عروج مجدد قتل های فاشیستی و زنجیره یی توسط دولت پنهان فاشیستی

در رابطه با ترور رئیس دولت استان هسن والتر لوبک Walter Lübcke به دست فاشیست ها

حسن معارفی پور

آیا موج دیگری از ترور و آدمکشی با همکاری دولت آلمان و سازمان اطلاعات و جاسوسی این کشور در راه است؟ بی شک جواب این سوال آری است.

با توجه به اینکه ده ها شبکه ی فاشیستی و انسان کش درون پلیس و ارتش آلمان از طریق چت های اینترنتی کشف و شناسایی شده اند و پلیس “غیرفاشیست” در حال “کنترل” پلیس فاشیست و “تلاش” برای “عقلانی” کردن فاشیسم دولتی و پلیسی است، بعید نمی دانم که در این گیر و دار سیاسی و کشمکش بین فراکسیون های مختلف بورژوازی، جناح فاشیسم میدان را به دست گرفته و نیروهای به ظاهر مخالف فاشیسم درون دولت را ناچار کند، که یا خود را با فاشیسم تطبیق دهند، یا همچون والتر لوبک رئیس دولت استان هسن و مدافع حقوق پناهجویان که وابسته به یک حزب راست و محافظه کار (دمکرات مسیحی) بود و تنها جرمش دفاع از پناهنده بود، مرگ را با جان بخرند. بدون شک این ترور ها در ادامه ی ترورهای زنجیره یی در سال های 1999 تا 2001 است. در این سال ها ما شاهد قتل های زنجیره یی به دست نیروی های فاشیست وابسته به سازمان جاسوسی آلمان هستیم که در مجموع 9 نفر قربانی می شوند. این قتل ها که به قتل دونر من (مرد ساندویج فروش) مشهور شده اند، در مجموع جان هشت نفر خارجی و یک پلیس زن را می گیرند. شبکه های فاشیستی تا دندان مسلح و تسلیح شده توسط سازمان جاسوسی آلمان هدف دیگری جز ترساندن جامعه از طریق کشتن خارجیان و مدافعین حقوق پناهندگی نداشته و ندارند. فاشیست ها و دولت پنهان فاشیستی درون دولت بورژوایی می خواهند از جامعه زهر چشم بگیرند و بگویند: اگر از خارجی ها دفاع می کنید باید مرگ را با جان بخرید. این سیاست به شکل دیگری توسط احزاب نئوفاشیستی همچون حزب آلترناتیو برای آلمان، نشریات نئوفاشیستی همچون مجله ی کمپاکت و یونگه فرایهایت، جنبش نئوفاشیستی پگیدا و جریانات موسوم به راست جدید و گروهای هویتی موسوم به ایدنتیتر در سطح گفتمانی در چارچوب رئال پولیتک بورژوازی المان دنبال می شود. وقتی رئیس سازمان جاسوسی آلمان ماآسن به همکاری با گروه های فاشیستی و نئوفاشیستی محکوم شد، نه تنها زندانی شد، بلکه ارتقای شغلی گرفت و دوهزار و چند صد یورو به حقوق ماهیانه اش به عنوان وزیر کابینه ی یکی از جنایتکارترین و فاشیست ترین سیاستمداران آلمان یعنی هورست زیهوفر، کسی تولد 69 سالگی اش را با دیپورت 69 پناهجویی افغانستانی جشن گرفت، منتصب شد.

