود و به “قهرمان ملی” و تاریخی تبدیل شود. آنکس که خون کارگران، خون کمونیست ها و انسان ها انقلابی برایش کمترین اهمیتی ندارد و در مقابل قتل عام های وسیع این کارگران و کمونیستها خفه خون می گیرد و کوچکترین سمپاتیای نشان نمی دهد، ولی با کشته شدن انسانهایی که در ایدئولوژی “شئی وارهگی” او ،به خاطر کار و تحصیل قربانیان در خارج کشور، او را تبدیل به “فعال” بیست و چهار ساعتهی “دادخواهی” و “حقوقبشر” میکند. این “آپارتاید” در اندوهگین شدن و دست به واکنش زدن نشان از دودوزه بازی و رذالت اینگونه افراد دارد.
کمونیست ها بر اساس متدولوژی مارکسیستی به مفهوم کلی و عام به اسم “انسان” “خلق” “ملت” بدون پرداختن به جایگاه طبقاتی و منافع طبقاتی افراد پایبند نیستند و به همین خاطر هم کوچکترین “ارزشی” برای “حقوقبشر” بورژوایی قائل نیستند. معتقدند که انسان عام و بشر عام یک فانتزی ایدئولوژیی بورژوایی است، همانطور که “ملت” و “منافع ملی” افسانه و اسطورههایی بیش نیستند، که حاکمان برای سرکوب طبقات کارگر و تحمیل “آگاهی وارونه” به کارگران از آن بهره می گیرند. کمونیستها صدای پرولتاریا و خواهان رهایی انسان از طریق رهایی پرولتاریا و تمامی انسان های حاشیه نشین هستند. که در جهان وارونهی بورژوایی و مناسبات کالایی ؛که “حق” انسان هم کالایی شده است، کسی نمیخواست، و نمیخواهد صدای آنان باشد و برای آنان “دادخواهی” کند.
اگر انگل هایی که خود را جزو طبقه متوسط به حساب میآورند، احساس مشترک طبقاتی و همذات پنداری با “متخصیصن” “تحصیل کرده” ی داخل هواپیمای اوکراین داشتند و دارند ولی اصلا نمی توانند درک کنند که کودک کار گرسنگی می کشد، دلایل فقر و بدبختی را نمیخواهند بفهمند. آنان نمیدانند و نمی خواهند بدانند چرا میلیون ها نفر در ایران امکان و توانایی پرداخت اجاره هایشان را ندارند، این افراد عضو خردهبورژوازی افسانهای هستند و نمی توانند درک کنند که وقتی بعد از یک روز انتظار کشیدن در میدان شهرها به عنوان کارگر ، کسی پیدا نمیشود کارگر را به بردگی بگیرد و به او مزدی پرداخت کند و کارگر ناچار دست خالی به منزل بر می گردد و جلو فرزندان خجالت می کشد که دوباره مزدی دستگیرش نشده است. اگر کسی نمی تواند درک کند که تحریم های اقتصادی چه بلایی بر سر طبقهی کارگر آورده است، اگر کسی نمی توانند درک کند که زندگی تحت سلطهی فاشیسمی که درنده خوترین سیاست های نئولیبرالی را اجرا می کند یعنی چه. اگر کسی نمی تواند درک کند که ما در ایران با بیش از هفتاد میلیون نفر انسان زیر خط فقر آنهم بر اساس خط فقری که دولت فاشیستی حاکم تعیین کرده است،داریم. یا این مسائل مشغلهاش نیست و از تحریم بیشتر علیه مردم ایران دفاع میکند. اگر کسی نمی تواند درک کند که زن ستیزی یک امر طبقاتی است و طبقات فوقانی جامعه سبک زندگی کاملا بورژوایی و آریستوکراتیک دارند. اگر کسی نمی تواند درک کند که فرد به عنوان یک شهروند درجه دو در حاکمیت فاشیسم تا چه اندازه مورد تحقیر و حقارت و بی حرمتی قرار میگیرد. اگر کسی هیچ سمپاتیای به کارگران مهاجر افغانستانی نشان نمیدهد، ولی با کشته شدن انسان هایی که یک دهم کشته شدگان آبان ماه 98 بودند، تمام آمال و آرزوهای خود برای تحصیل در غرب و “مدرن” شدن و “مدرن” زندگی کردن را از دست داده میبیند. او نمیتواند در صف انقلابِ پرولتاریا باشد. او نمی تواند هرگز خاستگاه طبقات کارگری و دیدگاه رهاییِ انقلابی او را نمایندگی کند. او شارلاتانی است که می تواند تبدیل به یک سلبریتی شود که با پول و امکانات راحت او را به کار گرفت و ضدبشری ترین سیاست ها را از طریق او و امثال او به پیش برد.
انقلاب 1919 آلمان و دوران پساانقلابیای که در نهایت به شکست کشیده شد. هزاران کارگر توسط “راست افراطی”، “کلاه خود پوشان”، “ارتش آزاد” و فاشیست های اولیهای که اغلب بعدها جنایتکاران و مسئولین نازی در کوره های آدم سوزی و اردوگاه های مرگ و بردگی هیتلری بودند، قتل عام شدند و کمتر کسی آمار دقیقی از میزان کشته شدگان دارد. زیرا این انسانها کارگرانی بودند که کمتر “روشنفکر بورژوایی”، کمتر “روزنامهنگاری”، کمتر “سازمانی/حزبی” به آنان احساس تعلق داشت. هزاران کمونیست توسط بوروژازی تاکنون قتل عام شدهاند، بدون اینکه نام و اثری از آنان در تاریخ نگاری رسمی ثبت شده باشد. اگر هم از آنان بحثی باشد، صرفا به عنوان یک سری عدد تخمینی از آنان اسم برده می شود. مثلا گفته می شود که در قیامی که ارتش سرخ منطقهی “روهر در نوردراین وستفالن” پس از حوادث مربوط به انقلاب 1919 آلمان و انقلابی شدن مناطق مختلف آلمان اتفاق افتاد، بالای هزار سرباز ارتش سرخ کشته شده اند. مورخین کمونیست اسامی بالای 1200 سرباز کمونیست و “آنارشیست انقلابی” را ثبت کردهاند ولی تخمین ها بر آمار بیشتری است، ولی از نقطه نظر ایدئولوژی طبقه ی حاکم این ها صرفا یک سری عدد هستند، چند صد تا کمتر یا بیشتر کوچکترین اهمیتی ندارد.
“طبقهی متوسط” یا بهتر است بگویم اقشار مرفهتر مزدبگیران و کارمندان دولتی در ایران در سطح وسیع در تناقضات اندیشهی بورژوایی غرق است. این طبقه بازتولید کنندهی ایدئولوژی بردگی بورژوایی است. این طبقه که ایدئولوژی بورژوای را به مثابه یک انتزاع پیکریافته در ذهن خود قبول کرده است، به صورت مداوم در حال بازتولید مناسبات بوژوایی از طریق پراکسیس بورژوایی است. بزرگترین اکت سیاسی این ها “نخوردن چربی” و “خواندن روزنامه ی شرق” است. اینها سالهای سال به رژیمی که ده ها هزار زندانی سیاسی چپ و کمونیست و اسلام گرایان مجاهد را بدون محاکمه اعدام و تیرباران کرد، رای دادهاند. امروز هم به صورت ایدئولوژیک از این رژیم فاشیستی دفاع می کنند. الان که افق سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و نابودی فاشیسم اسلامی با شکل گیری قیام انقلابی توده ها به یک امر واقع در جامعه تبدیل شده است، این لایه های انگل وابسته به اصلاحطلبان و در بسیاری از موارد با فاشیسم سلطنتی همسویی پیدا کردهاند و یا جذب گفتمان لیبرالدمکراسیغرب میشوند. یعنی سیاست های اقتصادی و امپریالیستی که اوباش حکومتی در سپاه پاسداران به عنوان بزرگترین انحصار اقتصادی و یک نوع امپریالیسم منطقهای به مراتب افراطیتر از هر الگوی نئولیبرالیستی در جهان به پیش برده و می برند.
فاشیست های حکومتی و قاتلان کارگران بی پناه در دی ماه 96 و آبان ماه 98 و انقلاب جاری ایران، همان کسانی که به صورت مستقیم به کارگران و زحمتکشان انقلابی در ایران شلیک کرده و می کنند باید بدانند که این دوزخیان این سرزمین بردگی دیر یا زود در سطح تودهای مسلح می شوند. آن زمان، زمین برای فاشیست ها چنان تنگ خواهد شد که یکی پس از دیگری خواهند گریخت. قبل از آنکه توسط انقلابیون در دادگاه های انقلابی محاکمه شوند. تمام کارگرانی که در طول تاریخ حیات ننگین فاشیسم اسلامی جان عزیزشان را برای رهایی جمعی انسان تقدیم کردهاند، به ویژه کسانی که در دی ماه و آبان ماه با شعارهای انقلابی “اصلاح طلب، اصول گرا، دیگر تمامه ماجرا” به میدان آمدند و یک بار برای همیشه تمام قداست ایدئولوژی بورژوایی فاشیست اسلامی در ایران را درهم شکستند و هرگونه توهم به اصلاحطلبی و اصلاح نظام به جای در هم کوبیدن آن را به گور سپردند و اصلاحطلبان را به برانداز هرچند با حفظ همان گرایشات ضد انقلابی و ارتجاعی گذشته تبدیل کردند.
