بیگانگی از نظر مارکس

نگاهی گذار به یک مقوله ی اقتصادی، فلسفی

حسن معارفی پور

 

مقوله ی بیگانگی و از خود بیگانگی از زمره ی مفاهیم مهمی که از زوایای مختلفی بررسی شده و توجه بسیاری از صاحبنظران، فیلسوفان و اقتصاددانان را در گذشته و حال به خود جلب کرده است. از هگل و فوئرباخ گرفته تا مارکس،مزاروش و سایر مارکسیست ها و صاحبنظران مختلف هر کدام از زاویه ای به بررسی این مفهوم پرداخته اند و در این زمینه اظهار نظر کرده اند. هگل بیگانگی را عینیت طبیعت می داند و آن را نه، ناشی از شرایط اجتماعی بلکه ناشی از سرشت و ذات ادمی می داند. نزد فوئرباخ از خود بیگانگی انسان بیشتر به شکل مذهبی نمایان می شود. او معتقد است که آدمی ذات خود را از خود جدا کرده و در سوژه ای به نام خدا عینیت می بخشد.

مارکس اولین کسی است که این مقوله را از زاویه ی نقد اقتصاد سیاسی و مناسبات اجتماعی در محیط کار، محلی که در آن انسان ها شیئیت می یابند و کالاها شیئیت.

مارکس بیگانگی را از سه جهت مورد بررسی قرار می دهد :۱٫به مثابه ی بیگانگی کارگر از محصول مادی و عینی خویش. ۲٫ به مثابه ی بیگانگی از کار خویش، در هنگام کار کارگر به خود تعلق ندارد بلکه از آن کس دیگری است (کسی که که کار او را خریده است ) و ۳٫نهایتابه عنوان بیگانگی از سایر ادمها یعنی بیگانگی از ابزار تولید یعنی صاحبان سرمایه.(دستنوشته های اقتصادی فلسفی،کارل مارکس)

در زمینه ی از خود بیگانگی فلسفی مارکس معتقد است که آدمی به هر میزان خود را وقف خدا کند، به همان میزان از خود بیگانه شده و کمتر به خود می پردازد، این شکل از بیگانگی در درون انسان اتفاق می افتدا،اما پیامد های اجتماعی مخربی را نیز به دنبال دارد، این شکل از خودبیگانگی بیشتر در آثار اولیه مارکس نمود بیشتری دارد، اما شکل دیگر از خود بیگانگی که از خود بیگانگی در محیط کار است بیشتر از سایر اشکال از خود بیگانگی برجسته است.

این شکل از خود بیگانگی زمانی اتفاق می افتد که کارگر در محیط کار و کارخانه به دلیل آنکه کار او نه داوطلبانه، بلکه از روی اجبار و ناچاری است، بنابراین در این شرایط کارگر احساس آرامش نمی کند، به جای خرسندی احساس رنج می می کند، در این شرایط کارگر نه تنها انرژی و پتانسیل خود را بروز نمی دهد، بلکه کار اجباری (کاری که محصول آن به شخص دیگری تعلق دارد )،باعث می شود که کارگر تنها زمانی احساس آرامش کند که خارج از محیط کار است و کار نمی کند. کار کارگر در این شرایط نیازی را برآورده نمی سازد، بلکه ابزاری صرف است برای برآورده ساختن نیازهای دیگران است.

کار بیگانه شده نیز با بیگانه ساختن ادمی از طبیعت و از خود یعنی از کارکرد های عملی و فعالیت های حیاتی اش نوع انسان را از ادمی بیگانه می کند. کار بیگانه شده تنزل فعالیت خودجوش آدمی به یک وسیله ی صرف و زندگی نوعی را ابزاری برای حیات اجتماعیش می کند.(همانجا)

مالکیت خصوصی به عنوان محصول و پیامد ضروری کار بیگانه شده در رابطه ی خارجی کارگر با طبیعت و خویش است.بدین سان مالکیت خصوصی اساس تحلیل از مفهوم کار بیگانه شده،انسان بیگانه شده ،زندگی بیگانه شد و انسان از خود بیگانه استنتاج می شود. (همانجا)

