بهمن شفیق از “نقد فاشیسم و لیبرالیسم” تا کویرفرونتیسم

حسن معارفی پور

بهمن شفیق با انتشار دو فایل صوتی (انتشار برای بار دوم) تحلیلی از فاشیسم ارائه می‌دهد، که بخش زیادی از این تحلیل، به ویژه جاهایی که درست اند و نه جاهایی که بر اساس شک و گمانه‌زنی یک بحث‌هایی را به دیگران بدون مدرک نسبت می‌دهد، را بسیاری از نویسندگان برجسته‌ی آنتی‌فاشیست سال‌ها و دهه‌ها قبل از او نوشته و منتشر کرده‌اند. از مهمترین این نظریه‌پردازان که بحث رابطه‌ی فاشیسم و لیبرالیسم را مطرح کرده‌است راینهارد کوئنل است که در کتاب “اشکال حاکمیت بورژوایی” به بررسی لیبرالیسم و فاشیسم به عنوان دو شیوه‌ی حاکمیت بورژوایی به صورت دقیق پرداخته است. در دهه‌ها و سال‌های اخیر نویسندگان مارکسیست دیگری از جمله دومنیکو لوسوردو از طریق پرداختن به آثار هانا آرنت و لیبرال‌ها و عقل‌ستیزانی چون نیچه تئوری فاشیسم را از همین زاویه‌ی لوکاچی با تفاوت‌هایی بررسی کرده‌است. یشای لاندا در سال‌های اخیر کتاب “شاگرد و استادش” (سنت لیبرالی و فاشیسم) تحقیق بسیار جالب توجهی را در قالب کتاب منتشر کرده‌است، که همین رابطه‌ی فاشیسم و لیبرالیسم را به خوبی نشان داده‌است. هانا آرنت تا اواسط دهه‌ی چهل لیبرالیسم و امپریالیسم را نمود واقعی توتالیتاریسم و جاده صاف‌کن فاشیسم خوانده بود. من شخصا در مقاله‌ی کویرفرونت که بخشی از یک کتاب نزدیک به یک هزار صفحه‌یی است از زوایای مختلف به بررسی فاشیسم پرداخته‌ام و اینجا نمی‌خواهم کارهای قبلی‌ام را تکرار کنم. من علاوه بر اینکه با سابقه‌ی سیاسی و نه شخصی بهمن شفیق مشکل جدی دارم، با دیدگاه‌های امروزی‌اش به عنوان یک “چپ” “محور‌مقاومتی” شرمگین هم مشکل جدی دارم، ولی مساله‌ی مطرح کردن کارل شمیت به عنوان نماینده‌ی نئولیبرالیسم در جمهوری وایمار واقعیتش بیشتر به جوک شبیه است. کارل شمیت در آثار مختلف خود به ویژه در اثر “درباره‌ی مفهوم امر سیاسی” به شدیدترین شکل ممکن به لیبرالیسم حمله‌ می‌کند و حتی به رتوریک مارکسیستی در نقد لیبرالیسم نزدیک می‌شود، تا جایی که اگر نتیجه‌گیری و سرنوشت سیاسی خود شمیت را مبنای تحلیل‌مان قرار ندهیم، می‌توانیم نقد شمیت را یک نقد مارکسیستی روشن و تمام عیار به لیبرالیسم و امپریالیسم بخوانیم. مشکل این است که کارل شمیت مثل بهمن شفیق به عنوان یک کویرفرونت به نتیجه‌گیری مارکسیستی از نقد لیبرالیسم نمی‌رسد، بلکه دقیقا به دنبال شکل دادن به دفاع از یک دولت مطلق در شکل بناپارتیستی و یا فاشیستی آن است. شمیت ممکن است همانند متفکرین نزدیک به خودش که جزو جریان مدافعین “انقلاب” محافظه‌کارانه به حساب می‌آمدند یعنی امثال اسوالد شپنگلر و ارنست یونگر از هیتلر و نازی‌های پرمتیو متنفر بوده باشد، اما اقتدارگرایی افراطی نازیسم و دشمنی نازیسم با لیبرالیسم حاکم در جمهوری لرزان وایمار (به قول لوکاچ لرزان در مقابل ارتجاع گذشته و وحشی در مقابل آینده و کمونیسم) باعث می‌شود، که شمیت جایگاه یک “روشنفکر” “ارگانیک” فاشیست را برای حزب نازی داشته باشد و خودش هم به حزب نازی بپوندد. پیوستن شمیت به حزب نازی هیچ ربطی به رابطه‌ی نئولیبرال‌های مکتب اتریش به فاشیسم اتریشی دلفوس ندارد. این تحلیل من درآوردی شفیق اینجا واقعا خنده‌دار است. همچنین دفاع بهمن شفیق از هانا آرنت به عنوان لیبرال باوجدان نشان از اوج نادانی و حماقت و بی‌دانشی این آدم در مورد هانا آرنت است. گلو مان فرزند توماس مان که یک کنسرواتیو تمام عیار بود، نقدهای بسیار جدی‌یی به هانا آرنت مطرح کرده است که به شدت جای دفاع دارند. گٌلو مان اولین کسی بود که تلاش آرنت برای نشان دادن یک قربانی از یک تبهکار و به ابتذال کشیدن نقد به فاشیسم از طریق پرمتیو خواندن فاشیست‌ها و ساده سازی یا به شکلی توجیه جنایت فاشیست‌ها از صوی هانا در کتاب آیشمن در اوشلیم پرداخت و آن را به جدی نقد کرد. توماس مان معقتد