“زیبایی شناسی مارکسیستی” به عنوان یک دستگاه قضاوت “اپورتونیسم” و “مارکسیسم”، دستگاه بررسی فلسفه ی هنر، سیستم تئوریک جدا کردن مارکسیسم از اپورتونیسم و فرصت طلبی است. دستگاه فکری تشخیص سلبریتی از روشنفکر ارگانیک و انقلابی حرفهای میباشد. ابزار شناخت مواضع مشعشع خرده بورژوایی از مواضع و دیدگاه های انقلابی و پرولتری محسوب میشود. ابزاری برای قضاوت تاریخ ؛که ماهیت واقعی جنبشها، جریانات، مواضع سیاسی افراد را از طریق بررسی رابطه ی کل و جز، عام و خاص و پیدا کردن امور خاص در عامیت، بشناساند و جایگاه احزاب و نیروهای سیاسی، جایگاه افراد در مبارزه ی طبقاتی را تشخیص دهد و خائنین به طبقه ی کارگر و کمونیسم را به جامعه بشناساند.
انقلابی حرفه یی، “انتلکتول ارگانیگ یا سلبریتی و اینفونسر؟
رئال پولیتیک و اپورتونیسم
علیه فراموشی سیاسی
حسن معارفی پور
احزاب و سازمان های فاشیستی، “شخصیت” های بی شخصیت و موج سوار و اراذل و اوباش وسط باز زیادی در این روزها اکتیو شده اند و همه از “انقلاب” دم می زنند. تحت هیچ شرایطی نباید گول گفتمان اولتراپوپولیستی این جریانات را خورد و نباید اجازه داد فاشیسم خود را به مردم به اسم نماینده ی انقلاب قالب کند.
ولفگانگ فریتز هاوگ معتقد است که فاشیسم یک وعده ی زیبایی شناختی مصرفی شبه سوسیالیستی است، که در بسیاری از مواقع رتوریک گفتمانی سوسیالیستی را به نفع خود مصادره می کند. اما اگر ما به شکل دیالکتیکی به بررسی رابطه ی کل و جز و عام و خاص برای رسیدن ماهیت جریانات فاشیستی برویم، آن موقع پی خواهیم برد که هیچ انطباقی و تقارنی بین وعده ی زیبایی شناسی مصرفی ایی که فاشیسم به اسم انقلاب می دهد، با جوهر ضدانقلابی نیروهای فاشیستی نمی بینیم. کتاب علم منطق هگل شاید بهترین اثر کل تاریخ فلسفه باشد که ابزار منطق دیالکتیکی را در اختیار ما قرار می دهد، تا بتوانیم به ماهیت پدیده ها پی ببریم. منطق هگل از سه جز بنیادین تشکیل شده است: وجود، ذات و مفهوم. (اینجا البته من از منطق کبیر صحبت می کنم)
هگل بر این عقیده است که وجود هیچ و پوچ است، مادام که ذات و جوهر آن قابل شناخت نباشد. این را هگل در همان ابتدای منطق می نویسد. در جای دیگر هگل می نویسد که ذات باید پدیدار شود و در نهایت هم در بخش مهفوم به این نتیجه می رسد که ذات تنها در قالب مفاهیم قابل شناخت اند. بدون داشتن مفهوم و دستگاه مفهومی، بدون درک پدیده ها، بدون استفاده از ساختار زبان به عنوان عنصر بنیادین اندیشه برای جدا کردن پدیده ها از هم دیگر و نشان دادن تمایز این یا آن پدیده از هم، هر گونه درک جوهری از واقعیت اجتماعی غیرممکن است.
بنابراین به جای اینکه فورا با شنیدن واژه ی “انقلاب” غش کنیم، لازم است ببینیم که این واژه توسط چه نیرویی استفاده می شود و ماهیت و ذات این نیرو چیست. وقتی به ماهیت این نیرو پی بردیم، آن موقع می توانیم از “هستی” و وجود بلاواسطه ی این جریان فراتر رویم و ذات آن را در قالب مفاهیم درک و تعریف کنیم.
در اینجا لازم است ماهیت چند جریان و افراد اولترا راست و حتی فاشیستی، اپورتونیست و ضدانقلاب که این روزها مثل نقل و نبات از واژه ی انقلاب برای تحولات سیاسی و قیام انقلابی توده ها استفاده می کنند، روشن کنم، تا خواننده متوجه شود با چه شارلاتان ها، اپورتونیست ها و ضدانقلابی های فاشیستی سروکار دارد.
اولین جریانی که اینجا به آن می پردازم “موسسه ی آموزشی توانا” به عنوان یک موسسه ی اولترا راست، ضد انقلابی و طرفدار و مبلغ سرسخت تروریسم جهانی ناتو است. بنیان گذار و سخنگوی این جریان راست افراطی “مریم معمار صادقی” در یک “سخن رانی” کوتاه از “خوبی های جنگ” می گوید و از “مزیت های بمباران صربستان و کوزو توسط ناتو” و بمباران سوریه برای “صلح” صحبت می کند و مردم را به دفاع از جهنم جنگ دعوت می کند. ایشان البته به عنوان یک لابی فاشیست ظاهرا جنگ را تجربه نکرده است که مرگ را برای همسایه طلب می کند. اگر امثال این را زیر بمباران می گذاشتند، تا موجی، زخمی و یا کشته می شد، از این ترهات تروریستی به خورد مردم نمی داد.
البته برای امثال من پدیده کاملا روشن است، که چنین موجودات رذلی از کجا صحبت می کنند و برای گفتن این ابتذال چطور پول پارو می کنند. وقتی فعالیت سیاسی تبدیل به شغل شد، رئال پولیتیک چنین موجودات رذلی را به عنوان “فعال” “سیاسی” بازتولید می کند.
دوستان “چپ” ساده لوح زیادی خزعبلات مبتذل همین “موسسه” ی پرو ناتو، امپریالیستی و فاشیستی را در فضای مجازی لایک و پخش می کنند، چون در گذشته و حال حاضر این مرتجعین راست افراطی از رتوریک گفتمانی چپ و شبه سوسیالیستی بهره می گیرند این در حالی است که همچون پلنگی برای دریدن شکم انقلابیون و تحمیل ضدانقلاب فاشیستی آمده اند و اگر از واژه ی انقلاب و غیره بهره می گیرند برای به قدرت رساندن مرتجع ترین و ضدبشری ترین نیرو یعنی فاشیسم است، نه باور به انقلاب و متحول کردن مناسبات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، بروکراتیک و در هم کوبیدن ساختار دولت بورژوایی و غیره.
مریم معمارصادقی به عنوان بنیان گذار و مدیر موسسه ی ضدبشری و ضدانقلابی توانا تنها یکی از هزاران شارلاتان مرتجع و فاشیستی است که از طریق پوپولیسم عریان فاشیستی برای به شکست کشاندن انقلاب ایران برنامه ریزی می کند و اتفاقا رتوریک گفتمانی انقلابی و حتی سوسیالیستی هم از صفحات اینترنتی وابسته به موسسه ی توانا پخش می کند. بنابراین باید گفت هر گردی گردو نیست.
علینژاد، سمبل بردگی و انقیاد
نمونه ی دومی که باید معرفی کنم، کسی جز مسیح علینژاد نیست. مسیح علینژاد که “کاریر” (فرصت شغلی) سیاسی خود را از پاچه لیسی اصلاح طلبی و دوم خرداد و بغل کردن خاتمی شروع کرد، بعد از رسیدن به خارج کشور برای چند سالی هنوز حجاب اسلامی اش را که امروز به مخالفت با آن برخاسته است، را حتی در مصاحبه های تله ویزیونی با تلویزیون های بورژوایی و نوکر حفظ کرد و بعد از آنکه متوجه شد، دنیای لابی گری نیازمند تغیر در فرم و حتی عبور از به ظاهر از اصلاح طلبان است، مثل خیلی از اصلاح طلبان در اوج بی شرمی بدون انتقاد از گذشته ی خود تغیر ریل داد و “برانداز” شد.
با “برانداز” شدن و دفاع از مواضع راستگراترین و جنگ طلب ترین سیاست مداران و احزاب راست افراطی در اروپا و امریکای شمالی به طویله ی اتاق فکر تروریسم جهانی راه پیدا کرد و به لقمه ی چرب و نرم تر از ارتزاق از طریق اصلاح طلبی دست پیدا کرد. برای مدت زمان طولانی مبلغ ترهاتی به اسم آزادی یواشکی (بخوانید توجیه بردگی آشکار و سفیدشویی فاشیسم اسلامی و رژیم آپارتاید جنسی به جنس نسرین ستوده) شد و بعدها مبارزه ی زنان ایران را تا حد همین آزادی های یواشکی و چهارشنبه های سفید تقلیل داد. تمام پروژه ی مسیح علینژاد که چیزی جز ابتذال رئال پولیتیک در چارچوب سرمایه داری امپریالیستی جهانی و کرنش و پاچه لیسی برای این یا آن فراکسیون بورژوازی نبوده و نیست، و هیچ چیز جز فاشیسم تولید نمی کند.
