فراتر رفتن از مارکس

بدون اغراق می‌توان گفت تمام کسانی که ادعا دارند از مارکس فراتر رفته‌اند دارند به شکلی لمپن‌مائابانه از خودشان تعریف می‌کنند. وقتی آثار و ترهات این هارت و نگری و حتی آثار متفکرینی همچون مزاروش را می‌خوانی و همه‌ی این پست‌مدرن‌های چپ‌نمای نیچه‌گرا، متوجه می‌شوی که آنان نه تنها از مارکس فراتر نرفته، بلکه اصلا مارکس را کامل نخوانده و اگر هم خوانده نفهمیده و به همین خاطر در بهترین حالت به سوسیالیسم فئودالی، سوسیالیسم خیالی، سوسیالیسم مسیحی، عرفانی و درویش‌گرایی که توسط خود مارکس به شدت نقد شده بر می‌گردند. این مدعیان فراتر رفتن از مارکس از لحاظ منطقی، هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی و غیره راست هستند و از لحاظ احساسی و عاطفی چپ. نتیجه‌گیری سیاسی‌ایی که از آثار این‌ها میتوان بیرون کشید یا پاسیفیسم است، یا سازش با وضع موجود و یا رمانتی‌سیسم. تمام این مسائل زیر نام فرارفتن از مارکس مطرح می‌شود. این واقعا شارلاتانیسم نیست؟ پس چیست؟تنها متفکری که می‌توان ادعا کرد در حوزه‌ی مربوط به زیبایی‌شناسی مارکسیستی و بنا نهادن هستی‌شناسی مارکسیستی از مارکس فراتر رفته است، جٌرج لوکاچ است، اگرچه لوکاچ هرگز ادعای فراتر رفتن از مارکس را نداشت. بی دلیل نیست، که پیتر لودز یکی از شاگردان لوکاچ به لوکاچ به درست عنوان “مارکس زیبایی‌شناس” می‌دهد. مزخرف‌ترین و خنده‌دارترین چیزی که در این میان باهاش برخورد کردم، دادن عنوان مارکس زمانه به منصور حکمت از جانب دراویش وابسته به طیف کمونیسم کارگری است. دادن چنین عنوانی به منصور حکمت به همان اندازه احمقانه است، که فرشید فریدونی خودش به خودش عنوان “دٌکتر” می‌دهد.به قول ولفگانگ فریتز هاوگ این دوستان مدعی فراتر رفتن از مارکس باید هر روز صد بار این جمله‌ی مشهور گوته در فاوست (فقط لمپن‌ها متواضع اند) را پیش خود تکرار کنند، که اینگونه گستاخانه با کمترین دانش در مورد مارکس ادعای فراتر رفتن از مارکس را طرح می‌کنند. من از مارکس بت نمی‌سازم، برخلاف این مذهبیانی که از آنتی‌مارکسیسم ایدئولوژی و مذهب می‌سازند، اما این را می‌دانم که هرگز هیچ محققی در کل تاریخ جهان پیدا نشده، که یک اثر جامع و همه جانبه مثل داس کاپیتال را تولید کرده باشد و تا زمانی که کسی این کار را نکرده است، طرح مساله‌ی فراتررفتن از مارکس چیزی جز یک شیادی و بی‌اخلاقی سیاسی نیست.

“فراتر” رفتن از مارکس!

