کردستان عراق غرق در آتش و خون و باروت

کردستان عراق غرق در آتش و خون و باروت

قیام توده های به ستوه آمده از ظلم، ستم، استثمار، فقر و توحشی که حاکمیت عشیره یی، قومی، اسلامی کردستان عراق به اکثریت قریب به اتفاق توده های مردم در کردستان تحمیل کرده است، بار دیگر یک قیام رادیکال توده یی از پایین علیه حاکمان و فراعنه ی کردستان در پی داشت. روزهای اخیر یکی از سرنوشت سازترین روزهای تاریخ کردستان عراق است. قیام روزهای اخیر رادیکال ترین قیام تاریخ کردستان عراق است و با تمام شورش های شهری در تاریخ کردستان عراق متفاوت است.

در هفده ی فوریه ی سال 2011 شورش شهری در منطقه ی سلیمانیه اولین حرکت برای قطع امید توده های مردم از حاکمیت ناسیونالیسم کرد بود. بعد از روزها و هفته مبارزه و قیام و درست کردن حاکمیت مردمی در مرکز شهر سلیمانیه به اسم حاکمیت مردمی سرای آزادی سلیمانیه، اسلامی های فاشیست کردستان عراق مکان معترضین یعنی میدان سرای آزادی را تبدیل به مکانی برای نماز خواندن در خیابان کردند و جنبش انقلابی کردستان عراق را توانستند به شکست بکشانند.

قیام روزهای اخیر اما اسلامی ها را هم نشانه گرفته است. به اتش کشیدن بیش از 150 مکان وابسته به حکومت اقلیم کردستان از جمله اماکن و دفاتر احزاب فاشیست اسلامی، نشان می دهد که مردم به همان میزان که از حاکمیت دو حزب ناسیونالیست کرد یعنی اتحادیه ی میهنی و حزب دمکرات کردستان عراق بیزار اند، به همان میزان هم از اپوزیسیون خودخوانده ی جریانات فاشیست اسلامی که بخشی از حاکمیت هستند و همچنین حزب تغییر (گوران) بیزارند. حزب گوران که در گذشته به عنوان یک فراکسیون آنتی بارزانی شکل گرفت، به مرور زمان در سیستم حاکمیت عشیره یی و بورژوایی ناسیونالیسم کرد ادغام شد و از یک جریان “اپوزیسیون” به یک جریان درنده ی حاکم تبدیل شد. حزب گوران از یک طرف روز به روز از سکولاریسم فرمال خود فاصله می گرفت و به بخشی از جریان اسلامی و اخوان المسلمین تبدیل می شد و از طرف دیگر سیاست های نئولیبرالیسم جهانی و بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را در کردستان به پیش می برد. این وضعیت باعث شده است که مردم فقیر و مزدبگیران کردستان عراق هر روز فقیرتر شوند و دولتمردان کردستان عراق هر روز از طریق شکلی از انباشت اولیه سرمایه دارتر شوند. اگر در کشورهای غربی انباشت سرمایه از راه استثمار نیروی کار انجام می گیرد، در کردستان عراق وضعیت شبیه دوران انباشت اولیه است. انباشت اولیه به وضعیتی اطلاق می شود، که در ان انباشت سرمایه از طریق دزدی عیان و خلع ید از مردم با زور فیزیکی شکل می گیرد. زمانی که در سال 91 رژیم بعث از کردستان عراق با مبارزات مردمی عقب نشینی کرد و در دوره های اولیه قیام احزاب قومی عشیره یی هنوز در کوه زندگی می کردند. در مسیر بازگشت از کوه به شهر دزدیدن بوقلمون و مرغ و اسب و بز و الاغ روستاییان فقیر از جانب احزاب قومی قبیله یی به پیش رفت. بعد وقتی اعضای این احزاب مرتجع به عنوان الترناتیوی غربی و پرو امپریالیستی وارد شهر شدند، تعداد زیادی انسان آزادی خواه و برابری طلب که لباس کردی نمی پوشیدند، را به عنوان هوادار حزب بعث ترور می کردند. شوراهای مردمی و خودجوش مردم را یکی پس از دیگری در احزاب ناسیونالیستی و قومی ادغام کردند. زن کشی و ناموس پرستی را به عنوان ایدئولوژی خود برگزیدند و در کردستان عراق در سی سال گذشته بیش از چهار برابر فاجعه ی شیمیای حلبچه زن کشته اند.

همه ی این مسائل دست به دست هم داده اند تا مردم بار دیگر در سطح وسیع به ویژه در منطقه ی تحت حاکمیت اتحادیه ی میهنی و گوران برای سرنگونی حاکمیت به میدان بیایند. مبارزات مردمی در کردستان عراق در روزهای اخیر به درگیری مسلحانه کشیده است و در تعدادی از شهرهای کردستان نیروهای پیشمرگ به توده ی مردم پیوسته اند. تاکنون بیش از ده نفر کشته شده اند و ده ها نفر زخمی و صدها نفر دستگیر شده اند. حاکمیت از زبان مسرور بارزانی جلاد اعلام کرد که در قضیه ی فقر و بدبختی مردم کردستان حکومت مرکزی بغداد مقصر است و یک انجمن از احزاب جلاد و فاشیست کرد برای گفتگو بر سر مساله ی پرداخت حقوق کارمندان وارد بغداد شدند. حاکمیت اقلیم کردستان در حالی که مردم را در خیابان به گلوله می بندد، در تله ویزیون های این احزاب فاشیستی همواره اعلام می کند که حقوق کارمندان را در اولین فرصت خواهد داد. روش های برخورد حکومت اقلیم کردستان با مردم معترض و به ستوه امده برای همه شناخته شده اند و این روش ها کهنه شده اند. چانه زنی بالایی ها با پایینی ها در دوران شورش اجتماعی و تلاش برای جابجایی صورت مساله، در طول تاریخ همواره پدیده یی شناخته شده بوده است. در انقلاب 1918/19 ی آلمان این اتفاق به شکلی دیگر افتاد. حاکمیت سلطنت مطلقه از یک طرف کمونیست ها و ملوانانی که قیام کرده بودند را به گلوله می بست و از طرف دیگر سعی می کرد به صورت مقطعی به مطالبات اقتصادی مردم پاسخ دهد، تا مردم را به خانه هایشان برگرداند.

مردم کردستان عراق دیگر عقب نشینی نخواهند کرد و جنگی که بهشان تحمیل شده است را به پیش خواهند برد. اگاهی اکونومیستی در اشکال اولیه خود شکل گرفته است. این اگاهی هم که “اپوزیسیون” بورژوایی و اسلامی خود بخشی از حاکمیت جلاد است هم شکل گرفته است. مردم به مرور به سمت سازماندهی انقلابی می روند. احزاب و نیروهای چپ و کمونیست تا حدود زیادی اختلافات خود را کنار گذاشته و بر اتحاد طبقه ی کارگر و اقشار تحت ستم جامعه علیه حاکمیت و جریانات بورژوایی موسوم به اپوزیسیون به توافق رسیده اند. فضای گفتمانی حاکم بر این اعتراض چپ و رادیکال است. مطالبات مردم رادیکال و ریشه یی برای تغییر انقلابی مناسبات حاکم است ولی هنوز اگاهی سوسیالیستی به اگاهی توده یی تبدیل نشده است و هژمونی چپ و کمونیستی قالب ایدئولوژیک پیدا نکرده است. فحاشی های جنسی زیادی به خواهر و مادر سران حکومت وجود دارد، که ریشه در فرهنگ حاکم و تاثیرات این فرهنگ بر اذهان توده ها دارد.

اعتراضات کردستان عراق و موضع “اپوزیسیون” کُرد مقیم کردستان عراق

تا آنجا که به موضع گیری جریانات ایرانی موسوم به اپوزیسیون مقیم کردستان ایران بر می گردد، ما تاکنون موضع رسمی مشخصی از این جریانات در مورد قیام مردم به ستوه آمده ی کردستان مشاهده نکرده ایم. حسین یزدان پناه از چکمه لیسان ایل بارزانی و رئیس “حزب” “اتحادیه ی انقلابیون کردستان” (بخوانید محفل فالانژیست، فاشیست و مزدوربارزانی) اعلام کرده است که در صورتی که حکومت اقلیم اجازه بدهد، شورش توده یی مردم را سرکوب خواهند کرد و بار دیگر مزدوری خود و دشمنی شان با منافع توده های مردم کردستان را اثبات کرده است. احزاب ناسیونالیست کرد از جمله احزاب دمکرات کردستان و سازمان های موسوم به زحمتکشان و حتی کومه له- سازمان کردستان حزب کمونیست ایران خفه خون سیاسی گرفته اند. شاخه ی خارج کشور کومه له موسوم به “حزب کمونیست ایران” بیانیه یی مشترک با چند حزب و جریان سیاسی منتشر کرده است و قیام و شورش مردمی در کردستان ایران را مشروع خوانده است. یکی دو تا از اعضای وابسته به “حزب کمونیست ایران” در کردستان عراق و اروپا هم از این مبارزات دفاع کرده اند و کومه له را به خاطر بی موضعی نقد کرده اند.

اینکه چرا احزاب موسوم به اپوزیسیون کرد مقیم کردستان عراق در این شرایط سکوت پیشه کرده اند، روشن است. این احزاب به هیچ وجه نمی خواهند موقعیت خود (سهم  بری اقتصادی و سیاسی از حاکمیت مافیایی یک عده لمپن فاشیست و آریستوکرات فرعون متشکل در احزاب کٌردی موسوم به حکومت اقلیم کردستان) را به خطر بیاندازند. این احزاب با مقرری ماهیانه ی چند ده هزار دلاری حکومت اقلیم کردستان و سر فطره های احزاب قبیله یی که از طریق روش های انباشت اولیه توانسته اند بزرگترین سرمایه را برای خود انباشت کنند، به زندگی سیاسی خود ادامه می دهند و در شکاف بین احزاب و دولت ها به زندگی انگلی خود ادامه می دهند. این احزاب حاضر نیستند که حتی مقرری ماهیانه شان یک روز به تاخیر بیفتد و به همین خاطر به شدت کنسرواتیو و حتی مرتجع می شوند. از این در هراسند که در صورت انقلاب، تا تثبیت حاکمیت جدید، نتوانند هزینه ی اردوگاه هایشان را پرداخت کنند، نتوانند پول کانال تله ویزیونی و شب نشینی هایشان با دیگر احزاب قومی قبیله یی را بدهد.

 احزابی چون احزاب دمکرات ها، زحمتکشان ها و حتی کومه له سی سال است در مقابل به بردگی کشیدن مردم از جانب نیمچه حکومت اقلیم کردستان، زن کشی، ترور روزنامه نگاران، در مقابل کشتار کمونیست های کردستانی و عراقی در روز روشن، در مقابل برده داری مدرن و خرید و فروش برده از کشورهایی همچون فیلیپین و هند به نفع اریستوکرات های احزاب کرد حاکم در کردستان عراق، در مقابل همکاری این احزاب با دولت ها و رژیم های فاشیستی منطقه از جمله رژیم فاشیستی ایران، رژیم فاشیستی ترکیه، رژیم فاشیست عربستان سعودی، رژیم فاشیست اسرائیل وهمچنین بند و بست حاکمان کردستان عراق با داعش و حشد شعبی، در مقابل ترور نیروهای اپوزیسیون ایرانی در روز روشن با اجازه ی دو حزب اصلی حاکم در کردستان عراق، در مقابل فقر و نداری ایی که حاکمیت به مردم کردستان عراق تبدیل کرده است، در مقابل نبود آب آشامیدنی سالم برای توده های مردم، در مقابل نبود گاز و برق و حیاتی ترین نیازهای انسانی برای اکثریت جامعه ی کردستان سکوت کرده اند. بر اساس امار های محلی بیش از بیست هزار زن در کردستان عراق کشته شده اند، فاجعه یی که چهار برابر فاجعه ی شیمیایی حلبچه قربانی گرفته است. صدها هزار زن ختنه شده اند و میل جنسی شان با فرهنگ ایلی و زن سیتزانه ی اسلامی نابود شده است. سینه ی و دماغ زنان زیادی در روز روشن بریده شده است، اما هیچ حزب اپوزیسیون ایرانی در مقابل این توحش تا به امروز موضع نگرفته است. خوب سکوت در مقابل این جنایات و نسل کشی زنان هر دلیلی که داشته باشد، چیزی جز تایید و همراهی با این نسل کشی نیست. این احزاب همواره در مقابل برو بیاهای جمهوری اسلامی ایران سکوت کرده اند و تاکنون حاکمان اقلیم را به خاطر آوردن ارتش فاشیست تورک به خاک کردستان، گسترش شبکه های تروریستی و فاشیستی وابسته به رژیم ایران و مسجد و حسینیه سازی به سخن نیامده و حاکمیت اقلیم را نقد نکرده اند. رابطه ی سران اقلیم با دولت های منطقه و دول امپریالیستی جهانی رابطه ی ارباب و رعیت است، رابطه ی حاکمیت کردستان عراق با احزاب ایرانی هم رابطه ی ارباب و رعیتی است. اگر بارزانی کاسه لیس نتانیاهو، ابوبکر بغذادی، شیخ سعودی و به ویژه اردوغان است و عشیره ی طالبانی هم برده ی رژیم ایران و قاسم سلیمانی و جانشیان ش هستند، همین بردگان دول منطقه وقتی با احزاب ایرانی وارد گفتگو می شوند، از موضع ارباب با انان صحبت می کنند. کمک های اقلیم کردستان و احزاب سیاسی که در شکل مقرری ماهیانه ی پنجاه هزار دلاری به اضافه  ی خیر و صدقه های دیگر پرداخت می شود، کمکی سرکوبگرانه است. به تعبیری آنان کمک می کنند، که این احزاب را به احزابی اهلی و بی خطر و اخته شده تبدیل کنند و دهان رهبری شان را با پول می بندند. رهبری احزاب کُرد ایرانی مقیم کردستان عراق از راست و فاشیست و مذهبی گرفته تا سکولار، ناسیونالیست و ناسیونالیست چپ آن در کنار حاکمیت فاشیستی و تروریستی کردستان عراق و علیه مردم بی دفاع و به ستوه امده، علیه کارگران و زحمتکشان، علیه معلمانی که ماه هاست یا حقوق نگرفته اند و یا یک چهارم حقوق شان پرداخت می شود، قرار گرفته اند. مردم کردستان عراق همانطور که “اپوزیسیون” بورژوا-لیبرال و اسلامی و حتی حزب شیوعی (“کمونیست”) کردستان را دشمن خود می دانند و مقراتشان را به اتش می کشند، ممکن است دیر یا زود به مقر احزاب ایرانی هم هجوم ببرند، چون این احزاب را همکاران اصلی دشمنان خود می دانند. بارها و بارها در تاریخ بیست و نه سال گذشته احزاب “اپوزیسیون” ایرانی روابط بندگی خود با حاکمیت کردستان عراق را به نمایش گذاشته اند. کومه له حزبی که افتخار به درستی افتخار می کرد، که در بیرون راندن رژیم فاشیست بعث از کردستان و آزاد سازی زندانیان معکسر سلام در اطراف سلیمانیه، مقاومت مسلحانه در کنار مردم کردستان و علیه رژیم فاشیست بعث، رساندن اسلحه به دست نیروهای مخالف رژیم بعث دخالت مستقیم و غیرمستقیم داشته است، امروز دیگر در کنار مردم نیست، بلکه علیه مردم و در کنار حاکمیت است. فردا اگر این حاکمیت جلاد و جنایتکار سرنگون شد و رهبری کومه له به دادگاه های مردمی در کردستان عراق کشیده شد، آن زمان کومه له چطور جواب معترضین انقلابی و کمونیست کردستان عراق را خواهد داد. آیا با به کار بردن این گزاره که “ما اینجا مهمان هستیم و افشاگری نمی کنیم، بلکه روشنگری می کنیم” می تواند مردم معترض و انقلابی را قانع کند. کجاست مرام “انترناسیونالیستی” کومه له که خود پیرو آن می خواند. مردم سوال خواهند کرد، که چه تفاوتی بین کارگر کُرد کردستان عراق و کارگر کُرد و غیرکرد در کردستان ایران و دیگر جاهای ایران هست. این سوال برحقی است. اگر در کردستان ایران ده نفر تظاهرات کنند، تله ویزیون کومه له شب و روز گزارش آن را پخش می کند، اما الان روزهاست در کردستان عراق رادیکال ترین قیام بیست و نه سال اخیر طاریخر کردستان در جریان است، اما حزبی که خود را حداقل بر روی کاغذ “کمونیست” و “انترناسیونالیست” می خواند، سکوت مطلق پیشه کرده است و از طرق غیر رسمی که این ها جنبش سازمان یافته نیست و این یک بخش ناچیزی از جامعه است، می خواهد مشروعیت یک قیام رادیکال توده یی برای سرنگونی حاکمیتی که پول اردوگاه و مخارج نیروهای کومه له و دیگر احزاب ایرانی را می دهد، زیر سوال ببرد. شارلاتانیسم و ارتجاع اینجا خود را به نمایش می گذارد. زمانی که رهبری کومه له اسم یک فعال کارگری کُرد حتی یک شارلاتان کاسب و کلاه بردار موسوم به فعال کارگری که تحت عناوین فعالین کارگری برای خود بیزنس راه اندخته بود، را می آوردند، قند در دهانشان آب می شد. زمانی که عکس های فیک و دروغین همین فعال را که در منزل خود گرفته شده بود و به اسم عکس در اداره ی اطلاعات سنندج از تله ویزیون شان پخش می کردند، رهبری شان از خوشحال دق سیاسی می کردند و صد بار به ارگاسم روحی می رسیدند، اما الان هزاران کارگر، صدها معلم رادیکال، چند هزار بیکار و حاشیه نشین در کردستان عراق به میدان آمده اند تا حاکمیت فاشیسم کٌردی را برای همیشه به گور بسپارند و با خونشان خیابان های شهرها و شهرک های کردستان را سرخ می کنند، اما کومه له خفه خون گرفته است.

