“هنر” متعهد، هنر انقلابی و ضرورت کمونیسم

حسن معارفی پور
هنرمندی که به توده ی مردم تحت ستم و به ویژه طبقه ی کارگر و کلا مردمان تحت ستم در سطح جهانی متعهد نباشد، نه تنها هنرمند نیست، بلکه با یک فاحشه ی مغزی درباری تفاوتی ندارد. یانی این هنرمند بزرگ برای عفرین و علیه اشغال فاشیسم تورک ترانه می خواند و “هنرمندان” سکسیست و فاشیستی مثل تاتلیس و سبیل جان هم برای ارتش ترکیه و اردوغان جلاد و اشغال عفرین ترانه می خوانند. ناسیونالیست های کورد و مزدوران دولت های امپریالیستی جهانی و منطقه یی که مثل توپ فوتبال از این طرف به ان طرف پاس داده می شوند، شب و روز در وصف و ثنای تاتلیس فاشیست می خواندند! ممکن است میلیون ها نفر در تورکیه اقدامات ضد بشری و ضد عقلانی تاتلیس را به عنوان هنر پاس بدارند، اما برای من چیزی از تبهکاری این “هنر” ضد هنر کم نمی کند.
کسی که واقعیت را نمی داند، یک احمق است و کسی که واقعیت را می داند و ان را دروغ می خواند یک تبهکار است. (برتولت برشت)
این گفته ی برشت را باید روزی ده هزار بار به ناسیونالیست های کورد گفت که در وصف و ثنای اردوغان فاشیست و اسلام اعتدالی می خواندند و چهار نعل پشت فاشیسم تورک راه افتاده بودند.
“روشنفکران” استخوان لیس کوردی را سراغ دارم که در همین اروپا در قبال یک چلقوزک پولی که از نیمچه حکومت تا مغز استخوان فاسد و مزدور کردستان عراق می گرفتند، جفتک زنان پشت اردوغان راه افتاده بودند. فراموش نکنیم که هواداران و اعضای پ ک ک سال ها سر مساله ی صلح با فاشیسم اسلامیستی و پان تورکیسم، مشغول توهم پراکنی بودند و بهترین کادرهای خود را سر این مسائل از فعالیت سیاسی جدی ناامید کردند.
لوکاچ یکی از مهمترین متفکران مارکسیسم در عصر خود در مجموعه مقالاتش به اسم تزهای بلوم که به صورت کتاب هم به فارسی برگردانده شده است، اعلام می کند که تنها جنبشی که می تواند برای رئال پولتیک خطر ایجاد کند، همانا جنبش سوسیالیستی طبقه ی کارگر است. به تعبیر دیگر می توان گفت که تمام جنبش هایی که در چارچوب رئال پولتیک حرکت می کنند، خصلت هایی ضد انقلابی، فرصت طلبانه و ریاکارانه دارند و هر زمان ممکن است منافع توده های مردم تحت ستم را قربانی بند و بست از بالا کنند.
منصور حکمت هم در جایی می گوید که بدون خطر سوسیالیسم جهان ما به مراتب وحشتناک تر از جهانی خواهد بود که در ان زندگی می کنیم.
به نظر من جهانی که در ان زندگی می کنیم به مراتب بربریستی تر از فئودالیسم و برده داری است و هنرمندی که علیه این توحش و بربریت نباشد را باید مثل یک موش مزاحم توی توالت انداخت و سیفونش را کشید!
نگذاریم که اراذل و اوباش موسوم به هنرمند در جامعه ی ما جای هنرمند انقلابی و رادیکال را بگیرند و هنر هنرمند بودن را با مزدوری و کاسه لیسی به لجن بکشند. مجذوب رسانه های رسمی و آشغالی که به اسم هنر از این رسانه ها پخش می شود، نشویم و به دنبال هنر انقلابی، هنر سوسیالیستی و کمونیستی باشیم، چون تنها کمونیسم و سوسیالیسم است که انسان را از خودبیگانگی نجات خواهد داد و هنری که در راستای رهایی انسان نباشد، هر چقدر “حرفه یی” روی ان کار شده باشد، یک تیکه آشغال بیش نیست، که باید به سطل زباله انداخته شود. به قول رفیق امین قضایی مهارت را با “فضیلت” اشتباه نگیریم. حتی احمق ترین انسان ها می توانند با تمرینات مکرر هر مهارتی را کسب کنند، انچه اما در این دنیا بسیار نادر است، فضیلت انسانی و کرامت انقلابی است. اگر خواهان بازگرداندن هویت انسانی به انسان ها هستیم،( هر چند در هیچ مرحله یی از تاریخ انسان ها هویت انسانی نداشته اند)، به دنبال سوسیالیسم و کمونیسم باشیم. سوسیالیسم و کمونیسم به مثابه ی یک جنبش اجتماعی رادیکال از پایین باید در خدمت دگرگونی موقعیت مادی توده ها و از ان طریق افکار و ایده های انان باشد، نه اینکه چون مجموعه ی مقدسات مذهبی نگاه شود. سوسیالیسم و کمونیسم را با یک سکت خشک و مذهب گونه یا صوفی مسلکی و استفاده از کاندوم و مسواک و شورت اشتراکی و یا مجموعه ایده ی یا ایدئولوژی که به یک فرد خاص متعلق است، اشتباه نگیرید. ایده ی سوسیالیسم به مثابه ی یک راهنمای عمل برخاسته از موقعیت مادی و مبارزاتی طبقه ی کارگر بوده است که توسط افرادی چون مارکس و انگلس و بعدها سایر کسانی که خود را کمونیست خوانده و خواهان پیاده شدن یک جامعه بدون بهره کشی از انسان بوده اند، به درست ترین شکل ممکن در یک ساختار تئوریک و زبانی نقش بسته است.
نباید گول ساختار زبانی و سوفیسم را خورد. یک تبهکار می تواند با بهره گیری از ساختار زبانی قوی، تبهکاری را فضیلت و فضیلت را تبهکاری جلوه دهد. یک انسان اگاه جویای حقیقت نباید گول فرم را بخورد و باید همیشه ماهییت برای او معیار باشد. اگر ماهییت یک مساله علیرغم ساختار زبانی قوی و به کار گیری برهان هایی که در ظاهر درست اما در واقعیت ضد بشری هستند، درست به نظر برسد، باز هم در تقابل با رهایی بشر است. اینجاست که مساله ی ساختار زبانی و فرم به کارگیری کلمات اولویت خود را از دست می دهد و ان منافع مشترک طبقاتی برای رهایی است که باید اولویت پیدا کند. یکی از مهمترین مسائل که هم به هنر و هم به دیگر حوزه ها مربوط است مساله ی هارمونی و تقارن بین جز و کل است. زمانی که یک متفکر هزار برهان درست به کار می برد ولی به نتیجه گیری غلط می رسد، هر هزار برهانش زیر سوال است، چون او نتیجه ی ضد هارمونیک علیه برهان های خود گرفته است. در میان “متفکران” گذشته و معاصر کم نیستند کسانی که برهان هایی به کار برده اند که مورد قبول من و تو و هر انسان منطقی دیگری است، اما این متفکران نتایج بسیار ارتجاعی یی از برهان های درستشان گرفته اند. کانت برای نمونه به دنبال انقلاب کپرنیکی بود، اما به یک محافظه کار شووینیست تبدیل شد، که فلسفه اش نتوانست حتی در خدمت عصر روشنگری باشد و گامی رو به پیش بردارد. هگل در تلاش بود با نقد کانت یک سیستم نظری ایدئالیستی اما محافظه کار فرمول بندی کند، اما دستگاه فلسفی هگل و خوانش دیالکتیکی اش بیشترین کمک را به مارکس و دیگر مارکسیست ها برای توضیح مناسبات سرمایه داری و به پیش بردن جامعه کرد. بی دلیل نبود که مارکس تا این اندازه خود را مدیون هگل می دانست و لنین فلسفه اش را انقلابی اما خود هگل به عنوان شخصیت سیاسی را مرتجع خواند و لوکاچ سال ها مطالعه ی جدی را روی هگل سرمایه گذاری کرد.
یکی از مکاتبی که امروز چه در خارج از ایران و چه در داخل طرفداران فراوانی دارد، پست مدرنیسم است، در مورد پست مدرنیسم بارها نوشته ام و دوباره خواهم نوشت. پست مدرنیسم را می توان پری مردنیسم، نقد نقد انتقادی، صوفیسم و سوفیسم، نابودی عقل، بازگشت به نیچه گرایی در فرمت چپ و در نهایت یک مکتب برای تحریک احساسات روحانی و نه انسانی انسان دانست. پست مدرنیسم صدها گام از عصر روشنگری عقب تر است و تنها یک استفراغ علیه پیشرفت تکنولوژی و مدرنیسم است و پست مدرنیست ها به دنبال صوفی گری و تناسخ روح، مدیتیشن و یوگا، نقدهای سراپا اخلاقی و سطحی از سیستم هستند و علیرغم گفتن جزئیاتی از واقعیت، اما در عمل ارزوی بازگشت به بربریت را در سر می پرورانند. پست مدرنیست های اروپایی بیشتر از اقشار خرده بورژوایی هستند که بخشا راهنمای چپ می زنند و در رفاه کامل به سر می برند و بیگانگی شان با جامعه ی موجود انان را به دامن صوفیسم برده است و به همین خاطر در تلاش برای انند که خود را از تولیدات کالایی “سرمایه دارانه” دور نگه دارند و با بازگشت به دهات و زندگی در دهات و خانه های جنگلی، تغذیه ی “بیولوژیک” به روح خود خدمت کنند. این بربریست ها اگرچه گفتمان رسمی در بیشتر فضای اکادمیک را در دست دارند و با ساختار زبانی زبان های مختلف و بهره گیری از این ساختار و فرم زبانی اشنایی خیلی دقیقی دارند، اما تمام این مسائل دلیلی بر ان نمی شود که این ایده های عقب مانده و پرمتیو و این ایدئولوژی گندیده ی نئولیبرالی که به قول تری ایگلتون با عروج نئولیبرالیسم به همراه کوکا کولا به بازار پرت شد را منطقی بدانیم. اگر اکثریت اکادمیسین های جهان بر این عقیده باشند که تنها راه بشر بازگشت به دوران بربریت و کشاورزی است، باز هم اکثریتشان احمق هستند. سوالی که باید پیش این پست مدرنیست ها گذاشت این است که من همیشه ازشان می پرسم! اگر اینقدر به بربریت و توحش علاقمند هستید چرا نمی روید زیر سلطه ی طالبان در افغانستان زندگی کنید؟! بربریت واقعی را می توانی تجربه کنید! این ها البته علاقه یی به قوانین سخت و خش طالبان ندارند و نمی توانند از سکس ضربدری و خوردن غذاهای با کیفیت و مسافرت های مکرر که برایشان یک هابیتوس (سبک زندگی) شده است، صرف نظر کنند. ناگفته نماند، که کم نبودند پست مدرنیست هایی که به دنبال ازمایش کردن خشونت در وحشیانه ترین شکل خود، چه خشونت فیزیکی بر روی انسان ها مثل قتل عام و چه خشونت جسمی و روحی مثل تجاوز و شکنجه به داعش پیوستند تا به ایده ال های خود برسند. درباره ی داعش به عنوان یک جنبش پست مدرنیستی توصیه می کنم مقاله ی ارش اسدی را مطالعه کنید. موضوع پست مدرنیسم را در یک کتاب که در یکی دو سال اینده تمام خواهم کرد به صورت دقیق بررسی خواهم کرد و اینجا فقط خواستم یک اشاره ی جزئی به این ایدئولوژی که در تلاش برای نابودی عقل بشر است کرده باشم.
کمونیسم قبل از اینکه یک دکترین، تئوری، ایده، راهنمای عمل، علم و غیره برای تشریح و تفسیر جهان باشد، یک منفعت طبقاتی طبقه ی خاصی از جامعه است که باید بدون چون و چرا و در نتیجه ی پراکسیس انسانی سیقل بخورد و پیاده شود. به قول رفیق میلاد عزیزی منفعت درست و غلط ندارد! منفعت منفعت است و باید اشباع شود! اشتباه عمدی ایی که بنیان گذاران انترناسیونال دوم که به غلط “رویزیونیست” و نه انتی کمونیست خوانده شدند، مرتکب شدند، این بود که چون کمونیسم ضرورت است، پس ما باید به انتظار این ضرورت به بورژوازی سواری بدهیم و همه چیز را دست قضا و قدر بدهیم. این دیدگاه پوزیتیویستی، تطورگرایانه، ساده لوحانه و انتی کمونیستی بود و نتیجه اش را در المان با سر کار امدن بربریت و تبهکاری فاشیستی متوجه شدیم.
کمونیسم تنها زمانی تحقق خواهد یافت که تو برای رسیدن به منفعتت به اگاهی طبقاتی مسلح شوی، سازمان پیدا کنی و سازمان دهی، در حزب انقلابی و پیشتاز طبقه ی کارگر عضو باشی و در نهایت با به دست گرفتن اسلحه ضربه ی نهایی را به دشمن وارد کنی و قدرت سیاسی را به دست بگیری! هر توهمی غیر از این مالیخولیایسم است و ذره یی به کمونیسم و ترقی خواهی انقلابی و سوسیالیستی مربوط نیست. احزاب استالینیست به عنوان ادامه دهندگان راه کائوتسکی و برنشتاین مرتد و انتی کمونیست، به شکل دیگری به بازتولید ارتجاع خدمت کرده و می کنند. یک “متفکر” تبهکار استالنیست به اسم مرتضی محیط با تئوری های ارتجاعی و بورژوایی اش زیر نام مارکسیسم، در خدمت ارتجاعی ترین جناح های جمهوری اسلامی و امپریالیسم روسی و اسلامی عمل می کند و با گذاشتن یک دکان برای خود به اسم تله ویزیون، شب و روز با بهره گیری از زبان به شکل مرموزانه علیه کمونیسم و انقلابی گری تبلیغ می کند. جالب این است که کم نیستند کسانی که خود را کمونیست خوانده و از این شارلاتان تعریف و تمجید می کنند. یکی دیگر از این انتی کمونیست ها که وابسته به یک جریان پرو اسرائیلی به اسم “انتی دویچ” است، “دوکتور” فرشید فریدونی است که کارش حمله به لنین و انگلس و زدن انقلابی گری کمونیستی است، در صورتی که همین ابله بی سواد ادورنوی ضد انقلاب و انتی کمونیست انتی دویچ و یک تبهکار به اسم موشه پوستون از بنیان گذاران چپ صهیونیست را تا حد خدا و پیغمبر به سبک مسلمانان خشک مغز ستایش می کند. معرفی این مرتجعان انتی کمونیست به جامعه و نقد ایدئولوژی ارتجاعی و ضد کمونیستی شان، بخشی از وظایف انقلابی و کار روشنگری و کمونیستی ماست.
این را باید یک بار برای همیشه فهمید و ان این است که کمونیسم چیزی جز بیان منفعت طبقه ی کارگر، طبقه یی که نقش اصلی در تولید اجتماعی در جامعه را ایفا می کند، نیست. کمونیسم منفعت است، منفعت طبقاتی و اجتماعی یک طبقه، طبقه یی که با رهایی خود بشریت را رها می کند. بدون اشباع منفعت طبقاتی پرولتاریا که شامل رهایی اقتصادی، اجتماعی، رهایی از خودبیگانگی در محیط کار و رهایی از قید و بند ارتجاع مذهبی و ناسیونالیستی، نمی توان از رهایی بشر صحبت کرد. بی دلیل نبود که مارکس این همه بر روی رهایی انسان از طریق رهایی طبقه ی کارگر تاکید داشت. فراموش نکنیم کمونیسم از این زاویه منفعت است و من تا اشباع شدن این منفعت دست از کمونیسم نخواهم کشید و به قول هانری لوفور، مهم نیست که با استقرار کمونیسم دیالکتیک و فلسفه از حرکت باز می ایستند یا نه. من در جامعه ی کمونیستی هم کمونیست خواهم ماند!
زنده باد کمونیسم
ننگ بر هنر ارتجاعی

