نه به ممنوعیت Rote Hilfe

در مقابل تلاش برای ممنوعیت Rote Hilfe باید ایستاد

حسن معارفی پور

وزیر آلمان هورست زیهوفر خواهان ممنوعیت Rote Hilfe یعنی کمک سرخ شد. کمک سرخ متشکل از ۹۰۰۰ فعال سیاسی، به ویژه وکلای مجرب و کار کشته است، که در ارائه ی خدمات مجانی به فعالین سیاسی چپ، کمونیست و آنارشیست در سراسر آلمان اکتیو است.

کمک سرخ فعلی در سال ۱۹۷۵ تاسیس شد است، اما کمک سرخ دیگر که به مراتب کمونیستی تر، رادیکال تر و انقلابی تر بود، در اوایل قرن بیستم با تلاش های بی وقفه ی کلارا زتکین، یکی‌ از رادیکال ترین و خوشنام ترین کمونیست ها در تاریخ مبارزات کمونیستی تاسیس شد و در دوران بربریت فاشیسم هیتلری یکی از سازمان های زیر زمینی بود که از کمک به کمونیست ها و دیگر فعالین سیاسی تحت سرکوب نازی از هیچ کمکی دریغ نمی کرد. این سازمان در دوران فاشیسم توانسته بود بیشترین تشکیلات خود را در میان زنان تثبیت کند، چون زنان به نسبت مردان کمتر از جانب اس اس تحت تعقیب قرار گرفته می شدند. هزاران کودک از خانواده های کمونیست، کودکانی که پدر و مادرانشان یا توسط بربریت فاشیسم کشته شده بودند و یا در زندان به سر می بردند، توسط کمک سرخ به اتحاد جماهیر شوروی و یتیم خانه های تحت کنترل خود روته هیلفه منتقل شده بودند و بسیاری از آنان برای همیشه در شوروی ماندگار شدند، بخشا هم بعد از سقوط فاشیسم هیتلری به دست ارتش سرخ به آلمان برگشتند.
یکی از شخصیت های کمونیست و مطرح، تاریخدان برجسته و بیوگرافی نویس جنبش کارگری آلمان و از فعالین جدی انتی فاشیست که در آن دوران خانواده اش جزو فعالین کمونیست متواری از فاشیسم بودند و به یتیم خانه ی تحت پوشش روته هیلفه منتقل شده بود، کسی نیست جز Ulla Planer رفیق مهربان و دوست داشتنی که هم اکنون ۸۶ سال سن دارد و مقیم برلین است.

تلاش برای ممنوع کردن روته هیلفه، تلاش برای جنایی کردن کار و فعالیت سیاسی برای چپ ها و کمونیست ها و همچنین باز کردن فضا برای بازگشت فاشیسم است.

در مقابل تعرض بربریت فاشیسم به روته هیلفه باید ایستاد و هر تعرضی به این سازمان را باید تعرض به تمام نیروهای آزادی خواه و برابری طلب خواند.

زنده باد سوسیالیسم
نابود باد فاشیسم و سرمایه داری با تمام اشکالش

در باره ی اعتصاب چهارشنبه در کردستان ایران

 

حسن معارفی پور

در اینجا چند نقل قول را از سه متفکر و فیلسوف در مورد اعتصاب ترجمه می کنم. یکی از این متفکران نیچه بود که او را مدافع طبقات اریستوکرات می خوانند و به حق هم کسی مانند دومنیکو لوسردو او را طغیان گر طبقه ی اریستوکرات می خواند. البته باید اشاره کنم که نیچه اوایل متد دیالکتیکی را به کار می گرفت ولی با اتکا به تبارشناسی و صوفیسم به مرور به منتقد جدی هگل و دیالکتیک هگلی تبدیل شد. نیچه را می توان فیسلوف فاشیست خواند، اما نمی توان از خواندن او عبور کرد.

“Die grössten Ereignisse – das sind nicht unsre lautesten, sondern unsre stillsten Stunden.” – Friedrich Nietzsche
بزرگترین وقایع برای ما پیشمامد های جنجال برانگیز نیستند، بلکه وقایعی هستند که در خاموش ترین ساعت ها به وقوع می پیوندند. فریدریش نیچه

“durch Passivsein zu siegen. Durch Erleiden Macht zu bekommen.” – Bertolt Brecht
با انفعال می تواند برنده شد و با تحمل رنج می توان به قدرت رسید. برتولت برشت.

“Streik als Nicht-Gewalt oder Nicht-Handeln auf eine “reine Gewalt”- Walter Benjammin
اعتصاب به عنوان عدم خشونت یا عدم تعامل کردن در اوج خشونت عریان. والتر بنیامین

نیچه قبل از اینکه به صوفی گرایی و عرفان پناه ببرد متد دیالکتیکی را به کار می گرفت ولی بعد ها او هم راسیست و نژاد پرست، هم پوچ گرا، هم عارف شد و هم اریستوکرات شد. حیف شد! بماند. برای خواندن دیالکتیک نیچه توصیه می کنم این مقاله را مطالعه نمایید. https://www.marxists.org/reference/archive /nietzsche/1874/challenge.htm