مالکیت خصوصی به عنوان نمودی مادی و فشرده ی کار بیگانه شده، دو رابطه را شامل می شود :رابطه ی کارگر با کار و محصول کارش و رابطه ی غیر کارگر با کارگر و محصول کارش. زمانی که ذات انسانی در ارزش یا پول از آدمی بیگانه می شود،ذهنیت ادمی، انرژی فیزیکی و ذهنی و توانمندی او از او ربوده می شود. زمانی که محصول کار کارگر به عنوان دارایی شخص دیگر در مقابل او قرار می گیرد، ابزار هستی و فعالیت او در دست سرمایه دار قرار می گیرد. در این شرایط کارگر تا حد یک ماشین تنزل یافته و از جودی انسانی به فعالیتی انتزاعی تبدیل می شود.

هر چه کارگر محصول بیشتری تولید می کند خود فقیرتر می شود، هرچه کالای بیشتری می افریند خود به کالای ارزانتری تبدیل می شود، کارگر فقط کالا تولید نمی کند بلکه خود را نیز به عنوان کالا عرضه می کند. یعنی شی ( ابژه ای ) که کار تولید می کند یعنی محصول کار در تقابل با کار ، به عنوان چیزی بیگانه و قدرتی مستقل از تولید کننده قد علم می کند. (همانجا)

باتوجه به اظهارات فوق از خود بیگانگی پیامد و نتیجه ی ضروری جوامعی است که در آن مناسبات طبقاتی حاکم بوده و محصول کار نه به تولید کننده بلکه به شخص دیگری تقلق دارد در این شرایط است که کارگر از محصول کار خویش، از سرمایه دار و کار احساس بیگانگی می کند، در این شرایط کارگر احساس ارامش نکرده و کار اجباری او نه تنها کمکی به رشد و نمو استعدادهای او نمی کند بلکه حتی مانعی بر سر راه رشد و شکوفایی آن می شود. بنا به مباحثی که مطرح شد برای آنکه بتوانیم از خودبیگانگی را به عنوان یکی از معضلات جوامع طبقاتی از صحنه ی جوامع بزدایم باید ریشه ی مالکیت خصوصی و کار مزدی را نشانه بگیریم .تا زمانی که مالکیت خصوصی و کار دستمزدی حاکم است انسان در عصر مدرنیته و سرمایه داری گرفتار پیامد های ناگوار این جوامع همچون بیگانگی و از خود بیگانگی خواهد بود و در بسیاری موارد استثمار بی رویه و وحشیانه ی سرمایه داران در محیط کار کامپیوتریزه در کشورهای پیشرفته ای چون ژاپن که در آنجا(یعنی در محیط کار کارگر ) ثانیه ها و دقایقی را که کارگر کار نمی کند توسط این دستگاه ها ثبت و مجموع این ثانیه ها و دقایق از ساعات کار او کم، در نتیجه دستمزد روزانه ی کارگر کاهش می یابد، این شکل از استثمار برای بالا بردن بیش از حد بارآوری کار و افزایش استثمار و کسب سود بیشتر به شکلی وحشیانه بوده و باعث شده که کارگران بیش از هر عصر و دوره ای احساس از خودبیگانگی کنند در مواقعی که در محیط کار هستند و کار می کنند.