اگر الان یک نفر مثل مسیح علینژاد که پاچه ی رضا پهلوی و فرح هم را لیسیده و از رژیم جنایتکار و بناپارتیست گذشته، دفاع می کند، در گذشته هم از رژیم فاشیست اسلامی دفاع کرده و الان از فاشیست های جنگ طلبی مثل پمپئو دفاع می کند و تمام این کثافت را به اسم فعالیت سیاسی و “انقلاب” و “دفاع” از “حقوق” “زنان” به خورد مردم می دهد. البته این را بگویم که مسیح علینژاد زن را نه به عنوان یک بعد روانشناختی بلکه به عنوان بعد فیزیولوژیک تعریف می کند و زن(در کٌردی ژن) را مثل بسیاری از “مدافعین” “فمینیسم” روزمره تا حد واژن تقلیل می دهد. وقتی دفاع از تروریسم بین المللی و جنگ طلب ترین جنگ طلبان و سکسیست های ضد زن مثل پمپئو و دفاع از مسئولین نسل کشی نزدیک به پانصد هزار کودک و در مجموع یک میلیون و پانصد هزار نفر بر اساس آمارهای غیر رسمی در عراق توسط خانم علینژاد، “انقلابی” گری به حساب می آید، پس ما باید در مقابل این انقلابی گری پوشالی و فاشیستی بگوییم زنده باد “ضدانقلاب”! رژیم فاشیست اسلامی هم به احزاب انقلابی و کمونیست خط سه و کومه له و دیگر سازمان ها هم می گفت “ضدانقلاب” این در حالی بود که خود این رژیم محصول ضدانقلاب فاشیستی و نماینده ی ضدانقلاب اولتراکنسرواتیو اسلامی بود.
حامد اسماعیلیون، “فعال” “اجتماعی” حسی و حساس!
نفر سوم که می خواهم بهش بپردازم کسی نیست جز حامد اسماعیلیون. حامد اسماعیلیون بر اساس گفته ی خودش سیاسی نیست. او و هوادارانش همانطور که خودش می گوید، یک سری “فعال” اجتماعی” هستند، که نمی دانند چه می خواهند و چه نمی خواهند. “جنبش” “دادخواهی” ایی که این ها راه انداخته اند، بی در و پیکر است و قبل از آنکه به دنبال پایان دادن به فاشیسم اسلامی در ایران باشد و بخواهد سران جمهوری اسلامی را در دادگاه های “خلقی” محاکمه کند، بیشتر به دنبال طرح یک سری مطالبات از جمهوری اسلامی و فشار “افکار” “عمومی” (بخوانید فشار اقتصادی دولت های غربی به مردم ایران به جای فاشیست های وابسته به رژیم در داخل و خارج کشور) است. چون در بغل گوش حامد اسماعیلیون ده ها و صدها مزدور جمهوری اسلامی وجود دارند که دولت کانادایی که اسماعیلیون مدام براش کرنش می کند، که ایران را تحریم کنند، وقتی با پول های میلیاردی دزدیده شده از طبقه ی کارگر ایران وارد کانادا می شود، برایشان فرش قرمز می اندازد. قانون بازار آزاد همین است. هر جنایتی که انجام می دهی و چطور سرمایه هایت را به دست آوردی کوچکترین اهمیتی ندارد، مهم این است که مالیات می دهی و به قوانین بازار و منطق سرمایه وفاداری. بنابراین راهی که حامد اسماعیلیون به عنوان یک “فعال” “اجتماعی” که مسائل خانوادگی او را به میدان سیاست احساسی کشیده است، مسائلی که احساسات را سیاسی و سیاست را برای او عرفانی و احساسی کرده اند، جز تنگ تر کردن طناب گلوی اکثریت مردم ایران چیزی برای توده ها ندارد.
حامد اسماعیلیون که فراخوان تظاهرات در تمام شهرهای اروپا علیه جمهوری اسلامی صادر می کند، همچنان خود را نه فعال “سیاسی”، بلکه فعال اجتماعی می داند. انگار سیاسی بودن از نظر او گذراندن کلاس های مبتذل دانشگاهی در رشته ی علوم سیاسی و یادگیری اسم رئیس جمهورها و پایتخت کشورها و تفاوت “پارلمانتاریسم” و دیکتاتوری و غیره است. حامد اسماعیلیون هم از لحاظ خاستگاه سیاسی، از لحاظ دیدگاه طبقاتی به شکل دیگری در کنار علینژاد و موسسه ی توانا ایستاده است، اگر حتی با این افراد مشکل جدی داشته باشد. حامد اسماعیلیون البته ممکن است به خاطر احساسات عرفانی به دام جریانات شیاد فاشیستی مثل اوباش فاشیست مجاهدین و پروژه نویس و پروژه بگیر افتاده باشد، ولی دفاع او از تحریم مردم ایران دقیقا دفاع از نسل کشی مردمی است که به خاطر همین تحریم ها کمرشان، دست و پا زدن در تورم افسارگسیخته، کاهش نرخ ارز و گسترش بیکاری زیر فقر و بدبختی له شده است و دیگر تاب و توان یک زندگی معمولی هم ندارند. حامد اسماعیلیون ممکن است نداند چه می کند، ولی می کند آنچه که برای طبقه ی کارگر ایران یک نسل کشی تدریجی است. در دوران کوران تحریم ها، در دوران کرونا، در دوران بحران اقتصادی کمرشکن، این نه آقازاده های انگل بلکه کارگران و زحمتکشان شهر و ده بودند که بار این فقر و بدبختی را به دوش می کشیدند. در شرایطی که بخش وسیعی از طبقه ی کارگر ایران و درصد بالایی از جامعه ی ایران دسترسی به یک زندگی معمولی را از دست داده است، آقازاده های انگل، تروریست های سرمایه دار وابسته به سپاه و دیگر نهادهای حکومتی بدون کوچکترین مشکلی با گرین کارت و اقامت کشورهای اروپایی مشغول عشق و حال هستند و هر روز فربه و فربه تر می شوند. بنابراین کسی که از منطق بی شعوری، از منطق امپریالیستی، از رئال پولیتیک بورژوایی، از امپریالیسم غرب غیره پیروی می کند و فشار بر توده های تحت ستم و فقیر مردم را به عنوان گزینه سر میز سیاستمداران غربی قرار می دهد، در یک تبهکاری و نسل کشی تدریجی میلیون ها انسان بی دفاع و کارگر و زحمتکشی که تا مغز استخوان از جمهوری اسلامی بیزارند و برای سرنگونی انقلابی این رژیم هم بخشا به میدان آمده اند، سهیم است. اینجاست که زبان و موضع سیاسی از بمب اتم هم کشنده تر می شود.
من در اینجا تلاش کردم که آنتی نومی ها و تعارضات عقل بورژوایی و تباهی عقلی که “اپوزیسیون” راست و کنسرواتیو، فاشیست و سلطنتی، فرشگردی و مجاهد و تمام نیروهای وفادار به رئال پولیتیک را به صورت خلاصه از طریق بررسی مواضع سه نفر از نمایندگان شارلاتان این جریانات فاشیستی و مخرب نشان دهم. مارکس می گوید که آناتومی انسان کلید درک آناتومی میمون است. این سه تا از گونه های انسانی را نگاه کنید، تا به ماهیت واقعی و ذات اپوزیسیون راست و مدافعین رئال پولیتیک پی ببرید. قبل از اینکه با شنیدن بیانات احساسی و شبه “انقلابی” جریانات و افراد فاشیست روحیه ی عارفانه تان تقویت شود و گریه و زاری کنید، لطف کنید به ماهیت کلی این جریانات و افراد بپردازید و برای هر کدام از آنان مفاهیمی پیدا کنید که بتوانید تفاوتشان را با جریانات انقلابی مشخص کنید. این مطلب کوتاه نقدی به کل اپوزیسیون بورژوایی ایرانی است و این سه نفر فقط نمونه وار برداشته شده اند. در آینده اراذل و اوباش موسوم به مدافع حرم یعنی فاشیست های محور مقاومتی را بررسی می کنم، چون آنان هم از همین منطق فاشیستی و رئال پولیتیک پیروی می کنند و به جای این فراکسیون سرمایه یا دولت سرمایه داری، از فراکسیون دیگر و دولت دیگر دفاع می کنند.

فاشیسم، پیش زمینه ها ، عناصر و پیامدهای آن در دنیای امروز
برای دانلود روی لینک کلیک کنید
حسن معارفی پور
انقلاب لوکومتیو تاریخ است، انقلاب بهترین تراپی جمعی توده یی است
حسن معارفی پور
کائوتسکی می گوید که برای اینکه لوکومتیو را به حرکت درآورد باید گواهی نامه ی انقلاب را گرفت، تروتسکی در پاسخ به کائوتسکی پاسخ می دهد که چطور می توان یک انقلاب را به جریان انداخت وقتی هرگز در عمل برای به حرکت درآوردن انقلاب کاری نکرده و هرگز در این لوکومتیو ننشسته باشیم و تمام زندگی در خانه و کابینه ی حکومتی نشسته باشیم، چطور می توانیم این لوکومتیو را به حرکت در بیاوریم.
والتر بنیامین تلاش کرد استعاره ی مارکس در مورد انقلاب را وارونه کند و انقلاب را نه به عنوان لوکومتیو را به عنوان ترمز اضطراری برای توقف سرمایه داری که با تمام قدرت حاکمیت خود را به جهان می گستراند به کار ببرد. بنابراین نزد بنیامین انقلاب نه لوکومتیو تاریخ بلکه ترمز نگه داشتن سرمایه داری است.
