Die “Umweltfrage” und die Heuchelei!

Hassan Maarfi Pour

Über den bürgerlichen “Umweltschutz”!!!

Die Frage, des Umweltschutzes ist keine Frage, die die bürgerlichen Parteien sich damit beschäftigen können. Die Bourgeoise ist mit ihrer Industrie, größte Gefahr für die Welt, Umwelt und Menschheit. Bourgeois ist die Person, die mit ihrer Unterstützung der Maß Produktion, automatisch, die Umweltverschmutzung verschärft. Du kannst nicht die Plastiktüten Zuhause behalten, aber mit deiner Stimme, die du an bürgerlichen Parteien gibst, Waffenexport und Krieg unterstützen, deshalb lege ich überhaupt kein Wert auf bürgerlichen Umweltschutzdebatte. Sie trennen ihr Müll und die wählen, die Parteien, die ganze Welt mit der Bombe zerstören wollen.

Bourgeois beutet täglich die Arbeiter*innenklasse aus, aber Bourgeois versucht mit der “Umweltschutzdebatte” sein Gewissen zu schützen und zu befreien. Bourgeois trennt den Mühl Zuhause aber lebt von systematischer und struktureller Umweltverschmutzung und seine Industrie verschmutzt Millionen Fach mehr die Welt und Umwelt.

Bourgeoise ist nicht in der Lage weniger zu produzieren oder sein Waffenexport zu stoppen bzw. zu reduzieren, weil sie ihre Profite maximieren will. Diese Heuchlerische der grünen Parteien und des bürgerlichen Spektrums, dürfen wir nicht ernst nehmen.

Individuelles Gewissen hat kein Wert, sobald in dem keine Harmonie existiert. Man darf nicht Institutionell, systematisch und strukturell, Menschenschlachterei unterstützen und auf anderen Seite von den Menschenrechten sprechen! Bourgeois kann aber seine Plastiktüten in seinem Haus sammeln, aber er kann nicht ohne Industrie, Produktion, Ausbeutung und Umweltverschmutzung im großen und extremen Fall leben.

Behalt eure Plastiktüten Zuhause und “fick” die Menschheit, damit Ihr kein Schlechtes Gewissen haben müsst.

Eur Habitus und Lebensstil ist mit dieser verdammten Heuchelei verbunden. Bourgeois hat genug Geld für einkaufen bei “Bio” und Luxus Läden, aber für die Arbeiter*innenklasse mit geringem Einkommen ist sehr schwer normale Lebensmittel mit schlechter Qualität zu kaufen.

Die einzigen Alternative und Möglichkeit für die Bekämpfung der Umweltverschmutzung, ist die kommunistische Bewegung der Arbeiter*innenklasse für den Sozialismus und die Emanzipation, weil im Sozialismus produziert wird, was gebraucht wird und nicht produziert wird, weil der Bourgeois mehr und mehr profitieren will. Im Sozialismus wird das Privateigentum an Produktionsmittel abgeschafft, aber Bourgeoise (Kapitalismus) kann weder ohne Profite noch das Privateigentum existieren. Du kannst nicht in der Metzgerei arbeiten und dich vegan ernähren. Alle utopiestischen moralischen Kritiken von dem bürgerlichen humanen Anarchisten und den Grünen sind primitive Vorstellung von der Emanzipation und der Befreiung und diese Kritik und Praxis reproduzieren die Ungleichheit des Kapitalismus mit ihren bürgerlichen Interessen. In bestem Fall sind die Bewegung vom Mittelstand, der absolut opportunistisch und gefährlich sein kann. Wir dürfen nie vergessen, dass der Mittelstand Hitler an die Macht brachte und AfD unterstützt.

Die Grüne Partei in Deutschland unterstützt Waffenexport und sie ist in Baden-Württemberg absolut gegen die geflüchteten Menschen, sie reproduziert Rassismus und Bourgeoise und spricht gleichzeitig von dem Umweltschutz. Deine Solidarität mit Geflüchteten ist auch primitive moralische Solidarität. Du willst Flüchtlinge unterstützen, weil sie deine Toilette putzen müssen. Bourgeoisie kann nirgendwo „rationale“ Politik für die Mehrheit der Gesellschaft unterstützen, da die Strukturen des Kapitalismus systematisch menschenverachtend sind und ohne Ausbeutung und Ausrottung der Anderen nicht funktionieren können. Wenn du von Mülltonnen Abfall sammelst und mit Flüchtlingen kochst und ihnen giftiges Essen gibst, hast du weder dich, noch sie befreit. Du willst mit deinem politischen Engagement etwas ändern, dann organisiert dich gegen das Interesse des Kapitals, das Interesse des Kapitalismus, dein eigenes Interesse und versuch den Sozialismus durch radikalen Kampf und durch die Solidarität mit den Unterdrückten zu verwirklichen. Schmeiß diene bürgerliche Ideologie und bürgerliches Interesse in die Mülltonne und werde Kommunist*in!

Entweder Barbarei oder Sozialismus!

 

 