برای فرا رفتن از بیگانگی و از خود بیگانگی به عنوان شکلی از اشکال بردگی انسان و برای بازگرداندن هویت انسان به خود انسان،همچنین برای رسیدن به جامعه ای که در انجا شیئت انسان از بین برود و شخصیت انسانی او به عنوان انسان به او برگردد، کمونیسم به مثابه ی یک جنبش اجتماعی و یک گرایش سیاسی قوی در جامعه ی طبقاتی و در بین طبقه ی کارگر و به عنوان تنها آلترناتیو موجود برای رهایی انسان مدرن از پیامد های ناگوار و ضد بشری نظام سرمایه داری، با اتکا به نیروی طبقه ی کارگر( به عنوان محرک جامعه به طرف یک جامعه ی بی طبقه و بدور از استثمار و بیگانگی انسان) عمل نموده و تلاش خواهد نمود که با انقلابی اجتماعی و قهر آمیز سوسیالیسم را استقار نموده و جامعه را به طرف یک جامعه ی کمونیستی به پیش ببرد. جامعه ای که در ان اجباری در کار نبوده و زمینه ی شکوفایی تمامی استعداد های انسانی فراهم خواهد بود جامعه ای که در آن کار بیگانه شده جای خود را به کار اختیاری و کار به اندازه ی توانای هر فرد خواهد داد. تنها در چنین جامعه ای است که انسان برای همیشه از دام مناسبات ضد بشری نظام سرمایه داری رها خواهد شد ،مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به عنون محصول و پیامد کار بیگانه شده جای خود را به مالکیت همگانی خواهد داد و پول به عنوان یکی از اشکال بیگانگی انسان نقش خود را برای همیشه از دست خواهد داد. تنها در این جامعه است که جایی برای بیگانگی نیست و جمله ی از هر کس به اندازه ی توانش و به هر کس به اندازه ی نیازش به صورت عملی متحقق می شود.

دنیای مجازی دنیای لایکیسم و فیکیسم

 

من به هیچ وجه با ورود به دنیای مجازی مشکلی ندارم و اتفاقا خود من یکی از پایه های ثابت دنیای مجازی به ویژه فیس بوک هستم و برخلاف صوفی مسلکان انارشیست و پارانوید یا فیل سوف های فاشیست ضد تکنولوژی مانند هایدگر بر این عقیده نیستم که نباید از تکنیک بهره گرفت یا باید مانند دوران نوسنگی به جای استفاده از مدنیت و شهرنشینی شهر گریزی و زندگی در تنهایی را برگزید. ابدا هم بر این عقیده نیستم که دنیای مجازی را با دنیای واقعی اشتباه باید گرفت. درست است که دنیای مجازی به بخشی از زندگی ما و بخشا به کل زندگی بخشی از بشریت تبدیل شده است، اما توهم به اینکه بتوان با دنیای مجازی جهان را تغییر داد و یا دنیای مجازی می تواند سرچشمه ی “انقلاب” باشد، چیزی جز یاس و سر خوردگی سیاسی و چرخیدن به راست را در پی نخواهد داشت.

مورد دیگر که لازم است اشاره کنم، چیزی که هابرماس در یک مصاحبه هم اشاره کرده بود این است که با گسترش دنیای مجازی انواع و اقسام متون بی مایه، بی محتوا، ارزان از لحاظ حتی سبک نگارشی و علمی هزاران لایک فیک (جعلی) را با پرداخت چند یورو و یا بستن قرار داد با این یا ان شرکت انحصاری وابسته به مافیای فیس بوک را به خود اختصاص می دهند و متون علمی، رادیکال، قوی، فلسفی و غیره زیر لگد گرد و خاک می خورند و مشتری ایی ندارند. دنیای مجازی در واقع بازتاب دنیای واقعی است، اما یک چهره ی کثیف تر، وحشتناک تر و اگرسیو تر از دنیای واقعی را به نمایش می کشد.

در طویله ی اکادمی بورژوایی هم می توان انچه که در دنیای مجازی اتفاق می افتد را مشاهده کرد. اکادمی های نئولیبرال، تحقیقات ارزان قیمت کالایی شده را به بازار عرضه می کنند و این تحقیقات به نسبت تحقیقات اصولی و رادیکال بیشترین مشتری را به خود اختصاص می دهند. دنیای مجازی و دنیای اکادمیک تابع قوانین بازار به جلو حرکت می کند و هر انچه در چارچوب بازار نگنجد را حاشیه یی می کند و مافیای بازار هر چیزی را در خود می بلعد. مساله ی انحصار و رقابت به قول مارکس در دنیای واقعی به عنوان دو روی یک سکه که وجود یکی بدون وجود دیگری غیر ممکن است، به بهترین شکل خود را در دنیای مجازی نشان می دهند.