بهمن شفیق از “نقد فاشیسم و لیبرالیسم” تا کویرفرونتیسم

حسن معارفی پور

بهمن شفیق با انتشار دو فایل صوتی (انتشار برای بار دوم) تحلیلی از فاشیسم ارائه می‌دهد، که بخش زیادی از این تحلیل، به ویژه جاهایی که درست اند و نه جاهایی که بر اساس شک و گمانه‌زنی یک بحث‌هایی را به دیگران بدون مدرک نسبت می‌دهد، را بسیاری از نویسندگان برجسته‌ی آنتی‌فاشیست سال‌ها و دهه‌ها قبل از او نوشته و منتشر کرده‌اند. از مهمترین این نظریه‌پردازان که بحث رابطه‌ی فاشیسم و لیبرالیسم را مطرح کرده‌است راینهارد کوئنل است که در کتاب “اشکال حاکمیت بورژوایی” به بررسی لیبرالیسم و فاشیسم به عنوان دو شیوه‌ی حاکمیت بورژوایی به صورت دقیق پرداخته است. در دهه‌ها و سال‌های اخیر نویسندگان مارکسیست دیگری از جمله دومنیکو لوسوردو از طریق پرداختن به آثار هانا آرنت و لیبرال‌ها و عقل‌ستیزانی چون نیچه تئوری فاشیسم را از همین زاویه‌ی لوکاچی با تفاوت‌هایی بررسی کرده‌است. یشای لاندا در سال‌های اخیر کتاب “شاگرد و استادش” (سنت لیبرالی و فاشیسم) تحقیق بسیار جالب توجهی را در قالب کتاب منتشر کرده‌است، که همین رابطه‌ی فاشیسم و لیبرالیسم را به خوبی نشان داده‌است. هانا آرنت تا اواسط دهه‌ی چهل لیبرالیسم و امپریالیسم را نمود واقعی توتالیتاریسم و جاده صاف‌کن فاشیسم خوانده بود. من شخصا در مقاله‌ی کویرفرونت که بخشی از یک کتاب نزدیک به یک هزار صفحه‌یی است از زوایای مختلف به بررسی فاشیسم پرداخته‌ام و اینجا نمی‌خواهم کارهای قبلی‌ام را تکرار کنم. من علاوه بر اینکه با سابقه‌ی سیاسی و نه شخصی بهمن شفیق مشکل جدی دارم، با دیدگاه‌های امروزی‌اش به عنوان یک “چپ” “محور‌مقاومتی” شرمگین هم مشکل جدی دارم، ولی مساله‌ی مطرح کردن کارل شمیت به عنوان نماینده‌ی نئولیبرالیسم در جمهوری وایمار واقعیتش بیشتر به جوک شبیه است. کارل شمیت در آثار مختلف خود به ویژه در اثر “درباره‌ی مفهوم امر سیاسی” به شدیدترین شکل ممکن به لیبرالیسم حمله‌ می‌کند و حتی به رتوریک مارکسیستی در نقد لیبرالیسم نزدیک می‌شود، تا جایی که اگر نتیجه‌گیری و سرنوشت سیاسی خود شمیت را مبنای تحلیل‌مان قرار ندهیم، می‌توانیم نقد شمیت را یک نقد مارکسیستی روشن و تمام عیار به لیبرالیسم و امپریالیسم بخوانیم. مشکل این است که کارل شمیت مثل بهمن شفیق به عنوان یک کویرفرونت به نتیجه‌گیری مارکسیستی از نقد لیبرالیسم نمی‌رسد، بلکه دقیقا به دنبال شکل دادن به دفاع از یک دولت مطلق در شکل بناپارتیستی و یا فاشیستی آن است. شمیت ممکن است همانند متفکرین نزدیک به خودش که جزو جریان مدافعین “انقلاب” محافظه‌کارانه به حساب می‌آمدند یعنی امثال اسوالد شپنگلر و ارنست یونگر از هیتلر و نازی‌های پرمتیو متنفر بوده باشد، اما اقتدارگرایی افراطی نازیسم و دشمنی نازیسم با لیبرالیسم حاکم در جمهوری لرزان وایمار (به قول لوکاچ لرزان در مقابل ارتجاع گذشته و وحشی در مقابل آینده و کمونیسم) باعث می‌شود، که شمیت جایگاه یک “روشنفکر” “ارگانیک” فاشیست را برای حزب نازی داشته باشد و خودش هم به حزب نازی بپوندد. پیوستن شمیت به حزب نازی هیچ ربطی به رابطه‌ی نئولیبرال‌های مکتب اتریش به فاشیسم اتریشی دلفوس ندارد. این تحلیل من درآوردی شفیق اینجا واقعا خنده‌دار است. همچنین دفاع بهمن شفیق از هانا آرنت به عنوان لیبرال باوجدان نشان از اوج نادانی و حماقت و بی‌دانشی این آدم در مورد هانا آرنت است. گلو مان فرزند توماس مان که یک کنسرواتیو تمام عیار بود، نقدهای بسیار جدی‌یی به هانا آرنت مطرح کرده است که به شدت جای دفاع دارند. گٌلو مان اولین کسی بود که تلاش آرنت برای نشان دادن یک قربانی از یک تبهکار و به ابتذال کشیدن نقد به فاشیسم از طریق پرمتیو خواندن فاشیست‌ها و ساده سازی یا به شکلی توجیه جنایت فاشیست‌ها از صوی هانا در کتاب آیشمن در اوشلیم پرداخت و آن را به جدی نقد کرد. توماس مان معقتد بود که کسانی که فاشیسم و اتحاد جماهیر شوروی را یکسان می‌پندارند فاشیست های شرمگین هستند. هانا آرنت تمام عمر خود را شاگرد هایدگر یکی از فیلسوفان اصلی فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم فاشیستی می‌دانست. آرنت همچنین شمیت، جوزف دمیستره، ادموند بٌرک و رومانو گوردینی به عنوان نمایندگان محافظه‌کاری افراطی گذشته و معاصر را جزو پیشقراولان به حساب می‌آورد و بارها با احترام از این محافظه‌کاران افراطی و ضدانقلاب اسم برده است. اتفاقا آرنت هم به اندازه‌ی شمیت اقتدارگرا و راست و التقاطی بود. هم از جدایی نژادی در آمریکا دفاع می‌کرد و هم انقلاب آمریکا را الگوی خود در برخورد به انقلابات می‌دانست. شمیت همچون پیروان راست جدیدش در دهه‌های اخیر از جمله آرمین مٌهلر و آلان دوبنوا از لیبرالیسم و نئولیبرالیسم متنفر است. مهلر می‌گوید در تمام زندگی‌اش آنتی‌کمونیست نبوده‌است و آلان دوبنوا هم می‌گوید سراسر عمرش به حزب کمونیست فرانسه رای داده‌است.
علاقه به چپ و مارکسیسم و جذاب دانستن اندیشه‌های مارکسیستی انسان را اتوماتیک به کمونیست تبدیل نمی‌کند. جناب شفیق که فاشیسم را در اوکراین می‌بیند، اما در مقابل یک اقتدارگرای راست افراطی برخاسته از یک جریان اولترا آنتی‌کمونیستی الیگارش روسی که یک نازی را مشاور خود کرده است و با فاشیست‌های اسلامی چچنی و شبکه‌های شبه‌نظامی فاشیستی روسی کار می‌کند، یعنی پوتین را نمی‌بیند و حتی بی‌شرمانه از این اقتدارگرای افراطی آنتی‌کمونیست همچون پوتین دفاع می‌کند، چگونه می‌تواند منتقد لیبرالیسم و فاشیسم باشد! جناب شفیق جایی که بحث به بررسی فاشیسم اسلامی که اتفاقا جمهوری اسلامی ایران نماینده‌ی بی قید و شرط فاشیسم اسلامی و پدر ناتنی داعش و جریانات اسلامی فاشیستی منطقه‌ی خاورمیانه، حداقل در محور موسوم به هلال شیعی است، می‌رسد، بحثی که من تا حدودی به تفصیل در کتابم با برهان‌های منطقی تشریح کرده ام، جایگاه بحث مارکسیستی و منطقی را رها کرده و به به موضع اخلاقی، احساسی و پرمتیو پناه برده و اعلام‌ می‌کند، که کسانی که جمهوری اسلامی را فاشیستی خطاب می‌کنند و از فاشیسم اسلامی صحبت می‌کنند، هدفشان تقویت لیبرالیسم و جنگ “لیبرالیسم در مقابل فاشیسم” است و از این ترهات من درآوردی.
اینجاست که آن بخش درست تحلیل‌های جناب شفیق به راحتی پودر می‌شود و به هوا می‌رود و دفاع غیرمستقیم از فاشیسم اسلامی و بناپارتیسم پوتینیستی تبدیل به پرنسیپ آنتی‌فاشیستی این مدافعین “تدارک””کمونیستی” می‌شود. البته وقعی کویرفرونت‌های نیمه‌فاشیستی چون شفیق که هم فاشیسم اسلامی را به عنوان “محور‌مقاومت” می‌بیند و هم “قلبش‌” برای “سوسیالیسم” می‌تپد به تحلیل مشخص از شرایط مشخص می‌رسند، به جای دفاع از تدارک انقلاب سوسیالیستی در عمل به نیروی تدارکچی حداقل در ساحت تئوریک سپاه قدس تبدیل می‌شوند و آن قسمت راست نیمکره‌ی مغزشان بر قسمت چپ آن نیمکره‌ی دیگر غالب می‌شود و با کله در لجنزار راست افراطی فاشیستی فرو می‌روند، همانطور که آن “چپ” لیبرال طرفدار “ارزش”‌های غربی با کله در فاضلاب فاشیسم صهیونیستی و لجنزار جریانات فاشیستی اروپایی و اوکراینی فرو می‌رود. کویرفرونت هرگز چپ نبوده، نیست و نخواهد بود. کویرفرونت یک جریان راست افراطی است که از لحاظ هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی راست و فاشیست است، اما از لحاظ فرم و شکل و شمایل و اخلاقی ممکن است، خود را نماینده‌ی چپ و سوسیالیسم معرفی کند. بی دلیل نیست که ولفگانگ فریتز هاوگ در کتاب “نقد زیبایی شناسی کالایی” فاشیسم را “شبه سوسیالسیم”‌ی می خواند که به مردم وعده‌ی زیبایی شناسی مصرفی می‌دهد، وعده‌یی که هیچ انطباقی بین فرم و محتوای آن نیست. فاشیسم به اسم خوشبختی میاید و تبهکاری را به حقیقت زندگی انسان‌ تبدیل می‌کند.
لینک سخنرانی بهمن شفیق

http://tinyurl.com/3y5xseuy

ناسیونالیسم تحت سلطه و ناسیونالیسم سلطه گر یک افق و دو فرم

ناسیونالیسم تحت سلطه و ناسیونالیسم سلطه گر یک افق و دو فرم

حسن معارفی پور


خوانش ناسیونالیسم لیبرال و لیبرالیسم چپ که از لحاظ معرفت‌ و هستی‌شناختی راست و از لحاظ احساسی چپ به نظر می‌رسد، از قیام توده‌های کارگر به پاخاسته در ایران در جریان موسوم به “قیام ژینا»!

