ترجمه ی این آهنگ را در شرایطی که خطر جنگ بر روی سر جامعه ی ایران و خاورمیانه همچون شمشیر داموکلس در حال گشت و گذار است، به تمام مخالفین جنگ، به تمام کسانی که علیه بربریت و توحش سرمایه داری مبارزه کرده و می کنند و حاضر نیستند برای حاکمان و سرکوبگرانی که به اسم سرزمین پدری فرزندان مردم، پدر و مادر کودکان را بی پناه را به جنگ می فرستند، خود را به کشتن دهند، تقدیم می کنم. این اهنگ تقدیم به تمام کسانی که نه علیه سربازان دیگر کشورها، بلکه علیه دولت “خودی”، یعنی بورژوازی ناسیونالیست و ناسیونالیسم بورژوایی “ملی ” و میهنی دست به اسلحه می برند و برای سرنگونی سیستم سرمایه داری از هیچ مبارزه ی ولو مبارزه ی مسلحانه دریغ نمی کنند، هم تقدیم می کنم.
یکی از دلایلی که من آهنگ های بتینا وگنر را ترجمه می کنم، محتوای بسیار قوی در قالب کلمات بسیار محدود است. بی شک بتینا وگنر تنها یک ترانه سرای رادیکال و انقلابی نیست، بلکه او یک متفکر است که فکر انقلابی و رادیکال تولید می کند و خلاقیت او در این است که پیچیده ترین مفاهیم را در قالب کوتاه ترین متون تشریح می کند.
یکی از دلایل دیگری که من به سراغ ترجمه ی این آهنگ ها می روم این است که ما در عصری زندگی می کنیم که نابودی عقل از طریق دولت در قالب ایدئولوژی در ذهن میلیون ها نفر از شهروندان ریخته می شود و بیگانگی انسان با انسانیت از طریق الودگی به ایدئولوژی طبقات دیگر شکل می گیرد. بدبختانه احزاب و نیروهای سیاسی به اصطلاح چپ و کمونیست ایرانی هم از این مساله جدا نیستند. اکثریت این جریانات به اصطلاح چپ و کمونیست نماینده ی بازتولید نابودی عقل از طریق چسپیدن به فرم و رها کردن ماهییت هستند. اکثریت اعضای کمیته ی مرکزی و رهبری این احزاب هیچ دانش مارکسیستی و کمونیستی نداشته و ندارند و همانطور که بتینا وگنر در این آهنگ اشاره می کند، شعارهای توخالی جای فهم و شعور را در میان آنان گرفته است.
هر کدام از این احزاب و نیروها شب و روز شعار زنده باد سوسیالیسم و مرگ بر جمهوری اسلامی می دهند، بدون اینکه سوسیالیسم را بفهمند و ماهییت جمهوری اسلامی را به عنوان یک دولت مدرن بورژوایی با سیاست های فاشیستی و نئولیبرالی بفهمند. اینجاست که این نفهمی و نداشتن دانش تئوریک باعث می شود، کلی گویی های احمقانه، جای تحلیل های عمیق و طبقاتی متکی به عقلانیت و فهم را بگیرند. در این شرایط و با توجه به اینکه ما در دوران نابودی عقل به سر می بریم، رجوع به عقلانیت را اگرچه دشوار اما محتمل می دانم. من حاضرم سال ها منزوی باشم، ولی حاضر نیستم با مالتی توده ی نماینده ی ایدئولوژی بورژوایی، نماینده ی شعارهای کلی و در یک کلام نماینده ی نابودی عقل همراهی کنم. من خلاف جریانم، شما هم به خلاف جریان بپیوندید!
علیه جنگ وعلیه تروریسم دولتی و بین المللی سازمان یافته ی دولت های بورژوایی باید مردم را قبل از هر چیز اگاه کرد، که گوشت دم توپ طبقه ی بورژوازی نشوند.
هر کشور فرزندانش (پسرانش) را به حوزه غیرت (ناموس) قسم می ده، با سلاح و کلاه خود و اونیفورم غرور.
و در دایره ی لغات سربازان یک “نه” بلند غائب است،
چون این کلمه ی (نه) شامل روحیه ی جنگجویی نمی شود
یکی برای هیتلر جانش را فدا می کند و دیگری برای سرزمین پدری اش آلمان،
آمریکا هم سربازانش را در ویتنام رها می کنند تا کشته شوند
آنکه اسم استالین را نجوا می کند، تا امروز ناشناس مانده است.
همه برای یک برنامه یی کشته شدند.
یکی به نام عیسی مسیح شمشیر می کشید، دیگری برای محمد (پیامبر اسلام) می جنگد
در این میان هم شعار جای خود را به فهم می دهد.
یکی برای ایده هایی می کشد، که خودش نمی فهمد.
آیا او کور است؟ آیا او تنوشته ی روی دیوار را نمی بیند؟
در میان یادبوهای قهرمانان، هیچ مرده یی برنده نیست،
سربازی که بر زمین افتاده است، پیروزی برایش بی معنی است.
اگر او سیاه، زرد، سرخ پوست یا سفید پوست باشد، یک چیز انان را گرد هم می اورد:
همگی برای صاحبان قدرت (دولتمردانشان) در جنگ کشته شدند.
یک سرباز هم (می تواند) یک پدر باشد، پسر کسی و شوهر کسی دیگر،
او عاشق مادرش، زنش و بچه اش است.
این دیگر جنون است که یک عاشق هم می تواند انسان بکشد،
کسی که دیگران بهش عشق می ورزند.
اگر سربازان همگی در سطح هزاران نفری با گفتن نه “برادرانه” متحد شوند
و از پشت کانال های جنگ دست اتحاد به سوی هم دراز کنند،
آن زمان زندگی بر روی زمین بلاخره انسانی تر (انسان دوستانه تر) خواهد شد،
در این وضعیت دیگر نیازی به اخطاریه ی روی دیوار نخواهد بود
….
SOLDATEN SONGTEXT
Jedes Land schwört seine Söhne auf das Feld der Ehre ein
mit Gewehr und Helm und stolzer Uniform.
Und im Wortschatz des Soldaten fehlt des lautgesproch’ne “Nein”,
denn dies Wort entspricht nicht kämpferischer Norm.Einer starb für Adolf Hitler und für’s Deutsche Vaterland,
und Amerika ließ sterben in Vietnam.
Der den Namen Stalins hauchte, blieb bis heute unbekannt.
Alle starben sie für irgendein Programm.
Einer focht im Namen Christi, einer kämpft für Mohammed
und Parole wird Ersatz für den Verstand.
Einer tötet für Ideen, die er selber nicht versteht.
Ist er blind? Sieht er die Schrift nicht an der Wand?
An dem Denkmal für die Helden hat kein Toter je geweint,
ein gefallener Soldat kennt keinen Sieg.
Ob sie schwarz, gelb, rot, ob Weiße, hat sie eines doch geeint:
Jeder starb für seine Mächtigen im Krieg.
Ein Soldat ist auch ein Vater, jemands Sohn und jemands Mann,
liebt die Mutter, liebt die Frau und liebt sein Kind.
Es ist Wahnsinn, dass ein Liebender auch Menschen töten kann,
die genauso wie er selber liebend sind.
Wenn Soldaten sich verbrüdern durch ein tausendfaches “Nein”
und sie reichen über’n Graben sich die Hand,
kann das Leben auf der Erde endlich menschenfreundlich sein,
und es braucht nicht mehr die Mahnung an der Wand.