رزا لوگزمبورگ از طریق بررسی تجربه ی انقلابات فرانسه و روسیه تلاش کرد، مساله را طور دیگری ترجمه کند و استعاره ی مارکس از انقلاب به عنوان انقلاب را تکمیل تر کند. برای لوگزمبورگ انقلاب لوکومتیو تاریخ است، اما لوکومتیوی که از تند پیچ های تاریخی، سربالایی ها و مسیرهای صعب العبور عبور می گذرد و اگر نتواند با تمام سرعت این تندپیچ ها و سربالایی های تاریخ را رد کند، از طرف نیروهای ارتجاعی وابسته به گذشته به عقب رانده می شود و وقتی لوکومتیو در مسیر سربالایی به عقب برگرد، نه تنها تمام سرنشینان آن یعنی نیروهای انقلابی، بلکه تمام کسانی که تلاش کرده اند، استارت یک انقلاب را بزنند و با آن همراهی کنند، توسط ضد انقلاب اعدام و یا به تبعید محکوم می شوند. بی دلیل نیست که والتر بنامین فاشیسم را محصول شکست انقلاب می دانست. رزا لوگزمبورگ از طریق بررسی تجربه های جدید انقلاب و ضد انقلاب، از جمله تجربه ی سوسیال دمکراسی در فنلاند، جریانی که مثل سوسیال دمکراسی در دیگر کشورها در تلاش بود از طریق مسیر پارلمانی به قدرت برسد و به نوعی فتیش دولت داشت و نتوانست دولت را مثل بلشویک ها در هم بکوبد، به تکامل نظریه ی مارکس در مورد انقلاب بپردازد. مماشات جویی جناح “چپ” سوسیال دمکراسی در فنلاند با دولت بورژوایی و دفاع جناح راست از به صورت آشکارا از ارتجاع گذشته باعث شکست انقلاب و پیروزی ضدانقلاب شد. این تئوری رزا لوگزمبورگ در مورد روسیه هم صدق می کند، چون در شهر سامارا در انقلاب اکتبر 1917 اکثریت با منشویک ها و سوسیال دمکراتیک همراهی کردند و هژمونی سوسیال دمکراسی بر هژمونی انقلاب غالب شد.
سوسیال دمکراسی ضد انقلابی در آلمان که خود یکی از عاملین اصلی ضد انقلاب و کشتار انقلابیون کمونیست و کارگران در انقلاب 1919 از جمله از عاملین اصلی قتل رزا لوگزمبورگ و کارل لیبکنشت بود، هم اگرچه با منشویسم و سوسیال دمکراسی فنلاندی و حتی سوسیال دمکراسی اتریشی از یک خاستگاه می آمدند، اما جنایتکارترین و سرکوب گرترین نیرو در بین تمام نیروهای سوسیال دمکرات اروپا شد.
سوسیال دمکراسی آنچنان در ارتجاع گذشته ذوب شده بود که جنگ امپریالیستی را بر انقلاب سوسیالیستی ترجیح داد و حاضر بود به صورت مستقیم به نیروهای انقلابی و کارگران سوسیالیست شلیک کند و حتی برای اولین بار در تاریخ بشر برای کشتار کارگران کمونیست و انقلابی در میدان الکساندر برلین از هواپیمای جنگی استفاده کند، اما حاضر نبود راست افراطی و نیروهای فاشیست اولیه یعنی کلاه خودپوشانی که برای اولین بار صلیب شکسته را به عنوان سمبل کشتار یهودیان می پوشیدند، را منزوی کند. سوسیال دمکراسی نه تنها این نیروهای فاشیست اولیه از جمله ارتش آزاد موسوم به فرای کورپس، و اس آ و کلاه خودپوشان که بخشی از رهبری اینها بعدها جزو سران نازی و زندان بان های فاشیست و قاتلین یهودیان شدند، را منزوی کند، بلکه این جانیان را برای قتل عام انقلابیون کمونیست و آنارشیست در فاصله ی انقلاب نوامبر 1918 تا شکست انقلاب در سال های 1925 در منطقه ی روهر، در مونیخ، در برمن، در برلین و هامبورگ به کار گرفت.
با قدرت گیری ضد انقلاب فاشیستی و نازیسم هیتلری بخشی از سوسیال دمکرات ها هم خود قربانی فاشیسم هیتلری شدند. سوسیال دمکراسی ولی به دلیل خاستگاه طبقاتی بورژوایی و متزلزل اش و به خاطر ایدئولوژی ایی که نمایندگی می کند، به خاطر ذوب شدن در ارتجاع گذشته، به خاطر اعتقاد به دولت بورژوایی و عقلانیت ابزاری بورژوایی حاضر است بارها و بارها خود قربانی فاشیسم شود، اما هرگز انقلابی را به پیش نبرد و با انقلابیون همراه نشود.
انقلاب به عنوان تراپی کلکتیو
مبنای روانشناسی مارکسیستی که لوسین سو یکی از مهمترین چهره های اصلی آن است بر تزهای فوئرباخ به ویژه تز سوم و ماتریالیسم تاریخی بنا نهاده شده است.
“آموزهي ماترياليستي مبني بر اين كه انسانها محصول محيط و تربيت اند و بنابراين انسانهاي دگرگون شده محصول محيطي ديگر و تربيتي ديگراند، فراموش ميكند كه محيط به وسيله ي انسان ها دگرگون و مربي خود بايد تربيت شود. از اين رو ضرورتا به اين نتيجه ميرسد كه جامعه را به دو بخش تقسيم كند، كه يكي از آن دو بر جامعه فرادستي دارد ( مثلاً در نزد رابرت اون). تقارن دگرگون سازي محيط و فعاليت انساني، يا خوددگرگونسازي صرفاً ميتواند همچون پراكسيس دگرگون كننده دريافته و به نحو عقلاني فهميده شود”. (تزهای فوئرباخ تز سوم*)
انقلاب اگرچه از تغیر خود شروع می شود و یک انقلاب درونی است، بر اساس آنچه هگل در علم منطق هگل، می گوید، لازم است یک جایی جنبه ی بیرونی پیدا می کند و خود را به نمایش می گذارد. “ذات باید خود را پدیدار کند” (هگل، علم منطق)
انقلاب نه تنها جنبه ی بیرونی یک تحول و انقلاب درونی در انسان انقلابی است، انسانی که دیگر به وضع حاکم و موجود تن نمی دهد، بلکه بهترین نوع تراپی جمعی و کلکتیو در دورانی است که انسان در افسردگی و ناامیدی، یاس و سرخوردگی، بیگانگی، فتشیسم و سرگردانی رنج می برد. بیگانگی، یاس، سرگردانی، فقر و تباهی انسان و فتشیسم و سلطه ی انسان بر انسان نه با سوسیال دمکراسی و نه با یکی دیگر از اشکال حاکمیت بورژوایی و نه از کانال پارلمان بلکه از طریق یک انقلاب اجتماعی رادیکال و سوسیالیستی برای حاکم کردن یک حاکمیت شورایی از پایین، شکل دادن به زندگی همبسته، حاکمیت انسان بر خود و نیروی کارش و برای پایان دادن به حاکمیت سرمایه داری ممکن است.
در شرایط انقلابی و اعتراض به حاکمیت آنچنان آدرینالین در بدن انسان سطح بالا ترشح می شود، هورمون های خوشحالی ناشی از هیجان انقلابی ترشح می شوند، مساله یی که تاثیرات واقعی بر روح و روان انسان می گذارد. مساله یی که امید به زندگی جدید و انسانی، امید به تغیر وضع بردگی موجود را بیدار می کند، میلیون ها برابر از اتاق های تراپی “روانشناسان” “انتقادی” مفیدتر و کارا تر باشد.
اگر خواهی خود را تغیر دهی جهان را تغیر بده و اگر به دنبال تغیر جهان هستی خودت را تغیر بده وانقلابی شو و به صف پرولتاریا و معترضین بپیوند، به جای اینکه به روضه خوانی تخدیرگرانه ی روانشناسان زرد و جن گیران مدرن دولتی و غیر دولتی در مورد کنترل خشم گوش دهی و یا ژاژخایی اصلاح طلبان فاشیست و قاتل، سوسیال دمکرات های مزدور سرمایه و آخوندها را گوش دهی. خشمت را با دیگران به اشتراک بگذار و آن را در جنبش انقلابی برای در هم شکستن فاشیسم و نظام سرمایه داری سرمایه گذاری کن و تف کن به تمام توصیه های روانشناسان متجاوز به روح و روان انسان و این مذهب جدید دعوت انسان به قبول بردگی.
در این مقاله از منابع مختلفی از جمله از بحث رفیق بنی آدمچاک در مورد انقلاب استفاده شده است. از کتاب مارکسیسم و تئوری شخصیت لوسین سو، از کتاب دیگر او جهان را تغیر بده، تا زندگی تغیر کند مقاله ی رزا لوگزمبورگ در مورد انقلاب اکتبر و منابع دیگری استفاده شده است که در این شرایط پیشا انقلابی وقت و زمان نوشتن کارهای آکادمیک در مورد انقلاب را ندارم، چون انقلاب بر هم زدن نظم دولتی و اکادمیک بورژوایی هم هست.
