خوانش کتاب سرمایه مارکس (بخش سوم)
حسن معارفیپور
رابطهی مالکیت خصوصی و دولت در آثار مارکس
مسالهی مالکیت خصوصی بهشکل مدرن درچارچوب جامعهی بورژوایی، نخستینبار ازسوی «ژان ژاک روسو» در قرن هجدهم مطرح شد. دولت به عنوان یک ارگان طبقاتی حافظ منافع یک طبقه به صورت کلی و حفظ این منافع با ابزارهای قهری است. دولت همچنین از نظر مارکس به هیچ وجه محصول قرارداد اجتماعی نیست، بلکه محصول ضرورتی تاریخی و طبقاتی برای حفظ مالکیت خصوصی از طریق ابزار قهریه و قانون است.
اگر چه روسو نخستین کسی بود که مالکیت خصوصی را منشا اصلیِ تمام نابرابریها دانست و خواهان برابری اقتصادی بود، اما راهکار پیشنهادیش برای برچیدن نابرابری، توزیع مجدد مالکیت بود بیآنکه لغو مالکیت خصوصی بهعنوان سلبِ مالکیت از دیگران به ذهناش خطور کند. این درحالی بود که مارکس برخلاف روسو و کانت، اعتقاد داشت: «تنها با غلبه بر شیوهی تولید بورژوایی است که لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید امکانپذیر میشود». همچنین اجتماعی و اشتراکیشدن ابزار تولید بهنفع تمام کارگران و ستمکشان است و رهاییِ نهایی را تحقق میبخشد. از این منظر، شاید بیانصافی و اجحاف در حق سوسیالیستها باشد که روسو را سوسیالیست بنامیم.[1] با اینحال، برخی از مبارزانی از جمله روبسپیر که مارکس به آنها سمپاتی زیادی داشت، خود را پیرو روسو میدانستند و بهنحوی در پیِ ارایهی تفسیری سوسیالیستی از کتاب «قرارداد اجتماعی» او برآمدند.