نقدی کوتاه بر گفتگوی رادیو زمانه با کامران متین در مورد جنبش ژینا و مساله‌ی ملل در ایران
طرف برای اینکه ناسیونالیسم و ملی‌گرایی بورژوایی و سیستم معرفت‌ و هستی‌شناختی بورژوا-ناسیونالیستی خود را پنهان کند، به تصور و رکنستروکسیون خودش از “مارکسیسم” (بخوانید مارکسیسم عامیانه)، حمله می‌کند و با اتکا به مفاهیمی چون “روند رشد ناموزون سرمایه‌داری” از تروتسکی و ابتذال مزخرف و التقاطی “انترسکشنالیتی” و “ژانوس مٌدرن” پناه می‌برد، تا محتوای به شدت عقب‌مانده و ناسیونالیستی “ناسیونالیسم تحت سلطه”ی خود، که به چیز جز حقارت فروخفته‌ی ناسیونالیستی برای رسیدن به یک “دولت-ملت” کاپیتالیستی در چارچوب رئال‌پولیتیک موجود و یا حتی رسیدن به خودمختاری و فدرالیسم در چارچوب نظم سرمایه‌داری با حاکمیت جمهوری اسلامی یا نوع سرمایه‌داری لیبرال و حتی فاشیستی سلطنتی نیست، را به عنوان بررسی “چپ” به خورد “مردم” و به ویژه مدافعان سیاست هویتی بفروشد. این افراد به اصطلاح آکادمیسین چپ، که توسط رسانه‌های چپ لیبرال، رسانه‌ی طرفدار سیاست‌های هویتی و پست‌مٌدرن به عنوان تحلیل‌گر و متفکر معرفی می‌شوند، یک کلمه از ضرورت مبارزه‌ی انقلابی و ضرورت تسلیح توده‌یی و کارگری در مقابل فاشیسم اسلامی و فاشیسم سلطنتی صحبت نمی‌کنند، هرگز هدفشان لغو مالکیت‌خصوصی بر ابزار تولید، شکل دادن به یک جامعه فارغ از بندگی و ستم طبقاتی، جنسیتی و ملیتی و مذهبی نبوده و نیست و به قول گرامشی این “مارکسولوژ”ها هرگز مثل مارکسیست‌ها مارکسیسم را زندگی نمی‌کنند، بلکه درون کتاب‌ها لول می‌خورند.
به تعبیر دیگری چپ بودن این افراد فقط یک مارک تجاری است، چون در هر صورت راست بودن در اروپا با فاشیست بودن تداعی می‌شود و فاشیسم نزد اکثریت مردم یک پدیده‌ی وقیح است. به همین خاطر تمام پست‌مدرن‌های نیچه‌گرا خود را چپ می‌خوانند و مارکسیست‌های انقلابی و ارتدکس در مفهومی که کارل کٌرش برای لابریولا به کار می‌برد را همین مدافعین چپ عامیانه و لیبرال چپ مارکسیسم ارتدکس را در کنار مارکسیسم عامیانه و جریان فاشیستی اسلامیستی محور مقاومت قرار می‌دهند، تا بتوانند جنس بنجٌل خود را به عنوان یک کالای اصل به صورت فرمال معرفی کنند و به مردم به قول هاوگ وعده‌ی زیبایی‌شناختی مصرفی بدهند.
مارکسیسم ارتدکس همانطور که لوکاچ می‌گوید، برای ما کیش و آیین نیست، بلکه یک روش است، روشی برای فهم بهتر جهان و تغیر این جهان متناسب با منافع کارگران و زحمتکشان.
پس مارکسیسم اصیل و ارتدکس برخلاف پست‌مدرنیست نیچه‌گرای چپ جریان چپ لیبرال و چپ استالیشمنت و سوسیال‌دمکرات‌هایی که به زور خود را به مارکسیسم می‌چسبانند، هرگز ماتریالیسم تاریخی یعنی فلسفه‌ی پراکسیس و روش دیالکتیکی را کنار نگذاشته است و نمی‌گذارد، تا تٌرهاتی به اسم انترسکشنالیتی را بپذیرد و به عنوان “دیالکتیکی” و “مارکسیستی” به مردم بفروشد.
در ضمن روش بررسی ماتریالیستی تاریخ که در کتاب “تکامل سرمایه‌داری در روسیه” از لنین، قبل از آن در کتاب “ایدئولوژی آلمانی” و بعدها در آثار مارکسیست‌های دیالکتیکی مثل لوکاچ و کتاب “اروپا و مردمان بدون تاریخ” اریک ولف تئوریزه شده است، به بهترین شکل ممکن روند رشد ناموزون سرمایه و مساله‌ی همزمانی و ناهمزمانی را تئوریزه کرده است. ماتریالیسم تاریخی به تعبیری تئوری بررسی روند همزمانی و ناهمزمانی است و هر کس این تئوری را کنار بگذراد، اصلا مارکسیست چه عرض کنم، چپ هم نیست.
لینک گفتگوی کامران متین
https://www.radiozamaneh.com/802137/

مختصر در مورد زبان مادری و ناسیونالیسم سلطه‌گر

شکل‌گیری در شکل ابتدایی خود نتیجه‌ی کار و فعالیت انسانی و سوخت‌وساز انسان با طبیعت و تلاش برای خلق ابزار برای کنترل بر طبیعت بود. انسان زبان را بر بنیادهای ماتریالیستی‌ترین به عنوان یک ابزار ماتریالیستی برای تفاوت گذاری در مورد مفاهیم پدیده‌ها خلق کرد. اگر بخواهم با مفاهیم هگلی صحبت کنم، واقعیت بیرونی یا وجود یا هستی، تا زمانی که ذات آن کشف نشده باشد، به خودی خود هیچ است و توضیح این هیچی هستی‌، هستی که چیزی جز نیستی نیست، تنها از طریق نفی یا نگاسیون هستی بلاواسطه، از طریق متد دیالکتیکی و منطقی و  در چارچوب مفاهیم قابل توضیح اند. مفاهیم تنها زمانی شکل می‌گیرند، که زبان وجود داشته باشد، خود زبان محصول برهم‌کنشی دوگانه‌ بین هستی اجتماعی و آگاهی است. بدون دیدن و فهم این برهم‌کنشی هر تلاشی برای توضیح جهان راه به جایی نمی‌برد.

در اینجا برای وارد شدن به عنوان مقاله قبل از هر چیز اعلام کنم که من یکی از سر سخت‌ترین مدافعین کمونیسم یعنی سوسیالیسم علمی، انترناسیونالیسم پرولتری و مارکسیسم هستم و برخلاف کویرفرونت‌های مدافع این یا آن جناح بورژوازی خود را لنینیستی پیگیر حق تمام انسان‌های تحت ستم می‌دانم و تمام مواضع و خطوط سیاسی من در سطح توانم در راستای تبلیغ اندیشه‌های انقلابی و رادیکال مارکسیستی و منطبق با فلسفه‌ی پراکسیس لنینی است. همچنین اعلام کنم که در طول دوره‌ی مبارزاتی خود از هنگامی که آگاهانه و نه از روی احساسات عقب مانده و غیره سیاست کمونیستی را انتخاب کرده، همواره با ناسیونالیسم به مثابه‌ی یک ایدئولوژی کثیف بورژوایی و ضد انسانی مخالفت کرده و در هیچ مکانی و هیچ زمانی از این یا آن سیاست ناسیونالیستی دفاع نکرده‌ام. ممکن است در یک شرایطی به خاطر حفظ جان یا بیهوده بودن وارد شدن به یک بداهه‌گویی و مباحث بیهوده و بی ارزش در مقابل ناسیونالیست‌های مختلف به جای موضع گیری، سکوت معنادار را پیشه کرده باشم، اما این به هیچ وجه به معنای تأیید سیاست های ناسیونالیستی آنان نبوده و نیست، بلکه بعضی مواقع این سکوت برای جلوگیری از پخش بوی برهم زدن کثافت است. جایی که لازم باشد، با تمام قدرت وارد شده‌ام و مواضع خود را بی‌پروا گفته‌ام.