ما این لوکومتیو را تا آخرین ایستگاه انقلاب خواهیم برد
انقلاب به مثابه ی “پدرکشی”
برخی از روانشناسان فرویدی بر این عقیده اند که انقلاب نوعی “پدرکشی” یا همان عقده ی ادیپ است. اولا عقده ی ادیپ را فروید بر اساس افسانه و اسطوره های یونانی گرفته است و هیچ منبع تاریخی و تجربی برای آن وجود ندارد، دوما اگر هم وجود می داشت، بگذار بکشند مردم پدرانی را که زندانبان، جلاد و فاشیست، آدمکش و تیرخلاص بودند.
اگر نازی هایی که در کشتار میلیون ها یهودی سهیم بودند، دستگیر و تیرباران شدند، پدرکشی بود، خوب بگذار به این پدرکشی زنده باد بگوییم! جهان بدون نازی ها قابل تحمل تر است، وقتی بازپروری این جلادان ممکن نیست.
البته این را باید بگویم که برخلاف افسانه و اسطوره سرایی بورژوازی لیبرال هیچ وقت فاشیست ها را در غرب با سقوط دولت های فاشیستی و نازیسم هیتلری از بین نرفتند و همانطور که هانس یورگن کرال می گوید دولت آلمان بعد از ساقط شدن نازیسم همچنان یک دولت پسافاشیستی بود، چون دولتی به ظاهر دمکراتیک اما بدون پارلمانتارهای دمکرات و ساختار دمکراتیک بود. به تعبیری اگرچه پارلمان در المان پسافاشیستی وجود داشت، در پارلمان حتی یک فرد دمکرات هم وجود نداشت و پارلمان توسط نازی های بازمانده از رژیم فاشیست هیتلری اداره می شد.
اگر انقلاب در ایران را “روانشناسان” متجاوز به روح و روان مردم “پدر کشی” ترجمه می کنند بگذار بکنند. اگر پدرکشی به معنی کشتن فاشیست های تیرخلاص زن، لاجوردی ها، خلخالی ها، شریعتمداری و خامنه یی و سپاهی هاست، بگذار بکشند مردم بی لبخند این پدران فاشیسم اسلامی را. “پدری” که قصاب انسان های آزادی خواه و کمونیست، زنان آزاده و کارگران انقلابی، زندانیان سیاسی و حاشیه نشیان آبان بوده است، بگذار سلاخی شود. هر کس با جلاد احساس همدردی و همسرنوشتی می کند، جاهل نیست، تبکهاری است که به دنبال حفاظت از جلادان انسان و بازتولید سیستم جلادی است.
انقلاب جارو کردن ارتجاع گذشته و محافظه کاری حال است. انقلاب پایان دادن به یک سیستم و خلق یک سیستم دیگر با مناسبات تولیدی دیگر و فرهنگ و اخلاق متفاوت است. انقلاب بازگشت به گذشته و ستایش ارتجاع و بربریت نیست، بلکه در هم کوبیدن بربریت مدرن و ارتجاع گذشته یک بار برای همیشه و به صورت رادیکال است. هر کس سر راه انقلاب قرار بگیرد، توسط ارابه ی انقلاب له می شود و به تاریخ می پیوندد.
اگر روانشناسان مبتذل و فرویدی انقلاب را “پدرکشی” می خوانند، به خاطر این است که می خواهند مانع انقلاب شوند و ارتجاع حاکم را حفظ کنند. به تعبیر دیگر آنان ضدیت خود را اینگونه با انقلاب اعلام می کنند، که باید جلو بازتولید این سیستم خشونت و “عقده ادیپی” “پدرکشی” برای رسیدن به مرحله ی سوژگی است، گرفته شود. اما همانطور که هگل در پدیدارشناسی روح می گوید، رسیدن به مرحله ی به رسمیت شناسی نیازمند جنگ بر سر مرگ و زندگی است و برده تنها زمانی می تواند به سوژگی برسد که ارباب را در این جنگ شکست دهد و او را ناچار به انجام کارهایی کند، که خود برده تاکنون به آن مشغول بوده است، در این جنگ اگر اربابان تسلیم شدند، آنان را باید به کار بگیریم و اگر حاضر نبودند تسلیم شوند، یا کشته می شوند و یا ما را می کشند. انقلاب میدان واقعی جابجایی قوا و تحمیل سوژگی است و همانطور که مارکس می گوید در میدان مبارزه ی طبقاتی وقتی کشمکش و تضاد به حدی می رسد که هر دو طرف خود را نماینده ی “حق” می دانند، آن زمان تلاش برای حل مسائل طبقاتی از راه های قانونی ممکن نیست و این جبر و زور یا همان قهر است که تعین می کند، چه کسی در این میدان پیروز می شود و به مرحله ی سوژگی می رسد.
کسانی که با انقلاب با این گزاره که انقلاب بازتولید چرخه ی خشونت و یا بازتودلید قدرت است، مقابله می کنند، نمی دانند که انقلاب خشونت نیست، بلکه در هم شکستن خشونت سیستماتیک و قهر انحصاری دولتی است.
آنان عملا مردم را به هیچ کاری نکردن دعوت می کنند، هیچ کاری نکردن کاهلی است، طفیلی گری است، بازتولید فاشیسم و ارتجاع و خشونت سیستماتیک و سازمان یافته و بروکراسی دولتی و تروریسم عریان انحصاری دولتی است. پس بگذارید از قهر انقلابی به عنوان “خشونت” گذار برای گذر از خشونت مداوم طبقه ی حاکم بهره بگیرم و از طریق قطع کردن زنجیر خشونت به شکل قهرآمیز و یک باره، جلو بازتولید چرخه ی این خشونت را بگیریم به جای اینکه از طریق بی عملی به بازتولید آن کمک کنیم.
قهر انقلابی مامای تاریخ است، قهر انقلابی همچون عمل سزارین است. مقطعی است و اگرچه درد دارد، اما زایمان بعد از این قهر نسل فعلی و آینده را از فاشیسم نجات می دهد. (والتر بنیامین به درست می گفت که فاشیسم از درون شکست انقلابات و ضد انقلاب زاییده می شود)
پس زنده باد قهر انقلابی برای نجات نسل آتی و فعلی و مرگ بر محافظه کاری و بازتولید سلطه ی طبقه ی حاکم و خشونت سیستماتیک
صلح همانطور که کانت می گوید چیزی نیست جز موقعیت بین دو جنگ. برای پایان دادن به جنگ ابدی سرمایه علیه ستمکشان باید وارد جنگ طبقاتی شد و با انقلاب کارگری و استقرار سوسیالیسم، پایان دادن به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، روابط برده وارانه ی انسان کارگر و تمام مزدبگیران، روابط سوژگی و ابژگی در بین جنس زن و مرد و دیگر جنسیت ها، روابط سوژگی و ابژگی بین “ملیت” های مختلف پایان، پایان دادن به بردگی و شی وارگی کالایی و در نهایت تحقق کمونیسم به صلح ابدیت بخشید. صلح در جامعه ی طبقاتی، در جامعه یی که تضادو اسثتمار انسان بر انسان حاکم است، در جامعه یی که زنان و اقلیت های ملی و جنسی نه به عنوان شهروند و سوژه ی انسانی بلکه به عنوان ابژه به حساب می آیند، در جامعه یی که نابرابری طبقاتی بین کشورها حاکم است، در جامعه یی که دول امپریالیستی خود را کلانتر جهان می دانند ممکن نیست. صلح ابدی تنها با کمونیسم متحقق می شود، همان طور که آزادی جوهری تنها از طریق کمونیسم خلق می شود. پیش به سوی انقلاب، سوسیالیسم و کمونیسم
مطالبات بورژوایی محصول تعارضات اندیشه ی بورژوایی و آگاهی وارونه
مطالبه ی “کثافت گشت ارشاد را جمع کنید” مطالبه یی رفورمیستی، اصلاح طلبانه، مطالبه یی در چارچوب جمهوری اسلامی است و ریشه در یک منطق ابزاری بورژوایی یا آگاهی کاذب و وارونه دارد. مساله بر سر جمع کردن این یا آن شاخه ی فاشیسم اسلامی نیست، مساله بر سر نابودی کلیت فاشیسم و شیوه ی تولید کاپیتالیستی است، شیوه ی تولیدی که نیازمند روبنای دولتی سرمایه دارانه یا در شکل لیبرالی یا فاشیستی آن است.
لیبرال ها و اصلاح طلبان تلاش می کنند مساله ی فاشیسم اسلامی در ایران را تا حد “کثافت گشت ارشاد” تقلیل دهند. جمهوری اسلامی بدون گشت ارشاد، بدون کمیته های آدم کشی، بدون آخوند و عمامه، حتی بدون سازمان اطلاعات و حوزه ی علمیه ی قم، اگر حتی به یک رژیم “سکولار” ناسیونالیستی و نژادپرست با پارلمان بورژوایی و انتخابات آزاد تبدیل شود، که هرگز نخواهد شد، باز هم این رژیم را باید ساقط کرد و نه اینکه دنبال بهبود آن بود. اما از آنجایی که ایدئولوژی بورژوایی و لیبرالی بر منطق بخش وسیعی از جامعه سنگینی می کند، اصلاح طلبان به ظاهر برانداز شده به راحتی می توانند مطالبات ارتجاعی و صلح طلبانه ی خود را به عنوان مطالبه ی کل جامعه به خورد مردم بدهند. توده های کارگر و زحمتکش در سراسر ایران باید به مراتب آگاهتر از این باشند که گول این وعده های زیبایی شناختی مصرفی این یا آن فراکسیون بورژوازی و اصلاح طلبان حکومتی به حاشیه رانده شده را بخورند.