Die Lage der politischen Gefangenen im Iran

über Die Lage der politischen Gefangenen im Iran

Die Lage der politischen Gefangenen im Iran

Die Lage der politischen Gefangenen im Iran

Interview von der Zeitung der Roten Hilfe (18.März, Tag der politischen Gefangenen) mit Hassan Maarfi Poor, politischer Aktivist in Deutschland

  1. Im Iran sind Tausende von politischen Aktivist*innen in Haft. Aus
    welchen politischen Parteien und sozialen Bewegungen kommen sie
    hauptsächlich?

Man kann nur in einem Land von politischen Parteien reden, in dem „Meinungsfreiheit“, Versammlungsfreiheit und Die Freiheit zur Gründung von Parteien existieren. Im Iran gibt es nur eine Partei und das ist die „Islamisch Republikanische Partei“. Innerhalb dieser Partei existieren unterschiedliche Flügel, die unterschiedliche Interpretationen vom Islam und der Umsetzung der Scharia haben. Weil man nicht von Freiheit für regierungskritische Parteien sprechen kann, würde ich die politischen Gefangenen im Iran mehr in den sozialen und gesellschaftlichen Bewegungen verorten. Wegen der Gefahr für ihr Leben wollen sie sich nicht offiziell als Mitglieder einer bestimmten Partei außerhalb des Irans bezeichnen und ich habe kein Recht, sie mit einer Partei zu identifizieren, weil es für sie sehr gefährlich sein kann. Die Gefangenen sind aus unterschiedlichen Strömungen, sowohl aus dem rechten Spektrum als auch aus dem linken. Die Rechten werden oft von den bürgerlichen Parteien und westlichen Staaten in die Presse gebracht und unterstützt, aber von den linken Gefangenen und Kommunist*innen wird sehr selten in der bürgerlichen Presse gesprochen.

2. Wie sind die Haftbedingungen in den Gefängnissen? Wie unterscheiden sie
sich bei kurzzeitig Inhaftierten und bei demjenigen Aktivisten*innen, die
zu hohen Haftstrafen verurteilt sind?

Die Haftbedingungen sind katastrophal. Ich kann von meiner persönlichen Erfahrung sprechen. Ich wurde einmal 2002, als ich sehr jung war, in meiner Heimatstadt „Marivan“ im iranischen Kurdistan von der iranischen Geheimpolizei mit einem Freund inhaftiert und war ich stundenlang unter körperlicher Folter, weil wir unsere Identität nicht preisgeben wollten. Als ich im Nord-Iran am Kaspischen Meer während meines Studiums zum letzten Mal im Iran inhaftiert wurde, wurde ich einen Monat lang in Einzelhaft gehalten und erlebte jeden Tag sowohl psychische als auch körperliche Folter. Meine Situation als Student war im Vergleich zu anderen Gefangenen viel besser. Sie wurden teilweise bis nah an den Tod gefoltert. Ich habe manchmal mitbekommen, wie die Verhörer andere Gefangene gefoltert haben. Als ich von der Einzelhaft in Sari, der Landeshauptstadt des Bundeslandes Mazandaran, zum Gefängnis in Babol, der zweitgrößten Stadt des Bundeslandes, gebracht wurde, habe ich viele minderjährigen Menschen getroffen, die mit der Todstrafe verurteilt wurden und auf die Vollstreckung ihres Urteils warteten. In der Quarantäne des Gefängnisses in Babol waren wir über 200 Menschen in einem Zimmer. Die iranische Geheimpolizei hatte Menschen dort organisiert, unsere Genossen zu schlagen und einige Male versuchten sie auch, einen Genossen von mir, den ich nicht namentlich erwähnen will, zu vergewaltigen. Ich war dort mit vier Genossen und wir haben in den 48 Stunden unserer Unterbringung dort nur ein Brot zu essen bekommen. Das Leitungswasser war nicht trinkbar, aber wir mussten es trotzdem trinken um zu überleben.