بسترهای شکل‌گیری تاریخی مانیفست حزب کمونیست

اتحادیه‌ی عدالت یک اتحادیه‌ی آلمانی متشکل از مجموعه‌ای بورژوایی خَیر و سوسیالیست‌های خیالی در تبعید بود که پایگاه آن در لندن بود. این اتحادیه بعدها به اتحادیه‌ی کمونیست‌ها تغییر نام داده و به مرور به یک سازمان بین المللی تبدیل می‌شود. اتحادیه‌ی کمونیست‌ها نوشتن یک برنامه‌ی تئوریک با راهکارهای عملی و غیره را در نوامبر سال 1847 به مارکس و انگلس واگذارد می‌کند و مانیفست کمونیست به عنوان برنامه‌ی این سازمان توسط مارکس و انگلس نوشته شد. در نتیجه‌ی مباحث فراوان و تلاش‌های مارکس و انگلس مانیفست کمونیست تبدیل به برنامه‌ی اتحادیه‌ی کمونیست‌ها می‌شود. نسخه‌ی اصلی مانیفست کمونیست چند هفته قبل از انقلاب فوریه 1848 برای چاپ به لندن فرستاده شد و منتشر می‌شود یک ترجمه‌ی فرانسوی آن در همان سال در دوران اتفاقات انقلاب 1848 در پاریس منتشر می‌شود. ترجمه‌ی انگلیسی آن که در سال 1850 زیر نام “جمهوری‌خواهان سرخ” توسط هلن مکفارلن[1] در  منتشر شد . نخستین چاپ روسی آن در دهه‌ی شصت قرن نوزدهم با ترجمه‌ی باکونین منتشر می‌شود. بر نسخه‌ی روسی مارکس و انگلس مقدمه‌ای نوشته‌اند که پاراگراف آخرش برای از بنیاد کندن کل خزعبلاتی  که آنتی‌کمونیست‌ها به مارکس و انگلس نسبت می‌دهند کافی است. تئودر شانین[2] و دیگرانی همچون پری اندرسون[3] این پاراگراف آخر بر مقدمه‌ی مارکس و انگلس بر چاپ روسی مانیفست را در کنار مکاتبات مارکس با ورا زاسولیچ[4] و بحث‌های مارکس متأخر به عنوان مبنایی برای خوانش دیگری از مارکس قرار داده‌اند که زیر نام “مارکس و راه روسی” شناخته می‌شود.

در سال 1871 همانطور که انگس می‌گوید ترجمه‌ی مانیفست به چندین زبان زنده‌ی دنیا از جمله فرانسوی و روسی، دانمارکی و غیره منتشر و پخش می‌شود. ترجمه‌ی لهستانی آن در فاصله‌ی زمانی کوتاهی بعد از انتشار متن اصلی در سال 1848 منتشر می‌شود.

انگلس در مقدمه‌ای که سال 1872 بر انتشار مجدد متن آلمانی مانیفست نوشته است، اشاره می‌کند کهالان وقتی بعد از بیست و پنج سال دوباره برمی‌گردم و نگاه می‌کنم، می‌توانم بگویم که بخشی از جنبه‌های عملی و مطالباتی مانیفست دیگر برای شرایط حاضر به روز بودن خود را از دست داده‌اند و می‌توانند مجدداً نوشته شوند یا بهتر شوند، اما بنیادهای نظری و اصلی مانیفست حزب کمونیست هم اکنون حقانیت و درستی‌شان حفظ شده است. مطالبات عملی مانیفست متناسب با شرایط زمانی‌ای نوشته شده‌اند که در نتیجه‌ی تغییر مناسبات صنعتی و پیشرفت‌های پیاپی، شکست انقلاب 1848، سر کار آمدن دولت‌های بناپارتیستی، تغییر فرم سازمان‌دهی کارگری در اروپا و مهمتر از همه در نتیجه‌ی یادگیری از تجربه‌ی کمونیست پاریس، نمی‌توانند به شکل سابق باقی بمانند


[1] Helen Macfarlane (1818-1860)

[2] Teodor Shanin (1930-2020)

[3] Francis Rory Peregrine “Perry” Anderson (1938-)

[4] Vera Zasulich (1849-1919)

!محور مقاومت یا محور فاشیسم

محور شرارت فاشیستی مدافع امپریالیسم منطقه‌یی جمهوری اسلامی چه به جناح “چپ” سپاه تعلق داشته باشد، چه به جناح راست و ایرانشهری ناسیونالیسم افسارگسیخته‌ی نژادمحور، در نهایت مدافع بربریت فاشیستی اسلامیستی جمهوری اسلامی و اقتدارگرایی سرمایه‌دارانه‌ی انحصارهای سیاسی-نظامی همچون سپاه پاسداران و بیت‌رهبری و بنیادهای امپریالیستی نزدیک به بیت‌رهبری است، به همین خاطر باید از این جریان آشکارا به عنوان دشمن طبقاتی و ایدئولوژیک اسم برده شود و تحت هیچ شرایطی نباید کوچکترین اعتمادی به کسانی که با جریانات محور‌مقاومتی احساس نزدیکی می‌کنند، داشت. “نقد” نئولیبرالیسم این جریان شبه سوسیالیستی و “نقد” امپریالیسمش به همان اندازه دروغین و متبذل است که نقد هیتلر و نازی‌ها، ناسیونال‌بلشویک‌ها و انقلابیون‌محافظه‌کار جمهوری وایمار به امپریالیسم و سرمایه‌داری مبتذل بود

مرثیه‌ای برای رفیق ارجمند و کمونیستِ خستگی‌ناپذیر

سیامک ستوده

با مرگ سیامک ستوده، جنبش کمونیستی و کارگری ایران یکی از وفادارترین یاران و حامیان ایدئولوژیک و سیاسی خود را از دست داد و ستاره‌ای سرخ در آسمان شب سوسیالیسم خاموش شد. با رفتن این رفیقِ مبارز بر آن شدم متنی هر چند کوتاه به پاس نکوداشت او منتشر کنم.

سیامک ستوده در سال 1323 خورشیدی 1944 میلادی در تهران به دنیا آمد و بعد از سال‌ها دست و پنجه نرم کردن با بیماری‌های مختلف، به ویژه پارکینسون روز جمعه شانزدهم فوریه 2024 در تورنتوی کانادا چشم از جهان فروبست. سیامک به حق از معدود مارکسیست‌های ایرانی است که نوشتار و کتابهایی را با منتشر کرده است که با هر سطح فهم و درکی میتوان با آن ارتباط برقرار کرد و نثری ساده دارد به گونه‌ای که ادبیات نوشتاری آن را شما در هیچ دانشگاهی، مدرسه، آکادمی و در محیط به اصطلاح “روشنفکری”ای با آن سر و کار ندارید و نخواهید داشت، چرا که این ادبیات نه در راستای تفکرات اروپامحورانه‌ی حاکم بر دانشگاه‌های نئولیبرال هستند و نه از زاویه‌ی”چپ” اورینالیست و “شرق‌گرا”ی مدافع مطالعات پسااستعماری به نقد “فرهنگی” سرمایه‌داری و امپریالیسم پرداخته‌اند، بلکه از زاویه‌ی دید مارکسیستی و نقد اقتصاد سیاسی به بررسی مناسبات طبقاتی سرمایه‌دارانه و نقد زن‌ستیزی، ناسیونالیسم و تفکرات ارتجاعی پرداخته‌اند.