بیش از حد علیه سبزها و انارشیست ها

حسن معارفی پور

جالبی قضیه اینجاست که این سبزها و چپول های انارشیست نمای پانکیست اروپایی اینقدر “رومانتیک” هستند، که شیر گاو و گوسفند و خوک نمی نوشند، اما از سیاست های انسان خوارانه، ضد بشری، جنگ طلبانه، نئولیبرال، ارتجاعی و بعضا فاشیستی دفاع می کنند و یا مستقیم و غیر مستقیم در خدمت این سیاست ها عمل می کنند. احزاب چپ نمای سبز، در واقع راست، خود بخشی از قدرت سیاسی در این سیستم سرکوبگر و خونخوار سرمایه داری هستند و انارشیست ها هم به سوپاپ ضد انقلابی علیه انقلابی گری و رادیکالیسم کمونیستی و علیه طبقه ی کارگر به کار گرفته می شوند. انارشیست های پانکیست و سبزها، از یک طرف برا پیدا کردن غذا در مقابله با “مصرف گرایی” “بورژوایی” مثل مور و ملخ به هر سطل زباله یی حمله می کنند و میوه ها و سبزیجات گندیده ی و فاسد شده را برداشته و با ان شکم خود را سیر می کنند و همزمان هم در صورت پیدا نکردن زباله به گرانترین سوپر مارکت محلی یعنی Alnatura مراجعه کرده و انجا غذاهای Bio بیولوژیک را با گرانترین قیمت تهیه می کنند و از طرف دیگر با غذاهای گندیده و فاسد سرطان زا که از زباله دان ها جمع کرده برای پناهجویان بیچاره “اشپزی” می کنند، تا از یک طرف تصویرشان از پناهجو به عنوان یک ابژه ی ضعیف گرسنه را بازتولید کنند و از طرف دیگر، امر “نامقدس” “همبستگی” و “ادغام” پناهجویان در جامعه ی جدید، چیزی که سیاست دولت های نئولیبرال راست، برای جذب نیروی کار ارزان و خاموش و به کارگیری انان در مشاغل پست است، به “بهترین” شکل ممکن به سرانجام برسد.
پفیوزها دست از سر پناهجویان بردارید!
ما اینقدر بی شعور و احمق نیستیم که ابژه ی پروژه های نئولیبرالیستی دولت های راسیست و انسان خوار شما شویم!
ما سرنوشت خودمان را خودمان تعین می کنیم، نیازی هم به زباله خوری نداریم!

رباعی مهاجرت (برتولت برشت) Sonett der Emigration (Bertolt Brecht)


ترجمه ی: حسن معارفی پور

بیرون رانده شده از کشورم، تنها باید دید
چطور می توانم به کشور جدیدی وارد شوم، میخانه یی
جایی که بفروشم آنچه را فکر می کنم
مسیرهای قدیمی را باید دوباره بروم.
زمین سفت و یخ زده را با قدم های ناامیدم پشت سر می گذارم!
راه می روم، هنوز نمی دانم: پیش کی؟
از کجا می آییم، می شنوم(به زبان انگلیسی): اسمت را هجی کن!
آخ، این اسم به بزرگان تعلق داشت!
من باید خوشحال باشم، وقتی که اسمم را نمی دانند
مانند کسی که پشت مشخصات دیگران راه می رود (خود را پنهان کرده است)
آنان علاقه ی کمی دارند روی خدمات من بسوزند (با من همدردی کنند).
من با آدم های مثل شما برخورد زیاد داشتم
احتمال زیاد دارد، که مشکوکیتی در اینجا در کار باشد
من هم نمی خواهم به آنان خوب خدمت کنم

 

 

Verjagt aus meinem Land muss ich nun sehn
Wie ich zu einem neuen Laden komme, einer Schenke
Wo ich verkaufen kann das, was ich denke
Die alten Wege muss ich wieder gehen.
Die glatt geschliffenen durch den Tritt der Hoffnungslosen!
Schon gehend, weiß ich noch nicht: zu wem?
Wohin ich komme, hör ich: Spell your name!
Ach, dieser “name” gehörte zu den großen!
Ich muss noch froh sein, wenn sie ihn nicht kennen
Wie einer, hinter dem ein Steckbrief läuft
Sie würden kaum auf meine Dienste brennen.
Ich hatt zu tun mit solchen schon wie ihnen
Wohl möglich, dass sich der Verdacht da häuft
Ich möcht auch sie nicht allzu gut bedienen.

پناهندگی و جنگ با طبیعت و بورژوازی

پناهجویان همزمان با طبیعت و دولت ها و مرزها در حال جنگ هستند.
پناهجویان سوری برای رسیدن به اروپا از مسیرهای ناشناخته ی قطب شمال استفاده می کنند.
جنگ پناهجویان با طبیعت و فاشیسم برای ادامه ی زندگی شان است. همانطور که انسان غذا می خورد تا زنده بماند، پناهجویان هم ناچارند سیم خاردار ها، دیوارها و مرزها را بردارند تا از دست جنون فاشیستی اسلامی که محصول غرب و امریکاست رهایی یابند.

تمام سیاست مدارانی که در پروسه ی جنگ در خاورمیانه و دیگر مناطق جهان، در پروسه ی تولید و صدور اسلحه، در پروسه ی جنگ افروزی و تلاش برای زنده کردن جنگ های قومی و ملی و مذهبی دخیل هستند، تمام ساست مدارانی که در پروسه ی ساختن مرزها و موانع دست دارند، تمام کسانی که مانع ورود قانونی انسان های جنگ زده و گریخته از دست طاعون فاشیسم اسلامی، به اروپا هستند، مجرم جنگی، جنایتکار، قاتل کودکان، قاتل زنان و مردان و کهنسالان، عامل اوارگی میلیون ها نفر در سوریه و عراق، عامل کشتار مردم در لیبی و افریقا و نیجریه ووو بوده و هستند و تمام این ها را باید محاکمه کرد و در زندان هایی که خود برای دگراندیشان و فعالین سیاسی ساخته اند زندانی کرد.

پناهجویانی که از کشورهای اسلامزده به اروپا فرار می کنند، برخلاف تصورات احمقانه و بیمار گونه ی انجلا مرکل مسلمان نیستند، بلکه ان ها از دست فاشیست های اسلامی یی فرار کرده اند که شما بزرگترین توافقات را با انان امضا می کنید!
اگر انها حجاب اسلامی دارند، تنها و تنها به این خاطر است که وحوش اسلامی به زور سر نیزه و تفنگ اسلام را به انان تحمیل کرده اند!

در شرایطی که یک دولت سوسیالیستی و ازادی خواه در دنیا وجود ندارد و معیار حقوق انسان چارچوب های تنگ و ضد بشری حقوق بشر بورژوایی و پارلمان های دولت هایی است که سیاستمدارانش خود جانی ترین انسان ها هستند، مسلم است محاکمه ی این جانیان غیر ممکن و از دستور خارج است، اما زمانی که طوفان انقلاب فرا می رسد، کره ی زمین برای این جانیان تنگ خواهد بود و باید زندگی در کره ی دیگری را برگزینند.

بدون شک ما دنبال مجرمان و قاتل میلیون ها انسان تا کره ی ماه و مریخ و مشتری هم خواهیم رفت و این جانیان را به سزای اعمالشان خواهیم رساند!