ضرورت مقاومت مسلحانه در مقابل فاشیسم دیر یا زود به ما کمونیست ها و خارجی های مدافع آزادی و برابری تحمیل شود، چون دولت راستگرا و محافظه کار آلمان و دولت های امپریالیستی و نئوفاشیستی دیگر کشورها، نه جانب ما، بلکه جانب فاشیست ها و انسان کشان را خواهند گرفت و وقتی که دستگاه های اطلاعاتی مانند ترورهای زنجیره یی اسلحه و امکانات برای تروریست های فاشیست جور کنند، پناه بردن به جلاد تروریست و فاشیست همکار ان جلاد دیگر در این وضعیت حماقت محض است. همبستگی طبقاتی و توده یی در مقابل این موج ترور فاشیستی ضروری تر از شام شب است. دیر یا زود راست جامعه تلاش خواهد کرد با این موج ترور به صورت جنبشی همکاری کند و همین سیاست مدارن که با افسار تمدن (کراوات) در پارلمان های اروپا گفته های راسیستی را در “شرایط” “دمکراتیک” بی ترس و واهمه بیان می کنند و مورد تشویق قرار می گیرند، پس فردا با یوزی و کلاشینکف به همراه شعبان بی مخ های فاشیست دور و برشان به جان من و توی نوعی نیفتند. هر کجا هستید شبکه های انقلابی و رادیکال برای مقاومت در مقابل فاشیسم و ترور فاشیستی و دولتی سازمان دهید. دست مردم را در دست هم داده و با جلسات هفتگی و راه اندازی بحث سیاسی هم خود و هم دیگران را سازماندهی کند. باید امادگی ذهنی مقاومت در مقابل هیولای فاشیسم پدید اید در غیر این صورت جامعه مثل یهودی های دوران هیتلر بدون کوچکترین مقاومتی تسلیم مرگ می شود.

فاشیسم عقیده نیست، تبهکاری است. تبهکاری جرم است، پس یک فاشیست بالفعل مجرم است و جای مجرم نه در جامعه، بلکه پشت میله های زندان است. وقتی دولت با فاشیسم همکار است و بخشی از دولت به ویژه بخش های فوق پلیسی اش فاشیستی است، پس نمی توان از فاشیست و تبهکار انتظار بازگرداندن حقوق کسانی که در این جامعه حقوقشان پایمال شده و می شود، را داشت. بنابراین باید قانونی که از فاشیست حمایت می کند و یا توسط فاشیست ها اجرا می شود، با تمام قدرت لجن مال کرد و به صورت فراقانونی برای نابودی فاشیسم سیستماتیک، دولتی و اجتماعی وارد مبارزه ی قهرامیز شد. قهر انقلابی خشونت نیست، بلکه در هم شکستن خشونت سازمان یافته ی دولتی و پلیسی است. قهر انقلابی بر خلاف خشونت فاشیستی و ضد انقلابی به رهایی ختم می شود. اگر مجموعه یی فاشیست مانع سر ما برای رسیدن به رهایی هستند، چاره یی جز برداشتن انان به روش های انقلابی و با قهر برای رسیدن به رهایی نداریم.

می خواهی برده بمانی و توسط فاشیست ها تکه پاره شوی قهر انقلابی را خشونت خطاب کن، نمی خواهی مثل گوساله گردنت را بزنند، انقلابی شو، به یک تشکیلات انتی فاشیستی بپوند، اگر نیست یک تشکیلات کمونیستی و انتی فاشیستی درست کن و دیگران را به جنگ علیه فاشیسم دعوت کن و سازمان بده. ما با فاشیست ها در حال جنگ دائمی هستیم و بین ما و انان نمی تواند گفتمانی برقرار شود. تنها قانونی که بین ما و انان وجود دارد، قانون طبیعت است، یا آنان ما را می کشند و یا ما انان را برای همیشه به گور خواهیم سپرد.

زنده باد انقلاب سوسیالیستی
مرگ بر فاشیسم
نابود باد دولت بورژوایی عامل اصلی بازتولید فاشیسم

“تفاوت کمونیست های اروپایی با کمونیست های “اورینت

حسن معارفی پور

من به شدت به کلمه ی “اورینت” که زمانی مفهومی ضد عقلانی برای تحقیقات بی مایه ی اکادمیک ابلهان پست مدرنیست نماینده ی نابودی عقل برای مشروعیت پیدا کردن این گفتمان نولیبرالی در کنار گفتمان امپریالیستی حاکم شده بود، حساسیت دارم و حتی الامکان سعی می کنم از به کار بردن این ادبیات ضد انسانی پرهیز کنم. در اینجا هم این کلمه را در گیومه گذاشته ام تا مرزبندی خود را با به کار بردن این کلمه نشان دهم

