نسل‌کشی مردم حلبجه‌، یک جنایت فاشیستی در تاریخ معاصر و عاملان آن

حسن معارفی‌پور

مقدمه

این مطلب را در ورژن کوتاه‌تر سال‌ها پیش منتشر کرده بودم، اما لازم دانستم به مناسبت فاجعه‌ی بمباران شیمیایی حلبچه با ویرایش جدید و تعمیق آن و همچنین به شکلی به‌روزتر و مناسبت‌تر برای “روزنامه” بازنویسی کنم و دوبار منتشر کنم.

 در سال روز ۱۶ مارس ۱۹۸۸ هواپیماهای رژِیم فاشیست بعث عراق منطقه‌ی ﺣﻠﺒﭽﻪ واقع در ۱۵ کیلومتری مرز ایران را مورد بمباران شیمیایی قرار دادند و در همان اولین دقایق بیش از ۵ هزار نفر در زمانی کوتاه برای همیشه چشم از جهان فرو بستند و هزاران نفر دیگر مسموم شدند، جانداران زیادی جان خود را از دست دادند و با این جنایت رژیم فاشیست بعث عراق یکی از بزرگترین نسل‌کشی‌های سیستماتیک را در خاورمیانه دامن زد. بمباران شیمیایی حلبچه همچنین باعث از دست رفتن یک گردان از رزمنده‌ترین و ورزیده‌ترین گردان‌های کومه‌له‌ی کمونیست سابق شد و نزدیک به هفتاد انسان قهرمان و مبارز که با مبارزه‌‎ی بی‌امان، رژیم فاشیست اسلامی ایران را به ستوه آورده بودند، در نتیجه‌ی آلودگی شیمیایی ناشی از این بمباران جان باختند.

تبعات درازمدت این فاجعه‌ی انسانی به حدی است که تنها می‌توان آن را با بمباران هسته‌‎ای هیروشیما و ناکازاکی مقایسه کرد. تاثیرات و تبعات مضر و مخرب این فاجعه تاکنون بر زندگی انسان‌ها سایه افکنده و ما شاهد مرگ و میر بالا در منطقه‌ی حلبچه و شهرزور، آلودگی آب های زیرزمینی، نابودی جانداران و محیط‌زیست و بیماری‌های همچون سرطان در میان مردمانی که به خاطر استفاده از آب‌های آلوده‌ به مواد شیمیایی گرفتار شده‌اند هستیم. قربانیان این فاجعه تنها انسان‌هایی ساکن در این منطقه نیستند، بلکه دیگر جانداران، آبزیان، گیاهان و نسل‌های بعدی آنان نیز تاکنون به خاطر تبعات بلندمدت این جنایت جنگی زجر می‌کشند.

کوتاه در مورد نسل‌کشی در غزه و آینده‌ی تیره و تار مردم فلسطین

حسن معارفی‌پور

اسرائیل در بهترین حالت ترکیبی از داعش، فاشیسم هیتلری، کلونیالیسم اروپایی و امپریالیسم غربی است که سلاح هسته‌ای دارد و توسط قدرت‌های بزرگ امپریالیستی غربی حمایت می‌شود. اگر داعش هم سلاح هسته‌ای داشت و توسط تمام دولت‌های غربی به ویژه آمریکا و آلمان حمایت می‌شد، تاکنون تمام خاورمیانه را تسخیر کرده بود. آن فاشیست کله‌پوکی که می‌گوید باید از حق اسرائیل برای داشتن دولت حمایت شود، او از حق استعمار، کلونیالیسم، تجاوز، جنوساید، غارت، توحش، کودک‌کشی، تروریسم و بربریت فاشیستی حمایت می‌کند. اسرائیل یک داعش درنده است، که هم از تجربیات پدر معنوی‌اش یعنی نازیسم یاد گرفته است و هم مدرن‌ترین سلاح‌های جهان را با آپارتوس هایپرکاپیتالیستی در اختیار دارد. تنها راه به شکست کشاندن اسرائیل در این بربریت و توحش شروع مبارزه‌ی انقلابی کارگران و کمونیست‌ها در اسرائیل برای سرنگونی رژیم فاشیستی و غارتگر فعلی و کشاندن جنگ به داخل خاک اسرائیل است. نه دولت‌های امپریالیستی شرقی مانند چین و روسیه و نه دولت‌های فاشیست عربی و رژیم فاشیست تورکیه و رژیم فاشیست اسلامی ایران و نه هیچ نیروی دیگری در منطقه‌ی خاورمیانه و خارج از این منطقه علاقه‌ای به کشاندن جنگ به داخل خاک اسرائیل ندارند و اگر آشکارا از کشتار جمعی و نسل‌کشی فلسطینیان خوشحال نباشند، عملا هیچ تلاشی برای پایان دادن به نسل‌کشی رژیم فاشیست اسرائیل نکرده‌اند و این وضعیتی است که قربانیان آن مردم بی‌دفاع فلسطین هستند. مردمی که  سرزمین‌شان توسط غارتگران فاشیست صهیونیست غصب شده است و خودشان توسط این فاشیست‌ها روزانه کشته می‌شوند. صحبت کردن از صلح در خاورمیانه تا زمانی که رژیم‌های استعمارگر، فاشیستی و بورژایی اقتدارگرا در این منطقه حضور دارند، خیال‌پردازی است.

صلح پایدار تنها با نابودی فاشیسم صهیونیستی، فاشیسم اسلامی، فاشیسم ترکی و پایان دادن به مناسبات تولید کاپیتالیستی با یک انقلاب سوسیالیستی در منطقه ممکن است. آن‌چه اراذل واوباش فاشیست موسوم به محور مقاومت تا مغز استخوان با آن دشمنی دارند، انقلابی‌گری سوسیالیستی و کمونیستی است. آنچه این اوباش با آن همسویی دارند، حمایت از رژیم‌های فاشیستی اقتدارگرای اسلامی و احزاب مرتجعی است، که در کنار نازی‌های صهیونیست مردم فلسطین را به این روز انداخته‌اند. اسرائیل تصمیم گرفته است تمام غزه را به تصرف خود دربیاورد و مردم بی‌دفاع و گرسنه‌ی این منطقه که در شرایط قحطی کامل به سر می‌برند به سبک آدمخوران تورک در دوران امپراتوری عثمانی که یک میلیون و پانصد هزار ارمنی را روانه‌ی صحرا کردند تا از گرسنگی تلف شدند، روانه‌ی صحرا کند، تا به اسکله‌های گازی و نفت در نوار غزه دسترسی یابد و آرمان دیرینه‌ی فاشیستی خود  from the river to the sea را بخشا متحقق کند و به دریا درسترسی پیدا کند.

 در نبود یک جنبش سوسیالیستی و  در نبود یک تشکیلات انقلابی و یک ارتش سرخ، در نبود یک رژیم شبه‌سوسیالیستی مانند اتحاد جماهیر شوروی که نازیسم را در قلب برلین شکست داد، نازی‌های صهیونیست به سبک پدر معنوی خود آدولف هیتلر تصمیم به پاکسازی فلسطین گرفته‌اند و برای حفظ فضای حیات برای فاشیست‌های غارتگر حاضرند دو میلیون نفر را قتل‌عام کنند و هولوکاست را دوباره خلق کنند. بعد از ماه‌ها گرسنگی دادن به مردم و نسل‌کشی سیستماتیک نازی‌های صهیونیست با ورود پنج کامیون مواد غذایی به نوار غزه موافقت کردند و رسانه‌های حامی فاشیسم صهیونیستی به ویژه در آلمان پسافاشیستی که از همان ابتدای جنگ تمام اخبار ارتش فاشیست و نسل‌کش اسرائیل را بدون کم و کاست تکرار می‌کردند، در بوق و کرنا کرده که گویا اسرائیل اجازه‌ی ورود مواد غذایی به غزه را داده است. این فاشیست‌های ملعون و این فرزندان هیتلر (Hitle-Jugend یعنی کسانی که در دوران نازیسم در سازمان جوانان نازی اکتیو بودند)، با سقوط فاشیسم به دست ارتش سرخ نه تنها تغییر نکردند، بلکه همان افکار فاشیستی و استعمارگرانه‌ی خود را نگه داشته‌اند و با همان افکار نازیستی به مردم فلسطین و خارجیان و مهاجران نگاه می‌کنند. تنها چیزی که عوض شده است، زمانه است و نه این جوانان هیتلر که امروز پیرمردان و پیرزنانی در احزاب راست و کنسرواتیو، “سوسیال””دمکرات”، سبز و حتی چپ است. در این راستاست که باید گفت، آنتی‌دویچیسم[1] دقیقا نازیسم در پوشش دروغین آنتی‌ناسیونالیسم است، همانطور که ناسیونال‌سوسیالیسم آنتی‌سوسیالیسم در پوشش به ظاهر سوسیالیسم بود. جوانان هیتلر یعنی سیاستمداران امروز آلمان از چپ و راست در کنار نازی‌های صهیونیست نقش عمده‌یی در نسل‌کشی مردم فلسطین از یک طرف و سرکوب مبارزات خیابانی طرفداران فلسطین در داخل خاک آلمان داشته و دارند.