صبح شنبه 17.02.2024 وقتی از خواب بیدار شدم و طبق روال نگاهی به گوشی‌ام انداختم، اولین خبری که در میان ده‌ها خبر به دستم رسید، خبر مرگ این رفیق بزرگوار، این نویسنده‌ی مارکسیستِ انقلابیِ خستگی‌ناپذیر و رادیکال و یکی از پرکارترین فعالین جنبش کمونیستی در ایران بود. او کمونیستی بود که چه توسط رژیم بناپارتایست شاهنشاهی و چه توسط رژیم فاشیست اسلامی دستگیر، زندانی و شکنجه شد. او در کنار رفقای جانباخته‌ای چون رفیق داریوش کائدپور از زمره‌ی منتقدین جدی مشی چریکی و مدافع خط موسوم به “منش سیاسی” بود که به کار و فعالیت کارگری و سازماندهی کارگران برای انقلاب سوسیالیستی پایبند بود. او مبارزه‌ی مسلحانه‌ی بیرون از توده را بدون بازدهی می‌دانست و سازماندهی را برای مبارزات چریکی ضروری می‌خواند..

وقتی در ویکی‌پدیا و گوگل اسم سیامک ستوده را سرچ کردم، حتی یک صفحه در ویکی‌پدیا به اسم او وجود نداشت. به سختی توانستم پیدا کنم که در چه سالی به دنیا آمده است. روز تولدش را متأسفانه نتوانستم پیدا کنم. او هرگز حتی یک بیوگرافی در مورد خودش ننوشت. سیامک علیرغم آگاهی بالا انسانی به شدت خاکی و متواضع بود. او مانند یک کارگر زندگی می‌کرد و هیچگاه از مبارزات خود علیه بورژوازی دور نشد. در مدت چند ماهی که در آلمان به سر می‌برد، زمانیکه با او ملاقاتی از نزدیک داشتم، بیشتر از قبل متوجه شدم که تا چه اندازه انسانی با شخصیت انقلابی و اصیل است.

سیامک ستوده در سال‌های اخیر به ویژه بعد از عود کردن بیماری پارکینسونش در شرایط سخت جسمانی بود، با اینحال از مبارزه و فعالیت سیاسی غافل نشد. داروهایی که سیامک به خاطر پارکینسون مصرف می‌کرد، تأثیر بسیار زیادی بر خلقیات او می‌گذاشتند و که باعث می‌شد برخی مواقع برداشت‌های اشتباهی از گفتار و رفتارهای او شود یا سوءاستفاده‌ی برخی از افراد شیاد از او را در پی داشته باشد.

سیامک این متفکرّ مارکسیست تمام عیار ، روشنفکر ارگانیگ در مفهوم گرامشی و انقلابی حرفه‌ای تمام وقت در معنای لنینی آن بود که تمام زندگی خود را حداقل از روزی که کمونیست شد، وقف مبارزه با سرمایه‌داری، خرافات مذهبی و ناسیونالیسم باستانگرا و مدرن کرد. کتاب‌های سیامک نه برای آکادمیسین‌ها، بلکه برای مردم عادی و کارگران و ستمکشانی نوشته شده‌اند که سرنوشت سیاسی‌شان مانع این شده است به تحصیلات خود ادامه دهند، بنابراین سیامک تلاش می‌کرد تا جایی که ممکن است ساده بنویسد و این یکی از دلایل اصلی تبدیل شدن سیامک به یک شخصیت توده‌ای است که او را از محافل چپ به درون جامعه‌ی مدنی برده است.

سیامک در دورانی که در پاکستان پناهنده بود، رهبریِ یک اعتصاب غذای ده روزه را به عهده داشت. در این اعتصاب غذا سیامک تلاش کرد، UN را زیر فشار بگذارد که، شرایط بهتری برای پناهجویان مقیم پاکستان فراهم کند. او همچنین رابطه‌ی نزدیکی با کشاورزان مبارز مکزیکی برقرار کرد و در سازماندهی کشاورزان مکزیکی با کمک یک رفیق گام‌های جدی‌ایی برداشت. سیامک در ایران در میان فعالین کارگری و چپ و حتی فراتر از این در محافل مختلف از محبوبیت بالایی برخوردار بود. روابط بسیار گسترده‌ای با فعالین سیاسی مختلف از طریق نشریه‌ی روشنگر داشت و این یکی از دلایلی بود که سیامک به یک شخصیت مردمی تبدیل کرد. در توییتر (شبکه اجتماعی ایکس) برخی از ساواکی‌ها و فاشیست‌های وابسته به “آدمخواران تاجدار” به قول براهنی در مورد سیامک ستوده نوشته‌اند و مرگش را به عنوان یک نویسنده‌ی ضدمذهب تسلیت گفته‌اند. آنان ظاهراً هرگز اسمِ کتابِ “بازیگران عصر تمدن، کوروش، محمد، چنگیز” را نشنیده‌اند، چون سیامک ستوده کوروش خدای این باستانگرایان فاشیست را در کتابش به عنوان یک جلاد دیگر ملل معرفی کرده است.

سیامک یک انترناسیونالیست به معنی واقعی کلمه بود، کسی که روی مسائلی همچون دفاع بی قید و شرط از پناهجویان افغانستانی مقیم ایران تأکید زیاد داشت و از طریق برنامه‌ی تلویزیونی‌اش با فعالین کارگری افغانستانی مقیم ایران رابطه‌ی بسیار نزدیک برقرار می‌کرد و همواره آنان را به سازماندهی تشکلات مستقل و انقلابی مخفی خودشان تشویق می‌کرد.

او با اینکه با تحقیقات مختلف خود اعماق کشف نشده‌ی تاریخ را شکافته است و آن را برای مردم عادی قابل رویت کرده است، هرگز مثل خیلی از این متفکران آکادمیک به شهرت جهانی نرسیده، این در حالی است که آثار سیامک از هر لحاظ از آثار “مارکسیست”‌های پست‌مدرنی همچون فردریک جیمسون و مارکسیستی همچون آیجاز احمد رساتر و صد البته برتر است. نبود رد پایی از او در ویکی‌پدیا نشان می‌دهد که جهان سرمایه‌داری- جهانی که سیامک با آن در تا آخرین لحظه‌ی زندگی‌اش در یک مبارزه‌ی بی‌امان بود – علیرغم هر ادعایی که مدافعین این نظام داشته باشند، هیچ جایی برای انسان‌هایی که خواستار دستیابی در این نظام به برابری حقوقی، سیاسی و طبقاتی هستند، نخواهد داشت. بر اساس گزارشی که از تلویزیون Arte منتشر شده است، اکثریت کسانی که در ویکی‌پدیا اطلاعات خود را منتشر می‌کنند، خودشان در مورد خودشان می‌نویسند یا به تعبیری از خودشان تعریف و تمجید می‌کنند. این افراد اغلب آکادمیسین‌های سفیدپوست اروپایی و مرد هستند که خود و اروپا را در مرکز عالم می‌بینند و دیگران را به رسمیت نمی‌شناسند. فضای مبتذل مجازی و وعده‌ی زیبایی شناسی‌مصرفی در این فضا باعث می‌شود که لمپن‌های وابسته به طبقه‌ی بورژوازی و خرده بورژوازی سفید به عنوان متخصص و متفکر تداعی شوند، اما انسان‌های برجسته و محققین حقیقی مانند سیامک ستوده گمنام بمانند. سیامک از جنس به اصطلاح روشنفکران مبتذل بورژوایی نبود، او یک روشنفکر ارگانیک بود.

کتاب “زن و سکس در تاریخ”، “تاریخ گفته نشده‌ی اسلام”، بازیگران عصر تمدن، کوروش، محمد و چنگیز” “تئوری انقلاب جهانی و مسئله‌ی شرق”، “راهکارهای تاریخ” و دیگر آثار او در مورد تروریسم اسلامی، تاریخ انقلابات و تحقیقات تاریخی و انسان‌شناسانه‌اش لازم است به تمام زبان‌های زنده‌ی دنیا ترجمه و در تمام دانشگاه‌ها و مدارس تدریس شوند. آثار سیامک ستوده از زاویه‌ی دید مارکسیستی روی مسائلی انگشت می‌گذارند که “آکادمیسین”‌های چپ لیبرال و به اصطلاح مارکسیست (بخوانید مارکوسوژ) هرگز جرأت نزدیک شدن به این موضوعات را ندارند.