حسن معارفی پور

دسامبر 2020

سوسیال دمکراسی برده یی که می خواهد خدا باشد

حسن معارفی پور

جورج لوکاچ در جایی می نویسد که اغلب این انتقاد به جمهوری وایمار می شود که این جمهوری خیلی “ضعیف” و “متزلزل” بود. او می گوید بله جمهوری وایمار متزلزل و ضعیف بود، اما در مقابل نیروهای ارتجاعی و فئودالی ضعیف و متزلزل بود نه در مقابل نیروی رادیکال و انقلابی. او در جای دیگر از ماکس وبر صحبت می کند و می گوید که وبر آدم صادقی بود، او لیبرالی دو آتشه و طرفدار امپریالیسم بود، ولی صادق بود. وبر بین خودمان همیشه می گفت که یکی از مشکلات اصلی ما آلمانی ها این بود که هیچ گاه هیچ پادشاهی را به سبک فرانسویان دار نزدیم و اگر این اتفاق می افتاد به احتمال زیاد نیروهای گذشته اینقدر قوی نمی بودند. به نظر می رسد که هم وبر، هم ورنر سومبارت و هم کارل شمیت به خاطر تزلزل جمهوری وایمار بود که دنبال یک رژیم قوی و منسجم می گشتند. سومبارت و شمیت به فاشیسم المانی پیوستند ولی وبر فاشیسم را تجربه نکرد، چون در سال 1920 مرد.

جمهوری وایمار که به اصطلاح نماینده ی “سوسیال دمکراسی” بود و “دمکراسی مستقیم” را برای دوره ی کوتاهی پیاده کرد، چیزی جز ائتلاف سلطنت مطلقه و سوسیال دمکراسی برای به شکست کشاندن انقلاب سوسیالیستی نبود. سوسیال دمکرات ها اگر در مقابل سلطنت طلبان و سلطنت ویلهلمی همیشه زانو می زدند، اما در مقابل کمونیست ها با فاشیست های فرای کورپس و سلطنت اتحاد می کردند تا این “جمهوری” متزلزل بورژوایی را از افتادن به دام کمونیسم و مسیر بلشویکی انقلاب نجات دهند. استالین سوسیال دمکراسی را آن روی دیگر سکه ی فاشیسم خوانده بود، این تحلیل اگرچه واقعیت هایی را در خود دارد، اما اشتباهاتی هم دارد. استالین و سیاست هایش، تئوری و جهان بینی اش، چیز متفاوتی از سوسیال دمکراسی برای بشر نداشتند. استالین مارکسیسم عامیانه را با تمام قدرت نمایندگی می کرد، سوسیال دمکرات های اولیه هم علیه دیالکتیک مارکسی بوده و مارکسیسم عامیانه را حتی قبل از استالین نمایندگی می کردند. استالین تاکتیک را به استراتژی و تئوری مارکسیستی ترجیح می داد، سوسیال دمکرات هایی اولیه در حزب سوسیال دمکرات المان هم همینطور. به نظر می رسد یک نکات اشتراک فراوان “تئوریک” بین سوسیال دمکراسی، استالین و استالینیسم و پوزیتیویسم ارتجاعی پوپری وجود داشته باشد.

سوسیال دمکراسی در تمام جهان همین است، در مقابل کمونیست ها سرسخت و درنده و آدمخوار می شوند، اما در مقابل ارتجاع و نیروهای گذشته همیشه برده هستند. رابطه ی خدایگان و بنده ی هگلی را سوسیال دمکراسی به معنی واقعی کلمه در عمل پیاده می کند. برده ی فاشیسم و ارتجاع شو و خودت را خدای کمونیست ها بدان! این منطق سوسیال دمکراسی است.

در کردستان ایران سوسیال دمکرات های کُرد که اغلب از حزب مرتجع توده آمده بودند، در مقابل خمینی جلاد و فاشیست زانو می زدند و به خمینی لبیک می فرستادند، اما کمونیست ها را زنده زنده در چادر می سوزاندند (نگاه کنید به اسناد کومه له در مورد فاجعه ی اورامان) و می خواستند به عنوان خدای جنبش “کُرد” به حساب بیایند و کمونیست های کردستان ایران حزب دمکرات کردستان را به عنوان “حزبی” “انقلابی” به رسمیت بشناسند.

کومه له ی سابق به درست تحت هیچ شرایطی حاضر نبود به رابطه ی بندگی “خدایگان و بنده” تن در دهد و حزب دمکرات کردستان را به عنوان حزبی “انقلابی” (شورشگیر) به رسمیت بشناسد. محصول مقاومت کومه له جنگی داخلی در کردستان ایران شد، که بیش از پنج سال به طول انجامید و صدها قربانی از دو طرف گرفت. کومه له اما پوزه ی حزب دمکرات این سوسیال دمکرات های جنایتکار را در تئوری و عمل به خاک مالید و چنان عقب نشینی ایی به حزب دمکرات تحمیل کرد، که در تاریخ بی نظیر است.

کومه له ی امروزی که نماینده ی بی قید و شرط سوسیال دمکراسی است، از اعضای کمونیست خود همان چیزی را می خواهد که حزب دمکرات در گذشته از کومه له می خواست. کومه له از این اعضا می خواهد از کمونیسم خود دست بکشند و جریان ابراهیم علیزاده که در مقابل ناسیونالیسم کُرد زانو زده است و بندگی و بردگی را پذیرفته است، به عنوان نیروی چپ و کمونیست به رسمیت بشناسند. به تعبیر دیگری کومه له می خواهد همان رابطه ی خدایگان و بنده را در مورد اعضایش عملی کند. اعضای کمونیست باید بنده ی این خدا(سید ابراهیم) یی که خودش بنده ی ناسیونالیسم کُرد است، بشوند. اعضای رادیکال و کمونیست این حزب هم تن به این بندگی نمی دهند، همانطور که من تن ندادم و پوزه ی تمام رهبری کومه له را به خاک مالیدم و ناچارشان کردم آتش بس یک جانبه را با من اعلام کنند.

سوسیال دمکراسی چیزی جز جناح “چپ” لیبرالیسم نیست، نمی خواهد باشد و می تواند با هر موج ارتجاعی ایی همسو شود، تا کمونیست ها را بزند. اگر در ایران شخصیت های سوسیال دمکرات ناچارند “رادیکال” تر عمل کنند و بخشا به عنوان مشاوران حاکمیت ظاهر نشوند و فراخوان تظاهرات بدهند و غیره، به خاطر این نیست که این ها سر عقل آمده اند و از سوسیال دمکراسی عبور کرده اند، بلکه به خاطر این است که هر نوع تغییر ولو جزئی در ایران به سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و برچیدن بساط فاشیسم اسلامی گره خورده است و این را حتی لیبرال های سکولار هم فهمیده اند. سوسیال دمکراسی ایدئولوژی ایی ضد انقلابی، جبنشی ارتجاعی برای کنترل رادیکالیسم توده یی و سازش با ارتجاع و تنها یکی از اشکال حاکمیت بورژوایی است. بورژوازی در طول تاریخ تنها دو شکل حکومت را تجربه کرده است: فاشیسم و لیبرالیسم. فاشیسم و لیبرالیسم دو روی یک سکه اند. وقتی دوران رونق اقتصادی است لیبرالیسم گسترش پیدا می کند و وقتی بحران اقتصادی در جامعه حاکم است، لیبرالیسم فاشیستی می شود. در اقتصاد سیاسی بورژوازی هم به شکل دیگری ما با این مساله روبرو هستیم. در اقتصاد دو پدیده هست که دقیقا دو روی سکه ی اقتصاد بورژوازی هستند: رقابت و انحصار. بدون رقابت انحصاری در کار نیست و بدون انحصار رقابتی نمی تواند وجود داشته باشد. بدون لیبرالیسم فاشیسمی در کار نیست و بدون فاشیسم هم لیبرالیسم بی معنی است. لیبرالیسم و فاشیسم مکمل هم هستند و همچون تکه های یک پازل عمل می کنند. سوسیال دمکراسی چیزی جز لیبرالیسم نیست، حالا ما با ارفاق می گوییم جناح “چپ” لیبرالیسم! البته این را بدانید که جنایت هایی که سوسیال دمکراسی در تاریخ کرده اند از جنایت لیبرال ها و فاشیست ها کمتر نیست.

کوتاه در مورد ترور تروتسکی از رهبران برجسته ی جنبش کمونیستی جهانی

به مناسبت 80 مین سالگرد ترور جنایتکارانه ی تروتسکی از رهبران اصلی انقلاب اکتبر، رئیس ارتش سرخ، کمیسار خلق و تئوریسین برجسته ی مارکسیست

حسن معارفی پور

من در مورد تروتسکیسم و استالینیسم در یک مقاله به زبان فارسی و آلمانی نوشته ام و یک پروژه ی تحقیقاتی عمیق  در این زمینه به آینده یی نامشخص موکول می کنم.

سال های سال است که مارکسیسم مبتذل و عامیانه ی مدافع ارتجاع استالینیستی که بخشا به زیرشاخه ی جنبش های نئوفاشیستی تبدیل شده است، علیه تروتسکی، این رهبر انقلابی دروغ پردازی می کنند و از او “شیطان” سازی می کنند. بازخوانی زندگی نامه ی سیاسی تروتسکی را باید از طریق کتاب خود او “زندگانی من” و سه جلد کتاب از ایزاک دویچر در مورد تروتسکی به اسم های “پیامبر مسلح” جلد اول، “پیامبر مطرود” جلد دوم و “پیامبر بی سلاح”  جلد سوم، خواند. تا به امروز این آثار قابل رجوع ترین و عمیق ترین بیوگرافی سیاسی در مورد تروتسکی هستند و نمونه ی آن پیدا نمی شود. در اینجا هدف من تنها دفاع از یک تاریخ واقعی در مقابل تاریخ ساختگی و خیالی و وراونه ی جریانات مرتجع مدافع استالینیسم است. من تمام زندگی سیاسی ام با رومانتیزه کردن گذشته مخالف بوده و تا ابد هم مخالف خواهم بود. در رومانتیزه کردن تاریخ همیشه می توان المنت های ارتجاعی و فاشیستی پیدا کرد که راه آینده را از طریق رجوع به گذشته نشان می دهد و هیچ آلترناتیوی برای عبور از بردگی حال پیشنهاد نمی کند. اگرچه استالینیسم و تروتسکیسم مربوط به یک دوره ی تاریخی مشخص و کشمکش فراکسیون های درون سازمانی در حزب کمونیست سابق شوری هستند و اگرچه می توان هم تحلیل های استالین و هم تروتسکی را از موضع مارکسیسم و نقد اقتصاد سیاسی با مراجعه به مارکس نقد کرد و اعلام کرد که این جنگ مثل جنگ یزید و حسین پایان یافته است، اما شرایط حال به ما می گوید که کم نیستند سازمان ها و محافلی که خود را تروتسکیست یا استالینیست (البته اغلب استالینیست ها همیشه ادعا می کنند که چیزی به اسم استالینیسم وجود ندارد) می خوانند و بخش بزرگی از فعالیت های سیاسی خود را همچون مرتجعین سنی و شیعه، همچون مسیحیان و مسلمانان صرف جنگ بین “خیر” و شر” و جنگ های صلیبی می کنند. تکرار وقایع تاریخی به اشکال گذشته غیرممکن است، چون جامعه ی انسانی مدام در حال تغییر و تحول، تکامل و دگرگونی مترقی و یا ارتجاعی است. بنابراین امید اینکه انقلابی به شکل انقلاب اکتبر دوباره شود و استالینیسم و تروتسکیسم در این قالب دوباره سر بر بیارند، چیزی جز ارتجاع رومانتی سیستی نیست.

 در این شکی نیست که استالین برای تمام کمونیست های واقعی و رهایی بشر به طور عام شر و سم بود، اگر چه شکست فاشیسم توسط ارتش سرخ توانست نقد رادیکال و انقلابی ارتجاع سرمایه داری دولتی و استالینسم را به شکلی از اشکال به فراموشی بسپارد و شرایط دوران جنگ سرد یک فضای ایدئولوژیک ارتجاعی درست کرده بود که هرگونه نقد به شوروی سابق به همسویی با امپریالیسم غرب ترجمه می شد و این مسائل دست به دست هم داده بودند تا به قول ایزاک دویچر نوعی “دیالکتیک پیروزی” بر فاشیسم عاملی برای شکست نقد دیالکتیکی باشد. استالین شخصیتی به شدت مزاجی، قدرت طلب و دیکتاتورمنش، ضد زن و ضد همجنسگرا بود. لنین در وصیت نامه ش بسیاری از این مسائل را هشدار داده بود و تروتسکی را به عنوان رهبر حزب پیشنهاد کرده بود. تحت سلطه ی استالین بود که آزادی همجنسگرایی در شوروی دوباره برداشته شد و غیرقانونی اعلام شد.

اینکه چرا ناژدا کروپسکایا موسوم به مادر حزب بلشویک و حزب کمونیست روسیه نتوانست به خاطر اتوریته یی که داشت استالین را حاشیه یی کند، همچنان جای سوال برای بسیاری از محققان است. اینکه چرا الکساندر کولنتای بعد از ممنوع شدن کتاب هایش در دوران استالین برای همیشه دست از فعالیت سیاسی کشید و گوشه گیر شد، خود تاییدی بر زن ستیزی استالین است.

محاکمات مسکو و ترور رادیکالترین متفکران کمونیست حزب بلشویک، تحت تعقیب قرار دادن فعالین کمونیست و دستگیری آنان و تلاش برای اعدامشان به خاطر خواندن آثار آنتونیو لابریولا پدر فلسفه ی پراکسیس و یکی از نمایندگان مارکسیسم ارتدکس اولیه و از مخالفین سرسخت مارکسیسم عامیانه و مبتذل (جورج لوکاچ را به خاطر نقل قول آوردن از لابریولا زیر نام عناوین واهی از جمله خیانت به شوروی دستگیر کردند و می خواستند تیربارانش کنند)،  همگی نشان از یک ضد انقلاب انتی کمونیستی در نتیجه ی شکست انقلاب کبیر اکتبر است. انقلاب اکتبر به دلایل مختلف منطقه یی و جهانی شکست خورد. پرولتاریا در مقابل دهقانان در شوروی در اقلیت بود. اجتماعی کردن مناسبات تولیدی از جمله اجتماعی کردن زمین، مقاومت دهقانان که بعد از انقلاب در اکثریت بودند را در پی داشت و جنگ داخلی، کمونیسم جنگی و برنامه نوین اقتصادی (نپ) همگی علائمی بر شکست انقلاب رادیکال و سوسیالیستی کبیر بودند. انقلاب اکتبر از طرف دیگر بعد از شکست انقلاب آلمان در سال های 1918 تا 1919 در ایزولاسیون باقی ماند و تحریم های اقتصادی پیاپی با مقاومت ضد انقلاب داخلی عملا شرایط را برای سر کار آمدن ضد انقلاب درون حزب کمونیست روسیه و سیاست حذف انقلابیون فراهم کرد. استالین نماینده ی ضد انقلاب آنتی کمونیستی درون حزب بلشویک بود که انقلابیون را به اسم “ضد انقلاب” ترور می کرد. اینجا باید مفاهیم را دقیق تعریف کنیم تا کج فهمی پیش نیاید، چون یک جابجایی ایی در تعریف مفاهیم صورت گرفته است. یک جریان ضد انقلاب جریانی است که جلو پیشرفت و گسترش انقلاب را می گیرد، اما همین جریان به رهبری استالین خود را انقلابی می خواند و هر آنچه غیر از خودش را در حوزه ی ضد انقلاب قرار می دهد. این جریان مارکسیسم عامیانه و پوزیتویستی که رهبران انترناسیونال دوم را تبدیل به مدافعان سرسخت جنگ امپریالیستی اول کرد، در قالب دیگری توسط ضد انقلاب استالینی دوباره جان می گیرد و “مارکسیسم” را به “مالکیت خصوصی” حزب “کمونیست” روسیه در می اورد. یک جریان انقلابی دقیقا نقطه عکس قضیه را در پیش می گیرد و به دنبال گسترش انقلاب است. هر نقدی به تز انقلاب مداوم تروتسکی داشته باشیم، در ان دوران از تز “سوسیالیسم در یک کشور” استالین به مراتب چپ تر و انقلابی تر بود و اتفاقا سوسیالیسم در یک کشور بازبینی در نظریات انقلابی کمونیستی و صدور ناسیونالیسم روس به جای صدور انقلاب و سوسیالیسم بود. استالین با همین تئوری بافی و سیاست ارتجاعی، جایگاه انترناسیونالیسم سوسیالیستی و همبستگی طبقاتی جهانی کارگران را با دفاع از “میهن” “سوسیالیستی” (در اینجا دفاع و همبستگی سرمایه داری دولتی یا “سوسیالیسم” اردوگاهی) جابجا می کرد، سیاستی که توسط خروشچف تحت عنوان “راه رشد غیر سرمایه دارانه” به پیش رفت و منجر به حمایت و دفاع از جریان فوق ارتجاعی و اولترا فاشیستی انتی امریکایی از جمله رژیم های بعث در سوریه و عراق شد و بعدها با همین گرایش خمینی جلاد و فاشیست را به مثابه ی آنتی امپریالیست به خورد مردم داد.