اسرائیل نه مکانی امن برای یهودیان و نه تلاش برای جبران جنایت‌های نازیسم برعلیه یهودیان است. اسرائیل یک آپاراتوس نظامی، میلیتاریستی، امنیتی و یک پروژه‌ی اقتصادی، امپریالیستی و هژمونیک امپریالیسم غرب در خاورمیانه برای حفظ منافع غارتگران تروریست و دول امپریالیستی غربی است.

حامیان دیروز فاشیسم و همکاران هیتلر، یعنی همان کسانی که یهودیان تحت‌ستم را قتل‌عام می‌کردند و آنان را به آلمان هیتلری دیپورت می‌کردند، جوانان هیتلری که یهودیان را دستگیر و تیرباران می‌کردند و نوادگان نازیسم در احزاب راست و چپ صهیونیستی امروز بزرگترین حامیان نازیسم صهیونیستی هستند.

در چنین وضعیتی مردم فلسطین باید بین مرگ تدریجی و خودکشی جمعی یکی را انتخاب کنند و ظاهرا هیچ دولت و هیچ دوستی در این جهان ندارند. در این شکی نباید کرد که مردم فلسطین به همان سرنوشت مردم ارمنی در امپراتوری عثمانی گرفتار خواهند آمد و فاشیسم صهیونیستی به کمک غرب این نسل‌کشی میلیونی را به پیش خواهد برد. نه سازمان ملل و نه سازمان‌های حقوق بشری همچون امنستی انترناسیونال[2] و دیگر سازمان‌های مدافع صلح در چارچوب سرمایه‌داری هیچ توانایی اجرایی برای وادار کردن فاشیسم صهیونیستی به پایان دادن به این نسل‌کشی را ندارند.

در این وضعیت کابینه‌ی اولترافاشیستی نتانیاهو از این فرصت استفاده می‌کند تا بتواند نقشه‌ی شوم خود را اجرا نماید و دولت‌های غربی نه تنها جلو این رژیم فاشیست را نمی‌گیرند، بلکه رژیم پسافاشیستی آلمان در دوران اوج نسل‌کشی مردم فلسطین صدور سلاح به اسرائیل را ده برابر کرد و به جای یادگرفتن از گذشته‌ی نازیستی، دقیقا همان گذشته را از طریق ساپورت یک رژیم فاشیستی شبیه رژیم هیتلر تکرار کرد. حکومت جدید فریدریش مرتس به عنوان کاریکاتور لوئی بناپارت به عنوان یک حکومت اولترا راست و شبه‌فاشیستی از این هم فراتر می‌رود و علیرغم اینکه حکم دادگاه بین‌المللی لاهه علیه ناتانیاهو به خاطر جنایت علیه بشریت صادر شده است، خواستار آوردن نتانیاهو به آلمان است.

در چنین وضعیتی می‌توان گفت که تنها تفاوت مردم غزه با ارمنی‌هایی که به کمک آلمان از دوران سلطان عبدالحمید دوم تا دوران ترکیه‌ی مدرن در سطح میلیونی جنوساید شدند، در این است که رسانه‌های جمعی نسل‌کشی مردم غزه را بازنمایی می‌کنند و میلیون‌ها نفر در کشورهای مختلف جهان علیرغم تمام سرکوب‌های دولتی همبستگی خود را با مردم فلسطین اعلام کرده و می‌کنند و این مبارزات در شرایط فعلی تنها ابزار و اسلحه در مقابل سرکوب وحشیانه‌ی دولتی دولت‌های به ظاهر دمکراتیک و تروریسم و نسل‌کشی اسرائیل است.


[1] . اصطلاحی است به معنای ضدیت با آلمانی ‌گرایی

[2] . Amnesty International

بلوک متحد سوسیالیستی از تشکیل تا انحلال

ارائه شده توسط رفقا، فرخنده آشنا، رضا پایا، محمدرضا کریمی و حسن معارفی‌پور و شرکت رفقای دیگر یعنی رفیق سیمین و بهزاد تشکر

مقدمه‌ی ویراستار

مطلبی که در زیر می‌خوانید پیاده شده‌ی یک گفت‌وگوی کلاب‌هاوسی است که رفیق شهناز کائدپور زحمت تبدیل فایل صوتی به متن را به عهده گرفته است. همینجا لازم است از این رفیق بابت این کار بسیار دشوار تشکر کنیم. از آنجایی‌که مسائل مختلف پیش آمد و شاخه‌ی منشعب و انحلال‌طلب از “بلوک‌ متحد سوسیالیستی” همچنان در اوج بی‌شرمی اسم بلوک متحد سوسیالیستی را با خود یدک می‌کشد و تمام پرنسیپ‌های اخلاقی و سیاسی را زیر پا گذاشته و با تشکیلات‌شکنان و دشمنان اتحاد سوسیالیستی دوباره دست دادند و به تعبیری از پشت خنجر زدند، لازم دانستیم، که این فایل را به شکل متن منتشر کنیم. لازم به ذکر است که به خاطر مشکلات تکنیکی و قطع اینترنت در برخی از جاها صدای رفقا قطع می‌شود و ویراستار این متن یعنی حسن معارفی‌پور، تا جایی که توانسته آن قسمت‌ها را ضمن پایبندی به بحث اصلی جایگزین و اضافه کرده است. برخی از مفاهیم و جملات از حالت گفتاری به سبک نوشتاری درآمده اند، بدون اینکه دستی در محتوا برده شود.

 آنچه که امروز زیر نام بزرگی همچون “بلوک متحد سوسیالیستی” می‌بیند، چیزی جز یک محفل روده‌دراز بی‌در و پیکر ضدتشکیلات نیست، که اکثریت‌شان نه می‌دانند چه می‌خواهند و نه می‌دانند چه نمی‌خواهند. با اینکه نزدیک به یک سال از تلاش‌های بی‌پرنسیپانه‌ی دوستان برای مصادره‌ی فعالیت‌های تئوریک و سیاسی رفقای دیگر و تلاش برای خالی کردن زیر پای این یا آن رفیق و در نهایت درست کردن گروه موازی مخفی و زیرزمینی و بعد از انحلال بلوک متحد سوسیالیستی، فعالیت به این اسم توسط انحلال‌طلبان می‌گذرد، این محفل هنوز نتوانسته است مرامنامه، اساسنامه، آیین‌نامه و برنامه‌یی بنویسد. هنوز نتوانسته اند یک سایت درست کنند. هنوز نتوانستند سیصدوشصت نفری که قبلا در تلگرام عضو کانال تلگرامی بلوک اصلی بودند را برگرداند و هنوز کانال تلگرامی‌شان نتوانسته است، به نصف فالورهای سال قبل برسد. عملا ما با یک محفل بی‌کله طرف هستیم که مثل کرم خاکی دور خودش می‌چرند. لازم به ذکر است که این اسامی بزرگ و این ویران از یک منظر به نفع تشکیلات‌های جدی کمونیستی است. دشمن فاشیست از جمهوری اسلامی گرفته تا گروه‌های سلطنت‌طلب و نازی وقتی با اسم “بزرگ” مانند “بلوک متحد سوسیالیستی” برمی‌خورند، این تصور بهشان دست می‌دهد که گویا این محفل بی‌سر بسیار گسترده و بزرگ است و وقتی تمرکزشان روی آنان می‌رود، کار ما راحت‌تر می‌شود. به قول رفیقی اینان مترسکانی بیش نیستند که بیشتر نقشه ضربه‌گیر را دارند.

بهروز فراهانی سردسته‌ی محفل انحلال‌طلب، کسی که ادعا می‌کرد دیگران دیکتاتوراند، چون ادمین اصلی کانال تلگرام هستند، خود الان هم ادمین اصلی کانال و هم ادمین سایت است و هیچ انتخاباتی برای ادمین شدن این فرد برگزار نشده است. حالا ثابت شد که مشکل این انحلال‌طلبان با نفس “دیکتاتوری” نیست، بلکه مشکل‌شان این است که خودشان دیکتاتور نیستند.