سیامک ستوده بی‌گمان جزو مهمترین مورخین ماتریالیست و تاریخ دنیا می‌شد، در صورتی که او یک پروفسور اروپایی یا اهل آمریکای شمالی می‌بود، یا به قول ادوارد سعید در جای اشتباه به دنیا نیامده بود. فضای نژادپرستانه، یوروسنتریستی (اروپامحور) و کمونیسم‌فوبیای حاکم بر آکادمی‌های یورسنتریست یکی از دلایل گمنام ماندن این محقق و پژوهشگر برجسته‌ی بی‌نظیر مارکسیست و غیراروپایی شده است.

در اینجا نقل قولی را از سایت “گذار” می‌آورم، چیزی که سیامک بارها با من و دیگر رفقا هم صادقانه در میان گذاشته است و از آنجایی که کل این اطلاعات در این سایت مکتوب شده است، لزومی به بازنویسی مجدد آن نمی‌بینم. در اینجا صرفا برخی اشتباهات املایی اصلاح شده است.

“سیامک ستوده تحصیلات ابتدائی خود را در دبستان اهلی و تحصیلات متوسط خود را در دبیرستان‌های راشدی، علمیه و ناصر خسرو در رشته ریاضیات به پایان رساند. وی تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه ملی در رشته اقتصاد تمام کرد. از همان اوان جوانی، هنگامی که در دبیرستان علمیه تهران در سال چهارم دبیرستان تحصیل می کرد، به صف مبارزه پیوست و در جریان یک اعتصاب صنفی به نمایندگی از جانب دانش آموزان برای مذاکره با مسئولین بخش انتخاب شد. سال بعد در دبیرستان ناصر خسرو به عضویت سازمان جوانان جبهه ملی در آمد و بزودی مسئولیت تشکیلات دبیرستان ناصر خسرو و سپس تعدادی از دبیرستان های تهران بعهده او گذارده شد. وی بزودی به عضویت حزب سوسیالیست‌های خداپرست، یکی از احزاب جبهه ملی ایران در آمد. در قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲، هنگامی که سال پایانی دبیرستان را می‌گذراند، شرکت فعال داشت. پس از سرکوب قیام و انحلال جبهه ملی و حزب سوسیالیست‌های خداپرست به جناح چپ آن، جاما (جبهه آزادی بخش ملت ایران) به رهبری دکتر حبیب پیمان و دکتر سامی پیوست. این سازمان که یک تشکیلات زیرزمینی بود، بزودی در پی دستگیری رهبران آن متلاشی و منحل شد. ولی او به همراه تعداد دیگری از اعضا که یکی از شاخه‌های تشکیلات مزبور را تشکیل می‌دادند، همچنان به فعالیت زیرزمینی خود ادامه دادند. گروه مزبور طی سال‌های چهل، تحت تاثیر تجریه قیام ۱۵ خرداد و سرکوب خشن و خونین آن، و همچنین در اثر مطالعات مارکسیستی، پس از چند سال به یک گروه مارکسیستی تحت نام گروه رازلیق مبدل شد. وی در زمستان پنجاه و دو در حالیکه بعنوان رهبر و بنیان‌گذار گروه به زندگی مخفی روی آورده بود، بطور اتفاقی دستگیر و پس از شکنجه‌های فراوان به ده سال زندان محکوم شد.

وی پس از پنج سال در جریان انقلاب ۵۷ در ۲۸ مرداد این سال به همراه دیگر زندانیان آزاد شد و بلافاصله، به همراه بقایای تشکیلات رازلیق که از خطر دستگیری در امان مانده بود، گروه رهائی زحمتکشان را تشکیل داد. در سال شصت و دو به دنبال انشعاب و تلاشی گروه مزبور به کردستان و به مناطق آزاد شده‌ی کومه‌له رفت. پس از چندی مجدداً و مخفیانه به تهران بازگشت و زیر فشار سرکوب‌های وحشیانه جمهوری اسلامی، در اواخر سال ۶۳ از طریق مرز پاکستان مجبور به خروج از کشور شد و یک سال بعد به حزب تازه تأسیس کمونیست ایران پیوست ولی در سال شصت و نه (۱۹۹۰) از این حزب استعفا داد. از این به بعد او بخش عمده‌ی انرژی خود را صرف تحقیق، تألیف کتب و مباحثات تلویزیونی می‌نماید. در فوریه ۲۰۰۲ کتاب تروریسم اسلامی، اهداف و انگیزه‌ها، و در سال ۲۰۰۳ جلد اول زن و سکس در تاریخ، در ۲۰۰۵ ترجمه کتاب Ben Laden, the only Real Muslim (تروریسم اسلامی) تحت عنوان جلد اول تاریخ گفته نشده اسلام و در ۲۰۰۷ جلد دوم آنرا منتشر می‌کند. در همین سال از کالیفرنیا به شهر تورنتو در کانادا منتقل و در سال بعد ماهنامه روشنگر را که یک نشریه‌ی رادیکال و ضد مذهبی است به سردبیری خود بنیان می‌نهد. در سال ۲۰۱۰ کتاب راهکارهای تاریخ، و در ۲۰۱۱ کتاب بازیگران عصر تمدن، کورش، محمد، چنگیز را منتشر می‌سازد. در ضمن، طی سالهای اخیر بدنبال برنامه‌های جنجالی تلویزیونی خود، به یکی از چهره‌های شناخته شده تلویزیونی در داخل و خارج کشور تبدیل می‌شود. مضاف بر این، در سال‌های بعد کتاب زن و سکس در تاریخ در خارج کشور به زبان کردی ترجمه، و سایر کتاب‌های وی نیز در داخل ایران تماماً بطور زیر زمینی متنشر می‌شوند. در حال حاضر وی چند سالی است که در تورنتوی کانادا زندگی می‌کند” (معرفی سیامک ستوده، برگرفته از سایت گذار، لینک )

سیامک ستوده که فعالیت سیاسی خود را از جبهه‌ی ملی شروع کرده بود، بعد از اینکه به محدودیت‌های اندیشه‌ی ناسیونالیستی و ارتجاعی بودن سوسیالیسم خداپرستانه، که از اندیشه‌های بورژوازیی فراتر نمی‌رفتند می‌رسد، به مائوئیسم گرایش پیدا می‌کند و بعد از آن با کومه‌له آشنا شده و به کومه‌له نزدیک می‌شود. همانطور که بالا هم آمده‌است، او بعد از خارج شدن از ایران به حزب کمونیست ایران می‌پیوندد و تا سال 1990 عضو این حزب بود. سیامک بیش از سه دهه از زندگی خود را وقف تحقیق و مطالعه‌ی جدی، آژیتاسیون و تبلیغات ایدئولوژیک از طریق کانال‌های ماهواره‌ای و نشریه‌ی روشنگر کرد.