3.  Ist es möglich, sich mit anderen politischen Gefangenen zu vernetzen und
beispielsweise durch kollektive Aktionen bessere Haftbedingungen zu
erkämpfen?

Es ist sehr schwer, weil der Staat immer seine Spitzel ins Gefängnis schickt, um das gemeinsame Interesse der Gefangenen zu zerschlagen. Wir haben mit den anderen Gefangenen versucht, für bessere Bedingungen zu kämpfen, aber es gab immer Polizisten unter den Gefangenen, die sich gegen Streik und jede politische Art des Kampfes gewehrt haben und unseren Kampf verhindert haben. Es gibt seit fast 40 Jahren verschiedene Formen des Kampfes. Ich habe für dieses Interview einige Bücher auf Farsi gelesen und in einem dieser Büchern ging es um die Lage der Frauen in Gefängnissen im Iran. Eine Frau erzählt, dass die kommunistischen Frauen nicht in der Lage waren, schwarze Kleidung und ein schwarzes Kopftuch und „Chador“ (Abaya, die muslimische Ganzkörperverschleierung) im Gefängnis zu tragen. Die Frauen, die den Kampf gegen diese Barbaren aufgegeben hatten und mit den Verhörern teilweise Beziehungen eingegangen waren, trugen schwarze Abaya. In diesem Buch wurde erzählt, dass es Frauen gab, die ihr Leben wegen der Farbe der Abaya verloren, weil sie nicht in der Lage waren, schwarze Kleidung als Symbol der islamischen Barbarei zu tragen. Sowohl die politischen Frauen als auch die Männer, die sehr stark überzeugt waren und gegen diese Barbaren standen, haben sich im Gefängnissen zusammengeschlossen und große Proteste für einen menschlichen Umgang mit Gefangenen und die Verbesserung ihrer Lage organisiert. Es gab auch viele Fälle, in denen die Gefangenen sich selbst umgebracht haben.

4. In vielen Fällen sind die Gefangenen systematischen Misshandlungen und
Folter ausgesetzt, insbesondere um Aussagen zu erpressen. Wie häufig
kommt das vor?

Der religiöse Staat des Iran ist die größte Misshandlung gegen die gesamte Bevölkerung. Die Misshandlungen werden mit dem Islam als eine menschenverachtende Religion legitimiert. Beispielsweise müssen die Frauen, die die Todstrafe bekommen, ihre „Jungfräulichkeit“ verlieren, bevor sie erhängt oder erschossen werden, weshalb sie von den Verhörern vergewaltigt werden. Manchmal wurden die Gefangenen vergewaltigt, um sie zu erpressen und zu brechen. Diese Form der Erpressung kommt häufig vor. Die Androhung von Vergewaltigungen habe ich selber oft gehört. Diese faschistischen Verbrecher haben die Macht und Legitimation, die Gefangenen zu vergewaltigen, wann immer sie wollen.  In den letzten Wochen wurden bei den Protesten im Iran mindestens 5000 Menschen festgenommen und fünf Menschen unter barbarischer Folter ermordet.   Vier von diesen fünf Personen waren linke Aktivisten und Kommunisten. Dieser Umgang von der Regierung mit Linken und Kommunisten zeigt, wie die iranische Regierung und der Staatsapparat Kommunisten verachten und auslöschen. Ich kann aus persönlichen Erfahrungen sagen, dass alle politischen Gefangenen im Iran sowohl physisch als auch psychisch gefoltert werden.

  1. Gibt es Solidaritätsstrukturen, die die gefangenen Aktivist*innen
    unterstützen? Welche Aktionsmöglichkeiten haben sie im Land selbst?

Es gibt trotz der barbarischen Unterdrückung des Staates auf die Bevölkerung sehr starke solidarische Unterstützung. Wenn ein Aktivist oder eine Aktivistin festgenommen wird, wird seine oder ihre Familie von anderen Aktivist*innen und tausenden Menschen aus der normalen Bevölkerung unterstützt, da sie sonst die ökonomische und politische Unterdrückung teilweise nicht mehr aushalten können. Als ich selber im Gefängnis war, haben tausende Leute aus unterschiedlichen Orten meine Familie unterstützt und ihnen Mut und Kraft gegeben. Ohne diese Solidarität wäre meine Familie am Boden gewesen. Tausende Leute haben meine Familie sowohl wirtschaftlich als auch emotional unterstützt. Tatsächliche Aktionsmöglichkeiten gibt es aber kaum, weil jeder Protest gegen den Staat als illegal bezeichnet wird. Wir schaffen solche Möglichkeiten selber durch den Kampf: sowohl durch den illegalen Kampf im Untergrund als auch durch gesellschaftliche Kämpfe, die aus der Sicht des Staates illegal sind, aber wegen des starken Drucks der Aktivist*innen von unten toleriert werden. Ohne Solidarität im Sinne des Klassenkampfes und ohne gegenseitige Unterstützung werden die gesellschaftlichen Verhältnisse tausende Male gefährlicher als sie bereits sind.

logo1rote-hilfeinternationaler_tag_gegen_polizeibrutalitaet20180318RHZSonderausgabe Mein Interview in der Seite 12

رسانه های بورژوایی را بایکوت کنید

تابستان گذشته بعد از تظاهرات چی ۲۰ در هامبورگ، تله ویزیون” “نورددویچه روندفونک” از هامبورگ ۶۵۰ کیلومتر تا هایدلبرگ آمده تا با من مصاحبه کنند. این تله ویزیون بورژوایی سه تا خبرنگار را فرستاده بود پیش من که بتوانند از مصاحبه یی که با من می کنند، علیه جنبش انتی فاشیستی و چپ در آلمان بهره بگیرند. سوالاتشان به حدی از یک موضع ارتجاعی بود، که یاد علی ناجوانمردی می افتادم و با شنیدن این سوالات مزخرف و محافظه کارانه اما مهندسی شده از جانب متخصصین مدافع بربریت سرمایه داری عصبی می شدم. انان در سوالاتشان به سبک اوباش و اطلاعاتی های ایران در صدا و سیمای جمهوری اسللامی ، تظاهرات “به جهنم خوش آمدید” هامبورگ را اغتشاش و اخلالگری می خواندند، میخواستند که از من حرفی بکشند که علیه چپ ها و آنارشیست استفاده کنند. من هم هشیارانه سوالات این اوباش را که به شیوه هایی زیرکانه می خواستند از من اطلاعات بکشند، را جواب داده و بحث را از زاویه ی دفاع از منافع تظاهرات کنندگان و دفاع از برهم زدن نظم سرمایه، جواب داده و بهشون می گفتم که خودم به هیچ وجه علاقه یی به سوزاندن ماشین و شکستن شیشه ی سوپرمارکت ها ندارم، اما می توانم درک کنم که مردم شدیدا از این سیستم بیزار و عصبی اند و حق دارند به این سیستم حمله کنند. حالا کسی ممکنه با سوزاندن ماشین عصبانیت خود را نشان بدهد، یکی با به دست گرفتن اسلحه و دیگری با به آتش کشیدن ایستگاه پلیس و کلیساهای مدافع وضع موجود.

گفتند نظرت راجع به خشونت تظاهرات کنندگان چیه؟ گفتم این خشونت نیست، قهره و قهر در راستای در هم شکستن خشونت انحصاری پلیسی و دولتی است، لذا از نظر من مشروع است و باید حمایت شود.
آخر سر بهشون گفتم که پلیس آلمان مثل گاوهای گاوبازی اند و با دیدن رنگ سرخ به انسان حمله می کنند. وقتی این جمله را که از نظر آنان توهین به “مقدسات” شان بود شنیدند، از پخش مصاحبه ی من خودداری کردند.
پلیس آلمان و تمام کشورهای اروپایی مثل گاو اسپانیایی هستند و با دیدن رنگ سرخ و سیاه بی وقفه با کله به کسانی که این پلاکارد هایی با این رنگ ها حمل می کنند، هجوم وحشیانه می برند. برای این ژورنالیست های استخوان لیس که شب و روز چپ های بخشا رفورمیست انتی فا را “افراط” گرا خطاب می کنند، من یک کمونیست سوپر افراطی به حساب می ایم، که “هارمونی” رسانه ی بورژوایی و نوکر را بر هم می زنم، لذا سانسور و یا پخش نکردن مصاحبه ام برای من چندان غیر منتظره نبود. اگر مثل مینا احدی و افراد دیگری از این قماش دست به چکمه لیسی رسانه های بورژوایی راست و مرتجع می زدم، بی گمان فورا پخش می کردند، اما کور خواندند! من مینا احدی نیستم و نمی شم! بگذار رسانه های بورژوایی آلمان مرا بایکوت کنند، من خودم سال هاست این رسانه ها را بایکوت کردم.