تراژدی ناسیونالیسم چپ و منطقه‌گرایی شوونیستی در مقابل آریستوکراتیسم چپ‌نما و ناسیونالیسم مرکزگرا

مقدمه

کتاب «سایه‌ی قله‌به‌رد بر روی آلمانه[1] و تاله‌سوار» از یک طرف تلاشی برای بازنمایی سرنوشت سیاسی و شخصی یکی از زنان مبارز و کمونیست سابق در صفوف نیروهای پیشمرگ کومه‌له و انسانی آزادی‌خواه است که برای رسیدن به رهایی از چنگال سرمایه و تحقق سوسیالیسم نه‌تنها شخصاً پا به عرصه‌ی مبارزه‌ی سیاسی‌، ایدئولوژیک، طبقاتی و حتی مسلحانه گذاشته، بلکه نزدیکترین اعضای خانواده‌اش را در راه رهایی انسان‌های تحت‌ستم از دست داده است. این کتاب از طرف دیگر تلاشی برای نمایش رنج و مشقاتی است که خود نگارنده‌ی کتاب در دوران مختلف مبارزه تا امروز با آن دست و پنجه نرم کرده است و علیرغم تمام این رنج و مشقات بیکران و غیرقابل توصیف عرصه‌ی مبارزه را با تمام سرخوردگی‌های که در طول این پروسه برایش پیش آمده ترک نکرده است. کتاب «سایه‌ی قله‌به‌رد بر روی آلمانه و تاله‌سوار» ملکه مصطفی سلطانی تلاشی انتقادی برای نشان دادن تاریخ کومه‌له از سپهر تجربه‌ی مبارزات سیاسی شخص نویسنده به‌عنوان پیشمرگ کومه‌له، خواهر پنج جانباخته‌ی کومه‌له و خواهر کلیدی‌ترین شخصیت کومه‌له یعنی فواد مصطفی‎‌سلطانی، همسر دکتر جعفر شفیعی از مهمترین چهره‌های جنبش کمونیستی ایران و کٌردستان و مادر بیان شفیعی، فرزند مشترک نویسنده یعنی ملکه مصطفی‌سلطانی و دکتر جعفرشفیعی است. بیان در دوران پیشمرگ بودن ملکه در منطقه‌ی جنگی به دنیا آمده و به‌خاطر شرایط جنگی برای مدتی دور از پدر و مادرش زندگی کرده است و بعد از بازگشت از پیش مادربزرگش یعنی بهیه کهنه‌پوشی -مادر ملکه و جانباختگان کمونیستی چون حسین، امین، فواد، ماجد و امجد مصطفی‌سلطانی- که به‌تنهایی یک ستون در مقابل فاشیسم اسلامی خمینی در مریوان بودند، پیش پدر و مادرش در اردوگاه کومه‌له برمی‌گردد، پدرش دکتر جعفر شفیعی را در هفتم آبان 1366 برابر با 29 اکتبر 1987 از دست می‌دهد.

 دکتر جعفر شفیعی اولین عضو کمیته‌ مرکزی کومه‌له بود که در سال 1361 از طرف کومه‌له روانه‌ی اروپا شد و مسئول برقراری ارتباط با کٌردهای مقیم اروپا و احزاب و نیروهای چپ و کمونیست شد. دکتر جعفر جزو شخصیت‌های انقلابی و متعهد به کمونیسم است که اولین نقد را بر «سخنی کوتاه درباره‌ی سوسیالیسم» قاسملو نوشت، نقدی که همچنان موضوعیت دارد. در اواسط دهه‌ی شصت، دکتر جعفر از سوی کمیته‌ی مرکزی کومه‌له برای پیگیری پرونده‌ی پناهندگی‌اش راهی سوئد شد. با این حال، رهبری وقت حزب کمونیست ایران، که برخی از اعضایش بنا بر روایت‌های موجود در کتاب ملکه مصطفی‌سلطانی حتی برای نوشتن مقاله از کومه‌له دستمزد می‌گرفتند، این رفیق مبارز، متعهد و کمونیست پراتیک را تنها گذاشتند. دکتر جعفر که یکی از صادق‌ترین چهره‌های جنبش بود، در غربت ناچار بود شب‌ها را گاهی در متروها و ایستگاه‌های قطار به‌روز برساند. دکتر جعفر شفیعی که برای سومین‌بار عازم اروپا بود به‌خاطر سهل‌انگاری‌های رهبری وقت کومه‌له، در بین سلیمانیه و بغداد بر اثر تصادف ماشین جان خود را از دست و جنبش کمونیستی ایران یکی از کلیدی‌ترین و وفادار‌ترین رهبران خود را از دست داد. مرگ دکتر جعفر شفیعی برای ملکه مصطفی‌سلطانی فاجعه‌ای بوده که ترومای بیان شفیعی را تعمیق بخشیده و تاکنون آثار این فاجعه همانطور که از متن کتاب ملکه مصطفی‌سلطانی بر می‌آید، همچنان بر روح و جسم و جان ملکه باقی مانده است. کتاب «سایه‌ی قله‌برد بر روی آلمانه و تاله‌سوار» کتابی است که انسان با خواندنش بارها و بارها گریه می‌کند. مسائل زیادی در این کتاب وجود دارند که من شخصاً هرگز تجربه‌ی آن را نداشته‌ام، امّا در این کتاب یک سری برخوردهای بی‌رحمانه، خشک و بی‌روح و حتی می‌توان گفت سایکوپات رهبری و برخی از اعضای کومه‌له به کسانی که عزیزترین رفقا، خواهر و برادرانشان را از دست داده اند، یا خود زیر شکنجه له‌ولورده شده‌اند، برای من تداعی‌گر برخوردهای بی‌رحمانه و به دور از هرگونه همبستگی انسانی و روانی با انسان‌هایی است که تمام زندگی خود را در راه مبارزه برای آزادی و سوسیالیسم گذاشته‌اند، از جمله شخص خود من که این رفتارها را مستقیماً تجربه کرده‌ام. در کومه‌له به‌خاطر نداشتن درک درست از مشکلات و معضلات روانی هرگونه نقد سیاسی و ایدئولوژیک به شکلی به‌غایت شخصی و بی‌رحمانه از طریق تعرض شخصی و ترور شخصی پاسخ می‌گرفت، مسأله‌ای که باعث شده است دیکتاتورهای کوتوله‌ی سیاسی مانند عبدالله مهتدی و ابراهیم علیزاده پنجاه سال بر مسند قدرت در یک دره تکیه بزنند و کسی جرأت کوچکترین نقد به آنان را نداشته باشد.


[1] آلمانه روستایی است که کاک فواد مصطفی‌سلطانی رهبر کاریزماتیک کومه‌له و شخصیت کلیدی و مبارز جنبش کمونیستی در کٌردستان و همچنین ملکه مصطفی‌سلطانی نویسنده‌ی کتاب در آنجا چشم به جهان گشوده است. روستای آلمانه بر سر مسیر جاده‌ی قدیمی مریوان سنندج و در دامنه‌ی کوه مرتفع قله‌به‌رد قرار دارد. آب و هوای آلمانه معتدل است و دورادور روستا را درختان بلوط و گردو و مازو گرفته است. در گورستان تاله‌سوار آلمانه علاوه بر کاک بر پنج برادر ملکه مصطفی‌سلطانی رفقای مبارز و قهرمان کمونیست دیگری از منطقه که در جنبش مقاومت علیه رژیم فاشیست اسلامی متحد شدند و به اشغالگران تروریست و آدمکش جمهوری اسلامی نه گفتند، به خاک سپرده شده اند.  تا زمانی که در ایران زندگی می‌کردم تمامی رفقایی که از شهرهای دیگر کٌردستان یا خارج از کٌردستان به مریوان می‌آمدند را سر قبر کاک فواد و برادرانش می‌بردم و به یاد آنان استکانی مشروب می‌نوشیدیم.

کمون پاریس، اولین انقلاب کارگری جهان

هیجدهم مارس 1871 در تاریخ جنبش کارگری و سوسیالیستی جهان روزی است که به تمام خرافات و توهمات ایدئولوژیک بورژوازی درباره‌ی جاودانگی نظام سطله و بندگی انسان، سلطه‌ی انسان بر انسان پایان می‌بخشد و  حاکمیت کارگران در پاریس را هرچند برای مدتی کوتاه متحقق می‌سازد. 18 مارس، سالگرد پیروزی انقلاب کمون پاریس بر دیکتاتوری بناپارتیسم و دولت اقتدارگرا در دوران اوج جنگ آلمان و فرانسه است.