سوسیالیسم امروز بیش از هر زمانی تبدیل به ضرورتی غیر قابل انکار شده است و در نبود جنبش سوسیالیستی و عدم تولد سوسیالیسم، بربریت شکل افسار گسیخته تری به خود خواهد گرفت و زندگی میلیون ها و میلیاردها انسان بازیچه ی دست سیاست مداران بیمار و مجنون تشنه ی خون و سرمایه خواهد شد! سارا واگننشت سیاستمدار کمونیست المانی اعلام کرد کسی که از سیاست صدور اسلحه و ادامه ی جنگ در خاورمیانه دفاع می کند یک بیمار روانی است و باید به جای پارلمان به تیمارستان منتقل شود.

بربریت را متوقف کنیم!
بشریت به دنیای بدون مرز و جنگ و جنون نیاز دارد

حسن معارفی پور

فراخوان برای کمک مالی به زلزله زدگان غرب کشور

از همین صفحه فراخوان می دهیم کسانی که خواهان کمک مالی به زلزله زدگان غرب کشور هستند، می توانند با ما تماس بگیرند تا شماره حساب معتبر را برای انان ارسال کنیم.
مجموعه یی از فعالین کارگری رادیکال روز چهارشنبه ی اتی از شهرهای مختلف ایران عازم مناطق زلزله زده شده خواهند شد. این فعالین جزو خوشنام ترین و شناخته ترین چهره ها و شخصیت های جنبش کارگری ایران هستند و انسان های قابل اعتماد با پایگاه اجتماعی رادیکال و سوسیالیستی در جنبش کارگری ایران هستند.
این فعالین برخلاف قومپرستان و ناسیونالیست ها، برای کمک به انسان های زلزله زده ی غرب کشور، اهداف و مقاصد ناسیونالیستی را دنبال نمی کنند، بلکه کمک به زلزله زدگان را به عنوان یک اقدام عملی رادیکال و انسانی در همبستگی طبقاتی با انسان های تحت ستم نگاه کرده و ارزیابی می کنند.
هر کس مایل کمک کند می تواند از طریق همین صفحه با ما تماس بگیرد.
هسته ی مرکزی گفتمان رادیکال

https://www.facebook.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C%DA%A9%D8%A7%D9%84-Radical-Discourse-1624040851179570/

رویکردی مارکسیستی به بلایای طبیعی !

‌Hassan Maarfi Pour's avatarحسن معارفی‌پور

حسن معارفی پور

آنچه در این مطلب به آن می پردازم رویکردی مارکسیستی به بلایای طبیعی مانند زلزله، آتشفشان، طوفان و غیره است. علیرغم تنفر شدید من از سران جنایتکار جمهوری اسلامی و علیرغم تنفری که از سرمایه داری به طور کل دارم، اما هیچگاه مسائل را با ابزار احساسات و نفرت بررسی نکرده و نخواهم کرد. در این مطلب هم تلاش خواهم کرد هر چند خلاصه به گوشه ی از حقایق در دنیای طبقاتی موجود اشاره کنم .

زلزله ی 6.2 ریشتری استان آذربایجان شرقی و شمار قربانیان و تلفات آن نشان داد که در بلایای طبیعی این نه خونخواران مفت خور و سرمایه دارن انگل صفت بلکه اکثرا طبقات پایین جامعه و اقشار زحمتکش قربانی هستند . این اولین بار نیست که حوادث و بلایای طبیعی و قابل کنترل جان انسان های محروم و طبقات تحت ستم جامعه را می گیرد و زندگی هزاران نفر را تا سطح…

View original post 1,151 more words

رویکردی مارکسیستی به بلایای طبیعی !

حسن معارفی پور

آنچه در این مطلب به آن می پردازم رویکردی مارکسیستی به بلایای طبیعی مانند زلزله، آتشفشان، طوفان و غیره است. علیرغم تنفر شدید من از سران جنایتکار جمهوری اسلامی و علیرغم تنفری که از سرمایه داری به طور کل دارم، اما هیچگاه مسائل را با ابزار احساسات و نفرت بررسی نکرده و نخواهم کرد. در این مطلب هم تلاش خواهم کرد هر چند خلاصه به گوشه ی از حقایق در دنیای طبقاتی موجود اشاره کنم .

زلزله ی 6.2 ریشتری استان آذربایجان شرقی و شمار قربانیان و تلفات آن نشان داد که در بلایای طبیعی این نه خونخواران مفت خور و سرمایه دارن انگل صفت بلکه اکثرا طبقات پایین جامعه و اقشار زحمتکش قربانی هستند . این اولین بار نیست که حوادث و بلایای طبیعی و قابل کنترل جان انسان های محروم و طبقات تحت ستم جامعه را می گیرد و زندگی هزاران نفر را تا سطح نابودی عقب می راند . اینجا برای روشن تر شدن بحث مثالی را خواهم آورد تا با استناد به مدارک مستند ثابت کنم که در بلایای طبیعی نه ثروتمندان و سرمایه دارن مفت خور و بی خاصیت، بلکه غالبا طبقات پایین جامعه، کارگران و زحمتکشان هستند که قربانی می دهند .

کمتر کسی هست که فیلم تایتانیک را ندیده باشد یا در این زمینه مطلبی نخوانده باشد یا حداقل اسم ان را نشنیده باشد . کشتی تایتانیک یک کشتی بخار بزرگی بود که صد سال پیش یعنی 15 اوریل 1912 از بندر ساوتهمپتون انگلیس به طرف بندر نیورک در حرکت بود. این کشتی متاسفانه به دلیل برخورد با یک کوه یخ بزرگ (آیسبرگ) غرق شد و نزدیک 1725 نفر در این حادثه غرق شدند . از 2300 نفر سرنشین فقط 750 نفر نجات پیدا کردند. اما آنهایی که غرق نشدند چه کسانی بودند؟! شاید برای یک بیننده سطحی اندیش و احساساتی رویکرد طبقاتی به حوادث طبیعی مانند حادثه ی فوق خنده دار باشد، اما برای کسی که الفبای مارکسیسم و انسانیت را بداند، روشن است که در این حادثه قربانیان اصلی نه بورژواهای گردن کلفت با لایه شکم چربی به قطر نیم متر، بلکه اکثرن کارگران و مردم طبقه ی پایین جامعه بودند که امکان سفر لوکس و تجملی را نداشتند و در طبقه ی زیرین کشتی، یعنی کلاس 3 کشتی بودند . با توجه به آمارهایی که موجود است می توان دید که از بین غرق شدگان بیش از 65 درصد آن را افرادی تشکیل می دادند که در کلاس 3 کشتی قرار داشتند و جز فقیر ترین قشر جامعه بودند، کسانی که برای این سفر تنها 30 دلار پرداخت کرده بودند. طبقات بالای جامعه یعنی پولدارهای مفتخور که در کلاس 1 کشتی قرار داشتند و 4350 دلار پرداخت کرده بود، جزء اولین کسانی بودند که نجات پیدا کردند و تنها درصد بسیار کمی از این مفت خورها غرق شدند .

