زمانی که کالسکه به سر بالایی می‌رسد

نگاهی به اختلافات اخیر درون جناح سیاه جمهوری اسلامی، وظایف توده های کارگر و زحمتکش و چشم انداز اتی

Hassan Maarfi PourJuly 24, 2020

مدتها بود که می خواستم در مورد درگیری هایی که بین جناح راست جمهوری اسلامی، اوباش وابسته به احمدی نژاد و خامنه ای ، مطلبی بنویسم، اما همیشه با خودم فکر می کردم که این درگیری ها، درگیری، یک سری چاقو کش سرکوبگر و ادم کش اسلامی است و ربطی به منافع کمونیسم و کارگر جامعه ندارد . این درگیری ها، درگیری از بالا بوده و تحلیل مارکسیستی نمی تواند صرفا به درگیری از بالا پرداخته، خود را وقف کشمکش بالایی ها کند،تغییر و تحولات از پایین را، یعنی کشمکش توده های کارگر و زحمتکش را با کلیت نظام حاکم بر ایران، و کل نظام سرمایه داری نادیده بگیرد!

جمله ی مشهور این است که، است زمانی که کالسکه به سربالایی می رسد، اسب ها همدیگر را گاز می گیرند، این گفته در مورد جمهوری اسلامی نه تنها صحیح است، بلکه “اسب “های حاکم در جمهوری اسلامی با گاز، لقد، باتوم و قمه بد جوری به جان هم افتاده اند.

بن بست سیاسی و اقتصادی

رژیم جمهوری اسلامی از اوایل سرکار آمدنش، تا به امروز در ایران، همواره از یک بحران عمیق اقتصادی و سیاسی مضاعف، رنج برده است و تا به امروز، بعد از گذشت سی وچند سال از سرکوبگری این نظام،نه تنها این بحران کنترل نشده است بلکه، روز به روز به دامنه ی بحران افزوده شده است.قبل از به قدرت رسیدن این نظام و بعد از بن بست سیاسی نظام عتیقه ی شاهنشاهی و بعد از انکه امریکا و غرب نمی توانست مهره ی شاهنشاهی وابسته به خود را تحمیل کند، به ناچار راه را کج کرد و گزینه ی اسلام سیاسی را به عنوان یک گزینه ی مطلوب برای کنترل انقلاب اجتماعی ایران به مردم تحمیل نمود ، در آن زمان رسانه های نوکر وابسته به غرب در خبر های خود اعلام می‌کردند که عکس خمینی را در ماه مشاهده نموده اند و در گوش همگان می‌خوانند که خمینی، نماینده ی خدا بر روی زمین است. با این اعمال پوپولیستی و ریاکارانه و با اهرم‌های و شیوه‌های مختلف دیگر، توانستند، در شرایطی که الترناتیو رادیکال و کمونیستی حضور قاطعی نداشت، اسلام سیاسی را به عنوان گزینه ای مطلوب غرب و برای مقابله با کمونیسم رادیکال و” سوسیالیسم پرو شوروی”به مردم بقبولانند. خمینی کودن که در ظاهر با شعار”ضد امپریالسیتی” سرکار آمده بود توانست، با این شعار سطحی و ابلهانه، شوروی و نیروهای وابسته به این نظام، که در بین نیروهای درگیر در انقلاب 57 ایران داری نفوذ خاصی بودند، را نیز با خود همراه کند و آن‌ها را به نیروی ذخیره ی اسلام سیاسی تبدیل نماید.در این شرایط که چپ و کمونیست جامعه، از نظر بسیاری از توده های مردم با شوروی، در سطح دنیا و حزب توده و دیگر جریانات پوپولیست در جامعه ی ایران تداعی می‌شد، بخش وسیعی از سازمان های سیاسی چپ، که از لحاظ نظری زیرمجموعه ی شوروی سابق بودند، با خمینی همراه شدند و نقش مهمی در تثبیت جهل و جنایت اسلامی به افکار عمومی داشتند.

رژیم جمهوری اسلامی که در نتیجه ی یک انقلاب توده ایی و خلاء سیاسی به قدرت رسیده بود از اختلاف درونی و چند دستگی درونی در بین نیروهای خودی اش به شدت رنج می برد و این اختلاف نظرها بر سر مسائل مختلف و شیوه ی سرکوب مردم انسجام و توانایی سرکوب را تقلیل می داد. در نتیجه در ابتدای سرکوب انقلاب و به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، جناح های مختلف اسلام سیاسی هر یک تفاسیر مختلفی از اسلام ارائه می دادند و این خود عاملی بود در ایجاد اختلاف و چند دستگی بین جناح های مختلف جمهوری اسلامی و بحران در این نظام. دراین شرایط رژیم جمهوری اسلامی برای انکه بتواند خود را یکدست کند، لازم بود با اپوزیسیون درونی خود یعنی نیروهای مختلف اسلامی از لیبرالیسم اسلامی گرفته تا اصلاح طلبی تسویه حساب کند و تا حدودی خود را یکدست نماید.

جناح نو اندیش اسلامی یعنی مجاهدین خلق به دلیل افکار التقاطی ای که داشت، از ابتدا از گردونه ی قدرت سیاسی اسلام سیاسی، در ایران خارج شد، اما جناح لیبرال اسلامی همچون بازرگان و بنی صدر توانستند به یک جناح از جناح های جمهور اسلامی تبدیل شوند و سهمی از قدرت سیاسی در ابتدای سرکار امدن رژیم اسلامی در ایران داشته باشند. جناح خمینی گرچه قبل از به قدرت رسیدن از “آزادی فعالیت کمونیست‌ها “در ایران دم می زد، بعد از سرکار آمدن به طور واقعی نه تنها کمونیست بلکه، تحمل لیبرالیسم اسلامی را هم نداشت. در اوایل سرکار آمدن رژیم ا سلامی و در یک گیر و دار درونی رژیم ،جناح غالب جمهوری اسلامی، به شیوه‌های تروریستی و توطئه گرانه این دلقک های اسلامی (بازرگان ها و بنی صدرها) را در همان سالهای ابتدایی حیات رژیم از گردونه ی قدرت سیاسی بیرون راند، و تا حدودی توانستند که به خیال خود رژیم را یک‌دست کنند و یکپارچگی نظام و ولایت فقیه را حفظ نمایند.

به دنبال جنگ ارتجاعی بین دو رژیم هار و جنایتکار اسلامی و رژیم فاشیست بعث، رفسنجانی به مثابه ی جناح لیبرال رژیم تلاش نمود زیر نام سازندگی و … ، گرایش لیبرالی اسلامی را در رژیم زنده نماید و در زمینه ی ارتباط با غرب تلاش‌های بی ثمری انجام داد. بعد از گذشت چند سال خاتمی زیر نام اصلاحات، مردم سالاری دینی، گفتگوی تمدن‌ها و خزعبلاتی از این قبیل تلاش نمود گرایش لیبرالی و پرو غرب را درون رژیم تقویت نماید و در زمینه ی رابطه با غرب قدم‌هایی بردارد. خاتمی در این دوران تلاش داشت پروژه های بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول را یکی بعد از دیگری به اجرا در آورد، همچنین در زمینه ی انطباق ایدئولوژی اسلامی با لیبرالیسم و سرمایه داری بازار ازاد اقداماتی را انجام دهد. شکست پروژه ی اصلاحات در اوایل دهه ی 80 شمسی مهر باطلی بر توهمات آقایان اصلاح طلب امثال خاتمی و حجاریان کوبید و اصلاح پذیر بودن نظام اسلامی ایران را به یک رؤیای پوچ احمقانه برای ان هم توسط اپوزیسیون خودی، بدل ساخت.

در نتیجه ی شکست اصلاح طلبان حکومتی و رشد و گسترش اعتراضات کارگری و جنبش های اجتماعی، احمدی نژاد به مثابه ی یک مهره ی قابل اعتماد جناح سیاه جمهوری اسلامی یعنی اصولگرایان حکومتی، برای کنترل روند رو به رشد اعتراضات کارگری، دانشجویی، زنان و دیگر جنبش های اجتماعی ظهور کرد و وارد میدان بازی ریاست جمهوری انتصابی شد.

احمدی نژاد به مثابه ی شخصی ضعیف در مقابل ولایت فقیه و گوش به فرمان شخص خامنه ایی جلاد، در ابتدا ظاهر شد، اما بعد از سرکار آمدن این رئیس جمهور در دور دوم ریاست جمهوری خود یعنی دور دهم ریاست جمهوری رژیم اسلامی ، با تقلب یا هر شیوه ی دیگری که اینجا در این مطلب نمی گنجد زبانش درازتر از قبل، شد و تصمیمات رهبری را در این اواخر به اشکال مختلف، زیر پا می گذاشت.

در روزهای قبل از انتخابات دور دهم ریاست جمهوری، جمهوری اسلامی به شیوه ای فریبکارانه از کانال سه ی صدا و سیمای جمهوری اسلامی، در مناظره هایی که با کاندیداهای ریاست جمهوری انجام می‌داد، کاندیداها هر کدام دزدی ها و فساد های دیگری را افشا کرده و به شدید ترین شیوه به همدیگر حمله می نمودند. رژیم که به اوج نفرت مردم از نظام پی برده بود، در این دوره تلاش می‌نمود تا به هر طناب پوسیده ای چنگ بیاندازد، تا از غرق شدن سرنشینان کشتی رژیم جلوگیری به عمل اورد.