خوشبختانه با گسترش اینترنت همه به انبوهی از اطلاعات دسترسی پیدا کرده اند، بدبختانه اکثریت مردم این اطلاعات را یا نمی خوانند و یا اگر بخوانند مثل بقال ها و رانندگان تاکسی یک نوکی به هر قسمت از روزنامه زده و بعد ان را توی سطل زباله می ریزند. جریان اکثریت قریب به اتفاق “روشنفکران” و “متفکران” ما هم همین شده است. هر کدام نوکی به یک استاتوس فیس بوکی زده و ان را به کلی رها می کنند. هر کسی یک خرده اطلاعاتی دارد که می توان گفت در حد صفر است. همه در مورد هر چیزی اظهار نظر می کنند، اظهار نظرها البته بی نهایت سطحی و به دور از هر گونه منطق و اندیشه و عمق است. کسی دیگر به دنبال توضیح و تشریح انتقادی مفاهیم نیست. در میان “نویسندگان” و “صاحب نظران” فارسی زبان وضعیت واقعا فاجعه است. انان هر روز بیشتر سطحی تر می شوند و سطحی تر می نویسند. بیشتر “چپ” ها و “کمونیست” های “اورینت” تصور می کنند که خواننده مفاهیمی همچون سوسیالیسم، کمونیسم، مبارزه ی طبقاتی، دیکتاتوری پرولتاریا، حزب، انقلاب، طبقه ی کارگر ووو را می دانند و در مورد ان اطلاعات دارند، لذا کسی خود را موظف به توضیح این مسائل نمی داند، البته اگر کمونیست های “اورینت” خود اطلاعاتی در این زمینه داشته باشند، که به نظر من اطلاعات خودشان هم اغلب ناقص، وارونه و امیخته به ایدئولوژی بورژوایی است. یکی از رفقا تعریف می کرد که اعضای رهبری حزب “کمونیست” “کارگری” ایران (بخوانید مجاهدین آتئیست و پان ایرانیست) از حزب سوسیال دمکرات آلمان دفاع کرده اند و وقتی این رفیق که الان خوشبختانه از این محفل ارتجاعی موسوم به کمونیست جدا شده است، سوال کرده است که شما به چه دلیل از حزب سوسیال دمکرات آلمان که یک جریان نئولیبرال و امپریالیستی است، دفاع می کنید؟ در جواب بهش گفته بودن که اعضای این حزب هنوز به همدیگر را Genosse یعنی رفیق خطاب می کنند و چون رفیق یک واژه ی چپ است و چپ ها به کار می برند، پس باید نتیجه گرفت که حزب سوسیال دمکرات آلمان هم چپ است!!! آدم زمانی که این میزان از بی شعوری را در جواب این اعضای کمیته ی مرکزی این حزب که به مفهوم کمونیسم و کارگر همچون کنه اویزان شده است، می بیند و می شنود، تنها می تواند حزب کمونیست کارگری ایران را یک جریان ارتجاعی نئولیبرالی بخواند.

کمونیست های اروپایی ممکن است در برخورد به رئال پولیتیک مانند ما رادیکال و انقلابی عمل نکنند و بخشا به خاطر شغل و زندگی و یا ترس خود را با این شرایط تطبیق داده و بدهند، اما انان جدی هستند، تئوری تولید می کنند، روی مفاهیم سال ها مطالعه می کنند، حرف مفت و بی ارزش و بی مایه نمی زنند، راجع به مساله یی که اطلاع ندارند، نمی نویسند. اول مطالعه ی جدی می کنند و بعد وقتی فهمیدند می نویسند. تفاوت اینجاست. الان اگر تله ویزیون بی بی سی با هر کدام از چپ های ایرانی تماس بگیرد و بگوید نظرت راجع به سیاه چاله ها چیست؟ یا دیالکتیک استعلایی کانت را توضیح بده و یا چیزی در این مایه ها. این چپ های ایرانی بدون اینکه یک ثانیه فکر کنند و یا از این تله ویزیون امپریالیستی وقت بخواهند که حداقل در این زمینه مطالعه کنند، فورا شروع به نظر دادن می کنند. نکنید دوستان. دست از پراکنده خوانی و پراکنده گویی و پرت و پلاگویی بردارید. با خودتان و جامعه صادق باشید تا مردم جدی تان بگیرند وگرنه من شخصا وقت ندارم خزعبلات شما را بخوانم و با گوش دادن به برنامه های تله ویزیونی شما تنها می توانم به حماقت، جهالت و احمق فرض کردن مخاطب از جانب شما بخندم.