در حوادثی مانند زلزله ی بم و زلزله ی اخیر آذربایجان شرقی هم مانند حادثه ی کشتی تایتانیک، مردم محروم و طبقات تحت ستم جز اولین قربانیان بودند. سرمایه دارن مفت خور و آخوند های لجن مفتخور و سران اوباش رژیم اسلامی در منازل چند میلیارد دلاری در تهران و شهرستان ها زندگی می کنند و گوشت مرغ زهرمار می کنند و در حوادث طبیعی مانند زلزله این آدمکشان نه قربانی بوده و نه هستند و نه خواهند بود، بلکه تنها نظاره گر این وقایع دلخراش و قابل کنترل هستند و نه تنها جوابگو نیستند بلکه هر اعتراض به تلاش برای بهبود زندگی مردم و بالا رفتن سطح معیشت و امنیت جانی شهروندان و تلاش برای یک زندگی بهتر را با زندان و شکنجه و اوین و قزل الحصار و کهریزک پاسخ می دهند .
در این راستا سران جنایت کار جمهوری اسلامی به جای امداد رسانی سریع و کمک به زلزله زدگان به شیوه های ریاکارانه اشک تمساح می ریزند و امداد رسانی های ناچیزشان را تاخیر می کنند. تاخیر در امداد رسانی و برخورد های غیر مسئولانه ی یک عده چاقوکش، دزد و مافیای وابسته به حکومت اسلامی باعث خواهد شد که آمار تلفات بالا برود و کسانی که زیر آوارند جان خود را از دست بدهند .

بر همه روشن است که سرمایه داری ایران با آن میزان از امکانات و پول هنگفتی که از فروش نفت و پسته و قالی و مواد مخدر و غیره به دست می آورد، اگر مافیای کثافت مذهبی و یک عده دزد و آدمکش مانند خامنه ای و رفسنجانی و دیگر اوباش اسلامی در راس این حکومت نبودند و یک سیستم فاسد بانکی و دزدهایی مانند خاوری نبود، و اگر ثروت در این جامعه نه به صورت مساوی حتی به صورت جوامع غربی بین مردم تقیسم می شد و دولت بخشی از وظایف مانند نوسازی و غیره را بر عهده می گرفت و سرمایه داران خونخوار و آخوندهای مفت خور یک کم از دزدی هایشان کم می کردند، بدون شک زلزله ی 7 ریشتری هم نمی توانست تلفات آنچنانی بدهد .

در کشوری مانند ژاپن زلزله ی 7.4 ریشتری کمترین تلفات را می دهد اما در یک کشور غنی مانند ایران با زلزله ی 5 ریشتری هم تلفات جانی و مالی زیادی به دنبال خواهد داشت. بنابراین برخلاف تصورات یک عده مذهبی خشک مغز این نه کار خدا و طبیعت و نه سرنوشت مردم بلکه نتیجه ی سیاست های بورژوازی در بخشی از این کره ی خاکی است . الیگارشی قدرت در ایران که یک عده مافیای دزد و چاقوکش مذهبی بیش نیست هیچگاه در حوادث و بلایای طبیعی تلفات نداده اند و همانطور که گفته شد آنها در خانه های امن و ضد زلزله به سر می بردند یا در ویلاهای فصلی شان مشغول حال کردن هستند و مردم بسیاری از مناطق که بر روی کمربند زلزله خیز کره ی زمین قرار گرفته اند در خانه های کاهگلی یا منازلی با امنیت و دوام پایین در مقابل زلزله زندگی می کنند .

در آخر این مطلب می خواهم اشاره کنم که اگر سرمایه داری در غرب و برخی کشورهای سرمایه داری پیشرفته یک ذره امکانات در اختیار شهروندان قرار داده است، نه در نتیجه ی خوش قلبی سرمایه دارن فاسد و یا دولت های ناسیونالیست و محافظه کار حافظ وضع موجود، بلکه نتیجه خون دادن کمونیست ها و مبارزه ی طبقاتی کارگران و زحمتکشان علیه وضع موجود و تلاش بی وقفه برای بهبود زندگیشان بوده و هست. در این کشورها، هم هر میزان از رفاه، اگر چه بسیار ناچیز است و حقوق بیکاری و هزینه های سوسیالی اندک و تحقیر آمیز به شهروندان داده می شود، نتوانسته است فاصله ی بین دارا و ندار و پورشه سوار و کسانی که پول خریدن حتی بلیط یک روز قطار را ندارند، پر کند .