در این دوران باندهای تازه اصلاح طلب شده، یا به قول خودشان” اصلاح طلب‌های اصول گرا”که طیف ناهمگونی را از قاتلان دهه ی 60 شمسی تا کهنه اخوندک های اجیر خمینی و حتی خاتمی و رفسنجانی را تشکیل می‌داد، تلاش ‌نمودند، زیر پای احمدی نژاد را خالی نمایند و به این شیوه از دامنه ی نفرت مردم بکاهند تا بتوانند سرنگونی نظام جلوگیری به عمل اورند یا، ان را به تاخیر بیاندازند.

مردم ایران که در سطح وسیع، از سی سال جنایت اسلام سیاسی و کشت و کشتار به ستوه آمده بود، به دنبال فرجه ایی بود تا به خیابان‌ها بیایند و رژیم را به شیوه ی ا نقلابی سرنگون کنند.تقلب در انتخابات توسط باند خامنه ای و احمدی نژاد با همکاری سپاه پاسدارن و دیگر اوباش اسلامی، باعث شد که مردمی که در سطح میلیونی و در نتیجه ی نبود یک الترناتیو به انتخاب ابلهانه ی بین بد و بدتر تن داده بودند، به خیابان‌ها بیایند و در ابتدا با شعار “رای من کو؟”، اعتراضات وسیعی را زیر هژمونی و اتوریته ی اصلاح طلبان و موج سبز سازمان دهند، اما طولی نکشید که اعتراضات از چارچوب این شعارهای آبکی فراتر رفت و ماهییت کل نظام را نشانه گرفت، در این شرایط بود که اصلاح طلبان حکومتی و رسانه‌های بورژوازی و نوکر خود به مانعی بر سر راه روند رادیکالیزاسیون اعتراض تبدیل شدند، و تناقض شدیدی بین مطالبات اعتراض کنندگان با عملکرد رهبری سبز بی خاصیت نوکر شکل گرفت و در نبود رهبری پیگیر و بی نفوذی اپوزیسیون چپ این اعتراضات اخر سر راه به جایی نبرد و اوضاع به حالت عادی برگشت.

در این دوره تحلیل‌ها و ارزیابی های متفاوتی از جانب احزاب، سازمان ها و شخصیت‌های سیاسی ارائه شد، که در بهترین حالت از چند گزینه ی زیر فراتر نمی رفت :1 . اعتراضات برحق و قابل دفاع است و باید رادیکالیزه شود. 2. اعتراض باید در چارچوب نظام جمهوری اسلامی باشد و نباید ساختار شکن باشد. 3 . این اعتراضات ارتجاعی است و باید از آن دوری نمود. 4. این اعتراضات شروع” انقلابی انسانی “است. تحلیل اول را بسیاری از احزاب و سازمان های سیاسی و اپوزیسیون چپ استفاده کردند. تحلیل دوم تحلیل لیبرالیسم نوکر و خود اصلاح طلبان حکومتی با مدیای وابسته به غرب است ، تحیلیل سوم تحلیل حزب حکمتیست و تعدادی از منفردین اپوزیسیون است و تحلیل چهارم ، ارزیابی حزب کمونیست کارگری و برخی جریانات پوپولیستی و خلقی سابق است.

به نظر من هر کدام از ارزیابی ها دارای نقاط ضعف اساسی است و جا دارد در یک فرصت هر کدام از آن‌ها را موشکافی کرد و نقاط ضعف و قوت آن را برشمرد.

در کل باید اشاره کنم که این اعتراضات علیرغم بافت ناهمگون، غریزی وار حرکت کردن مردم و بی تاثیری نیروهای اپوزیسیون چپ، هم جمهوری اسلامی و هم بسیاری از نیروهای اپوزیسیون را غافلگیر نموده بود و باعث شده بود اینگونه به تحلیل‌های آبکی پناه ببرند.

این اعتراضات با تمام ضعف‌ها و مشکلاتی که داشتت ، علیرغم غیر یک‌دست بودن نیروهای آن، که از اصلاح طلبان حکومتی تا چپ منفرد و راست پروغرب را در بر می‌گرفت، اما نبض نظام را گرفته و نظام را به شدت ضعیف نموده بود. این اعتراضات هشداری بود به رژیم جمهوری اسلامی، همچنین اعتراضات به روشنی نشان داد مردم بدون اگاهی انقلابی و سازمان یابی و تحزب سیاسی طبقه ی کارگر نمی توانند راه به جایی ببرند. در شرایطی که این تحولات رژیم را از هر لحاظ ضعیف کرده بود و اصلاح طلبان حکومتی ،جلادن سابق و رهبران پلاستیکی و کارتونی امروز به کلی از گردونه ی قدرت خارج شده بود و انان را به یک پوزیسیون مرتجع رژیم اسلامی تبدیل کرده بود، بین جناح سیاه جمهوری اسلامی بر سر چگونگی سرکوب مردم در اینده ، اما در ظاهر به بهانه ی مشائی، درگیری درگرفت.

احمدی نژاد، در طول چند سال از ریاست جمهوری خود، توانسته بود با توهم پراکنی پوپولیستی و دروغ، بخشی از اقشار حاشیه‌ای جامعه را با خود همراه کند و درون سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات به مثابه ی سرکوبگرترین ارگان های رژیم، جای پایی برای خود تثبیت نماید،در این شرایط نه تنها وقعی به حرف‌های خامنه ای ننهاد، بلکه سرخود و بدون اجازه از ولی فقیه، معاون اولی ریاست جمهوری را به مشایی واگذار می نماید.احمدی نژاد و باندش توانسته بودند، با اتکا بر ایرانی گری به جای ولایت فقیه، عملاً پرچم را از سبزها و بسیاری از پوزیسیون رژیم در خارج کشور بگیرند.

در اینجا من شخصاً وارد شدن به جزئیات دعواهای این باندهای ارتجاعی نمی‌شوم و هر گونه توهم را به هرکدام از این باندها و دیگر باندهای رانده شده از قدرت را توهم آشکار به جمهوری اسلامی میدانم، اشاره به برخی از جزئیات در این مطلب تنها به خاطر روشن‌تر شدن بحث و نه به خاطر انتظار تغییر از بالا در این نظام کثیف ضد انسانی جمهوری اسلامی است.

احزاب و جریاناتی که با انتظار تغییر از بالا تنها اخبار و رویدادهای مربوط به تحولات حکومتی در بالا را پوشش می‌دهند و کشمکش های انقلابی و توده ایی، کارگری و رادیکال را کوچک جلوه می‌دهند، دچار توهم حقیر لیبرالی و اصلاح طلبی شده اند.

به نظر من دعواهای این اواخر بین باندهای مختلف وابسته به احمدی نژاد و خامنه ایی، همراه با پرونده سازی ها برای یکدیگر، همان‌طور که در اول مطلب هم به آن اشاره کردم، اساساً به بحران رژیم جنایتکار اسلامی و عدم توانایی در کنترل اعتراضات توده ایی بر می گردد.

رژیم اسلامی که زایده ی بحران است و مرگ آن نیز با بحران فرا می‌رسد، به هیچ وجه توانایی کنترل اعتراضات اجتماعی را ندارد و برخورد یکدستی برای سرکوب اعتراضات حکومتی و دزدی و پول قاپی سران حکومتی وجود ندارد.

برخی بر این عقیده اند که این دعوا، دعوای بین سپاهی و آخوند است، به بیان دیگر آن‌ها می‌گویند که، سپاه پاسداران می‌خواهد جناح های حکومتی را یک‌کاسه کند و نقش آخوند را به حداقل برساند، این دست تحلیل‌ها، به شدت دست راستی و ابلهانه است، در گیر و دار بین این جنایتکاران وابسته به خامنه ای و احمدی نژاد سپاه پاسداران، به طور واقعی پشت آخوند قرار گرفت. این مسأله این را نشان می‌دهد که این دست تحلیل‌ها تا چه اندازه سطحی و به دور از نگرش رادیکال و انقلابی است. با توجه به نکاتی که بالاتر به آن اشاره کردم ،این تحیلیل که گویا نزاع پاسدار و آخوند است از نظر من به شدت احمقانه است.

این که سپاه پاسدارن پشت سر خامنه ایی رفته، به معنای عدم نفوذ احمدی نژاد و دیگر جنایتکاران وابسته به جناح های سبز حکومتی درون گله ی سپاه پاسداران نیست، بلکه این به معنای این است که ولایت فقیه و باندها و گله های وابسته به خامنه ای و بیت رهبری نفوذ بیشتری درون سپاه پاسداران دارند. اینکه سپاه پاسدارن در سایت رسمی خود اعلام نمود که، امام زمان ممکن است در زمان ظهورش معتاد باشد و نتواند رسالت تاریخی خود را انجام دهد، جوابی بود به آن‌هایی که با آوردن نام امام زمان و تحت عنوان دستور گرفتن مستقیم از او سعی داشتند نقش رهبری و ولایت فقیه را کاهش دهند ودر مقابل ایرانی گری و ناسیونالیسم ایرانی را در کناردستور گرفتن از امام زمانشان بالا ببرند. طرف دیگر خود این گفته ی سپاه پاسدارن نشان داد که در این سی و دو سال اخیر که این جنایتکاران با نام مذهب و مهدی و حسین مردم را چگونه قتل و عام نموده و مردم ایران را تحمیق نموده و احساسات مردم را تحریک کرده، امروز می‌بینیم مذهب در مقابل حفظ قدرت ولی فقیه و جمهوری اسلامی، برای خود خامنه ایی و اوباشش تا چه اندازه بی ارزش شده و تقلیل داده شده که مورد ریشخند گله ی سپاه پاسداران قرار می گیرد، تا بتواند به وسیله ی ان رقیبش را تضعیف نماید.