مساله اصلاح نظام نیست، همانطور که در آبان نود و هشت هم این مساله با دقت در شعار “(اصلاح طلب، اصول گرا دیگر تمامه ماجر)” طرح شد، بلکه پایان دادن به حاکمیت فاشیسم اسلامی و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید در نظام سرمایه داری فاشیستی ایران و نه “متعارف” کردن سرمایه داری ایران و تبدیل فاشیسم اسلامی به یک لیبرالیسم پروغرب است. سرمایه داری در هیچ جای دنیا متعارف نیست. سرمایه داری لیبرالی هر وقت لازم باشد، به سفره ی مردم تعرض می کند، جیب مردم را از طریق بالا بردن هزینه ی زندگی و مسکن و پایین اوردن دستمزدها خالی میکند. همین سرمایه داری غرب که قبله ی لیبرال ها و اصلاح طلب ایرانی است، هزینه ی تروریسم بین المللی و جنگ اوکراین را از کارگران و زحمتکشان اروپا می گیرد و از طریق گران کردن زندگی مردم و هزینه ی سوخت و مواد غذایی و تمام امکانات حیاتی برای زندگی انسان در تلاش است، هزینه ی جنگ و تروریسم غربی را از جیب طبقه ی کارگر می گیرد. اختصاص صد میلیارد یورو از طرف پارلمان آلمان به ارتش این کشور که متشکل از صدها شبکه ی راست افراطی و نئونازیستی است، از جیب کارگران و زحمتکشان پرداخت میشود. افزایش چند درصدی هزینه ی سوخت از ماه اکتبر تعرض افسارگسیخته ی این بورژوازی “متعارف” به سفره و زندگی کارگران و زحمتکشان است. بنابراین سرمایه داری به عنوان سیستمی که کلیت آن بر استثمار و بهره کشی انسان از انسان، بر تعرض افسارگسیخته به زندگی کارگران بنا نهاده شده است، حتی در “دمکراتیک” ترین کشورهای جهان حاضر است برای حفاظت از منافع سرمایه داران و حفظ استثمار و بردگی انسان، معترضین و مخالفین این نظام را با تانک زیر بگیرد.
سرمایه دای سیستمی است که به صورت مداوم برای انباشت سرمایه حاضر است مرزهای کشورهای دیگر را درنوردد و مردمان دیگر کشورها را به بردگی بگیرد، تا بتواند خود را بازتولید کند. بهترین سرمایه داری سیستمی است که به گورستان سپرده شده باشد. بنابراین به جای مطالبات رفورمیستی و اصلاح طلبانه لازم است سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و پایان دادن به حاکمیت سرمایه بر نیروی کار را به عنوان رئال پولیتیک انقلابی انتخاب کرد و به جای توهم بهبود شرایط زندگی انسان در چارچوب فاشیسم اسلامی از طریق لغو حجاب اجباری، “پایان دادن به گشت ارشاد” و غیره را از سر بیرون کنیم.
بین ما کارگران و جمهوری اسلامی دریایی از خون (سی خرداد شصت، نسل کشی ها در کردستان و سرکوب مردم ترکمن صحرا، حمله به کردستان، به مناطق قشقایی نشین شیراز، کشتار زندانیان سیاسی، قتل های زنجیره یی، کشتار کارگران خاتون آباد و هرازان کشتار و اعدام دیگر) است، ما حق نسل های گذشته را از آقازاده ها، فاشیست های اسلامی، آدمکشان این نظام و تمام کسانی که به شکل اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی و نظامی در بازتولید این نظام ترور و خشونت دولتی، این نظام حکومت نظامی مدوام و این نظام فاشیستی نقش داشته اند، خواهیم گرفت.
اصلاح طلبان حکومتی و غیرحکومتی رجزخوان و فراخوان دهندگان رواداری با فاشیسم، مدافعان “حقوق” “بشر” بورژوایی و “اراده” ی “انسان”، رای دهندگان به فاشیسم اسلامی و لابی های رژیم، محور مقاومتی، سلبریتی های کوکی و شارژی و تمام کسانی که به صورت مستقیم و غیرمستقیم از این رژیم فاشیسی دفاع کرده و می کنند، قاتل میسا امینی ها و شلیر رسولی ها هستند. برای گرفتن حق تمام کشته شدگان ۴۳ سال گذشته ما باید در فردای انقلاب تمام این آشغال ها را بر اساس میزان جنایت های اکتیو و پاسیوی که انجام دادند، محاکمه کنیم و دمار از روزگارشان در بیاریم. همه ی این ها پایه های فاشیسم اسلامی و دلیل بازتولید این نظام ترور و خشونت، تجاوز و آدمکشی اند.
محور مقاومت و “چپ” ناتویی هر دو از یک منطق اند. هر دو کثافتی هستند که بورژوازی مثل حباب روی آب تولید می کند. هر سم هایی هسنتد که به اسم چپ از فاشیسم، امپریالیسم غربی و شرقی دفاع می کنند. هر دو از زاویه ی منافع دولت های کاپیتالیستی و کارگرستیز به مساله ی قدرت سیاسی می نگرند. هر دو از این یا آن جناح سرمایه دفاع می کنند.
مسیر بی بازگشت
مبارزات مردم ایران وارد مرحله یی شده است که هیچ راه بازگشتی نیست. ما به سربالایی انقلابی در ایران رسیدیم و باید لوکومتیو تاریخ را از این تندپیچ تاریخی رد کرد و از سربالایی عبور داد و هر نیروی که سر راه انقلاب قرار گرفت را باید زیر چرخ دنده های انقلاب له کرد.
موش کور تاریخ از زیر زمین بیرون آمده است و دیگر قابل کنترل نیست. این موش کور یک بار در دی ماه 96 از زیر زمین بیرون آمد و بار دیگر در آبان 98 و این بار موش کور با قدرت بیشتری به حرکت خود ادامه می دهد.
تفاوت قیام فعلی با خیزش دی ماه و قیام آبان ماه در فرم مبارزه و اتحاد بیشتر توده های کارگر و ستمکش، رادیکالیزه تر و روشن تر شدن شعارها و تعرضی تر شدن مردم است. اگر در قیام دی ماه رژیم فاشیست در فاصله ی چند روز بالای هزار و پانصد نفر را قتل عام کرد، این بار فرم تعرضی مبارزه و حمله ی مستقیم به پلیس و لباس شخصی امکان کشتار وسیع به سبک آبان ماه 98 را از رژیم گرفته است. مساله ی دیگر اتحاد طبقاتی و ایدئولوژیک مردم از یک طرف و شکست مطلق ایدئولوژیک رژیم و دشمنان رنگارنگ طبقه ی کارگر یعنی اپوزیسیون بورژواژی از طرف دیگر است. اصلاح طلبان حکومتی از یک طرف می خواهند مردم را از قیام دور کنند و از طرف دیگر علیرغم اینکه تاریخا بخشی از حاکمیت فاشیستی بوده اند و تمام تلاششان را می کنند این سیستم را نگه دارند، اما به طور مطلق آنان هم شکست هژمونیک خورده اند و کارشان تمام است
.
تنها نیرویی که به صورت ایدئولوژیک و سیاسی از ماندگاری این رژیم با چنگ و دندان در مقابل اعتراض مردم ایستاده است، نیروهای عقیدتی رژیم و اراذل و اوباش سپاه پاسداران، لباس شخصی ها، اطلاعاتی ها و دور و بری های بیت رهبری هستند. بخش زیادی از نیروهای انتظامی و ارتش حاضر نیستند پای جنگ مرگ و زندگی بروند، چون خود در این سیستم از جمله ی نیروهایی هستند که قربانی فقر و بدبختی و سیاست های نئولیبرالی رژیم و سپاه پاسدارن شده اند. سپاه پاسداران و لباس شخصی های امنیتی دور و بر بیت رهبری هم یک اقلیت خون آشام الیگارش هستند که به تنهایی از پس سرکوب این قیام بر نمیایند.
بنابراین این قیام توده یی تر و گسترده تر خواهد شد و تمام مناطق شهری و روستایی را در بر می گیرد. زمین زیر پای حاکمیت در حال ذوب شدن است و حاکمان و فاشیست های حکومتی هرگز تا این اندازه احساس ترس نکرده اند و هرگز تا این میزان دست و پاچلفتی نبوده اند. خشم مردم به منطق و اگاهی طبقاتی گره خورده است و بیشتر گره می خورد، ترکیب خشم و منطق به سازمان یابی انقلابی وسراسری و تغیر هژمونیک به نفع طبقه ی کارگر و در نهایت انقلاب می شود.
شعارهایی همچون :کردستان است قلب انقلاب ایران” نشان از شکست مطلق هژمونی فاشیستی اسلامی و سلطنتی و پاسخی رادیکال به تمام نیروهای ناسیونالیست و نژادپرست، افسانه و اسطوره های فاشیسم خمینی و ارتجاع نژادپرستانه ی شاهنشاهی است.