نخستین جرقه‌های کمون پاریس در دهم ژانویه‌ی 1870 در اعتراض به کشته شدن ویکتور نوار به دست پی‌یر بناپارت، برادرزاده‌ی «ناپلئون سوم»، اعتراضی  با تظاهرات ده‌ها هزار نفری (بالغ بر صد هزار نفر) زده می‌شود. کارگران خشمگین پاریس با سازماندهی این تظاهرات عظیم، گام در مسیری نهادند که سرانجام به انقلاب کمون پاریس در 18 مارس 1871 انجامید. انگلس در مقدمه‌‌ای که بر «جنگ داخلی در فرانسه» مارکس نوشت علاوه بر اینکه کمون را دیکتاتوری پرولتاریا خواند به نکته‌ا‌ی مهم اشاره کرد و آن «انقلاب» 4 سپتامبر 1870 بود، جایی که جمهوری دگر باره  جایگزین سلطنت می‌شود[1].

انقلاب کمون پاریس همانطور که فلوریان گرام، مورخ مارکسیست می‌نویسد به انقلاب 1848 بازمی‌گردد، انقلابی که به خونین‌ترین شکل ممکن به دست  ضدانقلاب در هم کوبیده شد، چرا که  بورژوازی لیبرال و طبقاتی میانی حاضر نبودند رهبری پرولتاریا را در انقلاب‌های بورژوایی تاب بیاورند  و به همین خاطر است که جمهوری بورژوایی برآمده از انقلاب 1848، به سبک انقلاب 1848 در آلمان خصلتی اقتدارگرایانه داشت[2]. انقلاب 1848 شکستی برای طبقه‌ی کارگر بود، زیرا پرولتاریا نتوانست به مثابه‌ی طبقه از «طبقه در خود» به «طبقه برای خود» تبدیل شود و در نتیجه‌ی این شکست و درنده‌خویی بورژوازی لیبرال، زمینه برای رشد ایده‌های پوپولیستی خلقی و دیکتاتورمائابانه‌ی جریان راست اقتدارگرا فراهم شد. این جریان سرانجام  چند سال پس از انقلاب 1848، در دوم دسامبر 1851 به کودتای نظامی-سیاسی بناپارتیستی به رهبری لوئی بناپارت، از اراذل و اوباش پاریس که حزبی  به نام  «جمعیت 10 سپتامبر» تشکیل داده بود که به «حزب نظم» هم شهرت یافته بود، منجر شد و در نتیجه‌ی این کودتا، جمهوری منحل و سلطنت مطلقه دوباره بازسازی شد. مارکس در هیجدهم برومر، به شیوه‌‌ای بسیار زیبا و تمسخرآمیز از لویی بناپارات به عنوان کاریکاتوری از ناپلئون که با لباس‌های روم باستان در جهان معاصر به دنبال زنده کردن اٌبهتی دروغین است، نام می‌برد و شعار کارگران پاریس را که به شکلی آیرونیک و تمسخرآمیز در خیابان طنین می‌انداخت، نقل می‌کند: «زنده باد ناپلئون، زنده باد کالباس». در دوران حاکم شدن ضدانقلاب بناپارتیستی، تمام احزاب دمکرات طبقه‌ی کارگر را رها کرده و حول «حزب نظم» گرد آمدند. در نتیجه‌ی این کودتا تصفیه‌های خونینی صورت گرفت و حزب نظم، با الغای جمهوری بورژوایی حاکمیت خود را حول مسائلی همچون «مالکیت، خانواده، مذهب و نظم» برقرار کرد[3].


علیه جنگ، علیه سرمایه‌داری فاشیستی و لیبرالی،در دفاع از انقلاب و سوسیالیسم

حمله‌ی اسرائیل به‌ایران، منطقه را وارد مرحله‌ی بحرانی جدیدی کرده‌است. بحرانی‌که می‌توانست به‌یک جنگ فرسایشی طولانی‌مدت تبدیل شود ولی بعد از ۱۲ روز گویا به‌صورت موقت خاتمه یافته‌است. واقعیت این‌است که با شروع هر جنگی تحولاتْ با سرعت بسیار بیشتری به‌پیش می‌رود و به‌محض گسترش جنگ، بازگشت به‌دوران پیشاجنگ برای طرفین درگیر بسیار سخت خواهد شد. برخلاف تصوری که جریان راست میانه و موسوم به برانداز با اسرائیل درمیان گذاشته‌است، که‌با بمباران محدود ایران، مردم در شهرهای ایران به‌سرعت به‌میدان می‌آیند و با یک رژیم‌چنج که محصول بمباران موضعی‌ست، مدافعان فاشیسم صهیونیستی را به‌قدرت می‌رسانند، سر اسرائیل بی‌کلاه ماند و جریان سلطنت‌طلب و راست برانداز که زباله‌ها و زاییده‌های رژیم فاشیست اسلامی و رژیم اقتدارگرای سلطنتی هستند، به اهداف خود نرسیدند. حالا ناامیدتر از هر زمانی بار دیگر سرشان به‌سنگ خورد و بار دیگر سیاست سرمایه‌گذاری‌شان بر روی اسب بازنده به‌شکست انجامید.

این تصور، که با شروع جنگْ مردم به‌خیابان می‌ریزند، به‌حدی از واقعیت دور است، که می‌توان آن‌را در حد جنون قلمداد کرد. مساله‌ی حقیقی این است، که اسرائیل به‌عنوان سگ زنجیری امپریالیسم غرب به‌جان مردم منطقه انداخته‌شده و  تنها دولتی‌ست که می‌تواند به‌هر کشوری حمله کند بی‌که از جانب کشورهای امپریالیستیِ به‌ظاهرْ مدافع «دمکراسی» مورد قضاوت قرار بگیرد. مقابله با اسرائیل تقریبا برای دولت‌های استعمارگر غربی به‌یک پدیده‌ی غیرقابل تصور تبدیل شده‌است. گویا بعد از هولوکاست هیچ کس نباید و نمی‌تواند تبهکاری رژیم فاشیست اسرائیل را نقد کند و اسرائیل به‌عنوان یک رژیم استعمارگرِ مدافع آپارتاید حق دارد دست به‌هر جنایتی بزند، بی‌که کسی اجازه داشته‌باشد، این جنایت را زیر سوال ببرد و یا این جنایات را با جنایت‌های نازی‌ها مقایسه کند.

حمله‌ی اسرائیل به‌ایران تلاشی بزدلانه اما کاملاً هدفمند، اگرچه برای خیلی‌ها غیرمنتظره اما چندان هم دور از انتظار نبود. این حمله دقیقاً با انگیزه‌ی انحراف اذهان عمومیِ توده‌های مردم جهان در قبال یکی از بزرگ‌ترین تبهکاری‌های قرن و جنایات بشری از هولوکاست تا امروز، یعنی جنوساید مردم غزه بوده‌است. اسرائیل از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ تا امروز با اعلام جنگِ مطلق در مفهوم فاشیستیِ «کارل شْمیتی‌اش» شهر چندمیلیونی غزه را با خاک یکسان کرده‌است. ده‌هاهزار انسان که‌بخشی از آنان کودکان هستند را سلاخی کرده‌است و «گرسنه‌نگه‌داشتن» را به‌عنوان یک سلاح جنگی علیه مردم فلسطین استفاده کرده‌است. اسرائیل بارها و بارها در روزها و ماه‌های اخیر به‌مردم بی‌دفاع و گرسنه‌ی غزه که برای یک لقمه غذا در صف‌های طولانی ایستاده‌اند به‌شکل مسلحانه حمله کرده‌است و مردم گرسنه را سلاخی کرده‌است. اسرائیل کودکان فلسطینی را در چادرهای پناهجویان زنده‌زنده آتش زده و اتفاقاً امکان مقایسه‌ی این تبهکاری با هولوکاست را بیش‌از هر زمانی تبدیل‌به ‌امر واقع کرده‌است.