در پایان لازم می‌دانم اشاره کنم که رژیم جمهوری اسلامی در یک سراشیبی بسیار سختی قرار گرفته است، در شرایطی که رژیم نمی‌تواند دعواهای خانوادگی بین باندهای نزدیک و معتمدان سابق شخص رهبر را کنترل کند، کنترل تحرکات انقلابی و رادیکال برای این رژیم بسیار سخت خواهد بود، اما همان طور که اشاره کردم به دلیل ضعف شدید اپوزیسیون چپ در سازمان دهی طبقه ی کارگر و جنبش های اجتماعی رادیکال تا اطلاع ثانوی هر گونه تغییر و تحول در این رژیم نمی تواند، به قدرت گیری چپ و کمونیست جامعه منجر شود و چپ و کمونیست کمترین سهم را از ان خواهد برد.

با توجه به شرایطی که ترسیم نمودم، در این اوضاع، رژیم کثیف و جنایتکار سرمایه داری اسلامی، انسجام و یکپارچگی خود را تا حدود زیادی از دست داده و توانایی سرکوبش به حداقل رسیده است،به همین دلیل سازماندهی کمونیستی و تشکل یابی طبقاتی طبقه ی کارگر، در شرایطی که رژیم به دلیل دعواهای درونی قدرت سرکوبش تا حدود زیادی تقلیل یافته است، می تواند در شرایط کنونی و اینده، همچنین در شرایطی که رژیم در سطح وسیع تر از جانب مردم انقلابی و اگاه به چالش کشیده شده است، زمینه ی سرنگونی رژیم به شیوه ی انقلابی توسط طبقه ی کارگر اگاه را فراهم نموده، همچنین زمینه به قدرت رسیدن چپ و کمونیست جامعه را فراهم نماید. عکس این شرایط همان طور که اشاره کردم به ضرر طبقه ی کارگر و چپ و کمونیست جامعه است.

در چنین شرایطی لازم است توده های انقلابی مردم، کارگران و کمونیست‌ها به طور یکپارچه تعرض یکجانبه ای را به جمهوری اسلامی آغاز نموده و مرگ این رژیم را به شیوه ایی انقلابی ممکن سازند.

مرگ برجمهوری اسلامی

زنده باد سوسیالیسم

حسن معارفی پور

13.06.2011

https://telegra.ph/%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D9%84%D8%B3%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B1%D8%B3%D8%AF-07-24

Verhinderung der drohenden Abschiebung zweier politischer Aktivisten in den Iran

Während im Iran wieder zunehmend Todesurteile gegen politische Gegner*innen des islamisch-faschistischen Regimes und gegen „rückgeführte“ iranische Flüchtlinge gesprochen und teils vollstreckt werden, schiebt der deutsche Staat auch inmitten der Corona-Pandemie wieder in den Iran ab.

Die beiden kurdischen Brüder Mehdi Fatahnejad (politisch aktiv unter dem Namen Karo Azadi), geboren am 04.09.1989, und Saddi Fatahnejad, geboren am 01.03.1987 in Sanandaj, stellten am 02.06.2016 einen Asylantrag in Deutschland. Im Iran hatten sie seit 2007 im Untergrund für die Kommunistische Arbeiterpartei Iran gearbeitet. Saddi floh Ende 2008, in den Nordirak, nachdem er aufgrund seiner politischen Aktivitäten im Iran ein Jahr im Gefängnis saß, Mehdi 2009, wo sie ihre politische Arbeit fortsetzten. Außerdem engagierten sie sich in der kurdisch-irakischen Bauarbeiter Gewerkschaft und wurden in Fragen des Aufenthaltsrechts auch von der Kurdischen Organisation der Kommunistischen Partei Iran (Komalah) unterstützt. Sie haben eine Gewerkschaft für die Arbeiter*innen aus dem Ausland im Nordirak mitbegründet.  Wegen der ständigen politischen und aufenthaltsrechtlichen Unsicherheit sowie der Präsenz des iranischen Regimes im Nordirak flohen sie 2016 nach Deutschland.

Trotz dieser Vorgeschichte wurden die beiden Brüder vom BAMF und in zweiter Instanz vom Verwaltungsgericht Sigmaringen abgelehnt und dazu angehalten, sich im iranischen Konsulat Pässe ausstellen zu lassen, wo sie dem iranischen Regime schutzlos ausgeliefert wären. Diese keinesfalls neue Praxis der Ablehnung politischer Aktivist*innen können die deutschen Behörden nur durch ihre kolonialistische Herangehensweise rechtfertigen: Sie erwarten von Asylsuchenden aus allen Kulturkreisen eine westliche Erzählweise, in der in einem klar strukturierten und chronologischen Erzählstrang die häufig verworrenen und komplizierten Lebensgeschichten widergegeben werden. Das ähnelt mehr einer Abschlussprüfung an deutschen Schulen, als dem Versuch herauszufinden, welche äußerst schwierigen und nicht selten traumatisierenden Erlebnisse die betreffende Person hinter sich hat und welche Gefahren eine Abschiebung für sie bedeuten würde. Eine Ausnahme für iranische Asylsuchende bildet der Religionswechsel vom Islam zum Christentum. Dieser ist im Iran ebenso untersagt wie politische Arbeit gegen das Regime und wird auch ähnlich verfolgt und bestraft. Für die deutschen Behörden gibt es aber offensichtlich einen bedeutenden Unterschied: Wer sich für die traditionell herrschende Religion Deutschlands entschieden hat, erhält damit in der Regel auch das Bleiberecht. Wer allerdings gegen staatliche Unterdrückung und Ausbeutung im Iran gekämpft hat, wird sich u.U. auch nicht uneingeschränkt in den deutschen Staat assimilieren lassen. Dass diesen Menschen bei einer Abschiebung in den Iran Folter und Todesstrafe drohen, muss dabei offensichtlich nicht unbedingt ein Hindernis sein. Hierin offenbart sich der politische Charakter des Asylverfahrens der BRD.

Indes offenbart das iranische Regime zur Zeit wieder seine Willkür und Grausamkeit im Umgang sowohl mit politischen Aktivist*innen als auch mit in den Iran abgeschobenen Geflüchteten. In den letzten Wochen wurden mehrere linke Schriftsteller festgenommen (u.a. Mehdi Salimi und Milad Jannat), was eine neue Etappe der Verfolgung einzuleiten scheint. Am 14.07. wurden Diakor Rasoul Zadeh und Saber Sheikh Abdullah hingerichtet, denen unter schwerer Folter Geständnisse über ihre vermeintliche Zusammenarbeit mit Komalah und die Ausübung eines Attentats in Mahabad im September 2010 abgerungen worden waren. Viel Aufmerksamkeit erregten in den letzten Tagen drei junge Aktivisten, die während der Proteste Anfang des Jahres festgenommen worden waren: Amir Hossein Moradi war zur Unterstützung der Proteste aus Deutschland in den Iran zurückgekehrt, Mohammad Rajabi und Said Tamjidi waren aus der Türkei in den Iran abgeschoben worden. Ihre Hinrichtung konnte vorerst durch eine breite öffentliche Kampagne verhindert und in lebenslange Haft (die insbesondere im Iran mindestens einer psychischen Hinrichtung gleichkommt) umgewandelt werden. Das iranische Regime bleibt unberechenbar in seinem Umgang mit politischen Gefangenen und Aktivist*innen, insbesondere mit kurdischer Herkunft und kommunistischer Einstellung. Aktuell sieht das Regime sich von den wiederholt aufflammenden Protesten im Land in seiner Existenz bedroht. Dadurch wächst unsere Sorge, dass die Abschiebung unserer Genossen in den Iran einem Todesurteil gleichkommt, ausgesprochen von den deutschen Behörden, vollstreckt von iranischen Henkern.