در این راستا لازم است ضمن نقد به برخی از دیدگاه های تروتسکی در دورانی که تروتسکی بین بلشویک ها و منشویک ها قرار گرفته بود، لازم است نقش تاریخی این انسان انقلابی در پیشبرد انقلاب، شرکت در انقلاب 1905، رهبری ارتش سرخ و شرکت در سرکوب ضد انقلاب سفید را با مراجعه به اسناد تاریخی نشان داد و بر پوزه ی استالینیست های امروزی و مدافع مارکسیسم عامیانه با فاکت، سند و منطق مارکسیستی افسار تئوریک بست. در این شکی نیست که بیشتر جریانات استالینیست امروزی تفاوت چندانی با جریانات فاشیستی ندارند. تاریخچه ی جریانات استالینیست در ایران و المان و دیگر کشورها چیزی جز فاجعه برای جنبش کمونیستی به بار نیاورده است. در میان تمام کسانی که کم و بیش به خاطر شرایطی که جنگ سرد تحمیل کرده بود، خود را با شوروی تداعی کرده اند و تا حدودی به تعالیم مذهب گونه ی استالینی پایدار مانده و آثار تئوریک برجسته یی به جا گذاشته اند، می توان به جورج لوکاچ، اریک هابسبام و دومنیکو لوسوردو اشاره کرد. بقیه ی استالینیست هایی که تاکنون شناخته، خوانده و دیده ام، جزو مجموعه یی مغز پوک که از یک فرهنگ مشابه مانند فرهنگ جریانات فاشیستی دفاع می کنند و جواب نقد سیاسی را با ترور می دهند و یا  در بهترین حالت تضاد بین امپریالیسم و “انتی” امپریالیسم را زنده کرده و از این طریق به دامن رژیم های فاشیستی و احزاب اولترافاشیستی مانند حزب اله می افتند، هستند.

البته لازم است اشاره کنم که جریانات تروتسکیستی امروزی هم تفاوت زیادی با جریانات استالینیستی ندارند. این محافل تروتسکیستی که به صدها و شاید چند هزار محفل در سطح جهان تقیسم می شوند، اغلب مشغول تناسخ روح و پاکسازی روح خود از تبعات گرایشات استالینیستی هستند و به یوگا و مدیتیشن تئوریک پناه برده اند. این ها حتی نمی توانند صد تا کارگر را بسیج کنند، اما مدام از انقلاب خیالی و عرفانی جهانی صحبت می کنند. حساب این عارفان امروزی را باید از حساب تروتسکی این رهبر برجسته و انقلابی و تروتسکیست های برجسته یی همچون هال دریپر، ایزاک دویچر، ارنست مندل، تونی کلیف، جان ریز، تری ایگلتون، یاکوب تاوت و الکس کالینکوس و ده ها تروتسکیست برجسته ی دیگر جدا کرد. بیشتر جریانات تروتسکیستی امروزی را می توان زیرمجموعه ی جنبش های اتونومیستی و انارشیستی خواند.

تروتسکی آثار فراوانی از خود به جای گذاشته است که خواندن آن با هر میزان نقد و مرزبندی ایی که ما به این یا آن تحلیلش در مورد فاشیسم یا شکست انقلاب روسیه، جنگ داخلی در اسپانیا، ادبیات و انقلاب و غیره داشته باشیم، جزو آثار فوق العاده مهم جنبش کمونیستی هستند و باید به عنوان آثار کلاسیک مارکسیستی مورد نقد و بررسی جدی قرار بگیرند.

کتاب “ادبیات و انقلاب” تروتسکی از جانب یک مجله ی زرد محافظه کار وابسته به حزب سوسیال دمکرات آلمان به اسم “تسایت” (زمان) به عنوان یکی از صد کتاب مهم جهان معرفی شده است. این در حالی است که تاریخ نگاری تروتسکی در کتاب تاریخ انقلاب روسیه و زندگانی من جزو بهترین تاریخ نگاری های آنتروپولوژیک تاریخ است.

تروتسکی هشتاد سال پیش در روز بیست آگوست 1940 توسط یکی از جاسوسان استالین به اسم رایمون مرکادر که خود را با اسم جکسون و به عنوان هوادار تروتسکی معرفی کرده بود توانست خود را به تروتسکی نزدیک کند و در روز بیست اگوست 1940 با ضربه یی که با تبر یخ شکن به سر تروتسکی وارد کرد، او را به قتل رساند. تروتسکی در روز 21 اگوست 1940 برای همیشه چشم از جهان فروبست. چهار فرزند او به خاطر شرایط وحشتناک سرکوب های استالینی ناچار به خودکشی مشکوک شدند.

یاد تروتسکی برای همیشه در خاطره ی کمونیست ها زنده خواهد ماند. نقد ما به جریانات عرفانی موسوم به تروتسکیست نباید دلیلی بر دفاع از بربریت و توحش استالینیستی  یا توجیه آن باشد.

ضمیمه:

مطلبی در مورد تروتسکیسم و آنارشیسم

تروتسکیسم و آنارشیسم سر و ته یک کرباس!

جریانات تروتسکیستی که مدام از “انقلاب” “جهانی” صحبت می کنند، روی دیگر سکه ی جریانات اتوپویست آنارشیستی هستند که همواره اعلام می کنند که ما باید از سطح محله یی، محلی یا کمونال شروع کنیم و یک دهکده ی “آنارشیستی” درست کنیم تا دیگران هم از آن کپی برداری کنند.

ریشه ی هر دوی این گرایشات در سوسیالیسم تخیلی و عرفانی پیشامارکسی است و کوچکترین ربطی به سوسیالیسم علمی، ماتریالیسم تاریخی و تئوری انقلاب مارکسی ندارد. هر دوی این گرایشات علیرغم هر میزان از “خلوص” نیتی که داشته باشند و علیرغم اینکه زمین و اسمان را به باد فحش بگیرند که مدافع خالص سوسیالیسم، آنارشیسم یا رهایی تنها آنان هستند، به معنی واقعی کلمه چیزی جز سیاست پاسیفیسم جلو مردم قرار نمی دهد.

بیشتر جریانات موسوم به اتونوم یا آنارشیستی هم سوسیالیسم و رهایی را به گیاهخواری و یا تغذیه از زباله ی رستوان ها ترجمه می کنند و عملا در گروه ها و محافل چند نفره مشغول سکس گروهی اند و این مساله را رهایی می خوانند.

شیوه ی “تحزب” آنتی تحزب تروتسکیستی که محصول شیوه ی ایدئولوژی تروتسکیستی است به معنی واقعی کلمه در سطح جهان شکست خورده است و با این شکل از “تحزب” بی تحزبی نمی توان یک دهات و حتی یک ساختمان را در یک نقطه ی جهان اداره کرد و “سوسیالیسم” را آنجا پیاده کرد.

عرفان و تناسخ روح به جای اگاهی سوسیالیستی و تلاش برای سازماندگی دو بخش جدایی ناپذیر گروه های تروتسکیستی و انارشیستی هستند.

جریانات تروتسکیستی اغلب محافل روشنفکری هستند که مثل شاهدان یهوه به دنبال اثبات حقانیت گفته های تروتسکی و نشان دادن این اند که انان دقیق ترین تعبیر از تروتسکیسم را نمایندگی می کنند. اما اگر شاهدان یهوه توانسته اند در سطح جهان سه میلیون و نیم عضو داشته باشند، تروتسکیست ها توانسته اند سه میلیون و نیم انشعاب سازمان دهند و هر چند نفر عضو یک محفل تروتسکیستی است.

جریانات آنارشیستی اتونوم امروزی به نظر من کوچکترین ربطی به تئوری های انارشیست هایی چون باکونین و بلانکی و کروپتکین و انقلابی های آنارشیست عضو رهبری کمون پاریس ندارند. اینا ها بیشتر حباب هایی هستند که تنها علیه “اتوریته” و “ایدئولوژی” تشکیلات، حزب، خانواده و دولت اند و به دنبال پیاده کردن آنارشیسم در منازل اشتراکی دانشجویی در شهرهای مختلف اروپا هستند. مکان هایی که شایسته نیست حتی خروس و مرغ و قاطر را در آنجا نگه داشت.

مشکل بسیاری از طیف های موسوم به آنارشیست امروزی نه مناسبات تولید سرمایه داری، بلکه مناسبات توزیعی است. آنان اغلب با مصرف گرایی مشکل دارند، بدون اینکه بدانند که زباله خوری هم خود نوعی “مصرف” گرایی است. آنان به خوبی می دانند که انسان ها در جهان سرمایه داری و حتی بعد از سرمایه داری باید مصرف کنند تا بتوانند موجودیت خود را بازتولید کنند. خوب سکس گروهی و عوض کردن پارتنرها در همان خانه های تیمی مصرف گرایی است. چرا با این مصرف گرایی مبارزه نمی کنند؟!

به نظر من آنارشیسم رگه هایی از لیبرالیسم و فردگرایی مطلق را در خود دارد که هیچ نوع خوانایی با رهایی جمعی مارکسیستی ندارد.

در انتها لازم است که اشاره کنم که من یکی از دشمنان سرسخت استالینیسم به مثابه ی سوسیالیسم عامیانه و مبتذل هستم. به بسیاری از متفکران بزرگ تروتسکیست همیشه احترام گذاشته و می گذارم و متون و نوشته هایشان را با عشق می خوانم، همانطور که اثار و کتاب های داناترین استالینیست تاریخ یعنی دومنیکو لوسوردو را با عشق و علاقه می خوانم.

مشکل من با اشکال “تحزب” فیک و سازمان دهی برای تغییر جامعه است. من همچنان از تئوری انقلاب مارکس دفاع می کنم و معتقدم عقلانی ترین شکل مبارزه برای عبور از سرمایه داری و بهترین شکل انترناسیونالیسم است:

طبقه ی کارگر هر کشور لازم است بورژوازی کشور خود را به صورت انقلابی متحول کند.

از انجایی که مناسبات اجتماعی و تکامل اگاهی طبقاتی، اشکال سازماندهی طبقه ی کارگر، اشکال گوناگون استثمار، فرهنگ تحزب و غیره از کشوری به کشور دیگر متفاوت است ،انقلاب جهانی تروتسکیستی تنها روئیایی عرفانی است که با عروج مهدی و مسیاس یکی است.

در کنار تروتسکیست های عارف همچون کاستوریادیس لازم است به سوسیالیسم مسیحیایی امثال ارنست بلوخ و والتر بنیامین هم اشاره کرد ،که یکی به دنبال زندگی در اتوپی مشخص افتاد و دیگر برای ادغام ماتریالیسم تاریخی و تئولوگی خود را به “شهادت” رساند.

مارکسیسم و سوسیالیسم علمی با این اشکال اندیشه که با پراتیک و هستی اجتماعی انسان بیگانه اند، کمترین سر سازگاری نداشته و نخواهد داشت.

تروتسکی را باید علیرغم تمام اشتباهات و راست و چپ زدن هایش در دوران قبل از پیوستن به بلشویک به عنوان یکی از بزرگترین متفکران مارکسیسم به حساب آورد و ابتذال تروتسکیسم های امروزی را نباید به پای آثار گرانبهای تروتسکی همچون تاریخ انقلاب روسیه، انقلابی که به ان خیانت شد، ادبیات و انقلاب و اخلاق ما و اخلاق آنان، مارکسیسم و تروریسم و ده ها و صدها مقاله ی و چندین کتاب دیگر او در زمینه های مختلف ادبی و نقد او به فاشیسم نوشت. تروتسکی یکی از مارکسیست هایی است که به طور عمیقی به فلسفه ی کلاسیک آلمانی اگاهی دارد، تاریخ ادبیات غرب را به خوبی خوانده بود و کتاب او به اسم ادبیات و انقلاب جزو صد کتاب برتر جهان توسط یک مجله ی سوسیال دمکرات آلمانی به اسم Zeit (زمان) معرفی شده است.

همچنین باید حساب رهبران انترناسیونال چهارم را از محافل درویش صفت تروتسکیستی امروز جدا کرد.

این تروتسکیست های امروزی بخصوص جریاناتی همچون مارکسیسم بیست و یک، فونکه و محفل منحط “محور مقاومتی” ی رازی و ثالث مایه ی شرم برای بشریت اند.

من هال دریپر را یکی از بزرگترین متفکران کل تاریخ مارکسیسم می دانم و همینطور ایگلتون.

به بسیاری از آثار مندل علاقه ی زیادی دارم و کتاب ها و آثار جیمز پی کانن را اگرچه خیلی قوی نیستن دوست دارم. جان ریز هم انسانی عمیق و فهمیده می دانم و کتاب جبر انقلابش را در نوع خود بی نظیر می دانم. البته کتاب دیگری به همین اسم از هانس هاینز هولز منتشر شده که متاسفانه ترجمه نشده است. خلاصه عمو نمی دانی که این دراویش “شپش خور” (سپی خور در سنندج برای آدم ابله به کار می ره) چطور تروتسکی بزرگ و تروتسکیست های بزرگ را تبدیل به کاریکاتور کرده اند.

مورخ برجسته ی تاریخ انقلاب روسیه و کسی که زندگی نامه ی سیاسی استالین و تروتسکی را نوشته است، یعنی ایزاک دویچر هم تروتسکیست بود.

مقاله ی آلمانی را در زیر می توانیم بخوانید: به اسم در باره ی استالین و “استالینیسم”!

Über Stalin und „Stalinismus“!

یک تروتسکیست برجسته ی آلمانی به اسم یاکوب تاوت جزو رهبران اصلی انترناسیونال چهارم بود، که کتاب های بسیار خوبی از جمله "مساله ی یهود و صهیونیسم" نوشته است.

AM MAI 6, 2019 VON HASSANMAARFIPOOR@GMAIL.COMBEARBEITEN

Ich werde oft in Deutschland gefragt, ob ich „Trotzkist“ oder „Stalinist“ bin. Ich passe weder in ier trotzkistischen Kategorie noch in die stalinistische, obwohl ich bestimmte Trotzkisten und teilweise auch bestimmte sogenannte Stalinisten sehr hoch schätze. Unter den sogenannten Stalinisten, die wegen ihrer Sympathie zu bestimmten Zeiten der Sowjetunion als Stalinisten bezeichnet werden, habe ich sehr starke Sympathien für die Schriften von Eric Hobsbawm und Domenico Losurdo. Sie sind nicht nur großartige Denker, sondern auch eine Art Weiterentwickler der Geschichte und Philosophie des Marxismus. Über den Trotzkisten muss ich sagen, dass Trotzkis Positionen während und nach der Revolution 1917 getrennt betrachtet werden müssen von seiner Rezeption. Ich bin sehr begeistert von einigen Schriften bestimmter Trotzkisten wie Hal Draper, Terry Eagleton, John Rees, Tony Cliff, Ernest Mandel, Alex Callinicos etc. Das bedeutet aber nicht, dass ich alles akzeptiere, was diese Autoren geschrieben haben. Von ihrem Sektierertum und dem Versuch, aus dem Marxismus eine Art der Aristokratie zu mache, entferne ich mich aber. Gleichzeitig bin ich auch kein Freund der sogenannten bürgerlich-liberalen Debatte des „Pluralismus“ innerhalb der deutschen und europäischen „Linken“. Für mich als ein Marxist mit dialektischem Hintergrund und Weltanschauung ist wichtig, wie die Menschen theoretisch und ästhetisch die Welt definieren und wie sie den Weg der Emanzipation in ihren Schriften und Aussagen schlüssig darstellen, indem sie die Widersprüche der bürgerlichen Ordnung und bürgerlichen Produktionsweise anschaulich machen und durch die Negation der Negation (Dialektik) versuchen, argumentativ zu überwinden. Meiner Meinung nach kann, wie Lenin schon damals genau gesagt hat, keine revolutionäre Praxis ohne revolutionäre Theorie zustande kommen. Insofern bin ich für eine schlüssige radikale und revolutionäre Theorie. Wir dürfen aber auch nicht vergessen, dass wir als Menschen selbst aus Widersprüchen bestehen. In jeder Theorie und Weltanschauung kann man Widersprüche finden und kritisieren, aber man hat selbst teilweise mehr Widersprüche als die Theorien, die von einem kritisiert werden, Das ist eine Situation, der ich immer wieder begegne, besonders wenn ich die Kritiker von Marx und des Marxismus studiere.