چند موضوع مهم

 

یکی از مهمترین تاثیراتی که پناهندگی بر روی جامعه ی اروپا گذاشت این بود، که مردم عقب مانده، مذهبی و خشک مذهب مناطق عقب مانده ی اروپا، قسمت هایی از اروپا که هیچ رابطه یی در سطح توده یی با جهان خارج نداشتند را با فرهنگ های مختلف اشنا کرد و تمدن و شهرنشینی و زندگی انسان های مختلف با رنگ پوست و مرام های مختلف در جوار یکدیگر را بخشا به این مردم عقب مانده که هر یک شنبه مثل گاو گروهی به کلیسا مراجعه می کنند و انجا دعا می کنند را فراهم کرد.
مردم شهرهای بندری اروپا از تقریبا هشتصد سال پیش با اختراع اولین کشتی های بادبانی توانسته اند به خاطر وجود رودخانه و دریاهای که شهرهای بندی را به جهان خارج وصل می کرد، با مردمان خارج از کشور خود ارتباطات اقتصادی حالا از نوع بهره کشی (صدور برده گرفته) تا حمله به دیگر مناطق و اشغال انجا با اقوام و ملیت های مختلف روابط برقرار کرده و به خاطر تاریخ ننگین استعمار و دزدی دریایی، چه امپریالیسم و روابط تجاری، به مراتب باز تر از مردم مناطق دوردست و سنتی تر اروپا بوده اند. مردم مناطق مذهبی و سنتی اروپا و به ویژه المان اغلب ترسو، خارجی ستیز تر و شکرگزار تر بوده اند و از ارتباط برقرار کردن با خارجیانی که از جنس خودشان نبوده نیستند ترس عجبی داشته و دارند. مساله ی پناهندگی به ویژه بعد از سال 2015 ترکیب دموگرافیک کشورهای اروپایی را تا حدودی تغییر داده و مدنیت را به مناطق عقب مانده و سنتی وارد کرده است. المانی ها و مردمان دیگر کشورهای اروپایی لازم است به جای ترس داشتن از خارجیان و پناهجویان با اغوش باز مدنیت را بپذیرند و این مساله را بفهمند که امدن پناهجویان این بردگان ارزان نه باعث بدتر شدن اوضاع زندگی انان بلکه باعث باز تر شدن افق و دید انان و پا نهادنشان به دنیای مدنیت و تمدن خواهد بود. البته فاشیست ها و راسیست که اغلب از بین توده های محافظه کار و شکر گزار جامعه هستند که از هر تغییری ولو تغییر مترقی ترس دارند، در بسیاری از مواقع مرتجع و فاشیست می شوند و ارزوی بازگشت به دوران “اقتدار” رایش دوم و به ویژه رایش سوم را در سر می پرورانند. باید این افکار فاشیستی و ارتجاعی را شدیدا با مبارزات روزمره و اکتیو حاشیه یی کرد. هر جا برخورد های فاشیستی را مشاهده کردید به جای سکوت و پناه بردن به گریه و زاری و احساس مظلومیت در مقابل ان از موضع یک انسان پرتوقع با حقوق انسانی برابر به این مساله برخورد کنید و ان را شدیدا به چالش به بکشید.

توحش و فاشیسم در کشور ایران علیه انسان های ضعیف و به ویژه کارگران مهاجر افغانستانی بیداد می کند. هر شهروند ایرانی اگر به مسائل راسیستی دولتی و اجتماعی و برخوردهای فاشیستی مردم به انسان های بی پناه و کارگران افغان در ایران بی توجه باشد و به نقد ان به صورت اکتیو نپردازد، از لحاظ اخلاقی یک مجرم جنایتکار است که در بازتولید فاشیسم اسلامی و پان ایرانیسم همدوش حکومت ملعون و منحوس ایران به پیش می رود. باید جلو این توحش فاشیستی را یک بار برای همیشه گرفت.
ما باید در تمام جهان با انسان های تحت ستم از هر ملیت و قومیتی که هستند، هر دیدگاه و مرام و مذهبی دارند، تا زمانی که تحت ستم هستند اعلام همبستگی کنیم و برای رسیدن این انسان ها به حقوق انسانی برابرشان با دیگر انسان ها مبارزه کنیم.

نباید اجازه داد فاشیست های حکومتی و غیرحکومتی در ایران از کارگران شریف افغان که سخت ترین و طاقت فرساترین کارهای این کشور را با پایین ترین دسمتزد انجام می دهند، هیولا و دشمن بسازند. انان رفقا و هم طبقه یی های ما هستند و من به شخصه دست تمامی انان را به گرمی می فشارم و در کنار انان به مبارزه علیه راسیسم و فاشیسم دولتی و غیر دولتی می پردازم و هر کس بخواهد راسیسم و فاشیسم را تولید و بازتولید کند را به عنوان دشمن نگاه می کنم و بر این عقیده ام که مدنیت و همزیستی تنها زمانی ممکن است که انسان ها با ملیت ها و قومیت های مختلف در کنار همدیگر از امکانات اقتصادی، اجتماعی و حقوقی برابر برخوردار باشند، امری که عملی کردن که به سرنگونی جمهوری ملعون اسلامی گره خورده است.

نکته ی دیگری که در پایان لازم است بگویم این است که دو نفر بی نام و نشان یکی با سابقه ی مجاهدینی به اسم بابک یزدی و یک ادم مرموز خطرناک دیگر که این روزها به خاطر مسائلی که من در مورد تردد فخری جواهری به صورت قانونی به ایران مطرح کرده ام، از جانب خود فخری جواهری به عنوان حامی و سخنگوی او، دومی یعنی کسی با اسم مستعار کوشا شایان علیه من کثیف ترین ادبیات پلیسی و رژیمی را به کار می برند. این دو فالانژ شعبانیست لازم است بدانند که هیچ فعال جدی و کمونیستی در اپوزیسیون جدی ایرانی به جز چهار تا لات بی سر و پای “مسلمان ستیز” اسلام پناه، عضو حزب کمونیست کارگری این دو را به رسمیت نمی شناسد، لذا لازم است که این دو فالانژیست از جانب افکار عمومی به خاطر این اتهام پراکنی فالانژیستی و پلیسی به کسی مثل من که تمام زندگی اش را در راه مبارزه با وضع موجود سرمایه گذاری کرده است، رسوا و منزوی شوند.
این شبه فاشیست های خشک مغز از نظر من تنها تفاوتشان با اراذل و اوباش اطلاعاتی و تیر خلاص زن در این است که قدرتش را ندارند، در غیر این صورت مدت ها بود به جای اتهامات پلیسی زدن به من تیر خلاص را زده بودند.

گزارشاتی از تجارب مختلف با پناهجویان مختلف!

 

در سازمانی که من مدت سه سال است به عنوان مددکار و مترجم کار می کنم، هر هفته حداقل با ده پناهنده ی مختلف، فارسی زبان، کوردی و بخشا عربی زبان و انگلیسی زبان به صورت مستقیم رابطه دارم. با پناهجویان دیگر به خاطر کار سیاسی از هر کشوری که باشند هم رابطه دارم. در این سه سال بارها به انسان های مختلف با شرایط روحی مختلف و توقعات مختلف، عقاید و گرایش مختلف و چشم اندازهای مختلف اشنا شدم و می شوم.

بیشتر ایرانیانی که در این مدت دیده ام اغلب انسان هایی دورو، مسیحی شده، چکمه لیس کلیسا و کشیش و چاپلوس بوده که با زبانی تملق گویانه و چاپلوسی بی شرمانه به دنبال ان هستند که کار خودشان درست شود و اگر زندگی بقیه به تباهی هم کشیده شود به تخمشان هم نیست. این ایرانیان پر مدعای “همه چیز دان” اغلب در ایران پاسیفیست یا پلیس و بسیجی و مداح و سینه زن و زنجیر زن لمپن بوده که در سالیان اخیر به خاطر عروج فاشیسم ایرانی، فاشیسمی که استارت ان توسط احمدی نژاد زده شد و توسط ایت اله فاشیست سید جواد طباطبائی تئوری ارتجاعی و ضد بشریش، تئوری ایی که سال ها پیش در المان توسط یک صوفی مسلک به اسم هایدگر و یک جنایتکار به اسم کارل اشمیت پایه گذاری شد، به شکل سر و ته بریده فرمول بندی شده و بخش وسیعی از جامعه ی ایران را پوشش داده است، قرار گرفته اند و علیرغم قسم خوردن به ابوالفضل و زهرا صلیبی و فروهری به گردن دارند و سمبل های اریایی را تاتو کرده اند. همان مردم احمقی که همچون الاغ ولگرد در حسینیه ها و مهدی ها برای غذای نذری صف می گرفتند و شمشیر و قمه به کله ی خود می زدند، امروز کسانی هستند که به چهار تیکه سنگ موسوم به مقبره ی کوروش در پاسارگاد پناه برده و انجا برای سنگ های این جنایتکار تاریخ بشر سجد می برند. تمام اراذل و اوباش بریده از نظام که این روزها گفتمان فاشیستی عرب ستیزانه و دشمنی با اقشار و طبقات فرودست جامعه از جمله کارگران شریف افغان را که در ایران جزو ضعیف ترین لایه های طبقه ی کارگر پذیرفته و تبلیغ می کنند، بعضا از ترس کشته شدن توسط توده ی خشمگینی که در فردای تحولات انقلابی این اوباش را ممکن است به دار اویزان کنند، یکی پس از دیگری به خارج کشور امده و در اینجا درخواست پناهندگی می دهند.

پناهندگی این بیزنس کثیف برده دارانه که از جانب دولت ها و کلیسا هر کدام با انگیزه های مختلف بورژوایی و نئولیبرالی حمایت می شود، مکانی برای به لجن کشیدن حقوق ضعیف ترین لایه های اقشار جامعه شده است. زمانی که یک جلاد تیر خلاص زن پاسدار جمهوری اسلامی که سی و نه سال کاری جز انسان کشی، تیر خلاص زدن به فعالین سیاسی، تجاوز به زنان و مردان زندانی نداشته در عرض چند هفته به راحتی به خاطر تملق و چاپلوسی اش و داشتن مدارک جعلی ایی که رژیم برای او درست کرده است، به عنوان یک نیروی کار ارزان قبول می شود، اما یک پناهجوی افغان که در کشور خود نه امنیت جانی، اقتصادی و اجتماعی دارد و چون مدارک لازم را نمی تواند ارائه دهد و مثل این ایرانیان فاشیست پفیوز چاپلوس و چکمه لیس دستگاه عریض و طویل طفیلی بروکراتیک دولتی و کلیسا نمی شود، رد و به کشور خود دیپورت می شود، باید کل سیتسم قضایی و حقوقی پناهندگی را به زباله انداخت.