Freund*innen und Genoss*innen der Fatahnejad-Brüder

Kontakt: Hassan Maarfi Poor, 0176 21887621, hassan.maarfipoor@gmail.com

photo_2020-07-17_18-06-56
photo_2020-07-17_18-09-50

اگاهی طبقاتی کاذب ابزار قهر مادی فاشیستی است

مردم معترض به فاشیسم اسلامی باید خود را در مقابل ناسیونالیسم، میهن پرستی و گرایشات نژادپرستانه، شعارهای قومی، راسیستی و ناسیونالیستی واکسینه کنند. آگاهی طبقاتی همانطور که لوکاچ می گوید یک پدیده ی هستی شناسانه است. طبقه ی کارگر باید خود را به مثابه ی طبقه درک کند و جایگاه خود را در کشمکش های طبقاتی در رابطه با مناسبات تولید و قدرت تعریف کند. مذهب و ناسیونالیسم ایدئولوژی و اگاهی کاذب هستند که نشان از تصورات وارونه ی ستمکشان جامعه از ریشه های ستم و عدم درک رادیکال ریشه های استثمار و ستم کشی است. این ایدئولوژی ها می توانند تئوری هایی برای توضیح پرمتیو و ارتجاعی جهان دور و بر و تغییر ارتجاعی در صورت مساله برای به قدرت رساندن فاشیسم قومی و ملی بعد از سرنگونی فاشیسم اسلامی باشند. این ایدئولوژی ها ابزار قهر مادی می شوند و از انجایی که به شکل عکسی وارونه در ذهن سوژه (کارگران) نقش می بندند، می توانند تبدیل به ابزاری واقعی علیه رهایی خود طبقه ی کارگر شوند. ایدئولوژی ابزار مادی قهر است و اگر ایدئولوژی اگاهی کاذب یعنی ایدئولوژی ایی باشد که با هستی واقعی کارگران همخوانی نداشته باشد و علیه منافع کارگران باشد، می تواند به تمدید بردگی و جابجای صورت مساله از مرحله یی از بردگی به مرحله ی دیگری کمک کند، به جای اینکه بردگی را یک بار برای همیشه الغا کند.کسی که به دنبال رفع بردگی است نمی تواند ایدئولوژی دشمنی را که او را به برده می گیرد و می خواهد بردگی او را تثبیت کند و ابدیت ببخشد را نمایندگی و تبلیغ کند. دشمنان طبقه ی کارگران ایران نه کارگران فلسطینی و نه عراقی و نه لبنانی اند، انان متحدان واقعی و بالفعل طبقاتی و بین المللی کارگران ایران و جهان هستند. به قول کارل لیبکنشت دشمن در کشور خودت است. دشمن هم نظامی است که سال هاست از مذهب به ناسیونال فاشیسم شیفت کرده است و هم “اپوزیسیون” لاشخور فاشیست از “اپوزیسیون” لیبرال و راست سلطنت طلب گرفته تا مشروطه خواه و سکولار دمکرات، توده یی، محور مقاومتی و ناسیونالیسم قومی و ملی. طبقه ی کارگر نمی تواند خود را رها کند، مگر اینکه زمینه ی ذهنی رهایی را برای خود فراهم کند. زمینه ی ذهنی رهایی شناخت از خود به مثابه ی طبقه و شناخت دشمنانی است که در حاکمیت و یا در کمین حاکمیت بعدی و به برده گرفتن کارگران هستند. هر گونه شعار و تبلیغات فاشیستی اگر به صورت مکرر تکرار شود، می تواند زمینه ی خشونت های فاشیستی علیه نیروهای انقلابی و کمونیست را به نفع ضد انقلاب فاشیست و جنایتکار بعد از جمهوری اسلامی فراهم کند. سلطنت طلبان رویای نسل کشی کارگران و کمونیست ها را در سر می پرورانند و مجاهدین ممکن است در صورت دستیابی به قدرت در یک روستا قوانین کوفه و مکه در دوران کشتار یهودیان را زنده کند و نسل کشی راه بیاندازد.باید با تمام قدرت در مقابل اشکال مختلف ایدئولوژی های بورژوایی، راست، لیبرال، محافظه کارانه، رفورمیستی و فاشیستی ایستاد و زمینه برای شکل گیری اگاهی طبقاتی را در میان کارگران فراهم کرد. یک کارگر فاشیست دشمن ایدئولوژیک من است و جایگاه طبقاتی اش باعث نمی شود که او در صف فاشیسم علیه من کمونیست اسلحه به دست نگیرد، اگرچه هر دو کارگریم. هر حزب و جریانی اقدام به کارگرپناهی به جای ارائه ی تحلیل ماتریالیستی از جریانات اجتماعی و جنبش هایی جاری در ایران بکند، باید به رادیکال ترین شکل حاشیه یی و منزوی شود. طبقه ی کارگر باید باید این اگاهی را کسب کند که هیچ نظام بورژوایی نمی تواند منافع این طبقه را اشباع کند، چون ریشه ی اصلی بدبختی ها و ستم کشی ها استثمار و بهره کشی از کارگران است. بهره کشی الغا نمی شود، مادام که طبقه ی کارگر از یک طبقه در خود به یک طبقه برای خود تبدیل نشود. طبقه ی کارگر به یک طبقه برای خود تبدیل نمی شود، مگر اینکه به اگاهی طبقاتی و سوسیالیستی مسلح شود و تمام جریانات بورژوایی از لیبرال تا فاشیست را دشمن قسم خورده ی خود بخواند، برای گرفتن قدرت سیاسی اقدام کند و دشمنان خود را از میدان بیرون کند. برای دست یافتن به قدرت سیاسی طبقه ی کارگر راهی ندارد جز اینکه به صورت مستقل و به عنوان طبقه به میدان بیاید و به قهرامیز ترین شکل ممکن دولت بورژوایی و نمایندگان بورژوازی را در هم بکوبد. برای در هم کوبیدن دستگاه دولت طبقه ی کارگر باید سلاح انتقاد را به انتقاد سلاح تبدیل کند. دسترسی به سلاح های اولیه و تشکیل ارتش سرخ منظم و سراسری می تواند نقطه شروع پاکسازی فاشیسم اسلامی و تمام جریانات بورژوایی از تاریخ ایران باشد. طبقه ی کارگر باید بین بردگی و سوسیالیسم انتخاب کند. یا باید برای دیکتاتوری پرولتاریا، سوسیالیسم، کمونیسم و الغای کار مزدی، الغای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و اجتماعی کردن تولید و پایان دادن به مناسبات کالایی به میدان میاید و یا اینکه نیم بند برای عقلائی کردن بورژوازی و یا شیفت کردن از فاشیسم اسلامی به فاشیسم قومی و خونی به سیاه لشکر ارتجاع فاشیستی تبدیل می شود. انتخاب با خودتان است. باید روشن کنید که کجا ایستاده ایید

نه به اعدام نه تنها کافی نیست، بلکه مطالبه یی محافظه کارانه است!

من اعدام را در حالت کلی رد می کنم و هیچ کس نباید تحت هیچ شرایطی به خاطر ابراز عقیده و اعتراض توسط یک نهاد دولتی یا افراد اعدام شود. اعدام اوباش جمهوری اسلامی در صورت انقلاب و بعد از دادگاهی آن یا حداقل به کار گرفتن آنان و نگه داری آنان در اردوگاه های کار اجباری را نه تنها ضد اخلاقی نمی دانم بلکه یک ضرورت گریز ناپذیر می دانم و هر گونه کوتاهی کردن و سهل انگاری در این زمینه ها می تواند تبعات فاجعه آمیزی برای نیروهای انقلابی داشته باشد.

هگل در دیالکتیک خدایگان و بنده که در کتاب فنومنولوژی روح و دانشنامه ی علوم فلسفی یک بار به صورت گسترده و بار دیگر به صورت خلاصه پایه های تئوری خود (دیالکتیک خدایگان و بنده) را میریزد. هگل در دیالکتیک خدایگان و بنده یکی از عمیق ترین و بنیادی ترین خوانش هایی که بشر تا آن دوره از مبارزه داشته را با دقت میکروسکوپی به نمایش می کشد. مساله دقیقا همان چیز است که الکساندر کوژو در مورد این بخش از کتاب میگوید. هگل در این قسمت به ترسیم شکل گیری تاریخ مبارزه ی طبقاتی می پردازد. در جنگ خدایگان و بنده که جنگی بر سر مرگ و زندگی است، طرف پیروز می تواند طرف مقابل را به بردگی بگیرد و او را ناچار کند که احساسات و نیازهایش را اشباع کند. این یکی از زیباترین خوانش ها از مبارزه ی طبقاتی است.

انگلس در انقلاب و ضد انقلاب در آلمان می گوید که اگر وارد جنگ می شوی، باید از قبل فکر همه چی را کرده باشی و دشمن را به قصد نابودی مورد تعرض قرار بدهی. هر نوع سهل انگاری در انقلاب و مبارزه می تواند به نابودی نیروی انقلابی در نتیجه ی شکست انقلاب بکشد. سهل انگاری کموناردهای پاریسی باعث شد که ده ها هزار انسان انقلابی و بیش از دو برابر جمعیتی که در انقلاب کبیر فرانسه قتل عام شدند توسط ضد انقلاب بناپارتیستی اعدام و تیرباران شوند. ما در جنگ مرگ و زندگی با رژیم جنایتکاری مانند رژیم جمهوری اسلامی هستیم و این را باید بدانیم که در این جنگ هر طرف که پیروز شد برای نمایش قدرت خود طرفی که شکست خورده است را در هم می کوبد. نه قیام دی ماه و نه آبان ماه نتوانستند بستری برای تشکیلات سازی عظیم توده یی علیه فاشیسم اسلامی فراهم کنند و بی دلیل نیست که این گونه قیام ها بعد از به شکست کشانده شدنشان از جانب فاشیسم به وحشیانه ترین اشکال ممکن سرکوب می شوند.

من بارها چه در دوران خیزش دی ماه و چه قیام آبان ماه از همین تریبون و تریبون های مشابه به مردم اعلام کردم که اگر کاری را شروع می کنید باید تا آخرش بروید. این جنگ جنگ مرگ و زندگی است و اگر شل بگیرید و سهل انگاری کنید، بازنده ایید و در دادگاه ضد انقلاب قتل عام می شوید، پس یا نباید شروع کنید یا اینکه با تمام قدرت به سمت تسخیر اماکن نظامی پلیس بروید، هر نیروی مسلح و غیر مسلح وابسته به این نظام را بی پروا بکشید، وگرنه خود کشته می شوید. از هر ابزاری برای دست پیدا کردن به اسلحه باید استفاده کنید و با اسلحه ی کم اسلحه ی بیشتر را به دست بیاورید و بین مردم تقیسم کنید و دشمن را چنان غافلگیرانه تار و مار کنید که امکان کمر راست کردن نداشته باشد.