اگر بخواهم یک مثال ساده بیاورم، می توانم سوپرمارکت های ارزان قیمت المان مانند آلدی را که مواد خوراکی بی کیفیت را به بازار عرضه می کنند و میلیون ها مشتری را به خود اختصاص می دهند نمونه بگیرم. وقتی جورج ریتزر برای اولین بار تزه مکدونالیزیشن خود را مطرح کرد، به یک واقعیت اشاره می کرد و ان این بود که سرمایه داری رقابتی در عرصه ی خدمات به سمت نوعی سرمایه داری انحصاری می رود که در ان شرکت های زنجیره یی بقالی ها و دکه های کوچک را یکی پس از دیگری به خاک سیاه می نشانند.

ولفگانگ فریتز در امتداد این نظریه نظریه ی آلدیزیسیرون (آلدیزیشن) را مطرح می کند و از این طریق به بررسی وضعیت شرکت ها و فروشگاه های زنجیره یی می رود. ما کاری به نتیجه گیری های ارتجاعی جورج ریتزر و ولفگانگ فریتز نداشته و بر این عقیده اییم که این مسائل را یک قرن و نیم قبل از این ها دیگران هم بیان کرده اند. برای اگاهی بیشتر مراجعه شود به نامه ی مارکس به اننکوف ترجمه ی جمشید هادیان در مورد رقابت و انحصار و کتاب امپریالیسم اخرین مرحله ی سرمایه داری نوشته ی لنین با ترجمه ی محمد پورهرمزان

اگر از دنیای واقعی کمی فراتر رویم و به این عرصه ی رقابت و انحصار در دنیای فیک فیسبوکیسم و مجازی برویم خواهیم دید که منطق بازار در دنیای فعالین سیاسی و متونی که این فعالین می نویسند، در انجا هم حاکم است. ما از تبلیغات شرکت ها و صنایع و بانک ها در این خر تو خر دنیای مجازی می گذریم و تنها به فیکیسم سیاسی می پردازیم.

تصورش را بکنید که شما یک متن که ماه ها و شاید دو سال روی ان کرده باشید و با دقت کامل جزئیات درون کتاب ها و تحقیقات سایر متفکرین را نقد و بررسی کرده و بعد از ان متن یا مقاله یتان را در فیس بوک منتشر می کنید. کسانی که به این مقاله لایک می زنند، از انگشت های دست و پای شما کمتر خواهند بود، اما کافی است یک عکس فیک از یک دختر فیک که وجود خارجی هم ندارد، روی پروفایلتان گذاشته و با اسم فیک خارجی وارد فیس بوک شوید، ان موقع هزاران نفر برای شما درخواست دوستی می فرستند و عکس شما را لایک می کنند و قلب گذاشته و پشت لپ تاب جلق می زنند.

مساله ی دیگر این است که فیس بوک امکانی به شما می دهد که شما در ازای دادن پول هزاران شنونده ی غیر واقعی و جعلی یا لایکیست های “حرفه یی” فیک، کسانی که در واقع وجود خارجی ندارند، پیدا کنید. جریانات ارتجاعی، رسانه های غول اسای سرمایه داری جهانی مانند بی بی سی و صدای امریکا، ژورنالیست های خود فروش مانند علی ناجوانمردی و احزاب و فرقه های کارتونی مانند سازمان مجاهدین خلق، سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و دیگر اوباش راست از این منطق پیروی می کنند و از طریق به پا کردن جنجال های الکی در فضای مجازی به ارگاسم روحی می رسند و اینگونه پروکاسیون می کنند که این ها طرفدار، بیننده، شنونده و عضو زیاد دارند.

متاسفانه باخبر شده ام که تعدادی از رفقای چپ و کمونیست سابق هم از این منطق کثیف و کالایی کردن سیاست بهره می گیرند و خود را به دلقک هایی بی تاثیر و بی خاصیت تبدیل کرده اند.