سربازان

 

بتینا وگنر
ترجمه ی حسن معارفی پور
مقدمه ی از مترجم
ترجمه ی این آهنگ را در شرایطی که خطر جنگ بر روی سر جامعه ی ایران و خاورمیانه همچون شمشیر داموکلس در حال گشت و گذار است، به تمام مخالفین جنگ، به تمام کسانی که علیه بربریت و توحش سرمایه داری مبارزه کرده و می کنند و حاضر نیستند برای حاکمان و سرکوبگرانی که به اسم سرزمین پدری فرزندان مردم، پدر و مادر کودکان را بی پناه را به جنگ می فرستند، خود را به کشتن دهند، تقدیم می کنم. این اهنگ تقدیم به تمام کسانی که نه علیه سربازان دیگر کشورها، بلکه علیه دولت “خودی”، یعنی بورژوازی ناسیونالیست و ناسیونالیسم بورژوایی “ملی ” و میهنی دست به اسلحه می برند و برای سرنگونی سیستم سرمایه داری از هیچ مبارزه ی ولو مبارزه ی مسلحانه دریغ نمی کنند، هم تقدیم می کنم.
یکی از دلایلی که من آهنگ های بتینا وگنر را ترجمه می کنم، محتوای بسیار قوی در قالب کلمات بسیار محدود است. بی شک بتینا وگنر تنها یک ترانه سرای رادیکال و انقلابی نیست، بلکه او یک متفکر است که فکر انقلابی و رادیکال تولید می کند و خلاقیت او در این است که پیچیده ترین مفاهیم را در قالب کوتاه ترین متون تشریح می کند.
یکی از دلایل دیگری که من به سراغ ترجمه ی این آهنگ ها می روم این است که ما در عصری زندگی می کنیم که نابودی عقل از طریق دولت در قالب ایدئولوژی در ذهن میلیون ها نفر از شهروندان ریخته می شود و بیگانگی انسان با انسانیت از طریق الودگی به ایدئولوژی طبقات دیگر شکل می گیرد. بدبختانه احزاب و نیروهای سیاسی به اصطلاح چپ و کمونیست ایرانی هم از این مساله جدا نیستند. اکثریت این جریانات به اصطلاح چپ و کمونیست نماینده ی بازتولید نابودی عقل از طریق چسپیدن به فرم و رها کردن ماهییت هستند. اکثریت اعضای کمیته ی مرکزی و رهبری این احزاب هیچ دانش مارکسیستی و کمونیستی نداشته و ندارند و همانطور که بتینا وگنر در این آهنگ اشاره می کند، شعارهای توخالی جای فهم و شعور را در میان آنان گرفته است.
هر کدام از این احزاب و نیروها شب و روز شعار زنده باد سوسیالیسم و مرگ بر جمهوری اسلامی می دهند، بدون اینکه سوسیالیسم را بفهمند و ماهییت جمهوری اسلامی را به عنوان یک دولت مدرن بورژوایی با سیاست های فاشیستی و نئولیبرالی بفهمند. اینجاست که این نفهمی و نداشتن دانش تئوریک باعث می شود، کلی گویی های احمقانه، جای تحلیل های عمیق و طبقاتی متکی به عقلانیت و فهم را بگیرند. در این شرایط و با توجه به اینکه ما در دوران نابودی عقل به سر می بریم، رجوع به عقلانیت را اگرچه دشوار اما محتمل می دانم. من حاضرم سال ها منزوی باشم، ولی حاضر نیستم با مالتی توده ی نماینده ی ایدئولوژی بورژوایی، نماینده ی شعارهای کلی و در یک کلام نماینده ی نابودی عقل همراهی کنم. من خلاف جریانم، شما هم به خلاف جریان بپیوندید!
علیه جنگ وعلیه تروریسم دولتی و بین المللی سازمان یافته ی دولت های بورژوایی باید مردم را قبل از هر چیز اگاه کرد، که گوشت دم توپ طبقه ی بورژوازی نشوند.
….
سربازان
هر کشور فرزندانش (پسرانش) را به حوزه غیرت (ناموس) قسم می ده، با سلاح و کلاه خود و اونیفورم غرور.
و در دایره ی لغات سربازان یک “نه” بلند غائب است،
چون این کلمه ی (نه) شامل روحیه ی جنگجویی نمی شود
یکی برای هیتلر جانش را فدا می کند و دیگری برای سرزمین پدری اش آلمان،
آمریکا هم سربازانش را در ویتنام رها می کنند تا کشته شوند
آنکه اسم استالین را نجوا می کند، تا امروز ناشناس مانده است.
همه برای یک برنامه یی کشته شدند.
یکی به نام عیسی مسیح شمشیر می کشید، دیگری برای محمد (پیامبر اسلام) می جنگد
در این میان هم شعار جای خود را به فهم می دهد.
یکی برای ایده هایی می کشد، که خودش نمی فهمد.
آیا او کور است؟ آیا او تنوشته ی روی دیوار را نمی بیند؟
در میان یادبوهای قهرمانان، هیچ مرده یی برنده نیست،
سربازی که بر زمین افتاده است، پیروزی برایش بی معنی است.
اگر او سیاه، زرد، سرخ پوست یا سفید پوست باشد، یک چیز انان را گرد هم می اورد:
همگی برای صاحبان قدرت (دولتمردانشان) در جنگ کشته شدند.
یک سرباز هم (می تواند) یک پدر باشد، پسر کسی و شوهر کسی دیگر،
او عاشق مادرش، زنش و بچه اش است.
این دیگر جنون است که یک عاشق هم می تواند انسان بکشد،
کسی که دیگران بهش عشق می ورزند.
اگر سربازان همگی در سطح هزاران نفری با گفتن نه “برادرانه” متحد شوند
و از پشت کانال های جنگ دست اتحاد به سوی هم دراز کنند،
آن زمان زندگی بر روی زمین بلاخره انسانی تر (انسان دوستانه تر) خواهد شد،
در این وضعیت دیگر نیازی به اخطاریه ی روی دیوار نخواهد بود