کمتر کسی هست به این تبلیغات فاشیستی خمینی روبرو نشده باشد و این جمله به گوشش نخورده باشد که “کُردها سر می برند”.
کمتر کسی هم در کردستان پیدا می شود، که شروع برنامه های رادیو کومه له با صدای محمد کمالی را نشنیده باشد. برنامه ی رادیو کومه ی قدیم (نه این زحمتکشان ابراهیم علیزاده ی موسوم به کومه ی امروزی) اینگونه شروع می شد: “صدای انقلاب ایران را از کردستان می شنوید”.
این جمله البته آگاهانه توسط کومه له ی کمونیست قدیم و نماینده ی مارکسیسم انقلابی به کار می رفت. یک بار به این مفهوم که صدای انقلاب در کردستان خفه نشده و بار دیگر اشاره به مکان پخش برنامه ی کومه له از کردستان بود.
کردستان ایران تا امروز سنگر انقلاب ایران و مقاومت قهرمانانه در مقابل فاشیسم اسلامی و ارتجاع محلی بوده و هست و امروز مردم در دیگر نقاط کشور به این درک عمیق و جوهری رسیده اند، که باید تمام کشور را مانند کردستان انقلابی کنند، تا بتوانند فاشیسم اسلامی را به زیر بکشند و همزمان در مقابل ارتجاع ملی و محلی بایستند.
اگر هیتلر کمونیست ها و یهودیان را به عنوان دشمن اصلی قلمداد می کرد، چون اندیشه ی فاشیستی اش بر این بنا نهاده شده بود که انقلاب اکتبر برای رهایی یهود بود. انقلاب اکتبر اگرچه رهایی یهود را از بیگانگی قومی، مذهبی همچون رهایی طبقه ی کارگر و زنان از استثمار و بردگی جنسی و رهایی تمام ملل از ملی گرایی و ارتجاع بورژوایی را مد نظر داشت ولی هرگز به مساله ی یهود ختم نمی شد.
خمینی فاشیست هم کردها را دشمن قلمداد می کرد، نه به این خاطر که ناسیونالیست های کرد خواهان حکومت محلی خودمختار زیر چکمه ی فاشیسم اسلامی بودند، بلکه به این خاطر کردستان سنگر کمونیست های ماکزیمالیستی بود، کمونیست هایی که به چیزی جز سرنگونی انقلابی فاشیسم اسلامی و حاکمیت بورژوازی رضایت نمی دادند.
امروز کردستان این سنگر انقلاب ایران به رمز اتحاد و مبارزه ی انقلابی توده های کارگر و زحمتکش در سراسر کشور تبدیل شده است. رهایی کردستان بدون رهایی کل مردم ایران از بورژوازی و فاشیسم ممکن نیست. رهایی مردم کرد، همچنین رهایی از ناسیونالیسم و قومگرایی خواهد بود، همانطور که رهایی دیگر ملل همین مسیر را بالجبار باید طی کند، تا رهایی جمعی و جوهری صورت پذیرد.
رفقا به سمت اسلحه ها
مارش ماکس هولز
شعر از اریش موهزام
ترجمه ی: حسن معارفی پور
رفقا به سمت اسلحه ها حرکت کنید
از کارخانه ها بیرون بیایید
بشتاتبید، مارش، مارش!
زنده باد جمهوری شورایی
زنده باد کمونیسم
زنده باد عمل
زنده باد کسی که جانش را برای پرولتاریا می دهد
می بینید که زمان پیروزی نزدیک است
ماکس هولز دوباره اینجاست
او پرچم سرخ را برافراشته است
و آن را در هوا به حرکت در آورده است! هورا
نارنجکی دستی به فانوسقه اش آویزان است
اسلحه یی در دست
اینگونه ارتش مارکس هولز در ساسن لاند (منطقه یی در مرکز آلمان*) به حرکت در آمده است
به خاطر این (به حرکت در آمدن ارتش ماکس هولز) بورژوازی به زانو در آمده است
او (هولز) گاوصندوق را باز می کند
با کشیدن کلت
پس روز پیروزی نزدیک است
ماکس هولز دوباره اینجاست
او پرچم سرخ را برافراشته و
آن را تکان می دهد! هورا
اینجا اسلحه ها به کار انداخته می شوند
آنجا انقلاب به جریان در میاید
بورژوا از ترس خود را خیس می کنند
و برای سود عرق می کند
زیپو (پلیس جمهوری وایمار، Sipo تصویری که مردم از پلیس جمهوری وایمار داشتند این بود که موجوداتی هستند که از چوب ساخته شدند و جان توی وجودشان کردند) باید به او (سرمایه دار) کم کند!
باید به دادش برسد
همینطور ژنرال ارتش آلمان (رایشسور)
اراذل و اوباش در خدمت سرمایه
برای سرمایه ی مقدس
خوب پیروزی ما نزدیک است
بورژوازی برای انتقام نفس نفس می زند
او هنوز قطر کیف پولش قطور است
هر کس سر هولز را جدا کند و (تحویل دهد)
صد هزار مارک دریافت می کند
شما جلادان و جاسوسان
را این بذر سرخ در هم می کوبد
چون پرولتاریا برای آزادی اش می جنگد
پس روز پیروزی نزدیک است
مگر اینکه رفقا مرده باشند یا دیگر توان نداشته باشند
هر کس برای آزادی جنگید
او کاری انجام داده است
کارگران به سمت اسلحه ها
از کارخانه ها بیرون بیایید
برپاخیزید، مارش، مارش!
زنده باد جمهوری شورایی
اریش موهزام
این شعر را در زندان نیدرشوننفلد در آپریل 1920 برای ماکس هولز فرمانده ی انقلابی و کمونیست ارتش سرخ ساسکسن لند مشهور به رابین هود سرخ که توسط مدافعین بربریت. در جمهوری وایمار بعد از شورش مسلحانه یی که به رهبری او صورت گرفت، شکست خود و در نهایت دستگیر شد، سروده است. هولز بعد از دستگیری ابتدا به اعدام، بعد حکمش زندان ابد تقلیل پیدا کرد و در نهایت در سال 1928 بعد از اینکه نویسندگانی بزرگ از برتولت برشت گرفته تا توماس من و اریش موهزام و سازمان هایی همچون کمک سرخ و حزب کمونیست آلمان برای آزادی هولز تلاش کردند، او در سال 1928 آزاد شد و صدها هزار نفر به پیشوازش رفتند.
احزاب ناسیونالیست و رفورمیست کُردی، احزابی که به مردم فراخوان اعتصاب و بازگشت از خيابان به خانه هایشان را صادر می کنند، خجالت نمی کشند که اخبار و گزارش ویدیویی اعتراضات مردمی در واکنش به قتل ژینا امینی را در فضای مجازی پوشش می دهند. آشغال ها انگار رهبری شون در تهران است و حاکمیت بهشون دستور می دهد که مردم را به سکوت دعوت کنند. بعد یک عده شعبان بی مخ وابسته به این جریانات میآیند و این پاسیفیسم عریان و فرصت طلبی رفرمیستی را توجیه می کنند و برای ان فلسفه می بافند.
تعطیلی محیط کار بله! تعطیل کردن محیط کار در این شرایط باید همراه بشه با تظاهرات خیابانی و شورش و مبارزه ی مسلحانه ی توده یی. رفقا کار را تعطیل کنید و به سمت تسخیر مراکز پلیس و دیگر مراکز امنیتی هجوم بیاورید و با تسخیر این اماکن اسلحه را به مردم برسانید و نیروی مسلح توده یی تشکیل دهید. این تنها پاسخ فاشیسم است، نه بازگشت به خانه و سکوت در مقابل تعرض فاشیسم.
هر کس در مقابل اعتراض مردم و خیزش فعلی بایستد، هر کس دنبال راه های قانونی برای گرفتن حق توده های ستم کش جامعه باشد، هر کس مردم را به رواداری دعوت کند، هر کس مردم را به بازگشت از خیابان به خانه فرا بخواند و هر کس دنبال تظاهرات با مجوز باشد، بدانید یا امنیتی است و ریگی به کفش دارد و یا اصلاح طلب و ضد انقلاب. او در کنار فاشیسم ایستاده است.
خیزشی که شکل گرفته است قابل پیش بینی بود. این خیزش امتداد قیام آبان است و به سرعت سراسر کشور را در می نوردد و به یک جنبش اصیل با رهبری انقلابی و سوسیالیستی و کارگری تبدیل می شود، چون اکثریت مطلق جامعه ی ایران کارگر و مزدبگیر یا بیکار هستند و قربانی سیاست های اقتصادی نئولیبرالی و حاکمیت فاشیستی. بنابراین و با توجه به گسترش اندیشه ی رادیکال و انقلابی در جامعه و تعرضی شدن جامعه، این توده های کارگر و زحمتکش و کلا مزدبگیر به هیچ چیزی جز نابودی و در هم کوبیدن فاشیسم اسلامی رضایت نمی دهند.