مردم سرگردان بودند، از لحاظ سیاسی اغلب معترضین الفبای سیاست را نمی دانستند. حس کردن استثمار و سرکوب با گوشت و پوست و استخوان، به معنای فهم ریشه ی سرکوب نیست و وقتی احساس و فهم به قول شیلر و گرامشی با هم در یک پیوند تنگاتنگی قرار نگیرند، جنبش نمی تواند به یک جنبش هژمونیک تبدیل شود. جنبشی که هژمونی حاکمان را نشانه بگیرد و گرایش ضد هژمونیک خود را به یک گرایش هژمونیک و ایدئولوژیک قوی در جامعه تبدیل کند، می تواند زمینه ی مادی پیروزی را فراهم کند. یکی از دقیق ترین تحلیل های در مورد پیروزی فاشیسم و شکست جنبش کمونیستی را ویلهلم رایش روانکاو و فیلسوف مارکسیست ارائه می دهد. او با یک بررسی ماتریالیستی تاریخی از فاشیسم نقش ایدئولوژی به عنوان ابزار مادی قهر در تبدیل کردن تفکرات وارونه به واقعیت اجتماعی را نشان می دهد. فاشیسم در این زمینه موفق شد از طریق تاکید بر مسائلی همچون خانواده و قومی کردن صنعت (برای حل بحران اقتصادی به عنوان راهکار) در مقابل جریانات دیگر پیروز میدان باشد. در این دوره شاهد هستیم که چطور مارکسیسم عامیانه به جای تلاش برای ارایه ی یک تحلیل ماتریالیستی و تاریخی که ددلایل عروج فاشیسم را در ارتباط بین مناسبات تولیدی و ایدئولوژی جستجو کند، سوسیال دمکراسی را عامل عروج فاشیسم می خواند.

مارکسیست های مبتذل و عامیانه ی ایرانی سال های سال است خزعبلاتی همچون کنفرانس گوادلوپ را بدون توجه به رابطه ی مناسبات اجتماعی با ایدئولوژی فاشیسم اسلامی و جنبش اسلامی زن ستیز که راهکار آینده را در گذشته جستجو می کرد، را عامل سر کار آمدن خمینی می خوانند و یک تحلیل فوق متافیزیکی و ابلهانه به جای یک بحث رادیکال و ریشه یی از انقلاب ایران ارائه می دهند. من در مقاله یی که به زبان آلمانی به اسم انقلاب و ضد انقلاب در ایران در رابطه با تحولات آبان ماه منتشر کرده ام، تفاسیر عامیانه ی مارکسیسم مبتذل در مورد شکست انقلاب 57 و سر کار آمدن فاشیسم اسلامی را توضیح داده ام و اینجا تنها لازم است به یک نکته اشاره کنم و آن این است که چه کومه له و چه کمونیسم کارگری سال های سال است این خزعبلات در مورد سر کار آوردن خمینی بعد از کنفرانس گوادلوپ را تکرار می کند و انقلاب 57 را به یک تصمیم بیرونی بی ربط به جامعه ی ایران در گوادلوپ و بعد از کنفرانس جی 7 خلاصه می کند و تخفیف می دهد. این نگرش احمقانه که چند روز پیش در مصاحبه ی تله ویزیون امپریالیستی ایران انترسیونال با خانم آذر ماجدی از مدافعین سوسیالیسم و فمینیسم عامیانه، به کرات تکرار شد، تا حدی که مصاحبه کننده ایشان را به طرفداری از تئوری توطئه محکوم کرد. لنین در جای می گوید که دفاع بد از سوسیالیسم فاجعه است. مارکسیسم عامیانه برای جنبش کمونیستی و کارگری از فاشیسم مضر تر است.

اکثریت مردمی که قیام می کردند ضعیف ترین لایه ی طبقه ی کارگر و زحمتکشان شهری حاشیه نشین و حلبی آباد نشین بودند و طبقه ی کارگر صنعتی و غیر صنعتی، خرده بورژوازی شهری و بازاریان به این جنبش رادیکال نپیوسته بودند. یکی از دلایل عدم پیوستن طبقه ی کارگر صنعتی وضعیت اقتصادی این بخش از طبقه ی کارگر است که هنوز به طور کل زندگی ش مثل کارگران حاشیه نیشن و روزکار به تباهی کشیده نشده بود. این امر در مورد خرده بورژوازی بیشتر صدق می کند.

دیگر اعدام نکن! یک مطالبه ی محافظه کارانه و تدافعی است. ما باید به رژیم اعلام کنیم در صورت دست زدن به اعدام این جوانان زندانی که در اوج فقر و بدبختی و درماندگی ناشی از سیاست های وحشیانه ی نئولیبرالیسم فاشیستی حاکم بر ایران که توسط شما به مردم تحمیل شده است، به خیابان امده بودند را اعدام کنید، نسل تان را در صورت انقلاب منقرض می کنیم.

در فوتبال یک قانون هست که در سیاست و مسائل دیگر هم صدق می کند. ان هم این است که بهترین دفاع حمله است. ما باید با این رژیم هار و وحشی فاشیستی و انسان خوار تعرض آمیز برخورد کنیم و نه تدافعی.

سال هاست جریانات اکس مسلم و پست مدرن بیزنس کثیفی به اسم “نه به اعدام” سکینه و غیره را شروع کرده اند و تاکنون نتوانستند هیچ غلطی بکنند به جز اینکه پول بگیرند و مردم را به اعدام بدهند و اعدام را تبدیل به کالایی در بازار نئولیبرالی برای لابی گری و انباشت سرمایه کنند. این سیاست فارغ از جنبه های ضد انسانی و فتیشیستی اش شکست خورده است. فشار به ایران از طریق افکار عمومی و غیره بی فایده است. جمهوری اسلامی را باید به صورت عملی از طریق تبلیغات هژمونیک، روشنگری ایدئولوژیک و سازماندهی کارگری و کمونیستی به زمین نشاند و به کارگرانی که می دانند که جمهوری اسلامی را نمی خواهند اما نمی دانند چه نمی خواهند گفت که هیچ نظام بورژوایی نمی تواند رهایی کارگران را عملی کند. ایدئولوژی سوسیالیستی و کمونیستی را باید به میان کارگران برد و تمام آثار و تبعات فاشیسم اسلامی و سلطنتی را از اذهان مردم پاک کرد.

اگر انقلاب شد، باید اکس مسلم و جریانات پست مدرنیست پرو غرب دنبال طبقه ی کارگر و توده های ستم کش راه بیفتند و شعار “لطفا اعدام نکن”را سر دهند. طبقه ی کارگر و زحمتکشان شهری از کشتن هیچ کدام از تروریست های فاشیست رژیم اسلامی و آقازاده های انگل و خون آشام دست نگه نخواهند داشت و من هم شخصا از این طبقه حمایت می کنم و علیه اکس مسلم و تمام اوباش حقوق بشری “مخالف” اعدام فردی و خواهان اعدام جمعی (جنگ امپریالیستی) خواهم ایستاد.