او انسانی توانا و مبارز بود، مورخی بی‌نظیر و تمام عیار بود، که از زاویه‌ی دید ماتریالیستی آثار بی‌نظیری را خلق کرده است. در سال‌های اخیر علیرغم اختلاف نظر بر سر مسائل سلیقه‌ای و ایدئولوژیک با سیامک رابطه‌ی خیلی نزدیکی داشتم و تا زمانی که حالش به کلی بد نشده بود، بسیار از مواقع تلفنی صحبت می‌کردیم. همچنین چند بار تلفنی و تصویری با برنامه‌ی دیدگاه مصاحبه کردم. هر از گاهی برای ماهنامه‌ی روشنگر مطلب می‌نوشتم. سیامک اصرار داشت که ماهنامه‌ی روشنگر را به هر قیمتی ادامه دهیم و آن را تبدیل به یک نشریه‌ی تئوریک کنیم و من سردبیری نشریه‌ را به عهده بگیرم. متأسفانه شرایط زندگی من مانع این شد که برنامه‌ی سیامک برای انتشار “روشنگر تئوریک” به سرانجام برسد و من خودم از این مسئله جداً متأسفم.

سیامک هم مبارز بود و هم تنسانی شوخ‌طبع. خوشبختانه این امکان را داشتم که بعد سال‌ها او را در آلمان ملاقات کنم. همراه با پسرم یانی که آن موقع تنها هفت سال داشت به دیدن او رفتیم و سیامک به راحتی با پسرم ارتباط برقرار کرد بطوری که یانی از این ملاقات خوشحال بود و با فردی که سن پدربزرگش را داشت احساس دوستی می‌کرد. او در پیشبرد کمونیسم از هیچ کمکی تا حد امکان دریغ نکرد، زمانیکه من از او درخواست کمک مالی برای چاپ یک کتاب زیرزمینی داشتم هزینه چاپ را به طور کامل برعهده گرفت.

سیامک با اینکه نقدهای جدی به حزب توده و سازمان اکثریت و حزب کمونیست کارگری داشت، اما او همواره تفاوت بین دوستی شخصی و مسائل تئوریک قائل بود. یکی از دلایلی که امروز جریان راست افراطی حمید تقوایی یا نزدیکان حزب توده از او به خوبی یاد می‌کنند، دقیقاً همین برخوردهای دوستانه‌ی سیامک در روابط شخصی و جدا کردن حوزه‌ی شخصی از حوزه‌ی سیاسی بود. حتی سلبریتی‌ها و راست‌های افراطی فاشیست هم از سیامک به خوبی یاد می‌کنند.

من به سیامک با تمام احترامی که براش قائل بودم، نقدهای جدی چه در برخوردش به مسئله‌ی ملی و چه در برخورد به مسئله‌ی انقلاب داشتم و این مسائل را بدون تعارف با خودش به صورت علنی و شفاف در میان گذاشته‌ام. سیامک علیرغم تولید آثار ماتریالیستی برجسته، متأسفانه هنوز به صورت دقیق به دیالتیک مسئله‌ی ملی یعنی رابطه‌ی بین رهاییِ ملی و هژمونی سوسیالیستی دقیق پی نبرده بود و تأثیرات “مارکسیسم رسمی” روسی به شکلی از اشکال همچنان بر افکارش باقی مانده بود. این مسئله در مورد برخورد او به انقلاب ژینا هم می‌توان دید.

سیامک متأسفانه تصور می‌کرد که در مرحله‌ی فعلی باید برای یک “انقلاب‌دمکراتیک” مبارزه کرد که بورژوازی طبقه‌ی کارگر را به رسمیت بشناسند و شرایط بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی را به شرایطی برای قدرت‌گیری طبقه‌ی کارگر تبدیل کرد. این را سیامک در کتاب “تئوری انقلاب جهانی و مسئله‌ی شرق” تئوریزه کرده است، ولی سیامک نتوانسته است یک گام از بحث‌های لنین سال 1915 در “دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک” که برای یک شرایط خاص نوشته شده بودند، فراتر رود.

علیرغم هر نقدی که امروز به این یا آن بخش از تئوری و دیدگاه‌های سیامک ستوده داشته باشیم، نباید تحت هیچ شرایطی این مسئله را انکار کرد که او یکی از مهمترین متفکران جنبش کمونیستی ایران در کل تاریخ مبارزه‌ی سوسیالیستی در این کشور است و جا دارد از او به خاطر مبارزات انقلابی و تلاش‌های پیگیرانه‌اش برای رهایی کارگران و ستمدیدگان و آثار مارکسیستی بی‌نظیرش قدردانی شود. او فردی بود که تا آخرین لحظه‌ی زندگی برای یک جهان بدون طبقه، بدون ستم و استثمار، به دور از راسیسم و نژادپرستی، بدون جنسیت‌زدگی و بندگی مبارزه کرد. بررسی دقیق‌تر آثار سیامک ستوده، کاری که مدت‌ها در برنامه‌ام هست، را به یک زمان دیگری موکول می‌کنم، این مطلب صرفاً تلاشی است برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره‌ی این رفیق مبارز و خستگی‌پذیر کمونیست.

یاد و راه سیامک ستوده برای همیشه گرامی است

از رفتن سیامک به شدت غمگینم

حسن معارفی پور

هایدلبرگ 18.02.2024

https://t.me/Communismfornow/1652

فرزندان کارل مارکس و کوکاکولا

دیالکتیک اتوپی رهایی جمعی و بازتولید بردگی جمعی و فردی

این متن فقط چرک‌نویسی است که در فاصله‌ای کوتاه به خاطر درخواست رفیقی  نوشتم. از آن‌جایی که درگیری‌های دانشگاهی تمام توان تحقیق در حوزه‌های دیگر را از من گرفته است، از پرداختن به جزئیات تاریخی قیام دهه‌ی شصت میلادی معذورم. شاید در آینده امکانی فراهم آمد تا پژوهشی جدی‌تر و گسترده در این زمینه انجام دهم. در حال نگارش مقاله‌ای به زبان آلمانی هستم که متاسفانه هنوز تکمیل نشده است و امیدوارم در آینده‌ی نزدیک به زبان فارسی ترجمه شود. در آن مقاله‌ی آلمانی نیز به بررسی “چپ نو” در اروپا پرداخته‌ام که به موضوع حاضر مرتبط است. امیدوارم در آینده بتوانم آن مقاله را نیز تکمیل و ترجمه کنم؛ بنابراین بخاطر کمبودها عذرخواهی مرا بپذیرید رفقا
حسن معارفی پور

023


[1] .عنوان مقاله از کتاب نوربرت کوچنسکی گرفته شده است. محتوای مقاله اما ربطی به کتاب ایشان ندارد.

[2] . دخالت‌هایی که بعضا با مقاومت‌های عمومی روبرو شد و در کشوری مانند مجارستان به انقلاب ختم شد

[3] . Imre Nagy

[4] . آپو در آلمانی یعن تشکیلات فراپارلمانی

[5] . Benno Ohnesorg

[6] . Rudi Dutschke

[7] . Kurfürstendamm

“شهید”خوری موقوف!