….

 

SOLDATEN SONGTEXT

Jedes Land schwört seine Söhne auf das Feld der Ehre ein
mit Gewehr und Helm und stolzer Uniform.
Und im Wortschatz des Soldaten fehlt des lautgesproch’ne “Nein”,
denn dies Wort entspricht nicht kämpferischer Norm.Einer starb für Adolf Hitler und für’s Deutsche Vaterland,
und Amerika ließ sterben in Vietnam.
Der den Namen Stalins hauchte, blieb bis heute unbekannt.
Alle starben sie für irgendein Programm.

Einer focht im Namen Christi, einer kämpft für Mohammed
und Parole wird Ersatz für den Verstand.
Einer tötet für Ideen, die er selber nicht versteht.
Ist er blind? Sieht er die Schrift nicht an der Wand?

An dem Denkmal für die Helden hat kein Toter je geweint,
ein gefallener Soldat kennt keinen Sieg.
Ob sie schwarz, gelb, rot, ob Weiße, hat sie eines doch geeint:
Jeder starb für seine Mächtigen im Krieg.

Ein Soldat ist auch ein Vater, jemands Sohn und jemands Mann,
liebt die Mutter, liebt die Frau und liebt sein Kind.
Es ist Wahnsinn, dass ein Liebender auch Menschen töten kann,
die genauso wie er selber liebend sind.

Wenn Soldaten sich verbrüdern durch ein tausendfaches “Nein”
und sie reichen über’n Graben sich die Hand,
kann das Leben auf der Erde endlich menschenfreundlich sein,
und es braucht nicht mehr die Mahnung an der Wand.