جنگ به مثابه‌ی ادامه‌ی سیاست دولتی با روش‌های دیگر

حسن معارفی‌پور

کارل فٌن کلاوزویتس در اثر مشهور خود به نام «درباره‌ی جنگ» جنگ را ادامه‌ی سیاست دولتی با روش‌های دیگرتعریف می‌کند . لنین این نقل‌قول کلاوزیتس را در کتابچه‌ی سوسیالیسم و جنگ هم نقل می‌کند. لنین نه تنها این نقل‌قول را از کلاوزویتس می‌آورد، بلکه این بروشور تا حدود زیادی خلاصه‌ی کتاب کلاوزیتس است.جنگ در حقیقت چیزی نیست، جز پیشبرد سیاست‌های دولتی با ابزارهای تروریستی و خشونت‌آمیز . دولت سرمایه‌داری نماینده‌ی طبقه‌ی سرمایه‌دار و مجری پیشبرد سیاست‌های این طبقه به شکل همه‌جانبه در تمام سطوح سیاسی است. طبقه‌ی بورژوازی وقتی در دنیای سرمایه‌داری طبقه‌ی بورژوازی است، و طبقه‌ی بورژوازی وقتی به بحران بر می‌خورد، در تلاش است از طریق تعمیق بخشیدن به بحران در مرحله‌ی اول بحران را با دیگران تقسیم کند و از طریق تعمیق بحران شرایطی استثنایی همچون حکومت نظامی ایجاد کند، تا بتواند بحران خود را برطرف کند.جنگ در حقیقت تلاشی است برای تعمیق بحران نظام سرمایه‌داری و یک “تخریب خلاقانه” در مفهوم شومپیتری برای پنهان کردن ماهیئت واقعی بحران از طریق تعمیق دامنه‌ی بحران.رژیم فاشیست و غارتگر اسرائیل در غزه یکی از بزرگترین ویرانی‌های کل تاریخ بشر را دامن زده است، و جنوسایدی را سازمان داده است، که تنها با هولوکاست قابل مقایسه است. رژیم فاشیست و تبهکار اسرائیل در این شرایط در اوج عدم مشروعیت داخلی و خارجی به سر می‌برد، و رژیم فاشیست اسرائیل توسط جامعه‌ی مدنی در سراسر جهان مورد شدیدترین انتقادها قرار گرفته شده است. در شرایطی که این رژیم فاشیست یک جنوساید را در پرونده‌ی خود دارد، به ایران حمله می‌کند، تا بتواند اذهان مردم را از ابعاد این فاجعه منحرف کند. رژیم فاشیست اسرائیل مثل سگ هاری شده است، که به هر چیزی چنگ می‌زند، این رژیم دچار سقوط اخلاقی و سیاسی شده است. حکم دادگاه لاهه بر علیه بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر فاشیست اسرائیل صادر شده است. به تعبیری این فاشیست و جنایتکار جنگی در هیچ کجای دنیا جای امنی برای فرار ندارد. در شرایطی که نتانیاهو قبل از جنگ هم به خاطر فساد و کلاه‌برداری مورد شدیدترین انتقادها از طرف صهیونیست‌های نیمه‌فاشیست قرار گرفته شده بود، حمله‌ی هفتم اکتبر 2023 حماس برای او نعمتی شد که بتواند اپوزیسیون نیمه‌فاشیست صهیونیست را دوباره با خود متحد کند، و خود را از زیر نقد بیرون بکشد. حمله به ایران از طرف اسرائیل تلاشی است برای طولانی کردن عمر مشروعیت بربادرفته یک دولت تبهکار نژادپرست کودک‌کش است و طولانی‌تر کردن عمر این اختاپوسی است، که امپریالیسم غرب آن را به جان مردم فلسطین انداخته است. حفاظت از اسرائیل توسط دولت‌های غربی نه حفاظت از حق حیات یهودیان، بر‌خلاف افسانه‌‌سرایی فاشیست‌های استعمارگر غربی و لیبرال‌های حامی فاشوصهیونیسم، بلکه حفاظت از پایگاه نظامی، میلیتاریستی، هژمونیک و تروریستی غرب در خاورمیانه است.در مورد جنگ تبهکارانه‌ی رژیم فاشیست اسرائیل علیه مردم ایران مخالفت با تروریسم دولتی رژیم فاشیست اسرائیل و حمله به کشوری هشتاد و چند میلیون نفری همچون ایران به معنی دفاع از رژیم فاشیست و آدمخوار جمهوری اسلامی نیست. دفاع از اسرائیل به بهانه‌ی دشمنی با جمهوری اسلامی اما اوج رذالت اخلاقی و تباهی عقلی و شعور انسانی، چشم‌پوشی از جنایت‌های تبهکارانه‌ی رژیم فاشیست و نسل‌کش اسرائیل، دفاع از استعمار، امپریالیسم و تجاوز خارجی و دست دادن با داعش اتمی خاورمیانه یعنی اسرائیل به عنوان پایگاه نظامی ناتو و امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه است. هیچ انسان مبارز و انقلابی‌ایی از سقط شدن اوباش تروریست و فاشیست آدمکش جمهوری اسلامی و مولتی‌میلیونرهای سپاهی ناراحت نیست، همانطور که هیچ انسان شرافتمند و انقلابی‌ایی از سقط شدن احتمالی اوباش فاشیست و تروریستی همچون ناتانیاهو نباید ناراحت باشد. مساله بر سر این است که با سیاست دلم خنک شد و بزن و بکش، آن هم در شرایطی که در جنگ‌ها قربانیان اصلی بی‌پناه‌ترین بی‌پناهان هستند، نمی‌توان سیاست نفی انقلابی را بیرون کشید. عده‌ای که اوج بی‌عرضگی سیاسی خود را در قدرت یک دشمن تروریست وحشی به مراتب آدمخوارتر از فاشیست‌های اسلامیست یعنی در قدرت رژیم اسرائیل تجلی می‌بخشند، و ادعا دارند که با نابودی زیرساخت‌های جمهوری اسلامی امکان “فروپاشی” فراهم می‌شود، نمی‌دانند که یک نیروی انقلابی و سوسیالیست اگر به فرض محال هم به قدرت برسد، وقتی زیرساخت‌ها نابود شده اند، بر روی زمین سوخته قدرت سیاسی را به دست گرفته است، و باید همه چی را از نو بسازد. مساله‌ی مهم دیگر در تحلیل این جنگ این است، که اسرائیل وقتی بعد از جنوساید هولوکاست‌وار مردم غزه در سطح جهانی به جز در میان اراذل و اوباش مزدور و چکمه‌لیس این کشور به یک نیروی منفور و شر مطلق تبدیل شده است، تلاش می‌کند برای اینکه بتواند اذهان عمومی جامعه‌ی مدنی در سراسر جهان را از تبهکاری فاشیستی خود در غزه منحرف کند، با دامن زدن به یک بحران عمیق‌تر و از طریق حمله به ایران به بهانه‌های واهی تلاش می‌کند از یک طرف ردپای خونین خود در جنوساید غزه که خونین‌ترین فاجعه از دوران هولوکاست تا امروز است را پاک کند و از طریق شر قلمداد کردن جمهوری اسلامی، رژیمی که بدون شک یک رژیم شرور فاشیستی است، و نیازی به روشنگری تروریست‌های فاشوصهیونیست در این زمینه نیست، مشروعیت خود را برای مدتی ولو کوتاه مجددا زنده کند. اما این دست و پا زدن‌های قبل از سلاخی شدن فاشیسم صهیونیستی دیگر نخ‌نما شده است، و این سگ هار خاورمیانه دیر یا زود توسط شغال‌های خاورمیانه به زباله‌دان تاریخ ارسال می‌شود. به عنوان یک کمونیست که از جنگ بیزار هستم، از رژیم فاشیست اسلامی متنفر هستم، و همچنین با تمام حاکمیت‌های سرمایه‌داری جهان هم مشکل دارم بر این باورم که هر دولتی به اسرائیل حمله کند، و هر دولتی در هر جای دنیا بتواند اسرائیل را به شکل نظامی متوقف کند، در متوقف کردن ادامه‌ی جنوساید مردم غزه سهیم بوده است، و توانسته است زخمی از زخم‌های مردم فلسطین را هرچند برای مقطعی کوتاه مرهم بزند. بنابراین اگر فاشیست‌های صهیونیست خانه و کاشانه‌ی دیگران را آتش می‌زنند، و جنوساید راه‌اندازی می‌کنند، باید بدانند که شعله‌ی آتش خودشان را هم خواهد سوزاند. جمهوری اسلامی به عنوان یکی از شغال‌های خاورمیانه اگرچه از لحاظ تکنیکی و لجستیکی از اسرائیل به مراتب ضعیف‌تر است، و حمایت کشورهای امپریالیستی را ندارد، ولی اگر این رژیم فاشیستی