در سالیان گذشته من با ده ها کیس مختلف اشنا شده ام، ایرانیانی که همه چی می دانند ولی احمق و بی شعور هستند و حاضرند در ازای گرفتن حق پناهندگی تن خود را در اختیار هر کشیش برای تجاوز بگذارند، در میان پناهجویان تمام کشورهایی که انجا پناهنده می ایند، از همه بی شعور تر، چاپلوس تر، ریاکار تر و دروغ گو تر بوده اند.

تفاوت ها را ببینید و خودتان قضاوت کنید

دیروز یک پناهجوی زن انقلابی از شهر قامیشلی روژاوای کردستان به دفتر کمک به پناهجویان، جایی که من کار می کنم، مراجعه کرد، زنی که انقلابی گری از رفتارش مشخص بود. گفت من می خواهم از این کمپ منتقل بشم و این دومین باره که برای این مساله میام اینجا. دوست همکارم گفت که من از دولت سوال کردم تاکنون جواب ندادند، زنی که از قامیشلو امده بود گفت دولت غلط کرده جواب نداده، قانونی که ضد انسانی است را باید زیر پا گذاشت، من در روژاوا خودم دولت بودم، جزو ی پ ژ بودم، برای حقوق انسانی خودم و برابری زن و مرد در برابر قانون جنگیدم، اینجا نمی زارم کسی حقوقم را زیر پا بگذارد، میرینم به قانونتان!!

وقتی برای دوست همکارم ترجمه کردم سرخ شده بود و در عین حال زد زیر خنده!
گفت که تاکنون زنی به این رادیکالی و قویی ایی در طول دورانی که به کار مشغولم ندیده بودم و ندیده ام. گفتم این زن از نیروهای ی پ ژ است وقتی در مقابل فاشیسم داعش جنگیده و ترسی از مرگ نداشته، اینجا هم از دولت فاسد و بروکرات المان نمی ترسد. گفت جالبی قضیه اینجاست که خیلی از پناهجویانی که به ما مراجعه می کنند، همه ش دست به سینه می شوند و خیلی تشکر می کنند و غیره ولی این زن از یک موضع بسیار رادیکال برای گرفتن حقوقش دولت المان را به نقد می کشد.

این پناهجوی زن که زیر حاکمیت نیروهای ی پ گ و ی پ ژ و نسیمی از تحولات رادیکال و دمکراسی رادیکال توانسته تا این میزان رها باشد که به جای گریه و زاری کردن یا تملق و چاپلوسی از موضع یک انسان برابر برای گرفتن حقوقش اقدام کند، میلیون ها گام از هر پناهجویی که فکر می کند حقوق پناهندگی مثل صندوق صدقه است و پناهجو باید مثل گدا رفتار کند، جلو تر است.

وقتی رفت بیرون بهش گفتم هه فال (رفیق) زنده باد ی پ ژ

یک لبخندی زد و رفت!

در مورد فساد در جریانات سیاسی ایرانی

 

هر جریان سیاسی در آلمان حتی جریانات بورژوایی پول هایی که سالانه از شرکت های بزرگ، بانک ها، کلیسا ها و دولت می گیرند را به صورت علنی در اینترنت منتشر می کنند. من با شورای پناهندگی و شبکه ی انتی راسیستی استان بادن ورتمبرگ سومین استان پرجمعیت و دومین استان بزرگ المان از لحاظ مساحت کار می کنم. کمک های مالی ایی که سالیانه به شورای پناهندگی می شود، در جلسه ی پایانی اخر سال با تمام جزئیات مخارج، بدهی ها، حقوق کارمندان، هزینه ی اجاره ی سالن، هزینه ی برگزاری جلسات مختلف، هزینه ی برگزاری تظاهرات، با دقیق ترین شکل ممکن به همراه صورتحساب ورودی و خروجی پول اعلام می شود.
کدام حزب سیاسی ایرانی، کدام تشکیلات سیاسی ایرانی تاکنون این کار را کرده است؟ هیچ تشکیلاتی! به همین خاطر فساد، دزدی، کلاه برداری، سوء استفاده از امکانات و پول هایی که به اسم سازمان و حزب از دولت ها، کلیسا، سرمایه داران “خیر” گرفته می شود، توسط اشخاصی که در راس این جریانات هستند، می تواند به راحتی برای کارهای شخصی و سفرهای “سیاسی” مورد بهره برداری قرار گیرند.
یکی از کارهای جدی ایی که اعضای این تشکیلات، احزاب، تشکلات، ان جی او های رنگانگ و شبکه ها می توانند بکنند این است که از مسئولینشان درخواست کنند، که تمام درامد ها و مخارج را به صورت علنی یا حداقل در تشکیلات خود اعلام کنند!
اگر حاضر به این کار نبودند، باید به کمیته تشکیل دهند و از رهبری خود درخواست کنند که روشنگری کند.
مساله ی دیگر مساله ی امنیتی است. کسی که از لحاظ اقتصادی در یک تشکیلات فاسد باشد، به راحتی در قبال پول بیشتری که یک دولت یا یک سازمان جاسوسی به او می دهد، خودش را می فروشد.
احزاب و سازمان های سیاسی چپ و کمونیست (من مشخصا روم به این سازمان هاست و نه سازمان های راست، سازمان های راست هر غلطی می کنند به من مربوط نیست) لازم است در زمینه ی مسائل امنیتی اعضای خود بسیار دقیق عمل کنند. لازم نیست مثل سازمان های جاسوسی دولت های بورژوایی تلفن و ایمیل کسی را کنترل کرد، اما این احزاب و سازمان ها باید در جریان باشند، اعضایشان کجا می روند، چکار می کنند و اگر مدتی ازشان خبری نبود، باید فورا با انان تماس بگیرند! کدام حزب و سازمان سیاسی چپ و کمونیستی ایرانی این کار را کرده است؟! بدون اغراق می توان گفت هیچ کدامشان!

اما این احزاب و سازمان های مرده پرست که با مرگ هر کدام از اعضایشان مثل لاشخور بر جنازه اش نشسته و اشک تمساح می ریزند، زمانی که اعضا و هوادرانشان در راه های دشوار پناهندگی در راه رسیدن به دنیای بردگی غرب هستند و به کمک نیاز دارند، انان را شدیدا بایکوت می کنند و حتی جواب تلفنشان را نمی دهند.

حزب یا سازمانی که در قبال اعضا و هوادارانش مسئول نباشد و فقط منتظر باشد که بمیرد، تا با تبلیغات بر روی جنازه یی که هیچ توانایی برای افشاگری یا دفاع از خود ندارد، حزب سیاسی که چه عرض کنم، تکیه ی درویشی هم نیست.

اگر در میان جنبش چپ و کمونیستی ایران یک انسان درست حسابی پیدا شود و بگوید که این سنت های منسوخ مرده پرستی و زنده کشی را کنار بگذارید. بگوید که انسان ها تا زمانی که زنده اند را باید حفظ کرد و وقتی که مردند دیگر تنها چیزی که از انان باقی می ماند، یک اسم و یک سری خاطرات است، به چشم دشمن نگاه می شود، اما اگر کسی مثل “گروهبان چهار” در مقابل هر توصیه یی که به او می شود، “بله قربان گو” باشد، ان موقع مهم نیست که این ادم اطلاعاتی است یا چه سابقه یی داشته و دارد و ایا امروز هم مساله ی امنیتی دارد یا نه!

به این لودگی و درویش گرایی خاتمه دهید! به خودتان بیایید! درویش تربیت نکنید! کادر کمونیست جدی و معتقد درست کنید! به نسل جوانتان اعتماد کنید به جای اینکه انان را به خاطر انتقادات درستشان به سنت گرایی پوسیده و درویش گراییتان سرکوب کنید!

فاسد نباشد و فساد را بازتولید نکنید!

حسن معارفی پور

ادبیات کیهان شریعتمداری در میان نیروهای موسوم به اپوزیسیون

 

فرهنگ حاکم بر هر جامعه یی فرهنگ طبقه ی حاکم است. این گفته ی تاریخی مارکس بیش از هر زمانی ماهییت این اراذل و اوباش خطرناک لمپن را که در قالب “فعال سیاسی” و بخشا برای گرفتن جواب پناهندگی به داخل احزاب سیاسی نفوذ می کنند، را نشان می دهد. کوشا شایان اگر وابسته به سازمان اطلاعات و جمهوری اسلامی هم نباشد، تفاوت بینشی با انان ندارد. جمهوری جهل و جنایت تروریستی اسلامی با ضد فرهنگ سازی و اسلامی سازی جامعه که سروش این جنایتکار تروریست یکی از تئوریسین های ضد فرهنگ، اسلامی و فاشیستی بود، توانسته است بر روی بخش زیادی از نیروهای موسوم به اپوزیسیون تاثیرات بزرگی بگذارد. یکی از این تاثیرات سنت انتقام جویی و لت و پار کردن مخالفین سیاسی و در صورت لازم دستور ترور و دادن جایزه در ازای ترور مخالفین است، به جای بحث سیاسی و گفتگوی انتقادی و “متمدنانه” است. این ادبیات من را یاد ادبیات یک اطلاعاتی جنایتکار به اسم نادر کیانی می اندازد، که به درون کومه له نفوذ کرده بود و تا سطح کمیته ی مرکزی هم داشت پیش می رفت. خزعبلات نادر کیانی در نشریه ی جهان امروز، ارگان رسمی “حزب” “کمونیست” ایران چاپ می شدند. نادر کیانی زمانی که بعد از سال ها دادن اطلاعات خصوصی و تشکیلاتی کومه له به جمهوری اسلامی، توسط یکی از اعضای وابسته به سازمان زحمتکشان شناسایی شد. زمانی که او در یک کافی نت در شهر سلیمانیه ی کردستان عراق مشغول دادن اطلاعات تشکیلات کومه له به رژیم تروریست جمهوری اسلامی شناسایی شد و توسط اتحادیه ی میهنی، شاخه ی جمهوری اسلامی در کردستان عراق دستگیر شد و بعد از مدتی بدون کوچکترین مشکلی تحویل ایران داده شد. نادر کیانی تا امروز هر چند مدت یکبار ادبیاتی مشابه ادبیات کوشا شایان، کسی که به احتمال زیاد خود از افرادی است که به ایران رفت و امد دارد، را علیه من و دیگر کمونیست های جدی و انقلابی به کار می گیرد، با این تفاوت که نادر کیانی اطلاعاتی و مهره ی سوخته ی یک نظام فاشیستی اسلامیستی است و این شعبان بی مخ خود را کمونیست کارگری می خواند.