Man muss aber zwischen der Theorie, Strategie und der Taktik unterscheiden. Man kann etwas theoretisch richtig finden, aber strategisch Bullshit oder umgekehrt. Ein Beispiel ist die Sozialfaschismusthese von Stalin, die auf theoretischer Ebene stimmt, aber auf strategischer Ebene das Verbrechen des Faschismus reproduzierte, indem Stalin den gemeinsamen Kampf der Zivilgesellschaft (der Kommunisten mit Sozialdemokraten und anderen Gruppen) ablehnte. Wir wissen, dass die deutsche Sozialdemokratie (SPD) ein großes Verbrechen gegen die Menschheit, gegen die Arbeiterklasse und besonderes gegen die Kommunisten beging. Es ist nicht zu bezweifeln, dass die SPD mehr Kommunisten und revolutionäre Arbeiter ermordete als die Nazis, aber die Arbeiterklasse, die mit der KPD in der Zeit des Faschismus in Verbindung war, war eine Minderheit. Deshalb war der Kampf gegen den deutschen Faschismus nur von Kommunisten, wozu Stalin aufrief, Selbstmord. Das hat die Mehrheit der „deutschen Linken“ bis heute noch nicht verstanden: Die Frage der Theorie einerseits und der Strategie andererseits. Wir müssen immer wieder die Geschichte materialistisch rekonstruieren bis wir die Frage des „Was tun?“ in der heutigen Welt und im heutigen Kapitalismus verstehen und endlich aufhören, von der herrschenden Klasse als Instrument gegen den Kommunismus ausgespielt werden.

Meine Position zu Stalin und zum Stalinismus ist klar! Wenn ich mit Hannah Arendt argumentiere („Wenn ich als Jüdin angegriffen werde, muss ich mich als Jüdin verteidigen“), muss ich mich als Kommunist verteidigen, wenn Stalin zum Inbegriff des Kommunismus gemacht und der Kommunismus damit als gescheitert und totalitär erklärt wird. Wenn ich als Kommunist wegen Stalin angegriffen werde, muss ich vor allem klären, dass Stalins Politik, Stalins Verbrechen gegen die Menschheit nichts mit Kommunismus zu tun haben, auch wenn wir aus einigen seiner Schriften durchaus Wichtiges zur Geschichte und Sprache lernen können. Von Dialektik allerdings hat er nichts verstanden. Obwohl die Verbrechen unter Stalin nicht reduziert auf seinen Charakter oder seine psychische Verfassung zurückgeführt werden können, müssen wir uns als historisch-materialistische, dialektische Marxisten aus theoretischen und strategischen Gründen von Stalin distanzieren.

Gegen bürgerliche Dummheit, antikommunistische Propaganda von den Liberalen und Konservativen, gegen den Geschichtsrevisionismus von bürgerlichen Charakteren wie Hannah Arendt bis zur Frankfurter Schule verstehe ich, dass viele Kommunisten Stalin gewissermaßen verteidigen. Dann müssen wir aber wiederum Trotzki gegen das Verbrechen von Stalin gegen die Genossen unterstützen. Letztlich geht es in der Frage darum, den Kommunismus gegen Stalin und gegen die Bourgeoisie zu verteidigen.

Das ist eine kurze Zusammenfassung meiner dialektischen Auseinandersetzung mit Stalin, Stalinismus und der Sowjetunion. Das Scheitern des Sozialismus liegt nicht in der Persönlichkeit eines verrückten Mannes. Es ist ein hoch kompliziertes Zusammenwirken verschiedener Faktoren und Entwicklungen, die zum Scheitern der politischen Ökonomie des Sozialismus in der Sowjetunion führten. Dieses Scheitern hat vor Stalin mit dem Kriegskommunimus und NEP (Neue Politische Ökonomie), mit der Konterrevolution der Weißen Armee, mit Kronstadt, mit dem imperialistischen Krieg von außen, dem Scheitern der Revolution in Deutschland begonnen. Das Scheitern des Sozialismus in der Sowjetunion muss in seinem globalen und regionalen Zusammenhang betrachtet werden.

Hassan Maarfi Pour (Poor)

نقدی بر نقد نقادانه

علیه خانواده ی مقدس کومه له ی امروزی

علیه خانواده ی مقدس کومه له ی امروزی

حسن معارفی پور

مقدمه

عنوان این مطلب از کتاب “خانواده ی مقدس” اولین اثر مشترک مارکس و انگلس گرفته شده است. عنوان اولیه ی کتاب «نقد نقادانه ی نقد» را جنی مارکس به مارکس و انگلس پیشنهاد می کند. “نقد نقادانه” یک جریان چپ هگلی بود که دور و بر برونو باوئر جمع شده بودند و در روزنامه ی “نقد ادبیات” می نوشتند.  قبل از انتشار مارکس بدون هماهنگی با انگلس عنوان آن را به خانواده ی مقدس تغییر می دهد و «نقد نقادانه ی نقد» که تسویه حساب با جریان ارتجاعی و یهودستیز (آنتی سمیت) دور و بر برنو باوئر است را به مثابه ی توضیح عنوان اضافه می کند. مارکس و انگلس تصمیم می گیرند که با بخشی از نمایندگان جریانی که خود را تحت نام هگلی های جوان می شناخت به صورت تئوریک تسویه حساب کنند و مسیر خود را از آنان به کلی جدا کنند. مارکس البته در دانشنامه ی آلمانی- فرانسوی متونی همچون “درباره ی مساله ی یهود” و “نقد فلسفه ی حق” و انگلس “نقدی بر جوانب اقتصاد سیاسی” را منتشر کرده بودند، مباحثی که المنت های اولیه ی ماتریالیسم تاریخی و نقد اقتصاد سیاسی، پروژه هایی که بازتاب آن را در کل آثار مارکس و انگلس می توان مشاهده کرد، را به صورت ضمنی در خود دارند.  مباحث مارکس در کتابچه ی “درباره ی مساله ی یهود” ضمن نقدی رادیکال و انقلابی به نظریات ارتجاعی برنو باوئر دفاع از رهایی انسان به طور عام را در هسته ی بحث خود قرار می دهد. مارکس از طریق خواندن مباحث انگلس در نقد اقتصاد سیاسی و وضعیت طبقه ی کارگر در انگلستان است که به بحث اقتصاد سیاسی تمایل پیدا می کند و نقدی را شروع می کند که از دستنوشته های اقتصادی فلسفی موسوم به دستنوشته های پاریس ادامه شروع می شود و تا انتشار کاپیتال و پایان عمرش ادامه می دهد. “خانواده ی مقدس” یا “نقد نقد نقادانه” اما همچنان تحت تاثیر ماتریالیسم فوئرباخی باقی می ماند و مارکس و انگلس نتوانستند به صورت کلی خود را تا نوشتن “تزهای فوئرباخ” از فوئرباخیسم حاکم بر ماتریالیسم عصر رها کنند. “ایدئولوژی آلمانی” اثر مشترک دیگر مارکس و انگلس تکامل واقعی ماتریالیسم تاریخی است. ماتریالیسمی که ماتریالیسم فوئرباخی را به شکلی از اشکال ایدئالیسم مذهبی می خواند که مذهب جدیدی به اسم آتئیسم را جایگزین مسیحیت کرده است.

مارکس علاوه بر پرداختن به نقد اقتصاد سیاسی در حوزه های دیگری از جمله تاریخ (تکامل ماتریالیسم تاریخی) در کتاب “ایدئولوژی آلمانی” و دهها اثر سترگ فلسفی، اقتصادی، انسان شناختی و غیره تولید کرده است. نقد مارکس به جریان انارشیستی شرکت کننده در بین الملل اول، نقد به کارل فوگت، لاسال، باکونین، پرودون، دورینگ، ارزیابی مارکس از انقلابات 1848، کمون پاریس و غیره جملگی نقدی تئوریک و رادیکال و با چشم انداز رادیکال انقلابی برای تغییر وضع موجود به نفع سوسیالیسم و کمونیسم هستند. حتی ژورنالیستی ترین مقالات مارکس و انگلس از جمله “هیجدهم برومر لوئیس بناپارت”، “جنگ داخلی در فرانسه” “انقلاب و ضد انقلاب در آلمان” و غیره را می توان عرصه ی تئوریک ترین مباحث دوران خود خواند. مارکس و انگلس بدون شک زمانی که نقدی را به کسی مطرح می کردند، قبل از هر چیز نقدشان متکی به یک نگرش عقلانی و مترقی و فاکت های علمی بود که فاکت های شبه علمی دیگران را با ان کنار می زدند و همچنین راه رهایی را نشان می داد. در عین حال آثار مارکس و انلگس همواره از منطق رهایی انسان، از الغای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، اشتراکی کردن ابزار تولید از جمله زمین و کارخانجات و غیره بحث می کنند و راه رهایی را در انقلابی کردن حال به نفع آینده به مخاطب نشان می دهند.

کل مطلب را به صورت پی دی اف در لینک زیر دریافت کنید.

زمانی که کالسکه به سر بالایی می‌رسد

نگاهی به اختلافات اخیر درون جناح سیاه جمهوری اسلامی، وظایف توده های کارگر و زحمتکش و چشم انداز اتی

Hassan Maarfi PourJuly 24, 2020

مدتها بود که می خواستم در مورد درگیری هایی که بین جناح راست جمهوری اسلامی، اوباش وابسته به احمدی نژاد و خامنه ای ، مطلبی بنویسم، اما همیشه با خودم فکر می کردم که این درگیری ها، درگیری، یک سری چاقو کش سرکوبگر و ادم کش اسلامی است و ربطی به منافع کمونیسم و کارگر جامعه ندارد . این درگیری ها، درگیری از بالا بوده و تحلیل مارکسیستی نمی تواند صرفا به درگیری از بالا پرداخته، خود را وقف کشمکش بالایی ها کند،تغییر و تحولات از پایین را، یعنی کشمکش توده های کارگر و زحمتکش را با کلیت نظام حاکم بر ایران، و کل نظام سرمایه داری نادیده بگیرد!

جمله ی مشهور این است که، است زمانی که کالسکه به سربالایی می رسد، اسب ها همدیگر را گاز می گیرند، این گفته در مورد جمهوری اسلامی نه تنها صحیح است، بلکه “اسب “های حاکم در جمهوری اسلامی با گاز، لقد، باتوم و قمه بد جوری به جان هم افتاده اند.

بن بست سیاسی و اقتصادی

رژیم جمهوری اسلامی از اوایل سرکار آمدنش، تا به امروز در ایران، همواره از یک بحران عمیق اقتصادی و سیاسی مضاعف، رنج برده است و تا به امروز، بعد از گذشت سی وچند سال از سرکوبگری این نظام،نه تنها این بحران کنترل نشده است بلکه، روز به روز به دامنه ی بحران افزوده شده است.قبل از به قدرت رسیدن این نظام و بعد از بن بست سیاسی نظام عتیقه ی شاهنشاهی و بعد از انکه امریکا و غرب نمی توانست مهره ی شاهنشاهی وابسته به خود را تحمیل کند، به ناچار راه را کج کرد و گزینه ی اسلام سیاسی را به عنوان یک گزینه ی مطلوب برای کنترل انقلاب اجتماعی ایران به مردم تحمیل نمود ، در آن زمان رسانه های نوکر وابسته به غرب در خبر های خود اعلام می‌کردند که عکس خمینی را در ماه مشاهده نموده اند و در گوش همگان می‌خوانند که خمینی، نماینده ی خدا بر روی زمین است. با این اعمال پوپولیستی و ریاکارانه و با اهرم‌های و شیوه‌های مختلف دیگر، توانستند، در شرایطی که الترناتیو رادیکال و کمونیستی حضور قاطعی نداشت، اسلام سیاسی را به عنوان گزینه ای مطلوب غرب و برای مقابله با کمونیسم رادیکال و” سوسیالیسم پرو شوروی”به مردم بقبولانند. خمینی کودن که در ظاهر با شعار”ضد امپریالسیتی” سرکار آمده بود توانست، با این شعار سطحی و ابلهانه، شوروی و نیروهای وابسته به این نظام، که در بین نیروهای درگیر در انقلاب 57 ایران داری نفوذ خاصی بودند، را نیز با خود همراه کند و آن‌ها را به نیروی ذخیره ی اسلام سیاسی تبدیل نماید.در این شرایط که چپ و کمونیست جامعه، از نظر بسیاری از توده های مردم با شوروی، در سطح دنیا و حزب توده و دیگر جریانات پوپولیست در جامعه ی ایران تداعی می‌شد، بخش وسیعی از سازمان های سیاسی چپ، که از لحاظ نظری زیرمجموعه ی شوروی سابق بودند، با خمینی همراه شدند و نقش مهمی در تثبیت جهل و جنایت اسلامی به افکار عمومی داشتند.

رژیم جمهوری اسلامی که در نتیجه ی یک انقلاب توده ایی و خلاء سیاسی به قدرت رسیده بود از اختلاف درونی و چند دستگی درونی در بین نیروهای خودی اش به شدت رنج می برد و این اختلاف نظرها بر سر مسائل مختلف و شیوه ی سرکوب مردم انسجام و توانایی سرکوب را تقلیل می داد. در نتیجه در ابتدای سرکوب انقلاب و به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، جناح های مختلف اسلام سیاسی هر یک تفاسیر مختلفی از اسلام ارائه می دادند و این خود عاملی بود در ایجاد اختلاف و چند دستگی بین جناح های مختلف جمهوری اسلامی و بحران در این نظام. دراین شرایط رژیم جمهوری اسلامی برای انکه بتواند خود را یکدست کند، لازم بود با اپوزیسیون درونی خود یعنی نیروهای مختلف اسلامی از لیبرالیسم اسلامی گرفته تا اصلاح طلبی تسویه حساب کند و تا حدودی خود را یکدست نماید.

جناح نو اندیش اسلامی یعنی مجاهدین خلق به دلیل افکار التقاطی ای که داشت، از ابتدا از گردونه ی قدرت سیاسی اسلام سیاسی، در ایران خارج شد، اما جناح لیبرال اسلامی همچون بازرگان و بنی صدر توانستند به یک جناح از جناح های جمهور اسلامی تبدیل شوند و سهمی از قدرت سیاسی در ابتدای سرکار امدن رژیم اسلامی در ایران داشته باشند. جناح خمینی گرچه قبل از به قدرت رسیدن از “آزادی فعالیت کمونیست‌ها “در ایران دم می زد، بعد از سرکار آمدن به طور واقعی نه تنها کمونیست بلکه، تحمل لیبرالیسم اسلامی را هم نداشت. در اوایل سرکار آمدن رژیم ا سلامی و در یک گیر و دار درونی رژیم ،جناح غالب جمهوری اسلامی، به شیوه‌های تروریستی و توطئه گرانه این دلقک های اسلامی (بازرگان ها و بنی صدرها) را در همان سالهای ابتدایی حیات رژیم از گردونه ی قدرت سیاسی بیرون راند، و تا حدودی توانستند که به خیال خود رژیم را یک‌دست کنند و یکپارچگی نظام و ولایت فقیه را حفظ نمایند.

به دنبال جنگ ارتجاعی بین دو رژیم هار و جنایتکار اسلامی و رژیم فاشیست بعث، رفسنجانی به مثابه ی جناح لیبرال رژیم تلاش نمود زیر نام سازندگی و … ، گرایش لیبرالی اسلامی را در رژیم زنده نماید و در زمینه ی ارتباط با غرب تلاش‌های بی ثمری انجام داد. بعد از گذشت چند سال خاتمی زیر نام اصلاحات، مردم سالاری دینی، گفتگوی تمدن‌ها و خزعبلاتی از این قبیل تلاش نمود گرایش لیبرالی و پرو غرب را درون رژیم تقویت نماید و در زمینه ی رابطه با غرب قدم‌هایی بردارد. خاتمی در این دوران تلاش داشت پروژه های بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول را یکی بعد از دیگری به اجرا در آورد، همچنین در زمینه ی انطباق ایدئولوژی اسلامی با لیبرالیسم و سرمایه داری بازار ازاد اقداماتی را انجام دهد. شکست پروژه ی اصلاحات در اوایل دهه ی 80 شمسی مهر باطلی بر توهمات آقایان اصلاح طلب امثال خاتمی و حجاریان کوبید و اصلاح پذیر بودن نظام اسلامی ایران را به یک رؤیای پوچ احمقانه برای ان هم توسط اپوزیسیون خودی، بدل ساخت.