بتواند سامانه‌ی موشکی و دفاعی اسرائیل را از کار بیاندازد، و اسرائیل دیگر نتواند مردم غزه را بمباران کند، شکست دادن ارتش فاشیست اسرائیل برای فاشیست‌های سپاه و ارتش ایران و دیگر حامیان منطقه‌یی جمهوری اسلامی همچون حوثی‌ها، حزب‌اله و حماس کار چندان سختی نیست. در این شکی نیست که بخشی از بدنه‌ی جمهوری اسلامی در سطوح بالا با اسرائیل همسویی دارند و این دقیقا اینجا خودش را نشان می‌دهد، که زباله‌های فاشیست حزب‌الهی و آخوندهای عقیدتی و عوامل امنیتی کله‌گنده‌ی جمهوری اسلامی به محض رسیدن به خارج کشور سر از رسانه‌های امپریالیستی و اسرائیلی در می‌آورند. مساله‌ی دیگر این است که بخش زیادی از عرزشی‌های جمهوری اسلامی به کلی آرمان‌های فاشیستی‌ایی که این رژیم بر آن بنا نهاده شده بود، را مطلقا گذاشته و ارزش و آرمانشان از مهر و تسبیح و پیشانی سیاه شده به خاطر مهر و جای زنجیر به روابط جنسی ضربدری، سفر به خارج کشور، پٌرشه سواری و زندگی در عیش و نوش و سکس گروهی تغییر کرده است. این طیف انگلی و طٌفیلی متشکل از اوباشی اصلاح‌طلب، عرزشی و چکمه‌لیس، حزب‌الهی و تروریست سابق رژیم فاشیست اسلامی، الان مدافعین “حقوق” “بشری” شدند، که برای پول و امکانات بیشتری که اسرائیل در اختیارشان قرار می‌دهد، عوامل رده‌بالای جمهوری اسلامی که سهل است، حاضرند خانواده‌ی خودشان را هم بفروشند. این انگل‌های خودفروش، جالب است خود را وطن‌پرست و کمونیست‌ها را وطن فروش خطاب می‌کنند. این طیف انگل چکمه‌لیس ناتانیاهوی فاشیست تنها از کشتار پاسداران تروریست و آدمکش جمهوری اسلامی خوشحال نیستند، بلکه از نسل‌کشی سیستماتیک هولوکاست‌وار مردم غزه هم حمایت می‌کنند. اسم این زباله‌های فاشیست متشکل از ناسیونالیسم کٌرد اصلاح‌طلب و “استقلال‌طلب” تا پان‌فاشیست تورک و پان کوروشیست آریایی‌گرا و غیره “اپوزیسیون” “برانداز” است. این تفاله‌ها و زباله‌هایی که رژیم فاشیست اسلامی تولید کرده است، از خود جمهوری اسلامی وحشی‌تر، راست‌تر، فاشیست‌تر و آدمخوارتر اند. بدون دورانداختن این زباله‌ها و زاییده‌های فاضلاب فاشیسم اسلامی، که شاه‌لوله‌ی این فاضلاب در تلویزیون‌هایی همچون “من‌وتو” و “ایران انترناشنال” و رسانه‌های می‌ترکد و به اذهان پوسیده این سموم و زباله‌ها وارد می‌شوند، هرگونه رهایی از فاشیسم اسلامی خیال خام است. رهایی از جمهوری فاشیسم اسلامی به رهایی از فاشیسم صهیونیستی و رهایی از اپوزیسیون راست افراطی و راست میانه‌ی چکمه‌لیس رژیم فاشیست صهیونیستی گره خورده است.در میان ایرانیان خارج از کشور، گرایش فاشیستی نگران‌کننده‌ای وجود دارد، به‌ویژه در حمایت از جنگ اسرائیل علیه ایران. سلطنت‌طلبانی که گرد اسپرم محمدرضا شاه پهلوی جمع شده‌اند، مدعی‌اند که چپ‌ها کشور را به دشمنان ایران فروخته‌اند، اما خود از چاپلوسان اسرائیل و نتانیاهو هستند و جنگ علیه ایران را با عنوان «جنگ اسرائیل علیه رژیم» تأیید می‌کنند.اپوزیسیون به‌اصطلاح لیبرال ایرانیِ متمایل به غرب، آن‌چنان به راست چرخیده که دیگر نمی‌توان آن‌ها را از فاشیست‌ها، نازی‌ها یا صهیونیست‌های فاشیست تشخیص داد. آن‌ها به بلندترین صدای ارتش اسرائیل در خارج از کشور تبدیل شده‌اند و بی‌شرمانه نسل‌کشی در غزه را جشن می‌گیرند. این افراد از حمله به ایران به‌نام «عشق به میهن» حمایت می‌کنند و ما، مارکسیست‌ها و کمونیست‌ها را به‌خاطر ایستادن بر مواضع انترناسیونالیستی، وطن‌فروش می‌نامند؛ چراکه ما به جای دفاع از «میهن» به‌دنبال خاک مادری‌ای برای همه مردم هستیم.در این برداشت وارونه، دشمنان واقعی ملت و جنگ‌طلبان فاشیست و جنایتکار، «میهن‌پرست» معرفی می‌شوند، و مخالفان جنگ و فاشیسم، «خائن به میهن». این همان «اتاق تاریک» یا Camera Obscura است که مارکس و انگلس در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» از آن سخن می‌گویند؛ یعنی ایدئولوژی بورژوایی که تلاش می‌کند آگاهی وارونه از واقعیت را به‌عنوان آگاهی حقیقی به ما بفروشد.در نگاه اول، این ایدئولوژی حاکم، ایدئولوژی اینفلوئنسرها و طبقه حاکم در ایران یا هر جای دیگر است. اما وقتی کسی بدون نقد، موضع‌گیری‌های رژیم ایران یا اسرائیل را می‌پذیرد، عملاً دست از تفکر انتقادی کشیده و مانند نشخوارکننده‌ای زباله‌های جویده و تف‌شده حاکمان را دوباره می‌جود.اما آگاهی طبقاتی، کاملاً متفاوت با این بازتولید زباله فکری است. آگاهی طبقاتی، آگاهی هستی‌شناسانه‌ای است از موقعیت واقعی پرولتاریا به‌عنوان برده در نظام تولید. در مقابل، آگاهی ملی‌گرایانه یا بورژوایی، بر پایه هستی‌شناسی‌ای نادرست شکل گرفته است؛ یعنی وقتی انسان‌های تحت ستم، خود را نه به‌عنوان استثمارشده، بلکه به‌عنوان عضوی از یک دولت یا ملت ببینند، از نظر ایدئولوژیک به‌صف طبقه حاکم و جلادان می‌پیوندند و علیه منافع واقعی خود عمل می‌کنند.هیچ اشکالی ندارد که کسی از مرگ یک فاشیست در ایران خوشحال شود، و نباید مردمی را که از مرگ جلادان شادی می‌کنند، سرزنش کرد. اما اگر این شادی‌های لحظه‌ای به مرحله تحلیل عقلانی نرسند، می‌توانند به فجایعی بزرگ منتهی شوند. شادی بر سر حمله اسرائیل به ایران می‌تواند به همان اندازه دردناک و آسیب‌زا باشد که نسل‌کشی در غزه است.ما دیده‌ایم که اسرائیل، بر خلاف ادعایش، مردم غزه را «نیمه‌انسان» می‌داند، و با بمباران گسترده، ده‌ها هزار نفر را کشته، نوار غزه را نابود و برای دهه‌ها غیرقابل سکونت کرده است. جنگی که اسرائیل علیه ایران به راه می‌اندازد، نه موجب سقوط رژیم اسلامی خواهد شد، و نه به آزادی منجر می‌شود، برخلاف آنچه فاشیست‌های اپوزیسیون ادعا می‌کنند. این جنگ تنها زیرساخت‌ها را نابود می‌کند، زندگی مردم را ویران، باعث آوارگی، فرار اجباری، وضعیت اضطراری، تورم و فقر خواهد شد.این توهم که جنگ مردم را به خیابان‌ها می‌کشاند تا حکومت را سرنگون کنند، آن‌هم در حالی که شهرها بمباران می‌شوند، دیدگاهی جنون‌آمیز است و هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد.همان‌طور که کلاوزِویتس می‌گوید، جنگ چیزی نیست جز «ادامه سیاست دولتی با ابزارهای دیگر» و این ابزارهای دیگر خشونت و تروریسم، کشتار و زور، قلدری و تبهکاری، تجاوز و توحش برای تحمیل منافع یکی از طرفین جنگ است. در دوران نئوفاشیسم و امپریالیسم، این «ادامه سیاست» همان تداوم امپریالیسم و فاشیسم با اعمالی وحشیانه و تروریستی از طریق دخالت نظامی در مسائل دیگر سرزمین‌ها و کشتار وحشیانه‌ی مردم غیرنظامی برای تحمیل هژمونی سیاسی و اقتصادی صورت می‌گیرد. توقف جنگ کار انقلاب سوسیالیستی و نه حمایت از جنگ با روش‌های گوناگون است.