سازمان مرتجع و فاشیستی مزاحمین خلق هم دقیقا به همین سبک مخالفین خود را لت و پار می کرد. یکی از رفقا که سال ها در مجاهدین خلق بود تعریف می کرد که این سازمان اعضایی که “پرنیسپ” های سازمانی (پرنسیپ های ضد بشری و ضد عقلانی) را زیر پا می گذاشتند، خلع سلاح کرده و او را در یک جا نگه می داشتند و هفتصد نفر روی او تف می انداختند. می گفت تعدادی از اعضای سازمان مرتجع و فاشیست مزاحمین خلق سر این مسائل خودکشی کردند.

برای من یک لمپن یک لمپن است، چه رهبر حزب کمونیست کارگری ایران باشد، چه شعبان جعفری که استخوان فعالین سیاسی را می شکست. لمپنیسم بخشی از سنت جمهوری اسلامی و نظام شاهنشاهی است که متاسفانه از طریق فرهنگ حاکم و حاکمان که انحصار “صنعت فرهنگ” در ایران را در دست دارند، به درون احزاب موسوم به اپوزیسیون مثل حزب کمونیست کارگری و حکمتیست هم سرایت پیدا کرده است.

گزارش های روزنامه ی “کیهان شریعتمداری” و “سایت اکام نیوز” و “کومه له از درون” در مورد فعالین سیاسی از جمله خود من را بخوانید و با این هذیان گویی فاشیستی این ادم شارلاتان کوشا شایان مقایسه کنید.

شرم اور است که سایت حزب حکمتیست این میزان از خزعبلات و اتهامات کثیف و پلیسی را علیه شخص من، منی که در جنبش کمونیست ایران در خارج از کشور برای معرفی سوسیالیسم و کمونیسم به توده ی مردم اروپایی بیش از هر کدام از اعضای رهبری این جریانات کوشا بوده ام، را پخش می کند.
در مورد پدرام نواندیش این دلقک بیسواد و انسان بیمار که این خزعبلات جنون امیز کوشا شایان علیه من را انتشار داده است، لازم است بگویم که کیس سکسیستی اش و به تباه کشاندن زندگی یکی از رفقای داخل که الان به خاطر برخوردهای سکسیستی و جنون امیز این مردک بی شعور بیمار، کمونیسم و فعالیت سیاسی را کنار گذاشته است، اگر لازم بدانم همه چیز را افشا میکنم. این رفیق ما امروز باهام تماس گرفت و خواهش کرد که این مساله را که هفت سال او را ازرده است، پخش نکنم، تا بیشتر از این زجر نکشد، اما اگر لازم باشد خود او پخش خواهد کرد. پدارم نواندیش خودش می داند که منظورم چه کسی است!!

به جای اتهام پراکنی پلیسی به طرف من و کسانی که مچتان را می گیرند، پلیس را در حزب خودتان پیدا کنید. همان پلیس هایی که اطلاعات دانشجویان ازادی خواه و برابری طلب و روابط گله گشاد شما را با رفقای داخل را لو دادند و باعث به تباهی کشاندن زندگی ده ها و صد ها نفر مثل ما شدند!

توده ی مردم جویای حقیقت خودشان قضاوت خواهند کرد. لجن پراکنی به دیگران از درون قصری که از تاپاله ساخته شده است، باعث می شود که تاپاله روی سرتان بریزد و خفه شوید! پس بهتر است به جای لجن پراکنی به من و امثال من، برای افکار عمومی روشنگری کنید که به چه دلیل عضو کمیته ی مرکزی تان به ایران “تردد قانونی” دارد!!

تا این مساله را روشن نکنید، حتی یک فعال جدی داخل هم شما را جدی نمی گیرد!

حسن معارفی پور

خزعبلات این دلقک را در زیر بخوانید!

یک لمپن به نام حسن معارفی پور! -کوشا شایان

“زنده باد” برده داری!

یکی از مسائلی که ذهن من را شدیدا به خود مشغول می کند، این است که چگونه انسان می تواند در بردگی مطلق زندگی کند، اما هر روز از برده بودن خود احساس خوشحالی کند. لنین می گوید برده یی که به بردگی خود پی برده است، نصفی از رهایی خود را عملی کرده است.
کارگران ایران مدتی پیش شعار “مرگ بر کارگر”، “زنده باد ستمگر” سر دادند! این شعار یک شعار ساده لوحانه نیست، این شعاری است که نشان می دهد، این کارگران به بردگی خود پی برده اند و به صورت طعنه امیز به حاکمیت حمله می کنند. اینکه اعضا و جریانات مختلف سیاسی چه تعبیری از این شعار دارند، اساسا برای من پشیزی ارزش ندارد، اما در این شکی نیست با این شعار اگاهی طبقاتی طبقه ی کارگر ایران چند گام به پیش رفته است.
ساده لوحی سیاسی تنها در مساله ی پناهندگی و در میان پناهجویان حاکم نیست، بلکه در بین اعضای احزاب سیاسی رئال پولیتیک ایران هم بیداد می کند.
افشاگری از کسانی که در خارج کشور با اسم و رسم خودشان و به صورت علنی فعالیت می کنند و همزمان به صورت “قانونی” بدون کوچکترین مشکلی به ایران رفت و امد دارند، نه تنها اتهام پراکنی و همسویی با جمهوری اسلامی نیست، بلکه یک وظیفه ی خطیر کمونیستی است.
کم نبودند اعضای کومه له و دیگر احزاب که به کردستان عراق سفر می کردند و انجا شب و روز از دولت های مرتجع امپریالیستی غربی زیر نام “دولت رفاهی” و “سوسیالی” تعریف و تمجید می کردند و اعلام می کردند که اروپا همه چی برای “پناهجویان سیاسی” عالی است و انجا “انسان” دارای “حقوق” و “امتیازات” “ویژه” ایی است. این انسان ها در هر حزب و جریان سیاسی ایی اکتیو باشند و هر اسمی روی خود بگذارند، اگر انتی کمونیست و طرفدار بردگی و توحش سرمایه داری نباشند، بردگان احمقی بیش نیستند، که از بردگی خود لذت عجیبی می برند و فراتر از از ان، این بردگی را برای دیگران هم تجویز می کنند.
اکثریت قریب به اتفاق همین افراد در غرب مشغول کارهایی چون، توالت شویی، کار در رستوران، تمیز کردن پیرمردان و پیرزنان، تاکسی رانی و در بهترین حالت صاحب یک بقالی ایرانی یا یک پتیزایی بوده و هستند. اینهایی که با هزار و یک بدبختی و حقارت و دور زدن دستگاه عریض و طویل بروکراتیک بورژوازی غرب، دور زدن دولت های بورژوایی که انباشت سرمایه ی خود را از طریق نابودی بنیان های اقتصادی دیگر جوامع، بهره کشی از نیروی کار ارزان و خاموش از طریق صدور سرمایه به جای صدور صرف کالا، از طریق دامن زدن به جنگ های امپریالیستی و رد شدن از روی جنازه ی کودکان با تانک در عفرین و غزه و مناطق جهان، کسب می کنند و “کمونیست” های کودن و ساده لوح ایرانی این بردگی و توحش را “دمکراسی”، “رفاه اجتماعی” و “ازادی” می خوانند، توانسته اند بعد از سال ها به یک چلقوزک پولی دسترسی پیدا کنند و با ان کارگران برده تر از خودشان را به وحشیانه ترین شکل ممکن استثمار کنند. یکی از اعضای حزب ک ک ح در شهر کلن به پناهجویانی که پیش او کار سیاه تمیز کاری می کردند، ساعتی 2 یورو می داد.

من خودم شخصا سه سال با سخت ترین شرایط در رستوران ها کار کرده ام، کف رستوران را تمیز کرده ام، سندیکایی نداشته ام ازم در مقابل تعرض وحشیانه ی صاحب کار به معیشتم دفاع کند، تشکل ایرانی چپ و کمونیستی سراغ نداشتم که در مقابل این بردگی و توحش از من به عنوان یک کارگر کمونیست و نه یک درویش دفاع کند، اتفاقا بیشتر کمیته مرکزی های این احزاب خود وضعیت به مراتب بدتری از من داشته و از طریق کارهای طاقت فرسای سیاه با پایین ترین دستمزدها و با وحشیانه ترین شکل استثمار پیش همشهری و هم محله ی “هم زبان” خود تن به بردگی مطلق می دهند و بعد از روزی 12 تا 16 ساعت کار طاقت فرسا با دستمزدی چند برابر پایین تر از حداقل دستمزد کار می کنند، تا بتوانند سالی یک بار با پول خون و عرقشان به کشوری دیگر مسافرت کنند و هزار یورو در کیفشان بگذارند و دوست و اشنا و فامیل را به صرف شام و مشروب خوری دعوت کنند و شروع به … خوری و دروغ گویی در مورد “محسنات” سیستم “رفاهی” غربی کنند.