برخلاف تبلیغات عده ای مرتجع و مزدور و حافظ نظم موجود که سالها به بهانه ی شوروی به سوسیالیسم توپیدند و در بوق و کرنا کردند که کمونیسم مرده است و به این بهانه هرگونه مبارزه برای یک زندگی انسانی و برابر را تحقیر کردند، باید بگویم همان طور که کارل مارکس به همراه فردریش انگس در مانیفست کمونیست اعلام می کنند، تنها با کمونیسم است که فاصله طبقاتی به کلی از بین خواهد رفت و فاصله بین شهر و ده و دارا و ندار، فاصله ای که قرن ها وجود داشته از بین خواهد رفت. تنها با کمونیسم است که فاصله ی بین منطقه ی محروم و شمال شهر از بین می رود، تنها با کمونیسم است که زندگی میلیون ها انسان متحول میشود و از مالکان ابزار تولید سلب مالکیت می شود و تنها با سوسیالیسم و کمونیسم است که سرکوبگران جنایتکاری مانند خامنه ای و دیگر همکاران کثافتش سرکوب خواهند شد. همچنین باید اعلام کنم هر میزان از رفرم و نقاشی چهره منحط و ضد بشری کاپیتالیسم و هر میزان از خنده رویی سران مرتجع دولت های بورژوایی نمی تواند و نباید بتواند باعث توهم توده های کارگر و زحمتکش به نظام نابرابر سرمایه داری که خود بزرگترین قاتل جان کارگران و زحمتکشان است، بشود .

مرگ بر جمهوری اسلامی
زنده باد سوسیالیسم
13.08.2012

بیش از حد علیه فرهنگ پوسیده ی ایرانیان دو شخصیتی در اروپا

در جهان پیچیده ی اطراف ما، انسان ها هم پیچیدگی خاص خودشان را دارند، انسان های پیچیده جهان پیچیده را اما با پراتیک خود بازتولید می کنند و با بازتولید ان به پیچیده تر شدن جهان خدمت می کنند. یکی از ابلهانه ترین مسائلی که من همواره از “هومانیست” های چپ نما می شنوم، این است که حکومت ها را باید نقد کرد، ولی نباید انسان ها را به صورت فردی به نقد کشید! این تصورت سالوسانه و ابلهانه همواره به بازتولید جهالت از جانب افرادی که در موسسات فعالیت می کنند، خدمت کرده است، چون انسان ها تافته ی جدا بافته از بافت حکومت ها و جامعه، نهادها و موسساتی مانند کلیسا و مسجد و حسینیه و مهدیه و ان جی او ها و خانواده نیستند. انسان ها همان طور که مارکس می گوید محصول محیط اجتماعی خود هستند، اما همین انسان ها محیط اجتماعی را با عمل خود شکل می دهند و با پراتیک و عمل خود بر روی شکل و ماهیت جهان اطراف خود تاثیر می گذارند. این جمله ی کوتاه در واقع دیالکتیک مارکس است که به بهترین شکل ممکن در مقدمه ی کتاب گروندریسه (نقد اقتصاد سیاسی) توسط مارکس فرموله شده است.

لوکاچ متفکر مارکسیست در مجموعه نوشته های خود که زیر نام تزهای بلوم منتشر شده است، ادعا می کند که هر انسانی به صورت فردی در مقابل سرنوشت دیگرانی که در این جهان زندگی می کنند، مسئول است. شما با تصمیم های سیاسی ایی که می گیرید، ممکن است باعث نابودی زندگی دیگران شوید. شرکت در انتخابات بورژوایی و انتخاب احزاب راست و ارتجاعی، از نقطه نظر فلسفه ی اخلاق لوکاچ، سهم داشتن در سرکوب سیستماتیک و استثمار دیگران است و جرم تلقی می شود و باید برای ان جریمه در نظر گرفته شود. در جامعه یی که مجرمان حاکم و قاضی هستند، پیاده کردن ایدئال های فلسفه ی اخلاق مارکسیستی غیر ممکن است، اما مبارزه برای تحمیل ان به بورژوازی یک مبارزه ی روزمره است که هر کسی به عنوان فرد و به عنوان عضوی از یک طبقه ی یا گروه ان را به پیش ببرد، تا به وجدان طبقاتی و همبستگی طبقاتی جامعه خسارت وارد نکند.

متدولوژی جامعه شناسان در خدمت بورژوازی

من به شخصه با نظریات کارکردگرایان، ساختارگرایان، ساخت گرایان، پست مدرنیست ها و تمام طیف های دیگر در سنت جامعه شناسی مخالفت جدی دارم. بررسی کارکردگرایانه و فونکسیونالیستی جامعه (هر نهاد اجتماعی کارکرد خاص خود را دارد)، بررسی جامعه به عنوان یک ساختار که از ابد وجود داشته و همینگونه هم خواهد ماند (چیزی که ساختارایان می گویند، چیزی که از نظر من چرند است، چون اگر اینگونه بود، جامعه ی امروز باید در عصر بربریت ابتدایی باقی می ماند)، بررسی ساختگرایانه که از سنت ارتجاعی و طاعون پست مدرنیسم گرفته شده است ( بررسی ایی که تمام نهادهای اجتماعی از سنت و مذهب گرفته تا جنسیت و ملیت و غیره و غیره به برساخت های ذهنی تقلیل می دهد، که محصول “گفتمان” هایی هستند، که نه تاریخی دارند و نه منشاء یی و مشخص نیست در طول چه پروسه ی تاریخی و اجتماعی شکل گرفته اند، انچه ساختگرایان (کنستروکتیویست ها) می گویند) و بررسی جامعه به صورت مجموعه یی از موسسات و سیستم های جداگانه از هم انچه نیکلاس لومان کارگردای افراطی می گوید و غیره و غیره، اگرچه بخشا در تحلیل های خود بخش هایی از واقعییت را پوشش می دهند، اما در نتیجه گیری همواره در دایره ی تسلسل باطل سرگردان هستند و در خدمت محافظه کاری و ارتجاع محض بورژوایی قرار می گیرند. این تئوری های و جهان بینی ها، از تقارن و هارمونی برخوردار نیستند، چون در بسیاری مواقع از صورت مساله ی درست، نتیجه ی غلط می گیرند. من بر انم که اگر یک محقق هزاران حرف درست بزند ولی در اخر نتیجه گیری ایی بکند که نادرست است، کل سیستم تئوریک او از هارمونی برخوردار نیست.

نقد این سنت های اکادمیک وظیفه ی هر کسی است که برای تغییر جهان و محیط اطراف خود در راستای رهایی بشر می کوشد.