در نتیجه ی شکست اصلاح طلبان حکومتی و رشد و گسترش اعتراضات کارگری و جنبش های اجتماعی، احمدی نژاد به مثابه ی یک مهره ی قابل اعتماد جناح سیاه جمهوری اسلامی یعنی اصولگرایان حکومتی، برای کنترل روند رو به رشد اعتراضات کارگری، دانشجویی، زنان و دیگر جنبش های اجتماعی ظهور کرد و وارد میدان بازی ریاست جمهوری انتصابی شد.

احمدی نژاد به مثابه ی شخصی ضعیف در مقابل ولایت فقیه و گوش به فرمان شخص خامنه ایی جلاد، در ابتدا ظاهر شد، اما بعد از سرکار آمدن این رئیس جمهور در دور دوم ریاست جمهوری خود یعنی دور دهم ریاست جمهوری رژیم اسلامی ، با تقلب یا هر شیوه ی دیگری که اینجا در این مطلب نمی گنجد زبانش درازتر از قبل، شد و تصمیمات رهبری را در این اواخر به اشکال مختلف، زیر پا می گذاشت.

در روزهای قبل از انتخابات دور دهم ریاست جمهوری، جمهوری اسلامی به شیوه ای فریبکارانه از کانال سه ی صدا و سیمای جمهوری اسلامی، در مناظره هایی که با کاندیداهای ریاست جمهوری انجام می‌داد، کاندیداها هر کدام دزدی ها و فساد های دیگری را افشا کرده و به شدید ترین شیوه به همدیگر حمله می نمودند. رژیم که به اوج نفرت مردم از نظام پی برده بود، در این دوره تلاش می‌نمود تا به هر طناب پوسیده ای چنگ بیاندازد، تا از غرق شدن سرنشینان کشتی رژیم جلوگیری به عمل اورد.

در این دوران باندهای تازه اصلاح طلب شده، یا به قول خودشان” اصلاح طلب‌های اصول گرا”که طیف ناهمگونی را از قاتلان دهه ی 60 شمسی تا کهنه اخوندک های اجیر خمینی و حتی خاتمی و رفسنجانی را تشکیل می‌داد، تلاش ‌نمودند، زیر پای احمدی نژاد را خالی نمایند و به این شیوه از دامنه ی نفرت مردم بکاهند تا بتوانند سرنگونی نظام جلوگیری به عمل اورند یا، ان را به تاخیر بیاندازند.

مردم ایران که در سطح وسیع، از سی سال جنایت اسلام سیاسی و کشت و کشتار به ستوه آمده بود، به دنبال فرجه ایی بود تا به خیابان‌ها بیایند و رژیم را به شیوه ی ا نقلابی سرنگون کنند.تقلب در انتخابات توسط باند خامنه ای و احمدی نژاد با همکاری سپاه پاسدارن و دیگر اوباش اسلامی، باعث شد که مردمی که در سطح میلیونی و در نتیجه ی نبود یک الترناتیو به انتخاب ابلهانه ی بین بد و بدتر تن داده بودند، به خیابان‌ها بیایند و در ابتدا با شعار “رای من کو؟”، اعتراضات وسیعی را زیر هژمونی و اتوریته ی اصلاح طلبان و موج سبز سازمان دهند، اما طولی نکشید که اعتراضات از چارچوب این شعارهای آبکی فراتر رفت و ماهییت کل نظام را نشانه گرفت، در این شرایط بود که اصلاح طلبان حکومتی و رسانه‌های بورژوازی و نوکر خود به مانعی بر سر راه روند رادیکالیزاسیون اعتراض تبدیل شدند، و تناقض شدیدی بین مطالبات اعتراض کنندگان با عملکرد رهبری سبز بی خاصیت نوکر شکل گرفت و در نبود رهبری پیگیر و بی نفوذی اپوزیسیون چپ این اعتراضات اخر سر راه به جایی نبرد و اوضاع به حالت عادی برگشت.

در این دوره تحلیل‌ها و ارزیابی های متفاوتی از جانب احزاب، سازمان ها و شخصیت‌های سیاسی ارائه شد، که در بهترین حالت از چند گزینه ی زیر فراتر نمی رفت :1 . اعتراضات برحق و قابل دفاع است و باید رادیکالیزه شود. 2. اعتراض باید در چارچوب نظام جمهوری اسلامی باشد و نباید ساختار شکن باشد. 3 . این اعتراضات ارتجاعی است و باید از آن دوری نمود. 4. این اعتراضات شروع” انقلابی انسانی “است. تحلیل اول را بسیاری از احزاب و سازمان های سیاسی و اپوزیسیون چپ استفاده کردند. تحلیل دوم تحلیل لیبرالیسم نوکر و خود اصلاح طلبان حکومتی با مدیای وابسته به غرب است ، تحیلیل سوم تحلیل حزب حکمتیست و تعدادی از منفردین اپوزیسیون است و تحلیل چهارم ، ارزیابی حزب کمونیست کارگری و برخی جریانات پوپولیستی و خلقی سابق است.

به نظر من هر کدام از ارزیابی ها دارای نقاط ضعف اساسی است و جا دارد در یک فرصت هر کدام از آن‌ها را موشکافی کرد و نقاط ضعف و قوت آن را برشمرد.

در کل باید اشاره کنم که این اعتراضات علیرغم بافت ناهمگون، غریزی وار حرکت کردن مردم و بی تاثیری نیروهای اپوزیسیون چپ، هم جمهوری اسلامی و هم بسیاری از نیروهای اپوزیسیون را غافلگیر نموده بود و باعث شده بود اینگونه به تحلیل‌های آبکی پناه ببرند.

این اعتراضات با تمام ضعف‌ها و مشکلاتی که داشتت ، علیرغم غیر یک‌دست بودن نیروهای آن، که از اصلاح طلبان حکومتی تا چپ منفرد و راست پروغرب را در بر می‌گرفت، اما نبض نظام را گرفته و نظام را به شدت ضعیف نموده بود. این اعتراضات هشداری بود به رژیم جمهوری اسلامی، همچنین اعتراضات به روشنی نشان داد مردم بدون اگاهی انقلابی و سازمان یابی و تحزب سیاسی طبقه ی کارگر نمی توانند راه به جایی ببرند. در شرایطی که این تحولات رژیم را از هر لحاظ ضعیف کرده بود و اصلاح طلبان حکومتی ،جلادن سابق و رهبران پلاستیکی و کارتونی امروز به کلی از گردونه ی قدرت خارج شده بود و انان را به یک پوزیسیون مرتجع رژیم اسلامی تبدیل کرده بود، بین جناح سیاه جمهوری اسلامی بر سر چگونگی سرکوب مردم در اینده ، اما در ظاهر به بهانه ی مشائی، درگیری درگرفت.

احمدی نژاد، در طول چند سال از ریاست جمهوری خود، توانسته بود با توهم پراکنی پوپولیستی و دروغ، بخشی از اقشار حاشیه‌ای جامعه را با خود همراه کند و درون سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات به مثابه ی سرکوبگرترین ارگان های رژیم، جای پایی برای خود تثبیت نماید،در این شرایط نه تنها وقعی به حرف‌های خامنه ای ننهاد، بلکه سرخود و بدون اجازه از ولی فقیه، معاون اولی ریاست جمهوری را به مشایی واگذار می نماید.احمدی نژاد و باندش توانسته بودند، با اتکا بر ایرانی گری به جای ولایت فقیه، عملاً پرچم را از سبزها و بسیاری از پوزیسیون رژیم در خارج کشور بگیرند.

در اینجا من شخصاً وارد شدن به جزئیات دعواهای این باندهای ارتجاعی نمی‌شوم و هر گونه توهم را به هرکدام از این باندها و دیگر باندهای رانده شده از قدرت را توهم آشکار به جمهوری اسلامی میدانم، اشاره به برخی از جزئیات در این مطلب تنها به خاطر روشن‌تر شدن بحث و نه به خاطر انتظار تغییر از بالا در این نظام کثیف ضد انسانی جمهوری اسلامی است.

احزاب و جریاناتی که با انتظار تغییر از بالا تنها اخبار و رویدادهای مربوط به تحولات حکومتی در بالا را پوشش می‌دهند و کشمکش های انقلابی و توده ایی، کارگری و رادیکال را کوچک جلوه می‌دهند، دچار توهم حقیر لیبرالی و اصلاح طلبی شده اند.

به نظر من دعواهای این اواخر بین باندهای مختلف وابسته به احمدی نژاد و خامنه ایی، همراه با پرونده سازی ها برای یکدیگر، همان‌طور که در اول مطلب هم به آن اشاره کردم، اساساً به بحران رژیم جنایتکار اسلامی و عدم توانایی در کنترل اعتراضات توده ایی بر می گردد.

رژیم اسلامی که زایده ی بحران است و مرگ آن نیز با بحران فرا می‌رسد، به هیچ وجه توانایی کنترل اعتراضات اجتماعی را ندارد و برخورد یکدستی برای سرکوب اعتراضات حکومتی و دزدی و پول قاپی سران حکومتی وجود ندارد.

برخی بر این عقیده اند که این دعوا، دعوای بین سپاهی و آخوند است، به بیان دیگر آن‌ها می‌گویند که، سپاه پاسداران می‌خواهد جناح های حکومتی را یک‌کاسه کند و نقش آخوند را به حداقل برساند، این دست تحلیل‌ها، به شدت دست راستی و ابلهانه است، در گیر و دار بین این جنایتکاران وابسته به خامنه ای و احمدی نژاد سپاه پاسداران، به طور واقعی پشت آخوند قرار گرفت. این مسأله این را نشان می‌دهد که این دست تحلیل‌ها تا چه اندازه سطحی و به دور از نگرش رادیکال و انقلابی است. با توجه به نکاتی که بالاتر به آن اشاره کردم ،این تحیلیل که گویا نزاع پاسدار و آخوند است از نظر من به شدت احمقانه است.

این که سپاه پاسدارن پشت سر خامنه ایی رفته، به معنای عدم نفوذ احمدی نژاد و دیگر جنایتکاران وابسته به جناح های سبز حکومتی درون گله ی سپاه پاسداران نیست، بلکه این به معنای این است که ولایت فقیه و باندها و گله های وابسته به خامنه ای و بیت رهبری نفوذ بیشتری درون سپاه پاسداران دارند. اینکه سپاه پاسدارن در سایت رسمی خود اعلام نمود که، امام زمان ممکن است در زمان ظهورش معتاد باشد و نتواند رسالت تاریخی خود را انجام دهد، جوابی بود به آن‌هایی که با آوردن نام امام زمان و تحت عنوان دستور گرفتن مستقیم از او سعی داشتند نقش رهبری و ولایت فقیه را کاهش دهند ودر مقابل ایرانی گری و ناسیونالیسم ایرانی را در کناردستور گرفتن از امام زمانشان بالا ببرند. طرف دیگر خود این گفته ی سپاه پاسدارن نشان داد که در این سی و دو سال اخیر که این جنایتکاران با نام مذهب و مهدی و حسین مردم را چگونه قتل و عام نموده و مردم ایران را تحمیق نموده و احساسات مردم را تحریک کرده، امروز می‌بینیم مذهب در مقابل حفظ قدرت ولی فقیه و جمهوری اسلامی، برای خود خامنه ایی و اوباشش تا چه اندازه بی ارزش شده و تقلیل داده شده که مورد ریشخند گله ی سپاه پاسداران قرار می گیرد، تا بتواند به وسیله ی ان رقیبش را تضعیف نماید.

در پایان لازم می‌دانم اشاره کنم که رژیم جمهوری اسلامی در یک سراشیبی بسیار سختی قرار گرفته است، در شرایطی که رژیم نمی‌تواند دعواهای خانوادگی بین باندهای نزدیک و معتمدان سابق شخص رهبر را کنترل کند، کنترل تحرکات انقلابی و رادیکال برای این رژیم بسیار سخت خواهد بود، اما همان طور که اشاره کردم به دلیل ضعف شدید اپوزیسیون چپ در سازمان دهی طبقه ی کارگر و جنبش های اجتماعی رادیکال تا اطلاع ثانوی هر گونه تغییر و تحول در این رژیم نمی تواند، به قدرت گیری چپ و کمونیست جامعه منجر شود و چپ و کمونیست کمترین سهم را از ان خواهد برد.

با توجه به شرایطی که ترسیم نمودم، در این اوضاع، رژیم کثیف و جنایتکار سرمایه داری اسلامی، انسجام و یکپارچگی خود را تا حدود زیادی از دست داده و توانایی سرکوبش به حداقل رسیده است،به همین دلیل سازماندهی کمونیستی و تشکل یابی طبقاتی طبقه ی کارگر، در شرایطی که رژیم به دلیل دعواهای درونی قدرت سرکوبش تا حدود زیادی تقلیل یافته است، می تواند در شرایط کنونی و اینده، همچنین در شرایطی که رژیم در سطح وسیع تر از جانب مردم انقلابی و اگاه به چالش کشیده شده است، زمینه ی سرنگونی رژیم به شیوه ی انقلابی توسط طبقه ی کارگر اگاه را فراهم نموده، همچنین زمینه به قدرت رسیدن چپ و کمونیست جامعه را فراهم نماید. عکس این شرایط همان طور که اشاره کردم به ضرر طبقه ی کارگر و چپ و کمونیست جامعه است.

در چنین شرایطی لازم است توده های انقلابی مردم، کارگران و کمونیست‌ها به طور یکپارچه تعرض یکجانبه ای را به جمهوری اسلامی آغاز نموده و مرگ این رژیم را به شیوه ایی انقلابی ممکن سازند.

مرگ برجمهوری اسلامی

زنده باد سوسیالیسم

حسن معارفی پور

13.06.2011

https://telegra.ph/%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D9%84%D8%B3%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B1%D8%B3%D8%AF-07-24

Verhinderung der drohenden Abschiebung zweier politischer Aktivisten in den Iran

Während im Iran wieder zunehmend Todesurteile gegen politische Gegner*innen des islamisch-faschistischen Regimes und gegen „rückgeführte“ iranische Flüchtlinge gesprochen und teils vollstreckt werden, schiebt der deutsche Staat auch inmitten der Corona-Pandemie wieder in den Iran ab.

Die beiden kurdischen Brüder Mehdi Fatahnejad (politisch aktiv unter dem Namen Karo Azadi), geboren am 04.09.1989, und Saddi Fatahnejad, geboren am 01.03.1987 in Sanandaj, stellten am 02.06.2016 einen Asylantrag in Deutschland. Im Iran hatten sie seit 2007 im Untergrund für die Kommunistische Arbeiterpartei Iran gearbeitet. Saddi floh Ende 2008, in den Nordirak, nachdem er aufgrund seiner politischen Aktivitäten im Iran ein Jahr im Gefängnis saß, Mehdi 2009, wo sie ihre politische Arbeit fortsetzten. Außerdem engagierten sie sich in der kurdisch-irakischen Bauarbeiter Gewerkschaft und wurden in Fragen des Aufenthaltsrechts auch von der Kurdischen Organisation der Kommunistischen Partei Iran (Komalah) unterstützt. Sie haben eine Gewerkschaft für die Arbeiter*innen aus dem Ausland im Nordirak mitbegründet.  Wegen der ständigen politischen und aufenthaltsrechtlichen Unsicherheit sowie der Präsenz des iranischen Regimes im Nordirak flohen sie 2016 nach Deutschland.

Trotz dieser Vorgeschichte wurden die beiden Brüder vom BAMF und in zweiter Instanz vom Verwaltungsgericht Sigmaringen abgelehnt und dazu angehalten, sich im iranischen Konsulat Pässe ausstellen zu lassen, wo sie dem iranischen Regime schutzlos ausgeliefert wären. Diese keinesfalls neue Praxis der Ablehnung politischer Aktivist*innen können die deutschen Behörden nur durch ihre kolonialistische Herangehensweise rechtfertigen: Sie erwarten von Asylsuchenden aus allen Kulturkreisen eine westliche Erzählweise, in der in einem klar strukturierten und chronologischen Erzählstrang die häufig verworrenen und komplizierten Lebensgeschichten widergegeben werden. Das ähnelt mehr einer Abschlussprüfung an deutschen Schulen, als dem Versuch herauszufinden, welche äußerst schwierigen und nicht selten traumatisierenden Erlebnisse die betreffende Person hinter sich hat und welche Gefahren eine Abschiebung für sie bedeuten würde. Eine Ausnahme für iranische Asylsuchende bildet der Religionswechsel vom Islam zum Christentum. Dieser ist im Iran ebenso untersagt wie politische Arbeit gegen das Regime und wird auch ähnlich verfolgt und bestraft. Für die deutschen Behörden gibt es aber offensichtlich einen bedeutenden Unterschied: Wer sich für die traditionell herrschende Religion Deutschlands entschieden hat, erhält damit in der Regel auch das Bleiberecht. Wer allerdings gegen staatliche Unterdrückung und Ausbeutung im Iran gekämpft hat, wird sich u.U. auch nicht uneingeschränkt in den deutschen Staat assimilieren lassen. Dass diesen Menschen bei einer Abschiebung in den Iran Folter und Todesstrafe drohen, muss dabei offensichtlich nicht unbedingt ein Hindernis sein. Hierin offenbart sich der politische Charakter des Asylverfahrens der BRD.