مارکسیزمی عامیانه

حه‌سه‌ن مه‌عارفی‌پورو

وه‌رگیرانی: هاوریک

ستالین و ستالینیزم لەگەڵ مارکسیزمی ڤۆلگاریزم (عامیانە_ سادە) ئینتەرناسیۆنالی دووەم و سۆسیال دێموکراسی نەمسا و بە گشتی مارکسیستەکانی کانتیست و پۆزیتیڤیست و داروینی و کەسانی دواتری وەک ئالتوسەر لەگەڵ ئەو حزبانەی کە داکۆکییان لە ماتریالیستی عامیانە دەکرد هەوڵیان دا ڕەگ و ڕیشەی فەلسەفەی هیگڵ لە مارکسیزم بنبڕ بکەن سوسیال دێموکراسی بۆ ماوەی چەندین ساڵ کارەکانی مارکسی لاویان لە نێوانیاندا دەستنووسە ئابووری و فەلسەفییەکان و ئایدیۆلۆژیای ئەڵمانی بە بارمتە گرت بوو تا ڕایازانۆڤ توانی بە پێدانی بڕێکی زۆر پارە بەو چەتانە و  پۆزەتیڤیزمی کانت و داروینیزمی کانتەکان، ئەم نووسینانە بەدەست بهێنێت و بە یارمەتی جۆرج لوکاچ لە پەیمانگای مارکسیزم لینینیزم لە یەکێتی سۆڤیەت بنووسێتەوە و بڵاویان بکاتەوە. مارکسیستە کلاسیکەکانی وەک پلیخانۆڤ بە بەردەوامی ڕایانگەیاندووە کە ماتریالیزمی مارکس ڕەگ و ڕیشەی لە “ئایدیالیزم” و فەلسەفەی دیالێکتیکی شیکاریی هیگڵدا نییە، بەڵکو لە ماتریالیزمی فەڕەنسی سەدەی هەژدەهەمدا هەیە (واتە ماتریالیزمی ڤۆلگەر)، واتە ماتریالیزمی کەسانی وەک هۆلباخ، هێلۆتیوس و لاماتر. گومان لەوەدا نییە کە مارکس و ئەنگلس لە کتێبی خێزانی پیرۆز تێڕوانینێکی تاڕادەیەک پۆزەتیڤیان بۆ ماتریالیزمی فەڕەنسی  هەیە، بەڵام ئەمە بەو مانایە نییە کە ئەوان فەلسەفە و دەزگا فەلسەفییەکانی خۆیان لەسەر ئەم ماتریالیزمی ڤۆلگاریزم دامەزراندووە. تەنانەت لە ماوەیەکیشدا بە توندی سەرنجیان ڕاکێشابوو بۆ فیورباخیزم بەڵام تێزەکانی فیورباخ و ئایدیۆلۆژیای ئەڵمانی کە دواتر بڵاو کرایەوە (ئایدیۆلۆژیای ئەڵمانی لە ساڵی 1932) نوێنەرایەتی چارەسەرێکی کۆتایی لەگەڵ ماتریالیزمی هەستی فیورباخ دەکەن، کە خۆی لە خۆیدا هیچ نەبوو جگە لە درێژکراوەی ئایدیالیزمی ئەڵمانی پایونیر. هەروەها پێویستە ئاماژە بەوە بکەین کە هەرچەندە ئایدیۆلۆژیای ئەڵمانی و دەستنووسی ئابووری فەلسەفی لە یەکێتی سۆڤیەت بڵاو بوونەتەوە، بەڵام تیۆری هیچ کەسێک ڕێگە نەدرا تیۆری نامۆبوونی مارکس بۆ کۆمەڵگای سۆڤیەت بەکار بهێنێت و کۆمەڵگای سۆڤیەت بەم تیۆرییە ئاشنا بکات. مەسەلەیەکی تر تیۆری بەهای مارکس بوو کە لەلایەن ستالینیستەکانەوە لەبیرکرا و کەسایەتییە دیارەکانی وەک ئیسحاق ئیلیچ روبین ئابوریناسێکی دیاری مارکسیست لە پێناو بەرگریکردن لە تیۆری بەهای مارکس گیانیان لەدەستدا لە سۆڤیەتی ستالینیدا…  یەکێک لەو بیرمەندە مەزنە، لابریولا، هاوڕێیەکی نزیکی ئەنگڵس، سزای لەسێدارەدانی بەسەردا سەپێنرا، بەڵام خۆشبەختانە لوکاچ دوای سێ مانگ لە دەستبەسەرکردن ئازاد کرا. ماتریالیزمی عامیانە دەبێت بنبڕ بکرێت، چونکە بۆ کۆمۆنیستەکان کوشندەترە لە فاشیزم. ئەگەر لینین لە کتێبی ماتریالیزم و ئیمپیرۆکریتیزم ئەو هەڵەیەی کرد کە مارکس لە کتێبی خێزانی پیرۆزدا کردوویەتی و ئەوە هەڵەیەکی فەلسەفییە ڕەهایە کە ماتریالیزم تەنیا بە جوڵەی ماددە و هتد ڕوون دەکاتەوە، ئەوە لەبەر ئەوەیە کە لینین تێزەکانی فیورباخی نەخوێندووەتەوە، نە ئایدیۆلۆژیای ئەڵمانی و نە دەستنووسی ئابووری فەلسەفی. لە کاتی جەنگی ئیمپریالیستی ناسراو بە جەنگی جیهانی یەکەم، لینین لەخۆوە دەستی کرد بە خوێندنەوەی فەلسەفەی هێگڵ، بۆ ئەوەی دیالێکتیکی هیگڵی لەسەر ئەنتی تێز دابمەزرێنێ و سیستەمێکی فەلسەفی پراکسیس لە پەیوەندی بە سیاسەتی ڕاستەقینە دابمەزرێنێ و لە ڕێگەی ناکۆکییەکانی لە ئینتەرناسیۆنالی دووەم جیابێتەوە و هەوڵ بدات ئینتەرناسیۆنالێکی تر دروست بکات و لەبەرچاوگرتنی ئەوەی کە من بە خوێندنەوەی کۆنەپەرستانەی هیگڵ بە ڕاستڕەوی هێگڵ سنوورێکی بەهێزم هەیە و هیگڵ نەک هەر قەشە بەڵکو گەورەترین فەیلەسوفی سەردەمی خۆی دەزانم و بە یەکێک لە چوار بیرمەندی گەورەی مێژوو دەزانم لەگەڵ ئەرستۆ و مارکس و لوکاچ، بەنیازم تیشک بخەمە سەر هەموو لایەنەکانی فەلسەفەی هێگڵ و ڕۆڵی کۆمۆنیستەکان لە سەردەمە مێژووییە ڕەخنەییەکاندا، هاوکات تیشک بخەمە سەر هەموو لایەنەکانی فەلسەفەی هێگڵ گەڕانەوە بۆ هیگڵ، (جارێک لەلایەن مارکس و ئەنگڵسەوە بۆ لێدان لە ڕەگەکانی ماتریالیزمی عامیانە و پۆزیتیفیزمی کانتی سەردەمی خۆیان، هەروەها بۆ لێدانی ڕەگ و ڕیشەی ئەوانە کە فەلسەفەی هێگڵیان کردە ئایین و تەنیا ئەم یان ئەو بەشەی گفتوگۆ فەلسەفییەکانی هێگڵیان بەکارهێنا کە خزمەتی مەسیحیەتیان کرد بۆ شیکردنەوەکانیان) و (دیسان لەلایەن لینین). بۆ دژایەتی سوسیال دێموکراسی کۆنەپەرست و ئیمپریالیستی و گواستنەوەی کۆمەڵگا بەرەو شۆڕش بە ڕاستییە مێژووییەکان و بەڵگەنامە مێژووییەکان و ئارگیومێنتی عەقڵانیی نیشان دەدەم و گەڕانەوەی هێگڵ بۆ کەش و هەوای ئەکادیمی لە کۆمەڵگای هاوچەرخی ئەمڕۆدا وەک تاکە بەرهەمی خەباتی بێ وچانی کۆمۆنیستەکان بۆ بەرگری کردن لە “لایەنە عەقڵانییەکانی کرۆکی فەلسەفەی هێگڵ” دەناسێنم. وەک جۆرج لوکاچ و ئەنتۆنیۆ گرامشی و پێش هەموو ئەم مارکسیستانە و ئەنتۆنیۆ لابریولا و کارل کوزاک و تا ڕادەیەک ئیرینگ فیتزگەر و لیۆ کێفلر و مارکسیست و کەسایەتی گەنجی کاریزمی مەرگ واتە سەرکردەی تیۆری و پراکتیکی بزووتنەوەی خوێندکارانی ساڵانی شەستەکان (هانس یورگن کرال) دەبێت ئەنجام بدرێ و لە داهاتوودا ببێتە سەرچاوەیەکی سەرەکیی بۆ ئارەزوومەندانی مارکسیزمی هیگڵی. لەبەر ئەوەی من باوەڕم بە خەباتی بەکۆمەڵ هەیە، نووسینی بەکۆمەڵ بە زۆر ڕاست و گرنگ دەزانم. ڕەنگە بۆ یەک دوو کەس نەتوانن هەموو لایەنەکانی ئەم مەسەلانە تاوتوێ بکەن و هەموو مەسەلەکە ڕوون بکەنەوە کەواتە هاوکاری بۆ کاری هاوبەش دەتوانێ لە دووبارەبوونەوەی ئەو هەڵە بێمانایە ڕزگارمان بکات کە ستالینیزم و سوسیال دێموکراسی کۆنەپەرستانە کە لە سروشتی فیکری فەلسەفییدا جگە لە لیبرالیزمی بێسنوور بوون و بوون. دەتوانم بە بەڵگە و بەڵگە نیشانی بدەم کە هیچ جیاوازییەکی ناسنامە لە هەڵوێست و تێڕوانینی فەلسەفەی مێژوویی ئەلێکسیس دو تۆکڤیل و ستالین و کاوتسکی و بێرنشتاین و ماکس ئادلێر و نیولیبرالێکی کۆنەپەرستی دژە سۆشیالیستی بەناوی کارل پۆپەر لە بۆچوونی مێژوو و ماتریالیزمدا نییە. هەموو ئەم گەمژانە بڕوایان بە تیۆری ڕەنگدانەوەی مێژوو هەیە بەبێ نێوەندگیری عەقڵ و بیرکردنەوە بە بەرهەمی هەلومەرجی کۆمەلایەتی بێ مەرج دەزانن واتە کارەسات و هەرکەسێک پەیڕەوی ئەم دژە عەقڵانییەت بکات دەتوانێت هەر ئێستا بچێتە ناو بزووتنەوەی فاشیستەوە.