این کودن های بی شعور و این ابله هایی که خود را به تجاهل می زنند و با یک مرخصی یکی دو هفته یی، افیونی بر بدن زده و برای استثمار وحشیانه ی با کم ترین اجر و مزد، دوباره نیرو می گیرند، در تخدیر جسم و روح خود به طرز فجیعی اغراق می کنند، همان طور که در دروغ گویی در مورد “محسنات” سیستم “رفاهی” غربی اغراق می کنند.

بورژوازی غرب همچون دیگر سیستم های بورژوایی در سراسر جهان بر اساس اسثتمار انسان از انسان بنیاد نهاد شده است. اینجا بانک ها و شرکت های فراملیتی هستند که تصمیم نهایی را می گیرند و سیاستمداران مترسکی در دست این بانک ها و کمپانی ها هستند. سیستم بورژوازی غرب علیرغم دادن ذره یی ازادی فردی و جنسی به شهروندان، همچون جمهوری اسلامی که تریاک را خود پخش می کند، مشروبات الکلی را در سطح وسیع با قیمتی ارزان در اختیار جامعه قرار داده است. در المان ابجو ارزان تر از اب است. فستیوال های مزخرف ارتجاعی و مذهبی مانند کارناوال، جشن های ارتجاعی همچون کریسمس، قبل از انکه جشن هایی برای خوشحالی و خوشبختی مردم باشند، اعیادی برای تخدیر و منفعل کردن طبقه ی کارگر به شکلی کامل موزیانه از جانب بورژوازی و برای تحمیل ایدئولوژی ارتجاعی بورژوازی و بازتولید این ایدئولوژی در شکلی مدرن هستند. در المان اگر از کارگران به جای چهل ساعت کار هفتگی شصت ساعت کار بکشی و دستمزدها را تا حدی کاهش بدهی که طبقه ی کارگر بتواند اخر شب ابجوی تگری ش را بالا بکشد، اکثریت قریب به اتفاق مردم اعتراضی نمی کنند.

سندیکاهای کارگری که چیزی جز اریستوکراسی کارگری ضد کارگر و کارگرپناه نیستند، توسط بورژوازی همچون سگی که برای سهم بیشتر پارس می کند، اشباع شده اند و مطالباتشان یک میلیمتر فراتر از مطالبات بورژوازی نمی روند و نخواهند رفت.

طبقه ی کارگر مهاجر که همچون بردگان دوران برده داری اما نه با زور شلاق، بلکه ظاهرا داوطلبانه تحت عنوان پناهجو و مهاجر، برای حمالی کردن و جمع اوری زباله از خیابان ها در ازای ساعتی 80 سنت، تن فروشی پشت ویترین تن فروش خانه ها به المان و دیگر کشورهای اروپایی امده و در هیچ تشکیلات و تشکل کارگری ایی عضویت ندارند.

پست مدرنیسم این طاعون افیون گر که همواره خود را مولتی کولتی نشان داده و بر “تفاوت های فرهنگی” و ضرورت حفظ این تفاوت های فرهنگی به شرط عدم تلاش برای براندازی قدرت سیاسی، انگشت می گذارد، به جای دفاع از حقوق حقه ی انسان های تحت ستم برای دستیابی به حقوق برابر و انسانی شان، از طریق “سیاست های نئولیبرالی” موسم به “سیاست حمایتی”، ریشه ی انقلابی گری در میان ستمکشان جامعه را می کشد و مردم را به حفظ موقعیت بردگیشان دعوت می کند.

در این وسط انچه که تولید و بازتولید می شود، حماقت است. حماقتی بی پایان که چه توسط رسانه های بورژوازی، سیستم اموزشی، دولت ها و چه توسط به اصطلاح کمونیست های بی شعور شرقی که اینجا به عنوان “پناهنده ی سیاسی” زندگی می کنند.

گرامشی این متفکر برجسته و انقلابی در نظریات خود در نقد متفکران بورژوایی و سیستم بورژوایی غرب، به ویژه در نقد ایده های لیبرالی ماکس وبر، از پروسه ی “انقلاب منفعل” در غرب صحبت می کند. انقلاب منفعل از طریق سرکوب نرم برای همسو کردن توده هایی که هم چون گاو و گوسفند به شبان نیاز دارند، در این راستا دولت های غربی از هر تاکتیک نرم و نه الزاما خشونت قهرامیز، چیزی که در شرق از ان استفاده می شود بهره گرفته و این بورژوازی لیبرال غربی مورد علاقه ی “کمونیست” های ابله شرقی، خشونت ضد انقلابی و سرکوب پلیسی دولتی را به عنوان گزینه ی نهایی برای سرکوب توده هایی که اقدام به نابودی این سیستم می کنند، در نظر گرفته است. تا زمانی که توده ها به صورت انقلابی در سطح وسیع اقدام به مبارزه نکنند و بی پروا برای نابودی سیستم دولتی حامی سرمایه داری مبارزه نکند، از قهر ضد انقلابی خود بهره نمی گیرد، چون وجود مبارزات سطحی و رومانتیک برای رفرش کردن بورژوازی ضروری است و به همین دلیل است که جنبش های انارشیستی صوفی مسلک که همچون حباب روی اب هستند، از شام شب برای این بورژوازی ضروری تر اند، چون این جنبش ها سیستم را بازتولید می کنند و ملیتانسی سطحی انان نه علیه سیستم، بلکه در خدمت خود سیستم عمل کرده و می کند.

بورژوازی غربی که نئولیبرالیسم جهانی را چهار نعل به پیش می برد و در پی ان است که تمام کشورهای جنوب یا موسوم به جهان سوم نئولیبرالیزه کند و اگر با زبان خوش و الترناتیو سازی نرم نئولیبرالیزه نشدن، جنگ راه می اندازد، برای ساکت نگه داشتن طبقه ی کارگر “خودی” هنوز کمربند ریاضت اقتصادی علیه این طبقه را تا اخرین سوارخ سفت نکرده است و هرازگاهی ان را شل و سفت می کند، تا این گوسفندها در دوران بحران های اقتصادی به جای حمله به سرمایه داری و ساختار این نظام، به جای حمله به دولت بورژوایی به عنوان حامی طبقه ی بورژوا و مدافع منافع بانک ها و شرکت های بزرگ، به هم طبقه یی های خود، کسانی که به عنوان بردگان مزدی و خاموش زیر نام پناهجو و کارگر مهمان به اینجا امده اند و یا اینجا زندگی می کنند، حمله ی فاشیستی کند و انان را عامل سیه روزی پرولتاریای غربی و سقوط حتمی طبقه ی متزلزل مرموز متوسط معرفی کند. در این میان نبود اگاهی طبقاتی و بالا دست بودن تشکلات زرد بورژوایی در اتحادیه و سندیکاهای کارگری، باعث بازتولید ایدئولوژی نئولیبرالی و بورژوازی در میان طبقه ی کارگر شده و می شوند. ایدئولوژی ایی که انباشت سرمایه را جهانی ولی رفاه را قومی و ملی معرفی می کند. ایدئولوژی ایی که من ان را نئولیبرالیسم فاشیستی می خوانم و سردمداران ان در غرب ترامپ ها، ماری لوپن ها، گاولاندها و سایرین اند.

نقد نئولیبرالیسم به عنوان یکی از بیمارگونه ترین اشکال و الگوهای اقتصادی سرمایه داری برای کمونیست ها به نقد روبنای فکری این ایدئولوژی هار و خونخوار یعنی پست مدرنیسم و لاابالی گری نیچه ییستی، نیهیلیستی، الترناتیوستیزی، ایدئولوژی اریستوکراتیک (امریکن دریم) و سیاست درست کردن ان جی او های امپریالیستی که منافع بورژوازی جهانی را به وحشیانه ترین شکل ممکن به پیش می برند، گره خورده است.

فراموش نکنیم که اسرائیل این دولت امپریالیستی فاشیستی امروز خاورمیانه در نتیجه ی سیاست های امپریالیستی برای درست کردن پایگاه نظامی و اقتصادی امپریالیسم غرب، زیر نام “نجات یهودیان” از “چنگال فاشیسم” و توسط دولت هایی درست شد که خود تفاوت چندانی با فاشیسم هیتلری نداشته و ندارند. ان جی او های نئولیبرال امروزی که اعضای ان همگی همچون الاغ ولگرد در مسیر ژنو و نیویورک با پول دولت های تا مغز استخوان جنایتکار و خونخوار در گشت و گذار هستند و در دفتر سازمان ملل در ژنو یا نیویورک، از “منافع” “اقلیت های قومی” صحبت می کنند و خود را نماینده “اقوام” و “ملیت” های تحت ستم معرفی می کنند، به دنبال تشکیل دولت های دست نشانده ی امپریالیستی در هنگام سقوط دولت های دیکتاتور منطقه هستند و سران این ان جی اوهای فاسد و نئولیبرالی در اب نمک سازمان های جاسوسی وابسته به شرکت های چند ملیتی که حامی سیاست های ملیتاریستی نئولیبرالی در سراسر جهان هستند، سال هاست خوابانده شده اند.