می توان در مورد رفتارگرایان، روانشناسان، انسان شناسان، جامعه شناسان، فلاسفه، تاریخدانان، اقتصاد دانان و هزاران شاخه ی علمی دیگر که امروز بورژوازی برای تحمیق توده به کار میگیرد، هزاران کتاب نوشت، که در بهترین حالت همه ی این نقدها و کتاب ها، زیر نام “نظریه ی توطئه” محکوم می شوند و اگر حق نشر هم پیدا کنند، محققین با ترس و لرز جرات خواندن ان را دارند، چون مشروعیت انحصاری علمی دولت های امپریالیستی که در سیستم اکادمیک منافع دولت های امپریالیست را پیش می برد، پشت این تحقیقات نیست. یکی از پر تیراژ ترین نشریات المانی وابسته به حزب مرتجع و سوسیال فاشیست سوسیال دمکرات المان (اس پ د)، نشریه ی “سایت” یعنی زمان، در یک شماره ی خود کارل مارکس، بزرگترین متفکر تاریخ بشر را نظریه پرداز توطئه مطرح کرده بود. اگر تلاش و مبارزه برای تغییر این جهان نابرابر و اگر انقلابی گری و رادیکالیسم و ملیتانسی و به نقد رادیکال جهان اطراف، اگر افشاگری از بورژوازی و نهادهای سرکوبگر و احزاب و جریانات بورژوایی و سازمان های جاسوسی و دولت های امپریالیستی و تروریستی، طرفداری از نظریه توطئه است، من مدافع نظریه توطئه هستم.

قصد من از گفتن این مسائل روشن کردن این مساله است، که محیط اکادمیک یک محیط گندیده ی امپریالیستی است که منافع دولت ها را با قدرت تمام به پیش می برد و تحلیل های اکادمیک، به هر میزان که با زبانی پیچیده نوشته شده باشند، در بهترین حالت در خدمت توجیه بربریت سرمایه داری هستند. بی دلیل نیست، که یک گوسفند به اسم هابرماس که در ایران از جانب رفورمیست های وطنی به اسم “مارکس کوچک” شناخته شده است، تئوری “اخلاق گفتمانی” را مطرح می کند و مشکلات جامعه ی امروز از جمله نابرابری و فقر و اوارگی و جنگ ها را  می خواهد با “گفتمان” پست مدرنیستی پشت میز و پشت درهای بسته، توسط اکادمیسن های انگل و پفیوز حل کند.

در ارتجاعی بودن مکتب فرانفکورت به عنوان یک مکتب ضد انقلاب و پست مدرنیست که در تلاش بود با ارائه ی مباحث روبنایی در زمینه ی روانکاوی و فرهنگ، هسته ی انقلابی و انتقادی نظریه ی مارکس را به انتقاد از مهندسی افکار و صنعت فرهنگ تقلیل دهد و  و کاهش طبقه ی کارگر و افزایش خرده بورژوازی خوشخیم را در بوق و کرنا کند، نباید شک کرد. فراموش نکنیم که همین خرده بورژوازی المان هیتلر را سر کار اورد!

فرهنگ دوشخصیتی ایرانی، بازتاب جامعه ی بیمار ایرانی

ایرانیان شاید دماغ بالاترین مردمانی باشند که در این جهان می توان جست. اکثریت ایرانیان، همه چیز را می دانند، ولی دانش کمی هم دارند. ایرانیان اروپا خود را تافته ی جدا بافته از سایر خارجی ها می دانند و به فرهنگ چند هزار ساله ی اریایی خود افتخار می کنند و قمپزهای بزرگ در می کنند، ولی برای گرفتن هزینه های سوسیالی که توسط دولت های سوسیال دمکرات غربی علیه مبارزه ی طبقاتی طبقه ی کارگر گسترش پیدا کردند، ساعت ها در صف اداره ی کار و سوسیال انتظار می کشند. هم ارزوی دوران بازگشت به سلطنت مطلقه ی شاه خونخوار را دارند، هم تمرین دمکراسی غربی می کنند. با کراوات بر گردن، فاشیستی ترین و ارتجاعی ترین افکار را در کله ی خود دارند.

ایرانی ها اغلب انسان های دروغگو و دورویی هستند، در خفا از نوشیدن مشروبات الکلی و مصرف مواد مخدر و سکس خارج از ازدواج ابایی ندارند، اما هنگام بازگشت به خونه تمام اثار این مسائل را از بین می برند. در اروپا پسران خانواده های ایرانی به مراتب ازاد تر از دختران هستند. برای پسران از نظر خانواده ها کاملا عادی است که با صدها تن فروش هم همخوابگی داشته باشند، اما زمانی که دخترشان دوست پسر پیدا می کند، روابط انان باید از کانال های رسمی و موسساتی خانواده عبور کند. اکثریت ایرانیانی که در سال های اخیر تحت عنوان پناهنده ی مسیحی و سیاسی به اروپا امده، اغلب لایه های متعفن خرده بورژوازی هستند، که قاسم سلیمانی تروریست را کاریزمای خود می دانند و در کلیساهای اروپا با صلیبی بر گردن و خالکوبی صلیب بر باسن و بازوی خود، مشغول ابدارچی گری برای کشیش های پدوفیلی هستند که مردم اروپایی انان را انگل هم حساب نمی کنند.

تعداد کشیش هایی که در سال های اخیر در المان بعد از مهاجرت سال 2015 استخدام شده اند، چندین برابر شده است.

ایرانیان اروپا هم به علی و حسین و ابوالفضل عباس قسم می خورند و هم صلیب بر گردن دارند و مشغول مسیونری گری هستند.  هم برای دیزی و کله پاچه و آبگوشت شعر می خوانند، هم جلو مک دونالد با فست فود سلفی می گیرند. هم از تن فروش خانه ها بازدید “توریستی” می کنند و هم مهر و تسبیح و افتابه تو منزلشان دارند. هم به سبک اسلامی ازدواج می کنند، هم ادعای انتگره شدن و مدرنیسم در جامعه ی جدید، نسبت به سایر قومیت ها را دارند.

اکثر ایرانیان برخورد فاشیست های المانی را فقط با ایرانیان محکوم می کنند، اما از پناهجویان افغان مقیم ایران و حتی خارج از ایران متنفرند و هیچ نقدی به دولت ایران و برخوردهای فاشیستی اش با پناهجویان ندارند.