Ihre Kriege und Krisen sind nicht unsere!

Hassan Maarfi Poor

Innerhalb der Iraner*innen außerhalb des Landes gibt es eine faschistische Tendenz, und zwar eine Tendenz zur Unterstützung des Kriegs Israels gegen den Iran. Der sogenannten Royalisten, die sich um den ehemaligen Schah des Iran versammelten, behaupten, dass die linken Menschen das Land an die Feinde des Iran verkaufen, aber selbst zu den Stiefelleckern Israels und Netanjahus gehören und den Krieg gegen den Iran als „Krieg von Israel gegen das Regime“ unterstützten.

Die sogenannte iranische liberale pro-westliche Opposition ist mittlerweile zu rechts, dass man sie nicht von Faschisten und Nazis, von Fascho-Zionisten unterscheiden kann. Sie sind zu der lautesten Stimme der IDF außerhalb des Landes geworden und schämen sich nicht, den Genozid in Gaza zu feiern. Diese Leute unterstützen einen Angriff an Iran unter dem Namen von der „Liebe zum Vaterland“ und verachten uns, MarxistInnen und KommunistInnen, dass wir für Internationalismus stehen und unser „Vaterland“ verkaufen, um eine Muttererde für alle zu haben. In dieser verkehrten Wahrnehmung werden die echten Feinde eines Landes und Kriegstreiber und kriminellen Faschisten und Terroristen als „Vaterlandslieber“ dargestellt und die Gegner des Faschismus und des Krieges als „Vaterlandsverräter“. Das ist die „Camera obscura“, wovon Marx und Engels in der „Deutsche Ideologie“ sprechen; d. h. die bürgerliche Ideologie und die Ideologie der Herrschenden, die uns eine verkehrte Wahrnehmung von der Wirklichkeit als wahres Bewusstsein verkaufen will.

Die herrschende Ideologie erscheint mir auf den ersten Blick, die Ideologie der Influencer und herrschenden Klasse im Iran oder anderswo zu sein. Wenn man aber unkritisch die Position und die Stellung von israelischem und iranischem Regime akzeptiert, hat man aufgehört, kritisch zu sein und jeder Mensch, der nicht in der Lage ist, kritisch zu denken, kaut wie ein Wiederkäuer den gefressenen und ausgespuckten Abfall von den Herrschenden wieder. Das Klassenbewusstsein unterscheidet sich aber wesentlich von dem Wiederkauen des Abfalls der Herrschenden. Das Klassenbewusstsein ist ein richtiges ontologisches Bewusstsein des Proletariats über ihre objektive Lage als Knecht in der Produktion. Das nationalistische oder bürgerliche und kleinbürgerliches Bewusstsein ist auf einer falschen Ontologie basiert; d.h. wenn die unterdrückten Menschen sich als Mitglied eines Staates, einer Nation und nicht als Ausgebeuteter verstehen, schlagen sie sich ideologisch auf die Seite des Klassenfeindes und des Henkers und agieren automatisch gegen ihr eigenes Interesse.

Jeder Mensch kann sich über den Tod von Faschisten im Iran freuen und man soll nicht Menschen, die sich über den Tod von Henkern freuen, verurteilen. Die Sache ist, dass sich diese kurze Freude sehr bald in eine große Katastrophe entwickeln kann, wenn man nicht in der Lage ist, das Stadium eines Gefühls zu überwinden und vernünftig im Sinne von aufgeklärten Menschen mit proletarischem Klassenstandpunkt zu denen und zu handeln. Das Jubeln über den Angriff Israels auf Iran kann genauso traumatisierend sein wie der Genozid in Gaza. In diesem Zusammenhang kann ich sagen, dass die Flitterwochen des Krieges mit der Erweiterung der Angriffe auf Zivilisten und Entwicklung eines Genozids, sehr schnell diese Freude beseitigen und zu dem tiefen Trauma führen kann, wenn sich die Lage des Lebens der armen Menschen in vielerlei Hinsicht verschlechtern werden.

Israel behauptet, dass er kein Problem mit der Bevölkerung im Iran habe. Diese Behauptung hat Netanjahu vor dem Genozid in Gaza ausgesprochen. Aber wir haben gesehen, dass Israel die Bevölkerung in Gaza wie „Untermenschen“ betrachtet und sie in großer Masse in dem größten Konzentrationslager durch ständige Bombardierung in Zehntausende willkürlich getötet und die gesamten Gazastreifen zerstört und für Jahrzehnte unbewohnbar gemacht. Der Krieg, den Israel gegen den Iran führt wird weder zum Sturz des islamischen Regimes noch zur Befreiung führen, im Gegensatz dazu, was die Faschisten in der „Opposition“ behauten. Der Krieg führt zu der Zerstörung der Infrastruktur, Zerstörung der Lebensgrundlage der Bevölkerung und Vertreibungen, Zwangsflucht, dem Ausnahmezustand im Iran, zur Inflation etc.

Diese Behauptung, dass der Krieg Menschen motiviert, auf die Straße zu gehen und die Macht zu erobern, in einer Zeit, in der die Städte ständig bombardiert werden, erscheint mir psychopathisch und hat mit der Realität zu tun.

Der Krieg ist, wie Clausewitz berechtigterweise schreibt, nicht anders als „als die fortgesetzte Staatspolitik mit anderen Mitteln“. Diese fortgesetzte Staatspolitik im Zeitalter des Neofaschismus und des Imperialismus ist nicht anders als die Fortsetzung des Imperialismus und des Faschismus mit barbarischen Taten.

Ihre Kriege sind nicht unsere!

Es lebe Klassenkampf gegen Bourgeoisie!

Der Hauptfeind steht im eigenen Land!

Nieder mit dem Krieg!

Der Feind meines Feindes ist nicht mein Freund!

Nieder mit dem Faschismus, hier und überall, im Iran oder in Israel!

Neo-Fascism as A Form of Reconstructing Classical Fascism

New fascism, unlike classical fascism, does not call for war, or rather, “racial” cleansing, but has moved towards the cleansing of oppressed immigrants under the name of cultural war. New fascism may not kill directly and may not need crematoria, and may still accept “skilled” and ordinary immigrants for cheap labor and menial jobs, but this fascism, while needing foreigners for many service and other jobs, constantly makes vulgar racist attacks against them and considers them the cause of the misery of native workers, so that it, as the representative of authoritarian bourgeoisie, can easily feed on the blood and sweat of native and immigrant workers.