مساله ی دیگری که لازم است اشاره کنم این است که اراذل و اوباش “میهن پرست” طرفدار “خط امام” در سازمان مزدور و اطلاعاتی مدافع سابق سپاه پاسداران، یعنی سازمان اکثریت که همچون تاپاله یی توسط خود همین نظام به بیرون از حوزه ی قدرت پرت شده اند، اگرچه خود سازمان علاقه ی زیادی به همکاری با خمینی جلاد داشت، با درست کردن “حزب جدید” “چپ ایران” “فدائیان”، باعث اب شدن قند در دل بسیاری از چپ های رفورمیست داخل و خارج کشور شده اند. این جریانات که امروزه با به هم پیوستن مجموعه یی مزدور و حامی رژیم در خارج کشور خواهان مطرح شدن در فضای رئال پولتیک بورژوازی هستند، همچون چوبی که دو سر ان کثیف است، در کثافت و لجن روابط با جمهوری اسلامی و سازمان های تروریست بین المللی از هر دو طرف گیر کرده اند و با رهایی بشر و انقلابی گری دشمنی خونی دارند. سابقه ی این جریانات برای تمام کسانی که با تاریخ خونین چهل پنج سال گذشته از طریق ادبیاتی که در “تبعید” منتشر شده اند و یا توسط بازماندگان قتل عام های فله یی کمونیست در ایران، به صورت شفاهی و مکتوب به نسل ما منتقل شده است و ما نه تنها این اراذل و اوباش خونخوار و انسان کش را جدی نمی گیریم، بلکه به انان به چشم دشمن خونی، دشمنی از جنس رژیم تروریست جمهوری اسلامی و سازمان های تروریستی بین المللی می نگریم.

بگذار چپ های رفورمیست مکتب فرانکفورتی و سوسیال دمکرات های وطنی به این اوباش اکثریتی، انسان فروش، کمونیست کش و جلاد اعتماد کنند، ما حق گذشتگان را در اینده از تمام این اوباش خواهیم گرفت.

مساله ی دیگری که لازم است اشاره کنم، این است که راسیست های المانی، اعضا و هواداران حزب مرتجع سبز المان، سوسیال دمکرات های کمونیست کش و مرتد، اکادمیسین های بورژوایی، مسیحی ها و در یک کلام کل جامعه ی محافظه کار المان از من و امثال من که به عنوان پناهجو به این کشور امده اییم، همواره درخواست می کنند که شاکر باشیم و به جای نوشتن مقالات تند “ایدئولوژیک” از دولت المان تشکر کنیم که به ما جا و مکان داده است و هزینه ی تحصیلات و زندگی و کرایه خانه مان را پرداخت می کند. در جواب به این ها و جواب به ایرانی هایی که اینجا با دیدن یک کارمند راسیست دولتی دست به سینه می شوند، باید بگویم که من نه به “کمک های سرکوبگرانه” (این واژه را خودم برای اولین بار در یک تحقیق المانی به کار بردم) را کمک می دانم و نه از هیچ دولت و سازمانی تشکر می کنم. من به خاطر برده نگه داشته شدنم، ان هم بردگی ایی که به مراتب وحشیانه تر است و ما را در یک شرایط ناامنی شغلی، روحی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نگه داشته است، از این سیستم متنفرم و تا روزی که زنده ام علیه ان می جنگم. درخواستی که این پفیوزها از ما می کنند به شدت زنده انسانی است، مگر می توان از برده یی که هر روزه شلاق می خورد (حالا ما به صورت روحی زیر فشار قرار گرفته می شویم)، درخواست کنیم که اخر شب دست جلادش را ببوسد. ایرانیان برده و احمق خارج کشور از سیستم توحش و بردگی سرمایه داری نئولیبرال غربی تعریف نکنید، علیه ان مبارزه کنید. سازمان پیدا کنید و برای حقوق انسانی و برابرتان مبارزه کنید.

در خاتمه هم جا دارد نگاهی به وضعیت حزب منحط موسوم به کمونیست کارگری ایران بیاندازم که این روزها در امتداد نظریات ارتجاعی خود در دوران جنبش ارتجاعی سبز در سال 88 هنوز چهار نعل بر سیاست های لیبرالی، اولترا پوپولیستی و انتی کمونیستی خود تاکید می کند و اعضای این حزب که به اندازه ی شعبان جعفری از سیاست اگاهی ندارند، اعلام می کنند که ما به انقلاب سوسیالیستی و “جمهوری سوسیالیستی” باوری نداریم، چون ممکن است، از درون ان یک “استالین” دیگر “ظهور” کند! این میزان از انحطاط و سقوط به ارتجاع برای جریانی که منصور حکمت رهبری ان را با نظریات پارانوید خود سال ها پیش در دست داشت، همان منصور حکمتی که از قدرت گیری قریب الوقوع “کمونیسم” در ایران صحبت می کرد و اعلام کرد که مکان برگزاری کنگره ی بعدی در تهران است و با “نظریه” ی “حزب و شخصیت ها”، حزب کمونیست کارگری را به حزب شخصیت های کارتونی تبدیل کرد، قابل پیش بینی بود. این جریان منحط انتی کمونیست را باید حاشیه یی کرد و ان را به عنوان جریانی از جنس سازمان ارتجاعی مجاهدین، اما در فرمت اتئیستی و فرا پوپولیستی و لیبرالی به جامعه معرفی کرد، تا بار دیگر اسم کمونیسم و کارگر را به لجن نکشند.

حسن معارفی پور

!مظلوم نمایی و استفاده ی ابزاری حزب موقوف

فخری جواهری عضو کمیته ی مرکزی حزب حکمتیست شاخه ی رحمان حسین زاده است و سال هاست در تورنتوی کانادا، چه در دورانی که در محفل علی جوادی مشغول فعالیت بود و چه زمانی که این محفل به حزب حکمتیست اکثریت (اکثریت از لحاظ عددی) پیوست، به عنوان عضو یک عنصر فعال در اپوزیسیون فعالیت کرده و در بیشتر اکسیون های شهر تورنتو علیه جمهوری اسلامی با اسم و مشخصات خود شرکت داشته و دارد. این عضو کمیته ی مرکزی حزب حکمتیست اکثریت، چند روز پیش توسط اوباش حزب الهی وابسته به جمهوری اسلامی و طرفداران عبدالکریم سروش،( تئوریسین جانی جمهوری اسلامی، بنیان گذار انقلاب ضد فرهنگی اسلامی و یکی از عوامل اصلی پاکسازی دانشگاه های ایران از فعالین چپ و کمونیست و اندیشه های مترقی)، از ناحیه ی سر زخمی شد. من به شخصه بابت این مساله بسیار ناراحت شدم، که اعضای فعال اپوزیسیون، توسط اوباشان وابسته به رژیم ملعون و فاشیستی جمهوری اسلامی حتی در خارج کشور مورد ضرب و شتم قرار گیرند و امنیت جانی نداشته و ندراند.
ایشان به عنوان پناهنده ی سیاسی از طریق ترکیه به کانادا امده و انجا به عنوان پناهنده ی سیاسی هم پذیرش شده است، پس بازگشت ایشان به ایران و رفت و امدش بین ایران و کانادا لازم است برای هر فعال جدی سیاسی و نه الزاما کمونیست، جای سوال باشد. گرفتن پاس ایرانی برا ی رفت و امد به ایران خود یکی از مسائلی است که شدیدا سوال برانگیز است.
مساله یی که اینجا جای سوال جدی است، این است که فخری جواهری چگونه بعد از سال ها فعالیت سیاسی در خارج کشور و در احزابی که از نظر جمهوری اسلامی به عنوان نیروهای محاربه شناخته می شوند، می تواند به ایران رفت و امد قانونی داشته باشد، بدون اینکه مشکلی برای او پیش امده باشد.
چند تا هیپوتز وجود دارد:
الف. جمهوری اسلامی سر “عقل” امده است و به شیوه های سابق مانند دهه ی شصت با مخالفین خود برخورد نمی کند و تحت تاثیر جنبش “اصلاح طلبی از درون نظام” و گفتمان “گفتگوی تمدن ها” های هابرماسی و خاتمی ایی قرار گرفته است.
این هیپوتز از ابتدا رد است، چون هم اکنون فعالینی همچون رامین حسین پناهی وابسته به باند عبداله مهتدی که یک جریان اصطلاح طلب پرو رژیم است و تنها برای ماموریت “تشکیلاتی” به داخل ایران رفته بود، توسط این رژیم جنایتکار به اعدام محکوم شده است.
ب.
فخری جواهری در هنگام بازگشت به ایران، فرم توبه نامه امضاء کرده است و با نیروهای امنیتی جنایتکار جمهوری اسلامی تا حدودی همکاری کرده است.
این هیپوتز را تنها می توان زمانی ثابت کرد، که ما به داده های امنیتی یی که در سفارت و نزد نیروهای جانی رژیم در خارج کشور هستند، دسترسی پیدا کنیم و کل این داده ها را با دقت کامل بررسی کنیم، به همین خاطر این مساله فقط در حد حدس و گمان باقی می ماند.
ت.
حزب حکمتیست اکثریت از بالا گندیده است و یا این هیچ کنترل امنیتی ایی بر روی فعالینی که در سطوح رهبری حزب هم نفوذ کرده اند، ندارد.
یکی دیگر از هیپوتزهایی که به ذهن هر فعال جدی سیاسی و رادیکال می رسد، این است که حزب سیاسی ایی که، ادعای چپ ترین حزب کمونیستی و انقلابی ایران را دارد، اگر از درون نگندیده باشد، چطور می تواند اعضایی که به صورت “قانونی” مشغول رفت و امد به ایران تحت حاکمیت هارترین نظام فاشیستی خاورمیانه، هستند را به سطح رهبری خود راه دهد. در اینجا از حزب حکمتیست رحمان حسین زاده درخواست می کنم که به صورت رسمی به این مساله پاسخ دهد!
اغلب احزاب سیاسی چپ و کمونیست (بخوانید جریانات اکسیونیست) که به هر مساله یی اویزان می شوند، تا با مظلوم نمایی و اکسیونیسم بی تاثیر، خودی نشان دهند، قبل از اینکه به درسرنا کردن اکسیون فکر کنند، لازم است در شرایط عضوگیری و … تجدید نظر کنند.

حسن معارفی پور
هایدلبرگ
03.04.2018