هم علاقه ی شدیدی به پرچم شیر و خورشید دارند و هم احمدی نژاد را قهرمان ملی می دانند. هم جنبش سبزی هستند و هم تله ویزیون لوس انجلسی نگاه می کنند!

این همه تناقض با این همه عمق را تنها می توان در بین ایرانی ها دید. این همه تناقض که “آزادی های یواشکی” در ایران، را زیر پتو برای ایرانیان نوید بخشیده است و بربریت محض را در سیاست به انان تحمیل کرده است، تنها محصول فرهنگ حکومت فاشیستی اسلامی جمهوری اسلامی ایران نیست، بلکه ریشه در فرهنگ لمپنیستی سلطنت طلبی که از طریق نسل زمان شاه و رسانه های لوس انجلسی و ماهواره به مردم منتقل می شود، هم هست. با یک افتابه در اروپا برای خود ادعای مدرنیزه بودن کنید! یکی از بزرگترین “شاعران” ایران، که بدون الکل از کار می افتد، همین چند روز پیش در خیال خود نیچه و مارکس و مولوی ووو را به ابگوشت دعوت کرده بود! بیچاره از بس تو اروپا منزوی و تنها هستند،همه به الکل و تریاک و ماری جوانا و ال اس د و هروئین و کراک و کریستال و غیره روی اورده اند.

من از ایرانی بودن خود خجالت می کشم و ملیت ایرانی ام را به زودی باطل می کنم. علاقه یی به ملیت المانی هم ندارم، چون این جامعه ی لعنتی هم تاریخ کثیفی پشت خود دارد، ترجیح می دهم یک خانه به دوش باشم، تا هویت کاذب یک ایرانی، کورد، “اریایی” و غیره را بهم تحمیل کنند.

حسن معارفی پور

 

ملیتانسی انارشیستی در خدمت توجیه بربریت سرمایه

 

جنبش های آنارشیستی از زاویه ی منافع بورژوازی برای تایید قدرت ضروری هستند. این جنبش ها همچون حبابی بر روی آب هستند، که بعد از مدت زمانی کوتاه می ترکند و دوباره حباب های جدید ایجاد می شوند.
اکثریت قریب به اتفاق انارشیست ها در سنین جوانی همچون بز و گوسفند همرنگ جماعت های همشکل خودشان شده و در جهالت محض فعالیت های سطحی و خرده بورژوایی خود را به پیش می برند. اعضای این جنبش ها بعد از رسیدن به سن “ازدواج” سر عقل امده و تمام سمبل های انارشیستی و مبارزاتی را از خود دور کرده و با کله جذب رئال پولتیک و در بهترین حالت سوسیال دمکراسی راست و فاشیستی می شوند. این متوهمین به تغییر در دوران جوانی زمانی که به دلیل عدم سازماندهی از تغییرات بنیادین در جامعه نا امید می شوند، اتوپی پرمتیو شان را کنار گذاشته و برای پیدا کردن کار و درست کردن “نظام خانواده”، کنسرواتیو و مسیحی می شوند (هر چند همه شان از اول مسیحی بوده و هستند). در بسیاری از مواقع این لاشی های کثافت تواب، هزاران برابر از بورژوازی بزرگ خونخوار تر، ضد کارگر و ضد کمونیست تر می شوند. رفیقی تعریف می کرد که با یکی از این اوباش، بیست و چند سال پیش در تظاهرات انتی فاشیستی شرکت داشته و الان ایشان صاحب خانه ی این رفیق ما هستند. همین ادم که الان در دانشگاه، کرسی پروفسوری را به خود اختصاص داده است و “فمینیسم جودیت باتلر” و “تاریخچه ی راسیسم”، تدریس می کند، انچنان انسان خونخوار اریستوکراتی شده است، که تمام قوا را به کار انداخته تا به کمک پلیس و دادگاه و دادستان راست و راسیست المان، رفیق ما را از خانه اش بیرون بیاندازد. با دیدن انارشیست ها معده درد می گیرم، چون در درون هر کدام از این لاشی های بی سواد صوفی سکسیست، یک فاشیست را می بینم.
تاکنون کسی شنیده که یک انارشیست را از سر کار اخراج کرده باشند؟
قانون ممنوعیت شغل برای کمونیست ها به همراه ممنوعیت حزب کمونیست المان نزدیک به پنج دهه است در این جامعه به پیش برده می شود، اما ایا یک انارشیست وجود دارد که به خاطر انارشیست بودن از دانشگاه اخراج شده باشد؟ تمام کرسی های انسان شناسی در تمام دانشگاه های اروپا در اختیار این اراذل و اوباش توجیه گر وضع موجود است و هیچ کدام از این ملعون ها علیرغم تاکید بر ” نقد” “یوروسنتریسم”، “کلونیالیسم” و تلاش برای پیشبرد گفتمان پست مدرنیستی پسا استعماری، عملا لابی بورژوازی و احزاب راست و سوسیال دمکرات هستند. بورژوازی کوچکترین مشکلی با انارشیست ها ندارد، اتفاقا میکروب بورژوازی، این میکروب های خوش خیم را تولید و بازتولید می کند، تا ساختار تشکیلات های کمونیستی را زیر نام مبارزه با اتوریته نابود کند. مبارزه با انارشیسم حتی بهترین نوع ان بخشی از مبارزه ی روزمره ی ما کمونیست هاست و باید در دستور تمام تشکیلات های چپ و کمونیستی در اروپا و کل جهان غرب قرار بگیرد.
حتی بهترین انارشیست ها در بهترین حالت، “دوستان” احمق کمونیست ها هستند. این ها رفیق نیستند، تاکید می کنم، ممکن است “دوست” باشند، اما رفیق به هیچ وجه. یک دشمن اگاه بی گمان بهتر از یک دوست نادان و احمق است، چون دوست نادان ممکن است جریان خاله خرسه را بر سر انسان بیاورد.
خوشبختانه تعداد این میکروب ها در ایران به اندازه ی انگشت های دست و پای یک انسان هم نیست.
ما کمونیست ها اتوریته ی انقلابی از پایین را به تمام تشکیلات های چپ تحمیل می کنیم و هر کس حاضر نباشد به دمکراسی رادیکال و سانترالیسم دمکراتیک در تشکیلات ها و سازمان های چپ تن دهد و پرچم مبارزه با “اتوریته” را بلند کند، یا بر پوزه اش افسار زده و بیرون ش می اندازیم، یا سعی می کنیم قانع ش کنیم. من به شخصه وقتی برای اقناع صوفی و دراویش مفلوک شپش خور زباله خور خرده بورژوایی متعفن ندارم و اغلب راهکار اول را بر خلاف لنین به کار می برم. لنین می گفت ما اول سعی می کنیم توده ها را اقناع کنیم بعد اگر اقناع نشدند، ناچاریم به اجبار متکی شویم.
من می گویم، انارشیست های مغزپوک بی سواد ابله خرده بورژوا را اول باید ناچار کرد که به اصول و پرنسیپ های تشکیلاتی پایبند باشند، بعد اقناعشان کنیم، اگر ناچار نشدند تن دهند، قبل از ورود با تشکیلات از در با اردنگی بیرونشان اندازیم.