حسن معارفی پور

فمینیسم عامیانه و مبتذل طاعونی علیه رهایی بشر

در این مطلب کوتاه سعی می کنم ابعاد فاجعه آمیز فمینیسم مبتذل را برای خوانندگان این مطلب روشن کنم تا این فمینیسم هیچ گاه نتواند جایگاهی میان کارگران و زحمتکشان و زنانی که برای رهایی خود می جنگند، پیدا کند.قبل از هر چیز باید اعلام کنم که فمینیسم به مثابه ی جنبش طرفدار حقوق زن در ابتدا گرایش راست درون جنبش رهایی زن بود که از مناسبات سلطه با تمام قدرت دفاع می کرد و رهایی را در بهترین حالت در رهایی حقوق زن طبقات مسلط با مردان این طبقات آن هم رهایی فرمال در مقابل قانون می دید. البته لازم است اشاره کنم که فمینیسم اولیه این هم نبود. فمینیسم اولیه علیرغم صحبت از حقوق زنان و برابری حقوقی در تئوری و عمل به دنبال سلطه ی طبقات مسلط و آریستوکرات جامعه بود و ضدیت این فمینیسم با زنان طبقات ستمکش جامعه یک ضدیت به شدت طبقاتی و سلطه گرانه بود. اکثر زنان مدافع زن آریستوکرات وقتی از حقوق زن صحبت می کردند، منظورشان از زن تنها زن سفید طبقه ی مسلط بود و نه زنان به طور عام.برای روشن تر شدن این بحث کافی است زنان به طور عام را به عنوان نیمی از جامعه که از ستم کشی جنسی رنج می برند با یهودیان مقایسه کنیم و گرایش فمینیست راست یا سلطه گر را با صهیونیسم مقایسه کنیم و گرایش رادیکال و انقلابی مدافع رهایی زن را جنبش کارگری و کمونیستی درون یهودیان به طور عام. مبارزه ی طبقاتی درون جامعه ی یهودی یک امر شناخته شده ایی است و حول این مبارزه دو قطب طبقاتی یکی محافظه کار و سلطه گر و طرفدار وضع موجود (صهیونیسم) و دیگری گرایش انقلابی و کمونیستی درون جامعه ی یهودی یعنی بلشویسم شکل می گیرد. وقتی در اروپا بحث مساله ی یهود و رهایی یهود مطرح می شود، باید دقیقا این سوال را مطرح کرد که کدام یهودی و چطور؟ قاعدتا دولت های محافظه کار و مرتجع از جمله دولت امپریالیست بریتانیا از همان اوایل قرن بیستم و قبل از سر کار آمدن فاشیسم هیتلری در سال های 1907 تا 1912 و بعد از آن از جریان صهیونیستی به مثابه ی یک جریان تا مغز استخوان مرتجع و ضد انقلابی در مقابل تقویت بلشویسم در میان یهودیان دفاع می کرد و کنگره های صهیونیستی در فاصله ی همین سال ها در بریتانیا برگزار می شدند. هدف بریتانیا زدن تیشه بر ریشه ی جنبش کمونیستی و جلوگیری از نفوذ گرایشات انقلابی و کمونیستی در میان یهودیان بود. همین بریتانیا از جمله دولت هایی بود که در دیپورت یهودیان به فاشیسم هیتلری نقش داشت. دولت امپریالیست آمریکا و جریان ارتجاعی افانگلیکانر که همان طرفداران تی پارتی و ترامپ هستند، هم در گذشته در دیپورت یهودیان به هیتلر نقش داشت و همینطور کشورهای دیگری مانند هلند، دانمارک و غیره! بعد از سقوط رایش سوم توسط مبارزه ی بی امان ارتش سرخ و فتح برلین همه ی این دولت های امپریالیست و جنایتکار و دیپورت کنندگان اصلی یهودیان و تسلیم انان به هیتلر یک دفعه مدافع تشکیل یک دولت “یهودی” (بخوانید صهیونیستی و نژادپرست) شدند. روشنفکران بورژوایی از جمله هانا آرنت با دفاع از صهیونیسم و تشکیل دولت- ملت یهود، تئوری تشکیل یکی از مرتجع ترین و محافظه کارترین دولت های امپریالیستی که به قول یاکوب تاوت از رهبران برجسته ی انترناسیونال چهارم چیزی جز یک ماهواره ی اطلاعاتی امپریالیسم غرب نبوده و نیست، را ریختند و به صورت موازی با دول امپریالیستی حرکت می کردند. هانا آرنت یکی از ضد زن ترین “متفکران” بورژوایی با اندیشه هایی نژادپرستانه بود ولی با تمام این وجود بعد از تشکیل اسرائیل اعلام کرد که دیگر از صهیونیسم دفاع نمی کند و اشتباه کرده است. این البته بحث دیگری است.در مورد جنبش زنان هم همین سوال مطرح است. کدام جنبش زنان و چطور باید زنان را به طور عام رها کرد؟ جواب کلاسیک مارکسیستی را مارکس، انگلس، آگوست ببل، کولنتای، زتکین و لنین فرمول بندی کرده اند. مارکس و انلگس بر این عقیده اند، که رهایی زن تنها از طریق براندازی کار مزدی ممکن است و مسیر رسیدن به آن نجات زنان از بردگی کار خانگی است. لنین کار خانگی را یکی از طاقت فرسا ترین و زجر آورترین کارهای دنیا می خواند که روح و روان زن را به کلی نابود می کند. کلارا زتکین در سخنرانی تاریخی اش در پاریس اعلام می کند رهایی زن رهایی از سرمایه است. کولنتای و اینیسا آرماند فارغ از کارهای تئوریکی که انجام دادند، در دنیای سیاست با تمام قدرت برای رهایی زنان جنگیدند و با تمام قدرت در مقابل فمینیسم لیبرالی ایستادگی کردند و این فمینیسم را امتداد بردگی زن خواندند. جالب است اشاره کنم که در دورانی که بلشویک ها حکومت می کردند، اینیسا آرماند برای تبلیغ و ترویج در میان زنان به مناطق مسلمان نشین روسیه که از لحاظ فرهنگی عقب مانده تر از جاهای دیگر بودند، می رفت و آنجا به صورت مخفیانه فعالیت سیاسی می کرد. فعالیت مخفی و زیرزمینی برای نمایندگان دولتی که خود حکومت می کنند، ممکن است چیز عجیبی به نظر برسد، اما بلشویک از انجایی که به دنبال مدرن سازی مدرن با زور و به اشکال رضاخانی و آتاتورکی نبودند، مردم را ناچار به کنار گذاشتن فرهنگ و مذهب و شیوه ی پوشش خود نمی کردند و اتفاقا ایده ی فعالیت مخفی زنانی مانند اینیسا آرماند توسط لنین مطرح می شود و اینیسا آرماند خود را مخفی می کند که مردان مسلمان به سر کار بروند و بعد از آن با زنان خانه دار مسلمان وارد گفتگو می شود، تا وارد دنیای کار و سیاست شوند. گرایش راست و ارتجاعی، محافظه کار، بورژوایی و مرد ستیز درون جنبش زنان همچون صهیونیسم است و باید با تمام قدرت در مقابل آن ایستاد. این گرایش ممکن است مدرنیزاسیون که یک پروژه ی امپریالیستی و انسان سیتزانه برای همرنگ کردن مردمان دیگر کشورها و تطبیق آنان با “انسان” غربی است، را مترقی بخواند و از آن دفاع کند، یا ممنوعیت حجاب و مساجد در کشورهای غربی را امری مترقی خطاب کند. این گرایش که اغلب توسط کمونیسم کارگری تبلیغ می شد، ممکن است برای یک ابله عضو این حزب پدیده پر زرق و برقی به نظر برسد، اما ماهییت آن در عمل همسویی با نئوفاشیسم و محافظه کارترین جریانات اروپایی است.لازم به ذکر است که تمام زنانی که در جریانات مختلف کمونیسم کارگری فعالیت کرده اند و در مورد ممنوعیت برقع و حجاب اظهار نظر کرده اند، از آتاتورک و رضاخان قلدر راست بوده اند و در کنار پلیس فاشیست کشورهای اروپایی قرار گرفته اند. مثلا آذر ماجدی، مینا احدی، ثریا شهابی و آذر مدرسی وقتی در مورد ممنوعیت برقع و حجاب در فرانسه و بلژیک دهانشان را باز کردند، به مدافعین سیاست رضاشاهی تبدیل شدند. فریگا هاوگ در زمینه ی برقع یک کتاب نوشته و سعی کرده است به مثابه ی یک کمونیست فمینیست و یکی از برجسته ترین متفکران زن کمونیست حال حاضر دنیا این سیاست های کنسرواتیو دول اروپایی که ریشه در ایدئولوژی یک رنگ سازی و راسیسم اروپایی دارند را با تئوری مارکسیستی به نقد بکشد. (امان از یک ذره شعور در بین فمینیست های عوام ایرانی و این غربگرایان طرفدار استعمار و آسمیلاسیون فاشیستی) فمینیسم عامیانه و مبتذل را باید طبقه بندی کرد. یک دسته از فمینیست های مبتذل فرمالیست مردانگی را در آلت تناسلی و سبیل و پوشش خلاصه می کنند. این ها مبتذل ترین ها در بین تمام فمینیست ها هستند و تمام انتقاداتشان، انتقاداتی در چارچوب مسائلی جنسی است. این ها می توانند زنانی باشند که رهایی را در تن فروشی ابدی یا طولانی مدت خود به یک مرد یا مردان متفاوت می بینند، مردانی که مدام برایشان کار می کنند و علاوه بر کار بیرون از خانه بعد از خستگی و کوفتگی بعد از کار، کارهای خانگی را هم انجام دهند و زن پا روی پا بگذارد و اعلام کند که شوهر من خیلی روشنفکر است و بعد از دوازده ساعت کار در بیرون می پزد و می شوید و غذا درست می کند و غیره! این طیف در واقع خود به بازتولید یکی از ناهنجارترین اشکال تن فروشی یعنی فحشای ابدی و یا طولانی کمک می کنند و پراتیک و ایدئولوژی خبیثشان تا مغز استخوان علیه رهایی زن است.طیف دیگری از فمینیسم عامیانه و مبتذل کسانی هستند که چهار پنج جمله از این طرف و آن طرف خوانده و خود را در جایگاه متفکر می بینند در صورتی که نمی توانند پنج دقیقه بدون پرداختن به حاشیه صحبت کنند. این طیف عاشق شعار و جمله های کلیشه یی اند و وقتی با آنان وارد گفتگوی طولانی می شوی، به پرمتیوترین اشکال و روش ها سعی می کنند تو را از یک بحث اصولی و انتقادی دور کنند و به مسائل حاشیه یی و فرمال مشغول کند. این طیف هم شارلاتان هایی هستند که من آنان را ساقدوش می خوانم. این طیف هنوز تفاوت بین جنس و جنسیت را مثل گروه اول درک نمی کند و از کارکرد ایدئولوژی و بازتاب آن در ذهن سوژه بی خبر است. به تعبیر دیگری می توان گفت این طیف احمق تر از آن است که این مسائل را درک کند. طیف سوم دنبال اسم و مشخصات اند و می خواهند به هر طریق ممکنی مطرح باشند. اگر گفتمان حاکم بر فضای سیاسی جامعه گفتمان هویتی باشد، اینها هویت پرست می شوند. به صورت کلیشه وار یک سری از مسائل را در مورد جنس و جنسیت خوانده است و درک عمیقی از مسائل زنان ندارند. مثل طیف اول و دوم اما در جهالت کامل به سر نمی برد، اما از آنجایی که دنبال مد روز است و هویت پرستی و هویت گرایی را به جای تلاش برای رسیدن به موقعیتی که هویت معنی و مفهوم نداشته باشد، تبلیغ و ترویج می کند، مسیر منحرفی را در مبارزه به پیش می برد و بخش وسیعی از این طیف به خاطر نداشتن هارمونی در تئوری و عمل توسط انقلابات منفعل از بالا جذب نهادهای حکومتی دولت های مختلف می شوند و ضد زن ترین سیاست ها را علیه زن اجرا می کنند. این طیف ممکن است خود را طرفدار انترسکشنالیتی بخواند و یکی دو مقاله هم از جودیت باتلر خوانده باشد، اما از انجایی که هیچ اطلاعی از مبارزه ی طبقاتی و مبارزات تاریخی زنان ندارد، در جهالت مثل طیف های دیگر به با پراتیکش به تثبیت وضع موجود و بردگی زنان خدمت می کند. در کنار این طیف ها باید به تشکیلات های موسوم به فمینیستی و انواع و اقسام جریانی که توسط سازمان های سبز و سوسیال دمکرات علیه رهایی زن سازمان داده می شوند و مساله ی زن را تبدیل به یک پدیده ی بیگانه با رهایی زن میکنند، اشاره کرد. اگر فمینیسم نتواند ساختار و مناسبی را نشانه بگیرد که طبیعت زن را تبدیل به هویت کرده و از هویتی به اسم جنسیت که چیزی در چارچوب برساخت “نژاد” است، واقعیتی می سازد تا از این واقعیت بهره بگیرد و به راحتی نیمی از جامعه را سرکوب کند، تا آن نصف دیگر راحت تر سرکوب شود، پس به درد زباله دان تاریخ می خورد. فمینیسم لیبرال، “رادیکال”، هویت گرا، مبتذل و عامیانه جملگی در مقابل رهایی بشر اند و این تنها فمینیسم مارکسیستی و مارکسیسم است که رهایی زن را به طور واقعی در تئوری و عمل جستجو می کند. فمینیست های عامیانه و مبتذل البته به دلیل خصلت های اپورتونیستی شان ممکن است در شرایطی که جنبش کمونیستی تقویت می شود، گذشته ی شرم آور خود را انکار کنند و تمام افسار و دستبند سبز و بنفش را کنار بگذارند و به “کمونیست” های دو آتشه و “مارکسیست-فمینیست” هایی تبدیل شوند، که همگان را به سکسیسم و زن ستیزی و ضدیت با “کمونیسم” محکوم کنند، اما چون این طیف ها با تئوری و دانش و حکمت دشمنی دارند و گرویدنشان به جنبش سوسیالیستی و کمونیستی تنها به خاطر منافع حقیرشان است و این گرویدن نه از روی درک مارکسیسم و حقانیت تئوری سوسیالیسم علمی، بلکه منشاء در دیدگاه های خرده بورژوایی و کاسبکارانه شان (پیروی از مارکتینگ در سیاست) است، مارکسیسم شان همچون فمینیسم شان عامیانه و مبتذل باقی خواهد ماند و با نقدهای چکشی و رادیکال و برنده ی امثال من طرف خواهند بود. آن زمان وقتی که در دنیای مبارزه ی فکر با جهالت (کمونیسم با ابتذال) بازنده می شوند، یکی پس از دیگری مسیر پناه بردن به دستگاه های امنیتی دولت هاای بورژوایی را در پی می گیرند و اقدام به آدم فروشی به جای پاسخ سیاسی می کنند. از مینا احدی گرفته تا نگین بانک و جدیدا یک سادومازوخیست به اسم مینا خانی تا اوباش دور و بر این افراد جملگی در زمره ی افرادی هستند که نماینده ی فمینیسم عامیانه و مبتذل هستند و در جواب نقد به پلیس نازی و فاشیست و دستگاه های امنیتی پناه می برند. ما جواب این شارلاتان های ساقدوش را با فکر و در خیابان خواهیم داد و هیچ گاه ترسی از این های و هوی نداشتیم و نخواهیم داشت.