اطلاعیه‌ی کوتاهمحفل جمع‌آوری اراذل و اوباش لمپن و چاقوکش موسوم به “ئاخیز”
وابسته به یک کهنه‌مسلمان پرورش‌یافته در مکتب قرآن به اسم پیمان حیدری، به شکلی
به دور از هر پرنسیپ تلاش کرده اند، رفیق رفته‌ی ما کاک سلام را به نفع
“انسان” “کٌردی” و ناسیونالیسم نژادمحور لمپنیستی مصادره
کنند. متاسفانه کاک سلام خودش زنده نیست، که بتواند جواب این اراذل و اوباش که هر
کدام ده‌ها شاکی شخصی دارند را بدهد. کاک سلام تا روزی که زنده بود، انسانی وفادار
به آرمان کمونیسم بود، او انسانی انقلابی و آگاه بود. منافع طبقاتی کارگران و
زحمتشکان را به خوبی درک کرده بود و از این زاویه به جهان می‌نگریست. تمام کسانی
که روزی راهشان به آلاچیق کاک سلام افتاده و حتی یک بار با کاک سلام گفتگو داشته‌اند،
به خوبی می‌دانند، که کاک سلام هرگز از ناسیونالیسم دفاع نکرده و کوچکترین توهمی
به ایدئولوژی ناسیونالیستی و احزاب ناسیونالیست نداشت. کاک سلام مساله‌ی ملی را به
درستی به عنوان یک مساله‌ی حل نشده در مورد کٌردستان و فلسطین کاملا به رسمیت می‌شناخت،
ولی او همیشه مخالف سیاست‌های احزاب ناسیونالیست ‌کٌرد از جمله حزب دمکرات، سازمان
زحمتکشان کٌردستان ایران، پژاک و پ‌ک‌ک و دیگر احزاب و فرقه‌های اسلامی-ناسیونالیستی
کٌردی و غیرکٌردی بود، چون این احزاب را از لحاظ افق سیاسی اتفاقا همسو با رئال‌پولیتیک
حاکم در منطقه می‌دانست. فاشیست‌ها ولی همیشه عادت دارند “شهید”خوری کنند.
هزاران شاهد عینی و مبارز انقلابی و کمونیست در کردستان و دیگر شهرهای ایران وجود
دارند، که می‌توانند عکس ادعای اراذل و اوباش لمپن را شهادت دهند، که کاک سلام هیچ
ربطی به ناسیونالیسم و نژادپرستی مورد نظر اراذل و اوباش لمپن فاشیست مورد نظر “ئاخیز”
نداشت.یاد و خاطره‌ی رفیق مبارز و کمونیست انقلابی کاک سلام محمدی
گرامی! نابود باد فاشیسم و لمپنیسم!

حسن معارفی‌پور    

در سوگ رفیق کمونیست و انقلابی کاک سلام محمدی

با نهایت تاسف امروز باخبر شدم که یکی از رفقای وفادار دیرینه‌ و کمونیست، همسایه، هم‌محل و رفیق تمام دوران سختی و خوشی‌ها، کمونیست انقلابی و آزادی‌خواه در مریوان و حومه، سلام محمدی در اوایل پنجاه سالگی بر اثر ایست قلبی ناشی از بیماری‌های مکرر، در حین کار در مزرعه جانش را از دست داد و با مرگ او ما یکی از بهترین و وفادارترین رفقای رهرو سوسیالیسم و کمونیسم را از دست دادیم. رفیق سلام را از همان دوران کودکی می‌شناختم، در هنگام تعطیلات مدرسه بیشتر اوقات به ویژه بعد از زمان کاری تا دیروقت را در خانه‌باغی او و زیر آلاچیق به سر می‌بردیم و تا دیروقت و برخی مواقع تا نیمه شب جلو آتش بغل آلاچیق در حین سرو چای داغ زغالی و غذاهای ساده با رفقا صحبت می‌کردیم و می‌خندیدیم.

 کاک سلام انسانی با قلبی پر از مهر و محبت، رفیقی مهمان‌نواز و دست و دل باز و سخاوتمند بود که در مزرعه‌اش یک خانه باغی درست کرده بود که مکانی برای تمام جوانان و انسان‌های انقلابی محل و روستاها و شهرهای اطراف بود. تمامی کسانی که توسط خانواده، ارتجاع مذهبی و جامعه‌ی سنتی پس زده می‌شدند، می‌توانستند سرزده به مزرعه‌ی کاک سلام بروند و رفیقی را داشته باشند که به درد دل‌شان گوش دهد. کاک سلام را تمام رفقای چپ و کمونیستی که روزی راهشان به مریوان افتاده باشد، می‌شناختند. او در مهمان‌نوازی بینظیر بود، در تمام زندگی اش به پول اهمیت نمی‌داد. انسانی بی نهایت سخاوتمند بود که تمام امکاناتی که  داشت را با دیگران و به ویژه رفقای چپ و کمونیست شریک می‌شد و هر آنچه در دسترسش بود با دیگران تقسیم می‌کرد. هرگاه جایی نبود که خلوت کنیم و کسی نبود باهاش درد دل کنیم، به صورت کاملا سرزده به مزرعه‌ی کاک سلام می‌رفتیم، جایی که چای زغالی تمام وقت آماده بود و همواره غذایی ولو کاملا غذای ساده مثل خیار و گوجه‌ی کبابی با نان تنوری و چیزی برای نوشیدن، از نوشیدنی الکلی گرفته تا غیرالکلی موجود بود.

مزرعه‌ی کاک سلام برای من مکانی همچون مرکز فرهنگی، سیاسی، تفریحی و حتی مرکزی همچون مرکز مددکاری اجتماعی و مشاوره بود. کاک سلام به حدی قابل اعتماد بود که ما هر چیزی را با او در میان می‌گذاشتیم، مسائلی که جرات نمی‌کردیم با خانواده‌مان در میان بگذاریم. کاک سلام رفیقی به معنی واقعی کلمه وفادار، متعهد به آرمان سوسیالیسم و رهایی کارگران و زحمتشکان بود و برای رهایی جمعی و همبستگی در میان کارگران و زحمتکشان از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمی‌کرد. بسیاری از رفقای هم‌سن و حتی یک دهه بزرگتر یا کوچکتر از من نزد کاک سلام سیاسی شدند و با ریشه‌های واقعی نابرابری‌های اجتماعی و فقر و بدبختی و تبعیض ملی و جنسی آشنا شدند. نزد کاک سلام ما همواره اشعار انتقادی و مارکسیستی را با ضبط صوت قدیمی‌اش و نوارهای غیرقانونی گوش می‌دادیم. با بدبختی بعضی مواقع می‌توانستیم ساعاتی رادیو کومه‌له و رادیو حزب کمونیست ایران را گوش دهیم و با ادبیات مارکسیستی از راه رادیو و نوارهای صوتی آشنا شویم. کاک سلام برای همه وقت می‌گذاشت. کسی را الکی قضاوت نمی‌کرد. انسان به شدت دمکراتی بود، رفتارش با همسایگان بسیار انسانی و دوستانه بود، اگر حتی با او همفکر نبودند، در هبستگی اجتماعی در روستا و محل همواره پیشقدم بود.

کاک سلام همواره در دعوا و نزاع‌های الکی‌ایی که بین افراد پیش می‌آمد سعی می‌کرد از طریق پادرمیانی مساله را قبل از کشیدن به پلیس حل کند، تا پای پلیس سرکوبگر جمهوری اسلامی به روستا باز نشود.

آخرین باری که با کاک سلام تصویری صحبت کردم، حالش خوب نبود و خیلی گریه کردیم هر دو. مرگ کاک سلام قلبم را به درد آورد. مرگ این رفیق را به خانواده‌ی عزیز کاک سلام، آمنه‌ی عزیز، آلان و آریز و الیناز عزیز صمیمانه تسلیت می‌گویم. مرگ کاک سلام خسارتی جبران ناپذیر برای تک تک رفقایی است که او را از دور و نزدیک می‌شناختند.

با رفتن کاک سلام بعد از مرگ رفیق عزیزم آرام زمانزاده، یکی از رفقای بسیار عزیز و وفادارم را از دست دادم و یک بار دیگر از جان افتادم. مارکس همواره یک جمله‌یی از اپیکور را نقل می‌کرد. این نقل‌قول بیان حال و احوال من بعد از مرگ کاک سلام است.

” “مرگ برای کسی که می‌میرد بدبختی نیست، بلکه برای بازماندگان است که شوربختی است.”( مارکس)

یاد کاک سلام گرامی

زنده باد سوسیالیسم

حسن معارفی پور

هایدلبرگ آلمان

17.12.2023