اتحاد و تشکل طبقاتی نمود بیرون آگاهی جوهری و طبقاتی از وضع موجود و تلاش برای عبور از سرمایه داری و فاشیسم اسلامی است
مشروعیت جمهوری اسلامی ایران حتی نزد خانواده ی اراذل و اوباش حکومتی هم زیر سوال رفته است. یعنی از یک طرف خود اعضای خانواده ی جلادان فاشیست اسلامی علاقه یی به سبک زندگی ایی که فاشیسم اسلامی برایشان تعین می کند، ندارند و از طرف دیگر خود اعضای خانواده ی این جلادان اسلامی و آقازاده ها مبتذل ترین فرم زندگی انگلی ایی که تنها لایه های از بورژوازی سنتی و خرده بورژوازی سنتی مقیم غرب به آن علاقه مند، است را دارند می زیند و فراتر از آن، این سبک زندگی انگلی که به اشتباه لایف ستایل غربی خوانده می شود، اما در واقع بیشتر سبک زندگی جاکش ها و اراذل و اوباش قمارباز و صاحبان تن فروش خانه ها و قمارخانه ها و مشاغل سرکاری است، را در اوج بی شرمی در صفحات فیس بوکی و اینستاگرامی خود تبلیغ می کنند.
هر کدام از این آقازاده ها و اعضای خانواده ی سفیر سفرای ایران در خارج کشور چندین تن فروش پرایوت (خصوصی برای اجاره) دارند که هر کدام شبی بین پانصد تا هزار یورو فقط پول می گیرند به اضافه مخارج جانبی و استخر و مشروبات الکلی و مواد و غیره. به معنی دیگر ایدئولوژی فاشیسم اسلامی و فاشیستی کردن حوزه ی خصوصی از طریق نکوهش رابطه ی جنسی خارج از ازدواج و توصیه ی حجاب و غیره به طور مطلق حتی در میان انگلی ترین لایه های سپاه پاسداران هم شکست خورده است. در این میان گشت ارشاد و روضه خوانی های آخوندهای بچه باز، متجاوز و جانی در مورد اخلاقیات اسلامی و غیره بیشتر تلاشی شکست خورده برای حفظ هژمونی ایی شکست خورده، هژمونی ایی که دیگر حتی نمی تواند خانواده ی خود این آخوندها را بسیج کند چه به جامعه ی میلیونی که بالای هفتاد و پنج درصد آن به صورت بالقوه آماده ی سرنگونی این رژیم فاشیستی و آخوند، سپاهی و بسیجی کشی است
در این شرایط تقابل بین توده های کارگر و زحمتکش مردم، کسانی که تحت حاکمیت فاشیسم اسلامی از هر قشر و طبقه یی مورد آزار و اذیت قرار گرفته شدند و از تبعات سیاست های اقتصادی این رژیم جنایتکار رنج برده اند، با سران رژیم به شدت قهرآمیز خواهد بود و روزها و ماه های بعدی اگر سران رژیم فرار نکنند، یکی پس از دیگری در خیابان ها سلاخی می شوند.
شهریور 1401
این مطلب تقدیم به تمام کسانی که با خون و مبارزه شان راه رسیدن به سوسیالیسم را هموار کرده اند و یک گام ما را به انقلاب سوسیالیستی نزدیک کردند.
Der Abgrund des islamischen Faschismus
Einige Anmerkungen zu den aktuellen Aufständen im Iran
Hassan Maarfi Poor, politischer Aktivist
Das iranische Kurdistan war immer die Bastion der Revolution. Der islamische Faschismus von Khomeini wollte die Kurden als Sündenbock darstellen, um ihren barbarischen brutalen Angriff und Massenmord rechtfertigen zu können. Khomeini propagierte die Mythologie, der zufolge die Kurden den Kopf ihrer Gegner abschneiden, um die kurdische Bevölkerung zu delegitimieren. Im Moment erleben wir aber eine radikale Solidarität der Arbeiterklasse in allen anderen Gebieten des Iran mit der Bevölkerung in den kurdischen Gebieten. Kurdistan wird als das Augenlicht und die Bastion der Revolution dargestellt.
Der islamische Faschismus im Iran erlebt gerade die schlimmste Art der Niederlage. Die Hegemonie des Regimes und aller anderen rechten und konservativen Kräfte von Monarchisten bis zu Liberalen ist geschlagen. Die Masse der Bevölkerung ist radikal und militant. Im Gegenteil zu anderen Aufständen in den letzten vier Jahren, besonders vom Dezember 2017 und Oktober 2019 sowie eine Reihe von Streiks, der in der Petrochemie (Ölindustrie) mehr als hundert Tage andauerte. Durch den ständigen und dauerhaften Streik in der Zuckerindustrie „Haft-Tappeh“ in den letzten Jahrzehnten, die Gründung der Gewerkschaft der LehrerInnen und Weiterführung ihrer Aktivität, Frauenaktivitäten und Frauenbewegung etc. werden die aktuellen Proteste und Aufstände immer radikaler und die Leute greifen die Polizei direkt an, bevor sie selbst angegriffen werden.
Die Aufstände mögen diesen oder jenen Auslöser gehabt haben, aber schließlich brachte der Tod von Mahsa Amini durch die „Moral“-Polizei die Bevölkerung dazu, ihre angestaute Wut auszudrücken und in großen Massen überall im Iran auf die Straße zu gehen. Die Forderungen werden radikaler und breiter und die Form der Bewegung verändert sich tagtäglich und wird immer radikaler.
Die Bevölkerung wird weder mit der “Rationalisierung” des islamischen Faschismus klar kommen noch mit der rechten und konservativen Opposition. Es gibt nur eine Antwort und zwar die sozialistische Revolution und die Abschaffung des bürgerlichen Staates durch die Errichtung einer Rätedemokratie.
Wie Marx und Engels im „Manifest der kommunistischen Partei“ schrieben: “Die Waffen, womit die Bourgeoisie den Feudalismus zu Boden geschlagen hat, richten sich jetzt gegen die Bourgeoisie selbst.
Aber die Bourgeoisie hat nicht nur die Waffen geschmiedet, die ihr den Tod bringen; sie hat auch die Männer gezeugt, die diese Waffen führen werden – die modernen Arbeiter, die Proletarier.” (MEW 4. S. 468)
Die Bourgeoisie hat natürlich nicht nur die Männer, sondern auch die Frauen gezeugt, die zum Proletariat gehören, und gerade im Iran einen großen Teil des Proletariats bilden, die täglich in großen Massen gegen die Bourgeoisie auf die Straße gehen. Diese Frauen sind in der Lage, die Waffen, mit denen sie erschossen werden, zu tragen und genau diese Waffen gegen die Faschisten und Mörder des Regimes einzusetzen.
Kurdistan hat in der Geschichte des bewaffneten Widerstands eine Spur in der Geschichte der kommunistischen Bewegung hinterlassen, die heute die Frauen im ganzen Iran fortschreiben.
Im Iran ist sowohl die objektive als auch subjektive Lage der Bevölkerung bereit für eine radikale proletarische und sozialistische Revolution. Die Revolution steht vor unserer Tür. Der faschistische Staat kann weder diese Masse von Menschen erschießen, noch die über 90 Prozent der Bevölkerung, die zu Lohnabhängigen gehören, und mehr als 70 Prozent, die zum armen Teil der Arbeiterklasse gehören, schlachten, um ihre Herrschaft zu sichern. Die große Mehrheit der Bevölkerung im Iran leidet seit Jahren aufgrund der Wirtschaftskrise, des Wirtschaftsembargos und der Inflation unter brutaler Armut. Die Menschen können nur schwerlich Lebensmittel kaufen und ihre Miete zahlen. Sie haben mit anderen Worten nichts zu verlieren als ihre Ketten! Die Revolution im Iran kann die geopolitische Lage im Nahen Osten scharf verändern und die Arbeiterklasse der anderen Länder der Region des Nahen und Mittleren Osten motivieren die Herrschaft des Kapitals und der Diktatoren in der Region zu beenden und die Kette des globalen Kapitalismus zu brechen!
Der islamische Faschismus im Iran hat seine Basis für immer verloren und das Regime hat einen bonapartistischen Charakter angenommen. Ein Regime, das nur durch Gewalt und Brutalität der sogenannten „Revolutionsgarde“ (Sepah Pasdaran) funktioniert. Sepah ist zu einer Organisation geworden, die sowohl die Wirtschaft als auch die Politik und Macht in ihren Händen monopolisiert und die gesamte Region des Nahen und Mittleren Osten durch ihre aggressive, regionalimperialistische Außenpolitik terrorisiert. Innerhalb des Iran versuchte Sepah im letzten Jahrzehnt durch eine Kombination von „sogenannter ursprünglicher Akkumulation“ (Raub und Vertreibung der kapitalistischen Konkurrenten auf dem Markt) und einer extremen und aggressiven Form des Neoliberalismus, ihre Macht durch die Durchsetzung von Hegemonie ebenso wie brutaler Gewalt zu sichern und die Kontrolle über die Wirtschaft zu erlangen, was sich auch direkt auf die Politik auswirkte, wo die Reformisten aus der Regierung verdrängt und in die Rolle der Opposition gedrängt wurden, die sie in ihrer Treue zum islamischen Faschismus gar nicht sein können.
Es lebe die sozialistische Revolution!
Hoch die internationale Solidarität mit der Arbeiterklasse im Iran!
Einige Texte in Zusammenhang mit den Protesten im Iran von mir