حسن معارفی پور

کمونیسم فوبیا در سیستم اکادمیک اریستوکراتیک آلمان

شش ماه پیش از طرف یکی از رفقای چپ به عنوان مدرس برای ارائه ی یک سمینار در مورد بررسی ماتریالیستی و تاریخی راسیسم در سرمایه داری توسط یک دانشگاه در شرق المان دعوت شده بودم و قرار بود از روز 24 تا روز 27 م ماه نوامبر این سمینار را در دانشگاه ارائه دهم.
چند روز پیش معرف من که خود استیستنت در دانشگاه است، با من تماس گرفت و اعلام کرد که دانشگاه حاضر نیست این بودجه یی که برای سمینار در نظر گرفته شده بود را پرداخت کند. اگر دوست داشته باشی می تونی مجانی ان را ارائه دهید. من هم که از چند و چون قضیه و کمونیسم زدایی در دانشگاه های المان اطلاع دارم، اعلام کردم که حاضرم مجانی این سمینار را ارائه دهم. ایشان هم گفتند که ما باید بدانیم که روی چه موضوعاتی کار کردی و من تمام موضوعاتی که در این مدت اماده کرده بودم را برایش فرستادم.
موضوعاتی که قرار بود در این سمینار ارائه شوند به شرط زیرند:

نژاد، برساختی که به “واقعییت” تبدیل شده است (با تمرکز بر روی مباحث مارکسیستی در زمینه ی “هویت” و رهایی، منابع ارائه شده، در باره ی مساله ی یهود، نقد فلسفه ی حق و مقالات مرتبط به مساله ی نژاد پرستی)

راسیسم به عنوان تنفر طبقاتی علیه ستمدیدگان و مبارزه ی طبقاتی طبقات سلطه گر علیه ستمدیدگان (بررسی تاریخی شکل گیری راسیسم در سرمایه داری به عنوان یک ایدئولوژی اریستوکراتیک و ضد کارگر) راسیسم و کلاسیسم با مراجعه به تئوری اندراس کمپر، راسیسم و رقابت در سرمایه داری،

بازتولید راسیسم در زمینه ی مساله ی مسکن به صورت سیستماتیک (با رائه ی مباحث انگلس در کتاب در باره ی مساله ی مسکن و نقد نظریات کلکتویست هایی مانند پرودون و توسعه ی این نظریه به شرایط امروز و مقایسه ی داده های اماری در زمینه ی مساله ی مسکن، و بحث های دیوید هاروی و هانری لوفور در مورد حق زندگی در شهر)

میهن پرستی، ملت و ملیت گرایی، ناسیونالیسم با تمرکز روی تئوری های مارکسیستی از جمله نظریات هوبسبام و بندیکت اندرسون، لنین و لوگزامبورگ و منصور حکمت

فاشیسم، یکی از اشکال حکومت بورژوایی و فرزند جنبش های راسیستی (تمرکز بر روی مباحث و نظریات تروتسکی در زمینه ی جنبش های فاشیستی، بازخوانی استالین از فاشیسم و بررسی جامعه شناختی نظریات مکتب ماربورگ از راینهارد کونئل گرفته تا فرانک دپه)

راسیسم و مساله ی پناهندگی ( تمرکز روی مباحث خودم در زمینه ی مسائل انتگراسیون و اسیمیلاسیون، مولتی کالچرالیسم، کمک های سرکوبگرانه به مثابه ی نوعی کمک راسیستی و تجربیات خودم به عنوان یک اکتیویست با اگاهی کمونیستی)

قرار بر این که در اخرین روز این سمینار، از موضع مارکسیستی نقدهای خود را به گرایشات و متدولوژی های بورژوایی در زمینه ی مساله ی راسیسم، هابیتوس و گفتمان ارتجاعی پست مدرنیستی و تئوری های پسا استعماری که تمام تمرکز خود را بر روی رنگ پوست و غیره بدون توجه به مسائل اقتصادی متمرکز کرده است، بحث های دورکهایم و ماکس وبر و دیگر متفکران بورژایی ارائه داده و در روز اخر یک نتیجه گیری از این بحث ها ارائه دهیم.

متاسفانه به دلیل حاکم بودن فضایی پرو اسرائیلی در دانشگاه های المان و حمایت دولت راسیست این کشور بدون قید و شرط از صهیونیسم، منتقدین اسرائیل و صهینونیسم امکان تدریس در دانشگاه ها را ندارند.

در نهایت دانشگاه اعلام کرد که این سمینار به ماه مه موکول خواهد شد و باید به صورت گروهی تصمیم گرفته شود که ایا من صلاحیت ارائه ی این سمینار را دارم یا نه!

سرکوب و سانسور و اختناق در المان بیداد می کند!
همین چند روز پیش بود که رفیقمان کریم شامبرگر را در دانشگاه ماکسیملیان مونیخ رد صلاحیت کردند و حق تدریس را از وی گرفتند.

تنها راهی که برای ما باقی مانده است، مبارزه ی بی امان علیه این سیستم خوفناک سانسور و سرکوب است.
ما چیزی جز زنجیرهایمان برای از دست دادن نداریم!

حسن معارفی پور