بود که کسانی که فاشیسم و اتحاد جماهیر شوروی را یکسان می‌پندارند فاشیست های شرمگین هستند. هانا آرنت تمام عمر خود را شاگرد هایدگر یکی از فیلسوفان اصلی فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم فاشیستی می‌دانست. آرنت همچنین شمیت، جوزف دمیستره، ادموند بٌرک و رومانو گوردینی به عنوان نمایندگان محافظه‌کاری افراطی گذشته و معاصر را جزو پیشقراولان به حساب می‌آورد و بارها با احترام از این محافظه‌کاران افراطی و ضدانقلاب اسم برده است. اتفاقا آرنت هم به اندازه‌ی شمیت اقتدارگرا و راست و التقاطی بود. هم از جدایی نژادی در آمریکا دفاع می‌کرد و هم انقلاب آمریکا را الگوی خود در برخورد به انقلابات می‌دانست. شمیت همچون پیروان راست جدیدش در دهه‌های اخیر از جمله آرمین مٌهلر و آلان دوبنوا از لیبرالیسم و نئولیبرالیسم متنفر است. مهلر می‌گوید در تمام زندگی‌اش آنتی‌کمونیست نبوده‌است و آلان دوبنوا هم می‌گوید سراسر عمرش به حزب کمونیست فرانسه رای داده‌است.
علاقه به چپ و مارکسیسم و جذاب دانستن اندیشه‌های مارکسیستی انسان را اتوماتیک به کمونیست تبدیل نمی‌کند. جناب شفیق که فاشیسم را در اوکراین می‌بیند، اما در مقابل یک اقتدارگرای راست افراطی برخاسته از یک جریان اولترا آنتی‌کمونیستی الیگارش روسی که یک نازی را مشاور خود کرده است و با فاشیست‌های اسلامی چچنی و شبکه‌های شبه‌نظامی فاشیستی روسی کار می‌کند، یعنی پوتین را نمی‌بیند و حتی بی‌شرمانه از این اقتدارگرای افراطی آنتی‌کمونیست همچون پوتین دفاع می‌کند، چگونه می‌تواند منتقد لیبرالیسم و فاشیسم باشد! جناب شفیق جایی که بحث به بررسی فاشیسم اسلامی که اتفاقا جمهوری اسلامی ایران نماینده‌ی بی قید و شرط فاشیسم اسلامی و پدر ناتنی داعش و جریانات اسلامی فاشیستی منطقه‌ی خاورمیانه، حداقل در محور موسوم به هلال شیعی است، می‌رسد، بحثی که من تا حدودی به تفصیل در کتابم با برهان‌های منطقی تشریح کرده ام، جایگاه بحث مارکسیستی و منطقی را رها کرده و به به موضع اخلاقی، احساسی و پرمتیو پناه برده و اعلام‌ می‌کند، که کسانی که جمهوری اسلامی را فاشیستی خطاب می‌کنند و از فاشیسم اسلامی صحبت می‌کنند، هدفشان تقویت لیبرالیسم و جنگ “لیبرالیسم در مقابل فاشیسم” است و از این ترهات من درآوردی.
اینجاست که آن بخش درست تحلیل‌های جناب شفیق به راحتی پودر می‌شود و به هوا می‌رود و دفاع غیرمستقیم از فاشیسم اسلامی و بناپارتیسم پوتینیستی تبدیل به پرنسیپ آنتی‌فاشیستی این مدافعین “تدارک””کمونیستی” می‌شود. البته وقعی کویرفرونت‌های نیمه‌فاشیستی چون شفیق که هم فاشیسم اسلامی را به عنوان “محور‌مقاومت” می‌بیند و هم “قلبش‌” برای “سوسیالیسم” می‌تپد به تحلیل مشخص از شرایط مشخص می‌رسند، به جای دفاع از تدارک انقلاب سوسیالیستی در عمل به نیروی تدارکچی حداقل در ساحت تئوریک سپاه قدس تبدیل می‌شوند و آن قسمت راست نیمکره‌ی مغزشان بر قسمت چپ آن نیمکره‌ی دیگر غالب می‌شود و با کله در لجنزار راست افراطی فاشیستی فرو می‌روند، همانطور که آن “چپ” لیبرال طرفدار “ارزش”‌های غربی با کله در فاضلاب فاشیسم صهیونیستی و لجنزار جریانات فاشیستی اروپایی و اوکراینی فرو می‌رود. کویرفرونت هرگز چپ نبوده، نیست و نخواهد بود. کویرفرونت یک جریان راست افراطی است که از لحاظ هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی راست و فاشیست است، اما از لحاظ فرم و شکل و شمایل و اخلاقی ممکن است، خود را نماینده‌ی چپ و سوسیالیسم معرفی کند. بی دلیل نیست که ولفگانگ فریتز هاوگ در کتاب “نقد زیبایی شناسی کالایی” فاشیسم را “شبه سوسیالسیم”‌ی می خواند که به مردم وعده‌ی زیبایی شناسی مصرفی می‌دهد، وعده‌یی که هیچ انطباقی بین فرم و محتوای آن نیست. فاشیسم به اسم خوشبختی میاید و تبهکاری را به حقیقت زندگی انسان‌ تبدیل می‌کند.
لینک سخنرانی بهمن شفیق

http://tinyurl.com/3y5xseuy