Neo-Fascism as A Form of Reconstructing Classical Fascism

New fascism, unlike classical fascism, does not call for war, or rather, “racial” cleansing, but has moved towards the cleansing of oppressed immigrants under the name of cultural war. New fascism may not kill directly and may not need crematoria, and may still accept “skilled” and ordinary immigrants for cheap labor and menial jobs, but this fascism, while needing foreigners for many service and other jobs, constantly makes vulgar racist attacks against them and considers them the cause of the misery of native workers, so that it, as the representative of authoritarian bourgeoisie, can easily feed on the blood and sweat of native and immigrant workers.

خوانش سرمایه، بخش پنجم

مارکس و انگلس در «ایدئولوژی آلمانی»، ماتریالیسم تاریخی را با ارایه‌ی توسعه‌ی جامعه‌ی بشری و تاریخ آن از مسیر عملِ مردم به‌عنوان کنشگران عینی، گسترش داده و درصدد تصفیه‌ حساب سیاسی-ایدئولوژیک با جریان هگلی‌های جوان ازجمله برونو باوئر، لودویگ فوئرباخ و ماکس شتیرنر، برآمدند. به‌نظر می‌رسد مارکس و انگلس ضمن آن‌که جهان‌بینی‌های یادشده را مورد انتقاد قرار دادند، هر بار به صورت سیستماتیک در پِی تصفیه‌حساب ایدئولوژیک با یک جریان فکری یا یک متفکر بوده‌اند.

در همین دوره‌ است که شاهد نقدِ تندوتیز مارکس و انگلس به پرودون و پرودونیسم، و نیز به سوسیالیسم خیالی و حقیقی هستیم. نقدهای آن‌ها همچنین شخصیت‌ها و پیشگامان سوسیالیسم تخیلی هم‌چون سن سیمون، رابرت اوون، جان چارلز لئونارد سیسموندی و چارلز فوریه را نیز دربرمی‌گیرد. بخش زیادی از سوسیالیست‌های خیالی اگرچه از تمدن بی‌زاری می‌جُستند؛ اما به‌جز چارلز فوریه، هیچ‌ کدام خواهان بازگشت به رویای کمونیسم اولیه نبودند. به‌عبارتی، آن‌ها نمی‌خواستند «تمدن» را ویران کنند و به «وضعیت اولیه» بازگردند. فوریه حتی موضوع پیش‌رفت را هم رد نمی‌کرد. فراموش نکنیم که گرایش به وضعیت اولیه را تنها باید مانند نوستالژی درک کرد، نه تلاشی برای بازگشت به پیشاتمدن و بیزاری‌ جُستن از تمدن.1

این‌جاست که متوجه می‌شویم سوسیالیسم خیالی، ایده‌ی بازگشت رمانتیک به گذشته نیست. این محافظه‌کاری، کنسرواتیسم و تفکر ارتجاعی‌ست که از «ادموند بُرک» تا نازیسم و نئوفاشیسم، رهایی آینده را در رجوع به گذشته جست‌وجو می‌کنند.2

روی‌کرد مارکس و انگلس به پیشگامان سوسیالیسم اُتوپیایی، آنارشیسم و ایده‌آلیسم آلمانی، ره‌یافتی انتقادی و در عین ‌حال مبتنی ‌بر میزانی از همبستگیِ انتقادی است. آنان تحلیل‌ سوسیالیست‌های خیالی را به‌کلی رد نمی‌کنند؛ بلکه تلاش می‌کنند نکات مثبت و مفید هر نظریه را برجسته کرده و بازمانده‌ی آن را زیرِ تیغ انتقاد بگیرند. البته با توسل به رمانتیک‌هایی هم‌چون کارلایل و رئالیست‌هایی مانند بالزاک و دیکنز، از یک‌سو می‌توانستند تنفر رمانتیک‌ها از وضع موجود را صیقل دهند و به اَبزاری منطقی برای نقد سیستماتیک وضع موجود تبدیل کنند و ازسوی دیگر، می‌توانستند درکنار رئالیست‌های آریستوکرات و اشرافی‌ای مانند بالزاک، درون‌مایه‌ی فرهنگ آریستوکراسی را بهتر بشناسند یا از طریق آثار دیکنز، شیوه‌ی زندگی ستم‌کشان را که در آثار ادبی و رمان‌های تاریخی او با برقراری رابطه‌ی دقیق بین کل ‌و جزء و بازنمایی آن توصیف و بیان شده، درک کنند.

برای حمه سور (حسین مرادبیگی)

ضد‌فاشیسم» اتونومیستی، مدافع فاشیسم صهیونیستی و اول ماه مه در مانهایم”