Indes offenbart das iranische Regime zur Zeit wieder seine Willkür und Grausamkeit im Umgang sowohl mit politischen Aktivist*innen als auch mit in den Iran abgeschobenen Geflüchteten. In den letzten Wochen wurden mehrere linke Schriftsteller festgenommen (u.a. Mehdi Salimi und Milad Jannat), was eine neue Etappe der Verfolgung einzuleiten scheint. Am 14.07. wurden Diakor Rasoul Zadeh und Saber Sheikh Abdullah hingerichtet, denen unter schwerer Folter Geständnisse über ihre vermeintliche Zusammenarbeit mit Komalah und die Ausübung eines Attentats in Mahabad im September 2010 abgerungen worden waren. Viel Aufmerksamkeit erregten in den letzten Tagen drei junge Aktivisten, die während der Proteste Anfang des Jahres festgenommen worden waren: Amir Hossein Moradi war zur Unterstützung der Proteste aus Deutschland in den Iran zurückgekehrt, Mohammad Rajabi und Said Tamjidi waren aus der Türkei in den Iran abgeschoben worden. Ihre Hinrichtung konnte vorerst durch eine breite öffentliche Kampagne verhindert und in lebenslange Haft (die insbesondere im Iran mindestens einer psychischen Hinrichtung gleichkommt) umgewandelt werden. Das iranische Regime bleibt unberechenbar in seinem Umgang mit politischen Gefangenen und Aktivist*innen, insbesondere mit kurdischer Herkunft und kommunistischer Einstellung. Aktuell sieht das Regime sich von den wiederholt aufflammenden Protesten im Land in seiner Existenz bedroht. Dadurch wächst unsere Sorge, dass die Abschiebung unserer Genossen in den Iran einem Todesurteil gleichkommt, ausgesprochen von den deutschen Behörden, vollstreckt von iranischen Henkern.

Freund*innen und Genoss*innen der Fatahnejad-Brüder

Kontakt: Hassan Maarfi Poor, 0176 21887621, hassan.maarfipoor@gmail.com

photo_2020-07-17_18-06-56
photo_2020-07-17_18-09-50

اگاهی طبقاتی کاذب ابزار قهر مادی فاشیستی است

مردم معترض به فاشیسم اسلامی باید خود را در مقابل ناسیونالیسم، میهن پرستی و گرایشات نژادپرستانه، شعارهای قومی، راسیستی و ناسیونالیستی واکسینه کنند. آگاهی طبقاتی همانطور که لوکاچ می گوید یک پدیده ی هستی شناسانه است. طبقه ی کارگر باید خود را به مثابه ی طبقه درک کند و جایگاه خود را در کشمکش های طبقاتی در رابطه با مناسبات تولید و قدرت تعریف کند. مذهب و ناسیونالیسم ایدئولوژی و اگاهی کاذب هستند که نشان از تصورات وارونه ی ستمکشان جامعه از ریشه های ستم و عدم درک رادیکال ریشه های استثمار و ستم کشی است. این ایدئولوژی ها می توانند تئوری هایی برای توضیح پرمتیو و ارتجاعی جهان دور و بر و تغییر ارتجاعی در صورت مساله برای به قدرت رساندن فاشیسم قومی و ملی بعد از سرنگونی فاشیسم اسلامی باشند. این ایدئولوژی ها ابزار قهر مادی می شوند و از انجایی که به شکل عکسی وارونه در ذهن سوژه (کارگران) نقش می بندند، می توانند تبدیل به ابزاری واقعی علیه رهایی خود طبقه ی کارگر شوند. ایدئولوژی ابزار مادی قهر است و اگر ایدئولوژی اگاهی کاذب یعنی ایدئولوژی ایی باشد که با هستی واقعی کارگران همخوانی نداشته باشد و علیه منافع کارگران باشد، می تواند به تمدید بردگی و جابجای صورت مساله از مرحله یی از بردگی به مرحله ی دیگری کمک کند، به جای اینکه بردگی را یک بار برای همیشه الغا کند.کسی که به دنبال رفع بردگی است نمی تواند ایدئولوژی دشمنی را که او را به برده می گیرد و می خواهد بردگی او را تثبیت کند و ابدیت ببخشد را نمایندگی و تبلیغ کند. دشمنان طبقه ی کارگران ایران نه کارگران فلسطینی و نه عراقی و نه لبنانی اند، انان متحدان واقعی و بالفعل طبقاتی و بین المللی کارگران ایران و جهان هستند. به قول کارل لیبکنشت دشمن در کشور خودت است. دشمن هم نظامی است که سال هاست از مذهب به ناسیونال فاشیسم شیفت کرده است و هم “اپوزیسیون” لاشخور فاشیست از “اپوزیسیون” لیبرال و راست سلطنت طلب گرفته تا مشروطه خواه و سکولار دمکرات، توده یی، محور مقاومتی و ناسیونالیسم قومی و ملی. طبقه ی کارگر نمی تواند خود را رها کند، مگر اینکه زمینه ی ذهنی رهایی را برای خود فراهم کند. زمینه ی ذهنی رهایی شناخت از خود به مثابه ی طبقه و شناخت دشمنانی است که در حاکمیت و یا در کمین حاکمیت بعدی و به برده گرفتن کارگران هستند. هر گونه شعار و تبلیغات فاشیستی اگر به صورت مکرر تکرار شود، می تواند زمینه ی خشونت های فاشیستی علیه نیروهای انقلابی و کمونیست را به نفع ضد انقلاب فاشیست و جنایتکار بعد از جمهوری اسلامی فراهم کند. سلطنت طلبان رویای نسل کشی کارگران و کمونیست ها را در سر می پرورانند و مجاهدین ممکن است در صورت دستیابی به قدرت در یک روستا قوانین کوفه و مکه در دوران کشتار یهودیان را زنده کند و نسل کشی راه بیاندازد.باید با تمام قدرت در مقابل اشکال مختلف ایدئولوژی های بورژوایی، راست، لیبرال، محافظه کارانه، رفورمیستی و فاشیستی ایستاد و زمینه برای شکل گیری اگاهی طبقاتی را در میان کارگران فراهم کرد. یک کارگر فاشیست دشمن ایدئولوژیک من است و جایگاه طبقاتی اش باعث نمی شود که او در صف فاشیسم علیه من کمونیست اسلحه به دست نگیرد، اگرچه هر دو کارگریم. هر حزب و جریانی اقدام به کارگرپناهی به جای ارائه ی تحلیل ماتریالیستی از جریانات اجتماعی و جنبش هایی جاری در ایران بکند، باید به رادیکال ترین شکل حاشیه یی و منزوی شود. طبقه ی کارگر باید باید این اگاهی را کسب کند که هیچ نظام بورژوایی نمی تواند منافع این طبقه را اشباع کند، چون ریشه ی اصلی بدبختی ها و ستم کشی ها استثمار و بهره کشی از کارگران است. بهره کشی الغا نمی شود، مادام که طبقه ی کارگر از یک طبقه در خود به یک طبقه برای خود تبدیل نشود. طبقه ی کارگر به یک طبقه برای خود تبدیل نمی شود، مگر اینکه به اگاهی طبقاتی و سوسیالیستی مسلح شود و تمام جریانات بورژوایی از لیبرال تا فاشیست را دشمن قسم خورده ی خود بخواند، برای گرفتن قدرت سیاسی اقدام کند و دشمنان خود را از میدان بیرون کند. برای دست یافتن به قدرت سیاسی طبقه ی کارگر راهی ندارد جز اینکه به صورت مستقل و به عنوان طبقه به میدان بیاید و به قهرامیز ترین شکل ممکن دولت بورژوایی و نمایندگان بورژوازی را در هم بکوبد. برای در هم کوبیدن دستگاه دولت طبقه ی کارگر باید سلاح انتقاد را به انتقاد سلاح تبدیل کند. دسترسی به سلاح های اولیه و تشکیل ارتش سرخ منظم و سراسری می تواند نقطه شروع پاکسازی فاشیسم اسلامی و تمام جریانات بورژوایی از تاریخ ایران باشد. طبقه ی کارگر باید بین بردگی و سوسیالیسم انتخاب کند. یا باید برای دیکتاتوری پرولتاریا، سوسیالیسم، کمونیسم و الغای کار مزدی، الغای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و اجتماعی کردن تولید و پایان دادن به مناسبات کالایی به میدان میاید و یا اینکه نیم بند برای عقلائی کردن بورژوازی و یا شیفت کردن از فاشیسم اسلامی به فاشیسم قومی و خونی به سیاه لشکر ارتجاع فاشیستی تبدیل می شود. انتخاب با خودتان است. باید روشن کنید که کجا ایستاده ایید

نه به اعدام نه تنها کافی نیست، بلکه مطالبه یی محافظه کارانه است!

من اعدام را در حالت کلی رد می کنم و هیچ کس نباید تحت هیچ شرایطی به خاطر ابراز عقیده و اعتراض توسط یک نهاد دولتی یا افراد اعدام شود. اعدام اوباش جمهوری اسلامی در صورت انقلاب و بعد از دادگاهی آن یا حداقل به کار گرفتن آنان و نگه داری آنان در اردوگاه های کار اجباری را نه تنها ضد اخلاقی نمی دانم بلکه یک ضرورت گریز ناپذیر می دانم و هر گونه کوتاهی کردن و سهل انگاری در این زمینه ها می تواند تبعات فاجعه آمیزی برای نیروهای انقلابی داشته باشد.

هگل در دیالکتیک خدایگان و بنده که در کتاب فنومنولوژی روح و دانشنامه ی علوم فلسفی یک بار به صورت گسترده و بار دیگر به صورت خلاصه پایه های تئوری خود (دیالکتیک خدایگان و بنده) را میریزد. هگل در دیالکتیک خدایگان و بنده یکی از عمیق ترین و بنیادی ترین خوانش هایی که بشر تا آن دوره از مبارزه داشته را با دقت میکروسکوپی به نمایش می کشد. مساله دقیقا همان چیز است که الکساندر کوژو در مورد این بخش از کتاب میگوید. هگل در این قسمت به ترسیم شکل گیری تاریخ مبارزه ی طبقاتی می پردازد. در جنگ خدایگان و بنده که جنگی بر سر مرگ و زندگی است، طرف پیروز می تواند طرف مقابل را به بردگی بگیرد و او را ناچار کند که احساسات و نیازهایش را اشباع کند. این یکی از زیباترین خوانش ها از مبارزه ی طبقاتی است.

انگلس در انقلاب و ضد انقلاب در آلمان می گوید که اگر وارد جنگ می شوی، باید از قبل فکر همه چی را کرده باشی و دشمن را به قصد نابودی مورد تعرض قرار بدهی. هر نوع سهل انگاری در انقلاب و مبارزه می تواند به نابودی نیروی انقلابی در نتیجه ی شکست انقلاب بکشد. سهل انگاری کموناردهای پاریسی باعث شد که ده ها هزار انسان انقلابی و بیش از دو برابر جمعیتی که در انقلاب کبیر فرانسه قتل عام شدند توسط ضد انقلاب بناپارتیستی اعدام و تیرباران شوند. ما در جنگ مرگ و زندگی با رژیم جنایتکاری مانند رژیم جمهوری اسلامی هستیم و این را باید بدانیم که در این جنگ هر طرف که پیروز شد برای نمایش قدرت خود طرفی که شکست خورده است را در هم می کوبد. نه قیام دی ماه و نه آبان ماه نتوانستند بستری برای تشکیلات سازی عظیم توده یی علیه فاشیسم اسلامی فراهم کنند و بی دلیل نیست که این گونه قیام ها بعد از به شکست کشانده شدنشان از جانب فاشیسم به وحشیانه ترین اشکال ممکن سرکوب می شوند.

من بارها چه در دوران خیزش دی ماه و چه قیام آبان ماه از همین تریبون و تریبون های مشابه به مردم اعلام کردم که اگر کاری را شروع می کنید باید تا آخرش بروید. این جنگ جنگ مرگ و زندگی است و اگر شل بگیرید و سهل انگاری کنید، بازنده ایید و در دادگاه ضد انقلاب قتل عام می شوید، پس یا نباید شروع کنید یا اینکه با تمام قدرت به سمت تسخیر اماکن نظامی پلیس بروید، هر نیروی مسلح و غیر مسلح وابسته به این نظام را بی پروا بکشید، وگرنه خود کشته می شوید. از هر ابزاری برای دست پیدا کردن به اسلحه باید استفاده کنید و با اسلحه ی کم اسلحه ی بیشتر را به دست بیاورید و بین مردم تقیسم کنید و دشمن را چنان غافلگیرانه تار و مار کنید که امکان کمر راست کردن نداشته باشد.

مردم سرگردان بودند، از لحاظ سیاسی اغلب معترضین الفبای سیاست را نمی دانستند. حس کردن استثمار و سرکوب با گوشت و پوست و استخوان، به معنای فهم ریشه ی سرکوب نیست و وقتی احساس و فهم به قول شیلر و گرامشی با هم در یک پیوند تنگاتنگی قرار نگیرند، جنبش نمی تواند به یک جنبش هژمونیک تبدیل شود. جنبشی که هژمونی حاکمان را نشانه بگیرد و گرایش ضد هژمونیک خود را به یک گرایش هژمونیک و ایدئولوژیک قوی در جامعه تبدیل کند، می تواند زمینه ی مادی پیروزی را فراهم کند. یکی از دقیق ترین تحلیل های در مورد پیروزی فاشیسم و شکست جنبش کمونیستی را ویلهلم رایش روانکاو و فیلسوف مارکسیست ارائه می دهد. او با یک بررسی ماتریالیستی تاریخی از فاشیسم نقش ایدئولوژی به عنوان ابزار مادی قهر در تبدیل کردن تفکرات وارونه به واقعیت اجتماعی را نشان می دهد. فاشیسم در این زمینه موفق شد از طریق تاکید بر مسائلی همچون خانواده و قومی کردن صنعت (برای حل بحران اقتصادی به عنوان راهکار) در مقابل جریانات دیگر پیروز میدان باشد. در این دوره شاهد هستیم که چطور مارکسیسم عامیانه به جای تلاش برای ارایه ی یک تحلیل ماتریالیستی و تاریخی که ددلایل عروج فاشیسم را در ارتباط بین مناسبات تولیدی و ایدئولوژی جستجو کند، سوسیال دمکراسی را عامل عروج فاشیسم می خواند.

مارکسیست های مبتذل و عامیانه ی ایرانی سال های سال است خزعبلاتی همچون کنفرانس گوادلوپ را بدون توجه به رابطه ی مناسبات اجتماعی با ایدئولوژی فاشیسم اسلامی و جنبش اسلامی زن ستیز که راهکار آینده را در گذشته جستجو می کرد، را عامل سر کار آمدن خمینی می خوانند و یک تحلیل فوق متافیزیکی و ابلهانه به جای یک بحث رادیکال و ریشه یی از انقلاب ایران ارائه می دهند. من در مقاله یی که به زبان آلمانی به اسم انقلاب و ضد انقلاب در ایران در رابطه با تحولات آبان ماه منتشر کرده ام، تفاسیر عامیانه ی مارکسیسم مبتذل در مورد شکست انقلاب 57 و سر کار آمدن فاشیسم اسلامی را توضیح داده ام و اینجا تنها لازم است به یک نکته اشاره کنم و آن این است که چه کومه له و چه کمونیسم کارگری سال های سال است این خزعبلات در مورد سر کار آوردن خمینی بعد از کنفرانس گوادلوپ را تکرار می کند و انقلاب 57 را به یک تصمیم بیرونی بی ربط به جامعه ی ایران در گوادلوپ و بعد از کنفرانس جی 7 خلاصه می کند و تخفیف می دهد. این نگرش احمقانه که چند روز پیش در مصاحبه ی تله ویزیون امپریالیستی ایران انترسیونال با خانم آذر ماجدی از مدافعین سوسیالیسم و فمینیسم عامیانه، به کرات تکرار شد، تا حدی که مصاحبه کننده ایشان را به طرفداری از تئوری توطئه محکوم کرد. لنین در جای می گوید که دفاع بد از سوسیالیسم فاجعه است. مارکسیسم عامیانه برای جنبش کمونیستی و کارگری از فاشیسم مضر تر است.

اکثریت مردمی که قیام می کردند ضعیف ترین لایه ی طبقه ی کارگر و زحمتکشان شهری حاشیه نشین و حلبی آباد نشین بودند و طبقه ی کارگر صنعتی و غیر صنعتی، خرده بورژوازی شهری و بازاریان به این جنبش رادیکال نپیوسته بودند. یکی از دلایل عدم پیوستن طبقه ی کارگر صنعتی وضعیت اقتصادی این بخش از طبقه ی کارگر است که هنوز به طور کل زندگی ش مثل کارگران حاشیه نیشن و روزکار به تباهی کشیده نشده بود. این امر در مورد خرده بورژوازی بیشتر صدق می کند.