حسن معارفی پورهایدلبرگ 13.07.2020

در باره ی مریوان

مریوان شهری که من در ان به دنیا امده ام. شهری با تاریخی پر از کشمکش های سیاسی و اجتماعی. شهری است که شاید بیشتر از شهرهای دیگر ایران قطب بندی های اجتماعی و سیاسی وجود دارد. این شهر در پانزده کیلومتری مرز عراق (باشماق-پینجوین) و در شمال غرب ایران قرار گرفته است و موقعیت جغرافیایی مریوان و هم جواری این شهر با نوار مرزی موقعیت ویژه یی به این شهر داده است وفعالیت سیاسی ناهمگون در این شهر در سطوح مختلف در پی داشته است.شاید هیچ شهری در سراسر ایران به اندازه ی مریوان پتانسیل کشمکش سیاسی بین قطب های مختلف راست و چپ را نداشته باشد. در مریوان بعد از انقلاب 57 ما در کنار نیروهای سپاه رزگاری، مکتب قران، حزب دمکرات کردستان ایران، قیاده موقت و “پیشمرگ مسلمان”(جاش) از یک طرف، چپ دخالتگر و اتحادیه ی دهقانان مریوان از طرف دیگر را داشتیم که تمام معادلات سیاسی این منطقه را بر هم زد. فواد مصطفی سلطانی، عطا رستمی، فاتح شیخ و مصلح و موسی شیخ ها را داشتیم که در مقابل نویسندگان مذهبی و ناسیونالیست کرد، ادبیات سوسیالیستی و سنت رادیکال را پیش می بردند و در مقابل شعر ناسیونالیستی شعر سوسیالیستی می خوانند. سلول های تنفسی رهبری کومه له از این شهر برخاسته اند و می توان بدون اغراق گفت، بدون کسانی مثل فواد مصطفی سلطانی، کومه له هیچگاه نمی توانست به این صورت شکل بگیرد و اینچنین توده یی شود. در مریوان همزمان سپاه مرتجع رزگاری وجود داشت که در منطقه ی اورامانات بسیار فعال بود و این سپاه ارتجاعی و اسلامی بعد از انقلاب در یک مهمانی در شهرک سرواباد که رهبری کومه له ان را سازمان داده بود با یک برنامه ی از پیش تعیین کرده بود، خلع سلاح شد. دانشجویان چپ دانشگاه های مختلف ایران، از شهر مریوان مثل فواد سلطانی و عطا رستمی و فاتح شیخ و ریبوار و غیره اغلب از خانواده های اشراف و فئودالی بودند، اما اشنایی انان با اندیشه های چپ باعث شد، که علیه منافع و ایده های فئودالی خانواده و اطرافیان خود طغیان کنند و با تشکیل اولین هسته های کومه له در مریوان از جمله جمعیت دفاع و اتحادیه ی دهقانان، تقسیم اراضی بین دهقانان شکل بگیرد و از فئودال های منطقه ی مریوان از جمله حاجی امین بیک (پدر عطا رستمی)، حمه رشی بیک (پدر فواد سلطانی) و سایرین خلع ید شود و زمین هایشان بین دهقانان تقیسم شود.اقدامات انقلابی اتحادیه ی دهقانان با هر درکی که انان در ان دوران از سوسیالیسم داشتند، عملا طغیان انقلابی علیه مالکیت خصوصی بر زمین و بازمانده ی ایده ها و افکار فئودالی بود. اینکه رهبری کومه له یا رهبری جمعیت دفاع در ان دوران خود شدیدا سنتی بودند و زنان عضو این هسته ها هنوز روسری به سر داشتند، شاید اهمییت چندانی نداشته باشد. مهمترین مساله زیر سوال بردن مقدسات فئودالی یعنی مالکیت خصوصی بر زمین و زیر سوال بردن افکار فئودالی یعنی اعتقاد به اسپرم مقدس و بیک و شیخ و بیک زاده بودن مالکان زمین بود. بررسی تاریخ کومه له و کشمکش های سیاسی ان دوران و درگیری با نیروی ارتجاعی قیاده موقت (نیروهای کرد وابسته به بارزانی که بعد از انقلاب ایران از طرفداری از شاه دست کشیده و برای ماندگاری در ایران به شاخه ی سپاه پاسداران که مدتی بعد از انقلاب تشکیل شد، تبدیل شده بودند و در جنگ مستقیم علیه پیشمرگان کومه له و حزب دمکرات کردستان در کنار سپاه پاسداران رژیم ایران شرکت کردند)، شاید در یک مقاله نگنجد، اما در واقع قیاده موقت هم همچون گشت ارشاد امروزی، بخشی از نیروهای سرکوب در مریوان بودند و با چفیه ی سرخ بارزانی در روز روشن به انقلابیون حمله می کردند.مریوان شهری است، همانطور که گفته شد، قطب بندی ها بسیار مشخص و روشن بود و همجواری مریوان با مرز عراق و امکان تهیه ی اسلحه ی قاچاق از طریق مرز، موقعییت ویژه یی به این شهر داده بود. تظاهرات های مختلف در شهر مریوان همیشه با شهرهای دیگر ایران متفاوت بود و سریعا به سنگر بندی مردم با رژیم می انجامید. زمانی که رژیم جمهوری اسلامی حاضر نبود دراوایل انقلاب مریوان را ترک کند، مردم مریوان به دستور فواد مصطفی سلطانی این شهر را ترک کرده و به منطقه ی بین برده رشه و کانی میران در نزدیکی مرز باشماق کوچ کردند. کوچی که به کوچ تاریخی شهر مریوان معروف شد. فواد سلطانی یکی از استراتژی های جدید برای مبارزه با جمهوری اسلامی و برای ندادن تلفات از مردم بی دفاع را در پیش گرفت و این استراتژی بسیار موفقیت امیز بود و با پشتیبانی بی نظیر مردم شهرهای دیگر، از جمله سنندج، بانه و سقز همراه شد و هزاران نفر از این شهرها با پای پیاده برای رساندن خود به اعتصاب مردم (کوچ) خود را به مریوان رسانده و به مردم کوچ کرده پیوست شدند.سال های سال مریوان جولانگاه نیروهای پیشمرگ کومه له بود و حزب دمکرات هیچ گاه نتوانست جایگاهی در میان مردم این شهر داشته باشد. در بسیاری از شهرها و روستاهای مریوان حزب دمکرات و سپاه پاسدارن را با همدیگر مقایسه می کردند و هر دو برای مردم این شهر منفور و باج گیر محسوب می شدند.پیشمرگان کومه له در دهه ی شصت شب ها و روزها در داخل شهر یا در اطراف شهر و در دهات های منطقه در منزل مردم اقامت می گزیدند و در نهایت ارامش و امنیت با مردم زندگی می کردند. پایگاه های سپاه پاسدارن در دهات های استراتژیک و مرزی از رفت و امد نیروهای پیشمرگ چشم پوشی می کردند و عملا حضور نظامی و سیاسی پیشمرگ را نادیده می گرفتند. به دنبال انشعاب سازمان زحمتکشان کردستان ایران موسوم به سازمان چاقوکشان، کشمکش های سیاسی در مریوان تا حدودی عوض شد، قطب غیر سیاسی و احساسی جامعه سریعا جذب تبلیغات و بر و بیای مافیای چاقوکشان شد و این مافیا بیشترین تبلیغات خود را روی احساسات مردم سرمایه گذاری کرده بود و ناسیونالیسم کرد را در پوشش دیگری تبلیغ می کرد. بسیاری از جوانان سابقا کومه له یی جذب سازمان قمه کشان شدند و به این سازمان سمپات پیدا کردند، با انشعاب حزب حکمتیست از حزب کمونیست کارگری و حضور گارد ازادی در میان مردم کشمکش ها کمی تغییر پیدا کرد و مردم تا حدود زیادی توانستند به ادبیات و اثار کمونیسم کارگری دسترسی پیدا کنند و از سازمان قمه کشان فاصله بگیرند، اما در کنار این ها وهابیت و سلفیسم در حال رشد و نیرو گیری بود. مریوان همچنین به یکی از قطب های وهابیت در منطقه تبدل شده بود. دهات های نوار مرزی که سابقا همگی میزبان پیشمرگان کومه له بودند، در عرض چند سال انچنان مجذوب تبلیغات سلفیستی شدند که انگار انقلاب اسلامی و سلفیستی در انجا اتفاق افتاده بود. حضور پژاک (شاخه ی کردستان ایران پ ک ک) هم تا حدودی توانست پایگاه احزاب سنتی ناسیونالیست کرد مانند حزب دمکرات را تضعیف کند و درگیری های نظامی پژاک در این منطقه باعث شد که بخشی از نیروهای ناسیونالیست کرد از حزب دمکرات و سازمان قمه کشان شیفت کرده و به پژاک تمایل پیدا کنند! رشد پژاک اما یک رشد بادکنکی بود و بعدا متوقف شد.