برای پی بردن به ماهییت دروغین و فیک لایک ها و قلب هایی که گذاشته می شود، کافی است از این انسان ها، رسانه ها، احزاب سیاسی فیکیستی و غیره بخواهیم یک تشکل شش نفره را تشکیل دهند و برای مدت طولانی ان را سر پا نگه دارند. کافی است از انان بخواهیم برای کمک به فلان فعال سیاسی زندانی یک اکسیون اعتراضی سازمان دهی کنند و کمک مالی جمع اوری کنند، زمانی که این ادم ها و جریانات نمی توانند حتی دو نفر را بسیج کنند، نمی توانند یک پاتوق سه چهار نفری را در دنیای واقعی اداره کنند، نمی توانند از پشت کامپیوترشان تکان بخورند و در یک تظاهرات در بغل گوششان شرکت کنند و ده نفر دیگر را به این تظاهرات دعوت کنند، زمانی که اعتبار 10 یورو و حتی 10 سنت هم ندارند و نمی توانند برای یک کارگر زندانی ده سنت خالی جمع اوری کنند، کافی است ازشون سوال کنید، که اخرین تظاهراتی که در ان شرکت کرده اند، کی بوده است ووو. ان موقع باید گفت که کل وجود این افراد فیک است و بازتولید این فیکیسم و لایکیسم در دنیای مجازی به اندازه ی گوز پاپ در توالتش در واتیکان روی رئال پولتیک تاثیر مثبت یا مخرب می گذارد.

فعالیت سیاسی جدی، کار تئوریک و عملی به صورت در هم امیخته اند، وجود یکی بدون دیگری غیر ممکن است. هیچ فعالیت جدی عملی، بدون تئوری رادیکال و انقلابی نمی تواند صورت پذیرد و هیچ تئوری انقلابی، تئوری ایی، که نتواند در عمل و در انتاگونیسم طبقاتی و اجتماعی پایه ی خود را میان کارگران و زحمتکشان تثبیت و خود را ابدیده کند، نمی تواند ارزش حتی یک پشم را هم داشته باشد. اینجاست که مشت یک بکسر فرانسوی بر صورت یک پلیس در تظاهرات جلقه زرد ها در پاریس به اندازه ی یک قرن فعالیت لایکیستی و فیکیستی در فیس بوک می تواند روی پیشرفت مبارزه ی طبقاتی و ملیتانت تر شدن توده های مردم، شکستن دیوارمخوف قانون و دولت و پلیس تاثیر گذار باشد.

ان “روشنفکر” چپول کتابخانه یی که کارگران را همچون سربازانی پیاده نظام می بیند که در کشمکش های طبقاتی و سیاسی با دولت ها خود را به کشتن بدهند، تا این “روشنفکر” چپول و فیک به قدرت برسد، با ان فیل سوف آریستوکراتی که توده های مردم و کارگر را لایق بردگی ابدی می دانست (یعنی نیچه) تفاوتی ندارد.

کارگران اگاه و انقلابی بر پوزه ی فعالین چپول فیکیست و لایکیست، بر پوزه ی کسانی که از بالا به انان برخورد می کنند و انان را پیاده نظام انقلابی می دانند که این چپول ها را به قدرت می رساند، چپول هایی که با فکر کردن به قدرت اغوا می شوند، افسار تمدن می بندند و انان را برای همیشه ادب خواهند کرد، تا افکار فاشیستی و اریستوکراتیک خود را که به اسم کارگرپناهی در واقع کارگرستیزی مطلق است، به گور بسپارند و همچون انسان هایی برابر با دیگر انسان ها در جامعه یک زندگی غیر اریستوکراتیک داشته باشند، در غیر این صورت طبقه ی کارگری که دیکتاتوری پرولتاریا را بنیاد می نهد، انان را روانه ی اردوگاه های کار اجباری برای بازگشت به زندگی اجتماعی و انسانی بدون سلسله مراتبی می کند.

حسن معارفی پور