دیگر اعدام نکن! یک مطالبه ی محافظه کارانه و تدافعی است. ما باید به رژیم اعلام کنیم در صورت دست زدن به اعدام این جوانان زندانی که در اوج فقر و بدبختی و درماندگی ناشی از سیاست های وحشیانه ی نئولیبرالیسم فاشیستی حاکم بر ایران که توسط شما به مردم تحمیل شده است، به خیابان امده بودند را اعدام کنید، نسل تان را در صورت انقلاب منقرض می کنیم.

در فوتبال یک قانون هست که در سیاست و مسائل دیگر هم صدق می کند. ان هم این است که بهترین دفاع حمله است. ما باید با این رژیم هار و وحشی فاشیستی و انسان خوار تعرض آمیز برخورد کنیم و نه تدافعی.

سال هاست جریانات اکس مسلم و پست مدرن بیزنس کثیفی به اسم “نه به اعدام” سکینه و غیره را شروع کرده اند و تاکنون نتوانستند هیچ غلطی بکنند به جز اینکه پول بگیرند و مردم را به اعدام بدهند و اعدام را تبدیل به کالایی در بازار نئولیبرالی برای لابی گری و انباشت سرمایه کنند. این سیاست فارغ از جنبه های ضد انسانی و فتیشیستی اش شکست خورده است. فشار به ایران از طریق افکار عمومی و غیره بی فایده است. جمهوری اسلامی را باید به صورت عملی از طریق تبلیغات هژمونیک، روشنگری ایدئولوژیک و سازماندهی کارگری و کمونیستی به زمین نشاند و به کارگرانی که می دانند که جمهوری اسلامی را نمی خواهند اما نمی دانند چه نمی خواهند گفت که هیچ نظام بورژوایی نمی تواند رهایی کارگران را عملی کند. ایدئولوژی سوسیالیستی و کمونیستی را باید به میان کارگران برد و تمام آثار و تبعات فاشیسم اسلامی و سلطنتی را از اذهان مردم پاک کرد.

اگر انقلاب شد، باید اکس مسلم و جریانات پست مدرنیست پرو غرب دنبال طبقه ی کارگر و توده های ستم کش راه بیفتند و شعار “لطفا اعدام نکن”را سر دهند. طبقه ی کارگر و زحمتکشان شهری از کشتن هیچ کدام از تروریست های فاشیست رژیم اسلامی و آقازاده های انگل و خون آشام دست نگه نخواهند داشت و من هم شخصا از این طبقه حمایت می کنم و علیه اکس مسلم و تمام اوباش حقوق بشری “مخالف” اعدام فردی و خواهان اعدام جمعی (جنگ امپریالیستی) خواهم ایستاد.

حسن معارفی پور

فمینیسم عامیانه و مبتذل طاعونی علیه رهایی بشر

در این مطلب کوتاه سعی می کنم ابعاد فاجعه آمیز فمینیسم مبتذل را برای خوانندگان این مطلب روشن کنم تا این فمینیسم هیچ گاه نتواند جایگاهی میان کارگران و زحمتکشان و زنانی که برای رهایی خود می جنگند، پیدا کند.قبل از هر چیز باید اعلام کنم که فمینیسم به مثابه ی جنبش طرفدار حقوق زن در ابتدا گرایش راست درون جنبش رهایی زن بود که از مناسبات سلطه با تمام قدرت دفاع می کرد و رهایی را در بهترین حالت در رهایی حقوق زن طبقات مسلط با مردان این طبقات آن هم رهایی فرمال در مقابل قانون می دید. البته لازم است اشاره کنم که فمینیسم اولیه این هم نبود. فمینیسم اولیه علیرغم صحبت از حقوق زنان و برابری حقوقی در تئوری و عمل به دنبال سلطه ی طبقات مسلط و آریستوکرات جامعه بود و ضدیت این فمینیسم با زنان طبقات ستمکش جامعه یک ضدیت به شدت طبقاتی و سلطه گرانه بود. اکثر زنان مدافع زن آریستوکرات وقتی از حقوق زن صحبت می کردند، منظورشان از زن تنها زن سفید طبقه ی مسلط بود و نه زنان به طور عام.برای روشن تر شدن این بحث کافی است زنان به طور عام را به عنوان نیمی از جامعه که از ستم کشی جنسی رنج می برند با یهودیان مقایسه کنیم و گرایش فمینیست راست یا سلطه گر را با صهیونیسم مقایسه کنیم و گرایش رادیکال و انقلابی مدافع رهایی زن را جنبش کارگری و کمونیستی درون یهودیان به طور عام. مبارزه ی طبقاتی درون جامعه ی یهودی یک امر شناخته شده ایی است و حول این مبارزه دو قطب طبقاتی یکی محافظه کار و سلطه گر و طرفدار وضع موجود (صهیونیسم) و دیگری گرایش انقلابی و کمونیستی درون جامعه ی یهودی یعنی بلشویسم شکل می گیرد. وقتی در اروپا بحث مساله ی یهود و رهایی یهود مطرح می شود، باید دقیقا این سوال را مطرح کرد که کدام یهودی و چطور؟ قاعدتا دولت های محافظه کار و مرتجع از جمله دولت امپریالیست بریتانیا از همان اوایل قرن بیستم و قبل از سر کار آمدن فاشیسم هیتلری در سال های 1907 تا 1912 و بعد از آن از جریان صهیونیستی به مثابه ی یک جریان تا مغز استخوان مرتجع و ضد انقلابی در مقابل تقویت بلشویسم در میان یهودیان دفاع می کرد و کنگره های صهیونیستی در فاصله ی همین سال ها در بریتانیا برگزار می شدند. هدف بریتانیا زدن تیشه بر ریشه ی جنبش کمونیستی و جلوگیری از نفوذ گرایشات انقلابی و کمونیستی در میان یهودیان بود. همین بریتانیا از جمله دولت هایی بود که در دیپورت یهودیان به فاشیسم هیتلری نقش داشت. دولت امپریالیست آمریکا و جریان ارتجاعی افانگلیکانر که همان طرفداران تی پارتی و ترامپ هستند، هم در گذشته در دیپورت یهودیان به هیتلر نقش داشت و همینطور کشورهای دیگری مانند هلند، دانمارک و غیره! بعد از سقوط رایش سوم توسط مبارزه ی بی امان ارتش سرخ و فتح برلین همه ی این دولت های امپریالیست و جنایتکار و دیپورت کنندگان اصلی یهودیان و تسلیم انان به هیتلر یک دفعه مدافع تشکیل یک دولت “یهودی” (بخوانید صهیونیستی و نژادپرست) شدند. روشنفکران بورژوایی از جمله هانا آرنت با دفاع از صهیونیسم و تشکیل دولت- ملت یهود، تئوری تشکیل یکی از مرتجع ترین و محافظه کارترین دولت های امپریالیستی که به قول یاکوب تاوت از رهبران برجسته ی انترناسیونال چهارم چیزی جز یک ماهواره ی اطلاعاتی امپریالیسم غرب نبوده و نیست، را ریختند و به صورت موازی با دول امپریالیستی حرکت می کردند. هانا آرنت یکی از ضد زن ترین “متفکران” بورژوایی با اندیشه هایی نژادپرستانه بود ولی با تمام این وجود بعد از تشکیل اسرائیل اعلام کرد که دیگر از صهیونیسم دفاع نمی کند و اشتباه کرده است. این البته بحث دیگری است.در مورد جنبش زنان هم همین سوال مطرح است. کدام جنبش زنان و چطور باید زنان را به طور عام رها کرد؟ جواب کلاسیک مارکسیستی را مارکس، انگلس، آگوست ببل، کولنتای، زتکین و لنین فرمول بندی کرده اند. مارکس و انلگس بر این عقیده اند، که رهایی زن تنها از طریق براندازی کار مزدی ممکن است و مسیر رسیدن به آن نجات زنان از بردگی کار خانگی است. لنین کار خانگی را یکی از طاقت فرسا ترین و زجر آورترین کارهای دنیا می خواند که روح و روان زن را به کلی نابود می کند. کلارا زتکین در سخنرانی تاریخی اش در پاریس اعلام می کند رهایی زن رهایی از سرمایه است. کولنتای و اینیسا آرماند فارغ از کارهای تئوریکی که انجام دادند، در دنیای سیاست با تمام قدرت برای رهایی زنان جنگیدند و با تمام قدرت در مقابل فمینیسم لیبرالی ایستادگی کردند و این فمینیسم را امتداد بردگی زن خواندند. جالب است اشاره کنم که در دورانی که بلشویک ها حکومت می کردند، اینیسا آرماند برای تبلیغ و ترویج در میان زنان به مناطق مسلمان نشین روسیه که از لحاظ فرهنگی عقب مانده تر از جاهای دیگر بودند، می رفت و آنجا به صورت مخفیانه فعالیت سیاسی می کرد. فعالیت مخفی و زیرزمینی برای نمایندگان دولتی که خود حکومت می کنند، ممکن است چیز عجیبی به نظر برسد، اما بلشویک از انجایی که به دنبال مدرن سازی مدرن با زور و به اشکال رضاخانی و آتاتورکی نبودند، مردم را ناچار به کنار گذاشتن فرهنگ و مذهب و شیوه ی پوشش خود نمی کردند و اتفاقا ایده ی فعالیت مخفی زنانی مانند اینیسا آرماند توسط لنین مطرح می شود و اینیسا آرماند خود را مخفی می کند که مردان مسلمان به سر کار بروند و بعد از آن با زنان خانه دار مسلمان وارد گفتگو می شود، تا وارد دنیای کار و سیاست شوند. گرایش راست و ارتجاعی، محافظه کار، بورژوایی و مرد ستیز درون جنبش زنان همچون صهیونیسم است و باید با تمام قدرت در مقابل آن ایستاد. این گرایش ممکن است مدرنیزاسیون که یک پروژه ی امپریالیستی و انسان سیتزانه برای همرنگ کردن مردمان دیگر کشورها و تطبیق آنان با “انسان” غربی است، را مترقی بخواند و از آن دفاع کند، یا ممنوعیت حجاب و مساجد در کشورهای غربی را امری مترقی خطاب کند. این گرایش که اغلب توسط کمونیسم کارگری تبلیغ می شد، ممکن است برای یک ابله عضو این حزب پدیده پر زرق و برقی به نظر برسد، اما ماهییت آن در عمل همسویی با نئوفاشیسم و محافظه کارترین جریانات اروپایی است.لازم به ذکر است که تمام زنانی که در جریانات مختلف کمونیسم کارگری فعالیت کرده اند و در مورد ممنوعیت برقع و حجاب اظهار نظر کرده اند، از آتاتورک و رضاخان قلدر راست بوده اند و در کنار پلیس فاشیست کشورهای اروپایی قرار گرفته اند. مثلا آذر ماجدی، مینا احدی، ثریا شهابی و آذر مدرسی وقتی در مورد ممنوعیت برقع و حجاب در فرانسه و بلژیک دهانشان را باز کردند، به مدافعین سیاست رضاشاهی تبدیل شدند. فریگا هاوگ در زمینه ی برقع یک کتاب نوشته و سعی کرده است به مثابه ی یک کمونیست فمینیست و یکی از برجسته ترین متفکران زن کمونیست حال حاضر دنیا این سیاست های کنسرواتیو دول اروپایی که ریشه در ایدئولوژی یک رنگ سازی و راسیسم اروپایی دارند را با تئوری مارکسیستی به نقد بکشد. (امان از یک ذره شعور در بین فمینیست های عوام ایرانی و این غربگرایان طرفدار استعمار و آسمیلاسیون فاشیستی) فمینیسم عامیانه و مبتذل را باید طبقه بندی کرد. یک دسته از فمینیست های مبتذل فرمالیست مردانگی را در آلت تناسلی و سبیل و پوشش خلاصه می کنند. این ها مبتذل ترین ها در بین تمام فمینیست ها هستند و تمام انتقاداتشان، انتقاداتی در چارچوب مسائلی جنسی است. این ها می توانند زنانی باشند که رهایی را در تن فروشی ابدی یا طولانی مدت خود به یک مرد یا مردان متفاوت می بینند، مردانی که مدام برایشان کار می کنند و علاوه بر کار بیرون از خانه بعد از خستگی و کوفتگی بعد از کار، کارهای خانگی را هم انجام دهند و زن پا روی پا بگذارد و اعلام کند که شوهر من خیلی روشنفکر است و بعد از دوازده ساعت کار در بیرون می پزد و می شوید و غذا درست می کند و غیره! این طیف در واقع خود به بازتولید یکی از ناهنجارترین اشکال تن فروشی یعنی فحشای ابدی و یا طولانی کمک می کنند و پراتیک و ایدئولوژی خبیثشان تا مغز استخوان علیه رهایی زن است.طیف دیگری از فمینیسم عامیانه و مبتذل کسانی هستند که چهار پنج جمله از این طرف و آن طرف خوانده و خود را در جایگاه متفکر می بینند در صورتی که نمی توانند پنج دقیقه بدون پرداختن به حاشیه صحبت کنند. این طیف عاشق شعار و جمله های کلیشه یی اند و وقتی با آنان وارد گفتگوی طولانی می شوی، به پرمتیوترین اشکال و روش ها سعی می کنند تو را از یک بحث اصولی و انتقادی دور کنند و به مسائل حاشیه یی و فرمال مشغول کند. این طیف هم شارلاتان هایی هستند که من آنان را ساقدوش می خوانم. این طیف هنوز تفاوت بین جنس و جنسیت را مثل گروه اول درک نمی کند و از کارکرد ایدئولوژی و بازتاب آن در ذهن سوژه بی خبر است. به تعبیر دیگری می توان گفت این طیف احمق تر از آن است که این مسائل را درک کند. طیف سوم دنبال اسم و مشخصات اند و می خواهند به هر طریق ممکنی مطرح باشند. اگر گفتمان حاکم بر فضای سیاسی جامعه گفتمان هویتی باشد، اینها هویت پرست می شوند. به صورت کلیشه وار یک سری از مسائل را در مورد جنس و جنسیت خوانده است و درک عمیقی از مسائل زنان ندارند. مثل طیف اول و دوم اما در جهالت کامل به سر نمی برد، اما از آنجایی که دنبال مد روز است و هویت پرستی و هویت گرایی را به جای تلاش برای رسیدن به موقعیتی که هویت معنی و مفهوم نداشته باشد، تبلیغ و ترویج می کند، مسیر منحرفی را در مبارزه به پیش می برد و بخش وسیعی از این طیف به خاطر نداشتن هارمونی در تئوری و عمل توسط انقلابات منفعل از بالا جذب نهادهای حکومتی دولت های مختلف می شوند و ضد زن ترین سیاست ها را علیه زن اجرا می کنند. این طیف ممکن است خود را طرفدار انترسکشنالیتی بخواند و یکی دو مقاله هم از جودیت باتلر خوانده باشد، اما از انجایی که هیچ اطلاعی از مبارزه ی طبقاتی و مبارزات تاریخی زنان ندارد، در جهالت مثل طیف های دیگر به با پراتیکش به تثبیت وضع موجود و بردگی زنان خدمت می کند. در کنار این طیف ها باید به تشکیلات های موسوم به فمینیستی و انواع و اقسام جریانی که توسط سازمان های سبز و سوسیال دمکرات علیه رهایی زن سازمان داده می شوند و مساله ی زن را تبدیل به یک پدیده ی بیگانه با رهایی زن میکنند، اشاره کرد. اگر فمینیسم نتواند ساختار و مناسبی را نشانه بگیرد که طبیعت زن را تبدیل به هویت کرده و از هویتی به اسم جنسیت که چیزی در چارچوب برساخت “نژاد” است، واقعیتی می سازد تا از این واقعیت بهره بگیرد و به راحتی نیمی از جامعه را سرکوب کند، تا آن نصف دیگر راحت تر سرکوب شود، پس به درد زباله دان تاریخ می خورد. فمینیسم لیبرال، “رادیکال”، هویت گرا، مبتذل و عامیانه جملگی در مقابل رهایی بشر اند و این تنها فمینیسم مارکسیستی و مارکسیسم است که رهایی زن را به طور واقعی در تئوری و عمل جستجو می کند. فمینیست های عامیانه و مبتذل البته به دلیل خصلت های اپورتونیستی شان ممکن است در شرایطی که جنبش کمونیستی تقویت می شود، گذشته ی شرم آور خود را انکار کنند و تمام افسار و دستبند سبز و بنفش را کنار بگذارند و به “کمونیست” های دو آتشه و “مارکسیست-فمینیست” هایی تبدیل شوند، که همگان را به سکسیسم و زن ستیزی و ضدیت با “کمونیسم” محکوم کنند، اما چون این طیف ها با تئوری و دانش و حکمت دشمنی دارند و گرویدنشان به جنبش سوسیالیستی و کمونیستی تنها به خاطر منافع حقیرشان است و این گرویدن نه از روی درک مارکسیسم و حقانیت تئوری سوسیالیسم علمی، بلکه منشاء در دیدگاه های خرده بورژوایی و کاسبکارانه شان (پیروی از مارکتینگ در سیاست) است، مارکسیسم شان همچون فمینیسم شان عامیانه و مبتذل باقی خواهد ماند و با نقدهای چکشی و رادیکال و برنده ی امثال من طرف خواهند بود. آن زمان وقتی که در دنیای مبارزه ی فکر با جهالت (کمونیسم با ابتذال) بازنده می شوند، یکی پس از دیگری مسیر پناه بردن به دستگاه های امنیتی دولت هاای بورژوایی را در پی می گیرند و اقدام به آدم فروشی به جای پاسخ سیاسی می کنند. از مینا احدی گرفته تا نگین بانک و جدیدا یک سادومازوخیست به اسم مینا خانی تا اوباش دور و بر این افراد جملگی در زمره ی افرادی هستند که نماینده ی فمینیسم عامیانه و مبتذل هستند و در جواب نقد به پلیس نازی و فاشیست و دستگاه های امنیتی پناه می برند. ما جواب این شارلاتان های ساقدوش را با فکر و در خیابان خواهیم داد و هیچ گاه ترسی از این های و هوی نداشتیم و نخواهیم داشت.