همزمان با همه ی این ها در مریوان نشریات مختلفی به زبان کردی و فارسی منتشر می شد و با اوج گرفتن مبارزات کارگری در نقاط مختلف ایران و کردستان، کمیته ی هماهنگی برای ایجاد به تشکل های کارگری در مریوان هم تاسیس شد و تئاتر خیابانی و رادیکال در این شهر بستری برای تبلیغ اندیشه های مترقی شد. نشریات دانشجویی چپی که توسط دانشجویان ازادی خواه و برابری طلب منتشر می شد از طریق کسانی از جمله خود من به دست فعالین سیاسی و کارگری در این شهر می رسید و ادبیات چپ مارکسیست و کمونیستی ابدیت شده هم در دسترس مردم قرار می گرفت. در کنار ان فصل نامه ی زریبار که هر شماره ی ان یک کتاب حجیم بود، هر سه ماه یک بار منتشر شده و به دست مردم می رسید. این فصل نامه با اینکه خود را یک مجله ی فرهنگی و ادبی معرفی کرده بود، اما در واقع مهمترین مسائل سیاسی و اجتماعی دنیای معاصر را از موضع ناسیونالیسم چپ و سوسیال دمکراسی کردی زیر ذره بین قرار می داد. یکی از نقاط قوت نویسندگان این فصل نامه علیرغم دیدگاه های ناسیونالیستی و ادبیات پست مدرنیستی و پسا استعماریشان، مخالفت با جنگ و دخالت نظامی غرب و امریکا در خاورمیانه و ایران بود. در کلیت خود این فصل نامه یک فصل نامه ی قابل رجوع و قابل تعمقی بود. تمام این مسائل اما نمی توانست کلیت فرهنگ عشیره گرایانه و ضد زن حاکم در مریوان را زیر سوال قرار دهد. در مریوان می توان گفت که مناسبات چپ ترین چپ ها هم مردسالارانه و ضد زن بود. چپ هایی که سنتا چپ شده بودند، مشروب خوردن برای زنان را مکروه و حتی ممنوع می دانستند! به سکس قبل از ازدواج برای زنان اعتقادی نداشتند! برای خواهران و همسران خود خط و نشان می کشیدند که با چه کسانی رفت و امد داشته باشد! همیشه باید یک همراه مرد در کنار زنان می بود و زنان را روانه می کرد! در کل فرهنگ مردسالاری و مناسبات عقب مانده و سنتی که محصول جامعه ی پیشا سرمایه داری است در مریوان بسیار قوی بود! اگر استثنائات را از کل کم کنیم می توان گفت فرهنگ حاکم در جامعه ی مریوان شدیدا نرسالارانه و ضد زن بود.در روزهای جمعه و هنگام نماز جماعت هزاران نفر در مریوان در صف نماز جمعه روی اسفالت خیابان اصلی مریوان که متاسفانه اسمش را فراموش کردم بر روی کارتن نماز می خوانند و عبادت می کردند!!امار زن کشی در مریوان تفاوت زیادی با شهرهای کردستان عراق ندارد. شاید بتوان با امار نشان داد که در بین شهرهای کردنشین در استان کردستان ایران، مریوان بیشترین امار خودسوزی زنان را دارد. خودسوزی زنان روشن ترین دلیل بر نبود عدم ازادی برای زن است. دو تن از فامیل های دور و نزدیک خود من به دلیل فشارهای کثیف و وحشیانه ی اجتماعی و فرهنگ منسوخ شوهرانشان، اقدام به خودسوزی کردند و خوشبختانه جان سالم به در بردند!در مریوان لمپنیسم بیداد می کند. یکی از سنت هایی که در طول 15 بیست سال گذشته شدیدا رایج بوده است و تاکنون هم وجود دارد، فرهنگ لمپنیستی، قمه کشی، تبر زنی و گروگان گیری و انسان کشی است.در شهر مریوان چند خانواده ی عشیره و ادمکش وجود دارند که تاکنون ده ها انسان بی گناه را در روز روشن با چاقو و قمه و تبر لت و پار کرده و حتی کشته اند. جمهوری اسلامی هم عمدا این ها را کلانتر شهر مریوان کرده است و هر کدام از این ها را گرفته مدتی زندانی کرده و بعد از یک مدت ازاد می کند، تا به عنوان الگوی جوانان برای به قهقرا بردن جامعه از انان استفاده کند.یکی از همین لمپن ها طاهر داباشی بود که چند سال پیش جمهوری اسلامی او را با لباس زنانه در سطح شهر چرخاند! جمهوری اسلامی با این عمل می خواست به کرامت انسانی زنان حمله کند و بگوید که اراذل و اوباش ها هنوز به اندازه ی زنان، پست نیستند!! در مریوان همچنین مناسبات خانواده بسیار مستحکم است. خانواده ی گسترده یکی از سمبل های جامعه ی فئودالی و کشاورزی است و در مریوان کم نیستند کسانی که با پدربزرگ و مادر بزرگ و عمه و خاله و دایی و غیره در یک منزل مشترک زندگی می کنند.مساله یی که هنوز متاسفانه در مریوان وجود دارد حیوان ازاری و سکس با حیوانات است و می توان بدون اغراق گفت بین بیست تا سی درصد جوانانی که قبل از ازدواج رابطه ی جنسی ندارند(مردان جوان)، با الاغ و قاطر ووو همخوابگی دارند!مریوانی های خارج کشور و منطقه گرایییکی از سنت های پیش پا افتاده یی که هنوز در میان مریوانی های خارج کشور وجود دارد، این است که این دوستان در هر کجای جهان باشند، سریعا همدیگر را پیدا می کنند و رفت و امد به منزل همدیگر را شروع می کنند. من این را درک می کنم که بلاخره دو تا انسان که زبان و فرهنگ همدیگر را می فهمند، راحت تر با همدیگر کنار می ایند، اما تاکید مریوانی ها بر رگیونالیسم (منطقه گرایی) و ایگنور کردن مردم دیگر شهرها و شهرستان های دیگر در خارج کشور، کوچکترین ربطی به احساسات نوستالژیک ندارد، بلکه برخاسته از یک فرهنگ راسیستی است. یک بار در مراسمی بودیم یک مریوانی بهم گفت که جشن نوروز را به تمام مریوانی ها تبریک می گویم!!در المان و انگلیس و سوئد و هر جای دیگر این کره ی خاکی وضعیت مریوانی ها چنین است. مریوانی ها در شب های نوروز و غیره دور هم جمع می شوند و زنان شان مشغول دلمه پزی هستند و خود با صدای بلند بحث های منطقه گرایی و غیره می کنند و زنان بیچاره شان را در اشپزخانه نگاه می دارند، تا برای مهمانان چای بیاورند و در هیچ جمع مریوانی ندیدم که زنان در کنار مردان بنشینند و مشروب بنوشند و در مباحث سیاسی شرکت کنند! خب این فرهنگ فئودالی است! عشیره یی است! ممکن است به خیلی ها بربخورد، اما متاسفانه واقعییت است! این را در اخر بنویسم که به ندرت انسان های شریف مبارز و کمونیستی در مریوان پیدا می شوند که فاصله ی حرف و عمل را از بین برده باشند و خودشان شبیه حرف هایشان باشند.

حسن معارفی پور21.12.2015