حسن معارفی پورهایدلبرگ 13.07.2020

در باره ی مریوان

مریوان شهری که من در ان به دنیا امده ام. شهری با تاریخی پر از کشمکش های سیاسی و اجتماعی. شهری است که شاید بیشتر از شهرهای دیگر ایران قطب بندی های اجتماعی و سیاسی وجود دارد. این شهر در پانزده کیلومتری مرز عراق (باشماق-پینجوین) و در شمال غرب ایران قرار گرفته است و موقعیت جغرافیایی مریوان و هم جواری این شهر با نوار مرزی موقعیت ویژه یی به این شهر داده است وفعالیت سیاسی ناهمگون در این شهر در سطوح مختلف در پی داشته است.شاید هیچ شهری در سراسر ایران به اندازه ی مریوان پتانسیل کشمکش سیاسی بین قطب های مختلف راست و چپ را نداشته باشد. در مریوان بعد از انقلاب 57 ما در کنار نیروهای سپاه رزگاری، مکتب قران، حزب دمکرات کردستان ایران، قیاده موقت و “پیشمرگ مسلمان”(جاش) از یک طرف، چپ دخالتگر و اتحادیه ی دهقانان مریوان از طرف دیگر را داشتیم که تمام معادلات سیاسی این منطقه را بر هم زد. فواد مصطفی سلطانی، عطا رستمی، فاتح شیخ و مصلح و موسی شیخ ها را داشتیم که در مقابل نویسندگان مذهبی و ناسیونالیست کرد، ادبیات سوسیالیستی و سنت رادیکال را پیش می بردند و در مقابل شعر ناسیونالیستی شعر سوسیالیستی می خوانند. سلول های تنفسی رهبری کومه له از این شهر برخاسته اند و می توان بدون اغراق گفت، بدون کسانی مثل فواد مصطفی سلطانی، کومه له هیچگاه نمی توانست به این صورت شکل بگیرد و اینچنین توده یی شود. در مریوان همزمان سپاه مرتجع رزگاری وجود داشت که در منطقه ی اورامانات بسیار فعال بود و این سپاه ارتجاعی و اسلامی بعد از انقلاب در یک مهمانی در شهرک سرواباد که رهبری کومه له ان را سازمان داده بود با یک برنامه ی از پیش تعیین کرده بود، خلع سلاح شد. دانشجویان چپ دانشگاه های مختلف ایران، از شهر مریوان مثل فواد سلطانی و عطا رستمی و فاتح شیخ و ریبوار و غیره اغلب از خانواده های اشراف و فئودالی بودند، اما اشنایی انان با اندیشه های چپ باعث شد، که علیه منافع و ایده های فئودالی خانواده و اطرافیان خود طغیان کنند و با تشکیل اولین هسته های کومه له در مریوان از جمله جمعیت دفاع و اتحادیه ی دهقانان، تقسیم اراضی بین دهقانان شکل بگیرد و از فئودال های منطقه ی مریوان از جمله حاجی امین بیک (پدر عطا رستمی)، حمه رشی بیک (پدر فواد سلطانی) و سایرین خلع ید شود و زمین هایشان بین دهقانان تقیسم شود.اقدامات انقلابی اتحادیه ی دهقانان با هر درکی که انان در ان دوران از سوسیالیسم داشتند، عملا طغیان انقلابی علیه مالکیت خصوصی بر زمین و بازمانده ی ایده ها و افکار فئودالی بود. اینکه رهبری کومه له یا رهبری جمعیت دفاع در ان دوران خود شدیدا سنتی بودند و زنان عضو این هسته ها هنوز روسری به سر داشتند، شاید اهمییت چندانی نداشته باشد. مهمترین مساله زیر سوال بردن مقدسات فئودالی یعنی مالکیت خصوصی بر زمین و زیر سوال بردن افکار فئودالی یعنی اعتقاد به اسپرم مقدس و بیک و شیخ و بیک زاده بودن مالکان زمین بود. بررسی تاریخ کومه له و کشمکش های سیاسی ان دوران و درگیری با نیروی ارتجاعی قیاده موقت (نیروهای کرد وابسته به بارزانی که بعد از انقلاب ایران از طرفداری از شاه دست کشیده و برای ماندگاری در ایران به شاخه ی سپاه پاسداران که مدتی بعد از انقلاب تشکیل شد، تبدیل شده بودند و در جنگ مستقیم علیه پیشمرگان کومه له و حزب دمکرات کردستان در کنار سپاه پاسداران رژیم ایران شرکت کردند)، شاید در یک مقاله نگنجد، اما در واقع قیاده موقت هم همچون گشت ارشاد امروزی، بخشی از نیروهای سرکوب در مریوان بودند و با چفیه ی سرخ بارزانی در روز روشن به انقلابیون حمله می کردند.مریوان شهری است، همانطور که گفته شد، قطب بندی ها بسیار مشخص و روشن بود و همجواری مریوان با مرز عراق و امکان تهیه ی اسلحه ی قاچاق از طریق مرز، موقعییت ویژه یی به این شهر داده بود. تظاهرات های مختلف در شهر مریوان همیشه با شهرهای دیگر ایران متفاوت بود و سریعا به سنگر بندی مردم با رژیم می انجامید. زمانی که رژیم جمهوری اسلامی حاضر نبود دراوایل انقلاب مریوان را ترک کند، مردم مریوان به دستور فواد مصطفی سلطانی این شهر را ترک کرده و به منطقه ی بین برده رشه و کانی میران در نزدیکی مرز باشماق کوچ کردند. کوچی که به کوچ تاریخی شهر مریوان معروف شد. فواد سلطانی یکی از استراتژی های جدید برای مبارزه با جمهوری اسلامی و برای ندادن تلفات از مردم بی دفاع را در پیش گرفت و این استراتژی بسیار موفقیت امیز بود و با پشتیبانی بی نظیر مردم شهرهای دیگر، از جمله سنندج، بانه و سقز همراه شد و هزاران نفر از این شهرها با پای پیاده برای رساندن خود به اعتصاب مردم (کوچ) خود را به مریوان رسانده و به مردم کوچ کرده پیوست شدند.سال های سال مریوان جولانگاه نیروهای پیشمرگ کومه له بود و حزب دمکرات هیچ گاه نتوانست جایگاهی در میان مردم این شهر داشته باشد. در بسیاری از شهرها و روستاهای مریوان حزب دمکرات و سپاه پاسدارن را با همدیگر مقایسه می کردند و هر دو برای مردم این شهر منفور و باج گیر محسوب می شدند.پیشمرگان کومه له در دهه ی شصت شب ها و روزها در داخل شهر یا در اطراف شهر و در دهات های منطقه در منزل مردم اقامت می گزیدند و در نهایت ارامش و امنیت با مردم زندگی می کردند. پایگاه های سپاه پاسدارن در دهات های استراتژیک و مرزی از رفت و امد نیروهای پیشمرگ چشم پوشی می کردند و عملا حضور نظامی و سیاسی پیشمرگ را نادیده می گرفتند. به دنبال انشعاب سازمان زحمتکشان کردستان ایران موسوم به سازمان چاقوکشان، کشمکش های سیاسی در مریوان تا حدودی عوض شد، قطب غیر سیاسی و احساسی جامعه سریعا جذب تبلیغات و بر و بیای مافیای چاقوکشان شد و این مافیا بیشترین تبلیغات خود را روی احساسات مردم سرمایه گذاری کرده بود و ناسیونالیسم کرد را در پوشش دیگری تبلیغ می کرد. بسیاری از جوانان سابقا کومه له یی جذب سازمان قمه کشان شدند و به این سازمان سمپات پیدا کردند، با انشعاب حزب حکمتیست از حزب کمونیست کارگری و حضور گارد ازادی در میان مردم کشمکش ها کمی تغییر پیدا کرد و مردم تا حدود زیادی توانستند به ادبیات و اثار کمونیسم کارگری دسترسی پیدا کنند و از سازمان قمه کشان فاصله بگیرند، اما در کنار این ها وهابیت و سلفیسم در حال رشد و نیرو گیری بود. مریوان همچنین به یکی از قطب های وهابیت در منطقه تبدل شده بود. دهات های نوار مرزی که سابقا همگی میزبان پیشمرگان کومه له بودند، در عرض چند سال انچنان مجذوب تبلیغات سلفیستی شدند که انگار انقلاب اسلامی و سلفیستی در انجا اتفاق افتاده بود. حضور پژاک (شاخه ی کردستان ایران پ ک ک) هم تا حدودی توانست پایگاه احزاب سنتی ناسیونالیست کرد مانند حزب دمکرات را تضعیف کند و درگیری های نظامی پژاک در این منطقه باعث شد که بخشی از نیروهای ناسیونالیست کرد از حزب دمکرات و سازمان قمه کشان شیفت کرده و به پژاک تمایل پیدا کنند! رشد پژاک اما یک رشد بادکنکی بود و بعدا متوقف شد.همزمان با همه ی این ها در مریوان نشریات مختلفی به زبان کردی و فارسی منتشر می شد و با اوج گرفتن مبارزات کارگری در نقاط مختلف ایران و کردستان، کمیته ی هماهنگی برای ایجاد به تشکل های کارگری در مریوان هم تاسیس شد و تئاتر خیابانی و رادیکال در این شهر بستری برای تبلیغ اندیشه های مترقی شد. نشریات دانشجویی چپی که توسط دانشجویان ازادی خواه و برابری طلب منتشر می شد از طریق کسانی از جمله خود من به دست فعالین سیاسی و کارگری در این شهر می رسید و ادبیات چپ مارکسیست و کمونیستی ابدیت شده هم در دسترس مردم قرار می گرفت. در کنار ان فصل نامه ی زریبار که هر شماره ی ان یک کتاب حجیم بود، هر سه ماه یک بار منتشر شده و به دست مردم می رسید. این فصل نامه با اینکه خود را یک مجله ی فرهنگی و ادبی معرفی کرده بود، اما در واقع مهمترین مسائل سیاسی و اجتماعی دنیای معاصر را از موضع ناسیونالیسم چپ و سوسیال دمکراسی کردی زیر ذره بین قرار می داد. یکی از نقاط قوت نویسندگان این فصل نامه علیرغم دیدگاه های ناسیونالیستی و ادبیات پست مدرنیستی و پسا استعماریشان، مخالفت با جنگ و دخالت نظامی غرب و امریکا در خاورمیانه و ایران بود. در کلیت خود این فصل نامه یک فصل نامه ی قابل رجوع و قابل تعمقی بود. تمام این مسائل اما نمی توانست کلیت فرهنگ عشیره گرایانه و ضد زن حاکم در مریوان را زیر سوال قرار دهد. در مریوان می توان گفت که مناسبات چپ ترین چپ ها هم مردسالارانه و ضد زن بود. چپ هایی که سنتا چپ شده بودند، مشروب خوردن برای زنان را مکروه و حتی ممنوع می دانستند! به سکس قبل از ازدواج برای زنان اعتقادی نداشتند! برای خواهران و همسران خود خط و نشان می کشیدند که با چه کسانی رفت و امد داشته باشد! همیشه باید یک همراه مرد در کنار زنان می بود و زنان را روانه می کرد! در کل فرهنگ مردسالاری و مناسبات عقب مانده و سنتی که محصول جامعه ی پیشا سرمایه داری است در مریوان بسیار قوی بود! اگر استثنائات را از کل کم کنیم می توان گفت فرهنگ حاکم در جامعه ی مریوان شدیدا نرسالارانه و ضد زن بود.در روزهای جمعه و هنگام نماز جماعت هزاران نفر در مریوان در صف نماز جمعه روی اسفالت خیابان اصلی مریوان که متاسفانه اسمش را فراموش کردم بر روی کارتن نماز می خوانند و عبادت می کردند!!امار زن کشی در مریوان تفاوت زیادی با شهرهای کردستان عراق ندارد. شاید بتوان با امار نشان داد که در بین شهرهای کردنشین در استان کردستان ایران، مریوان بیشترین امار خودسوزی زنان را دارد. خودسوزی زنان روشن ترین دلیل بر نبود عدم ازادی برای زن است. دو تن از فامیل های دور و نزدیک خود من به دلیل فشارهای کثیف و وحشیانه ی اجتماعی و فرهنگ منسوخ شوهرانشان، اقدام به خودسوزی کردند و خوشبختانه جان سالم به در بردند!در مریوان لمپنیسم بیداد می کند. یکی از سنت هایی که در طول 15 بیست سال گذشته شدیدا رایج بوده است و تاکنون هم وجود دارد، فرهنگ لمپنیستی، قمه کشی، تبر زنی و گروگان گیری و انسان کشی است.در شهر مریوان چند خانواده ی عشیره و ادمکش وجود دارند که تاکنون ده ها انسان بی گناه را در روز روشن با چاقو و قمه و تبر لت و پار کرده و حتی کشته اند. جمهوری اسلامی هم عمدا این ها را کلانتر شهر مریوان کرده است و هر کدام از این ها را گرفته مدتی زندانی کرده و بعد از یک مدت ازاد می کند، تا به عنوان الگوی جوانان برای به قهقرا بردن جامعه از انان استفاده کند.یکی از همین لمپن ها طاهر داباشی بود که چند سال پیش جمهوری اسلامی او را با لباس زنانه در سطح شهر چرخاند! جمهوری اسلامی با این عمل می خواست به کرامت انسانی زنان حمله کند و بگوید که اراذل و اوباش ها هنوز به اندازه ی زنان، پست نیستند!! در مریوان همچنین مناسبات خانواده بسیار مستحکم است. خانواده ی گسترده یکی از سمبل های جامعه ی فئودالی و کشاورزی است و در مریوان کم نیستند کسانی که با پدربزرگ و مادر بزرگ و عمه و خاله و دایی و غیره در یک منزل مشترک زندگی می کنند.مساله یی که هنوز متاسفانه در مریوان وجود دارد حیوان ازاری و سکس با حیوانات است و می توان بدون اغراق گفت بین بیست تا سی درصد جوانانی که قبل از ازدواج رابطه ی جنسی ندارند(مردان جوان)، با الاغ و قاطر ووو همخوابگی دارند!مریوانی های خارج کشور و منطقه گرایییکی از سنت های پیش پا افتاده یی که هنوز در میان مریوانی های خارج کشور وجود دارد، این است که این دوستان در هر کجای جهان باشند، سریعا همدیگر را پیدا می کنند و رفت و امد به منزل همدیگر را شروع می کنند. من این را درک می کنم که بلاخره دو تا انسان که زبان و فرهنگ همدیگر را می فهمند، راحت تر با همدیگر کنار می ایند، اما تاکید مریوانی ها بر رگیونالیسم (منطقه گرایی) و ایگنور کردن مردم دیگر شهرها و شهرستان های دیگر در خارج کشور، کوچکترین ربطی به احساسات نوستالژیک ندارد، بلکه برخاسته از یک فرهنگ راسیستی است. یک بار در مراسمی بودیم یک مریوانی بهم گفت که جشن نوروز را به تمام مریوانی ها تبریک می گویم!!در المان و انگلیس و سوئد و هر جای دیگر این کره ی خاکی وضعیت مریوانی ها چنین است. مریوانی ها در شب های نوروز و غیره دور هم جمع می شوند و زنان شان مشغول دلمه پزی هستند و خود با صدای بلند بحث های منطقه گرایی و غیره می کنند و زنان بیچاره شان را در اشپزخانه نگاه می دارند، تا برای مهمانان چای بیاورند و در هیچ جمع مریوانی ندیدم که زنان در کنار مردان بنشینند و مشروب بنوشند و در مباحث سیاسی شرکت کنند! خب این فرهنگ فئودالی است! عشیره یی است! ممکن است به خیلی ها بربخورد، اما متاسفانه واقعییت است! این را در اخر بنویسم که به ندرت انسان های شریف مبارز و کمونیستی در مریوان پیدا می شوند که فاصله ی حرف و عمل را از بین برده باشند و خودشان شبیه حرف هایشان باشند.

حسن معارفی پور21.12.2015