تصورات خام و خیالبافانه یی وجود دارد که اعتصاب اخیر در کردستان ایران یک عملی پاسیفیستی و عقب نشینی از یک شورش خیابانی و کشاندن مردم از خیابان به خانه هایشان است، اره می توان گفت بله پاسیفیسم محض و اوج عدم خشونت است، اما ضربه یی که این پاسیفیسم به پیکره ی نظام جمهوری اسلامی وارد می کند، هزاران بار بیشتر از حمله ی لمپن پرولتاریا به یک ساندویجی در ششم بهمن است. چپ روی کودکانه و عدم درک عمیق از مبارزه ی طبقاتی برخی مواقع بسیاری از انسان های کمونیست با پتانسیل رادیکال را به دام مواضعی شدیدا راست می برد. اعتصاب قوی ترین ابزار طبقه ی کارگر علیه بورژوازی است. برای شکست نهایی بورژوازی باید از اعتصاب بهره گرفت و جنگ نهایی را در خیابان به سرانجام رساند. هر مبارزه ی گروهی و تشکیلاتی بدون وصل شدن به اعتصاب های کوتاه و طولانی مدت نمی تواند نبض بورژوازی را ببرد. یک سیستم غیر منسجم متزلزل مانند رژیم افغانستان را شاید بتوان در جنگ خیابانی به زیر کشید، اما یک رژیم جنایتکار با هزاران نیروی لباس شخصی و مسلح و سپاه تروریست و انسان کشش مثل رژیم ا یران را باید در عرصه ی مبارزات اقتصادی و سیاسی در هم کوبید. باید پروسه ی تولید را به کلی متوقف کرد، تا بورژوازی نتواند از طریق بهره کشی از نیروی کار سرمایه انباشت کند و زمانی که در یک سیستم سرمایه داری چند ماه تولیدی در کار نباشد، ان سیستم نابود می شود و اگر نابود نشود، ان وقت می توان با وصل کردن اعتصاب به خیابان و وارد شدن کارگران اعتصابی به صف نیروی مسلح کلیت نظام را در هم کوبید. اعتصاب روز چهارشنبه 12 م ماه سپتامبر در کردستان ایران نه تنها یک گام به عقب نیست و نه تنها نباید پاسیفیستی از نوع پاسیفیسم بورژوایی و سوسیال دمکراتیکی خوانده شود، بلکه باید ان را به سبک لنین یک گام تاکتیکی به عقب برای برداشتن گام های بلند تر و سرنگونی نهایی رژیم جمهوری اسلامی خواند. احزاب چپ و کمونیست با هر درکی که از سوسیالیسم داشته باشند، توانستند میلیون ها نفر را از طریق اعتصاب و متوقف کردن پروسه ی کار بسیج کنند. اعتصاب از این جنبه خوب است که ادم فرصت اندیشیدن به راهکارهای جدی و استراتژیک را در روزهای اعتصاب به صورت جمعی تر و متشکل تر پیدا می کند.

جمهوری اسلامی کارش تمام است و از سر گیری موج بعدی اعتراضات خیابانی و گسترش اعتصابات سراسری می تواند این رژیم را برای همیشه به زباله دان تاریخ بیاندازد. ما حق گذشتگان را در فردای انقلاب ایران از نوادگان جنایتکار اریستوکرات های اسلامی و اجدادشان خواهیم گرفت و جنازه هایشان را با موشک وارد کره ی دیگری خواهیم کرد، تا کره ی زمین را با کثافتشان بیش از این به لجن نکشند.

مرگ بر جمهوری اسلامی
زنده باد اعتصاب
زنده باد سوسیالیسم

نابودی عقل در چارچوب عقلانیت بورژوایی

حسن معارفی پور

با یک “کانت شناسی” در دانشگاه هایدلبرگ در کلاس کانت بر سر عقلانیت بورژوایی کانت که از نظر من تئوریزه کردن تمام مطالبات عصر روشنگری در قالب فلسفه و مذهب جدید سرمایه داری دوره ی روشنگری تا امروز است، یک بحث داشتیم. ایشان در کمال وقاحت اعلام می کرد که کانت بزرگترین متفکر تاریخ بشر بوده است و هیچ گاه در تاریخ یک نفر به اندازه ی کانت پیدا نشده است که تا این اندازه درست و عقلانی و منسجم بنویسد و موضع گیری کند. من هم در اوج بی تعارفی گزاره ی این مرد هفتاد ساله را اوج بی عقلی و بی خبری از اثار دیگر متفکران خواندم و ان را در ضدیت با عقلانیت قلمداد کردم. این مرد که انسانی کنسرواتیو و مرتجع است، گفت که بعد از کلاس منتظر باش که با هم صحبت کنیم. من هم مثل دوران مریوان خودم را برای دعوا اماده کردم. معمولا در مریوان هر کی می گفت اخر کلاس منتظر باش همدیگر را می بینیم، از قبل اماده می شدم که با پنج تا لات و چاقو کش روبرو بشم. خوشبختانه یا متاسفانه هنوز روحیات یاغی گری ایران و مریوان بر مغز و رفتار من شدیدا سنگینی می کند و در هر زمانی امادگی دارم در صورت حمله یا تله گذاشتن برام از طرف دیگران واکنش به موقع نشان بدم، قبل از اینکه ناکارم کنند. اینجا هم جنبش فاشیستی و اراذل و اوباش نازی این روزها خارجی ها را شکار می کنند و تا حالا چندین نفر را شکار کرده قطعه قطع کرده و بعد جنازه اش سوزانده اند. این مسائل دست به دست هم داده که من حتی به سایه ی خودم اعتماد نکنم و هر وقت کسی بخواد حمله کنه باید حساب بیمارستان را با خودش کرده باشه. البته ایشان درست است که خیلی راسیست کنسرواتیو و مرتجع بودند اما از این برنامه ها برای من نداشت. بگذریم!

خلاصه بعد از کلاس تو راهرو دانشگاه بحث مفصلی داشتیم و هر برهانی که ایشان از کانت می اورد و ان را عقلانی می خواند، را من با یک برهان مارکسیستی نقض می کردم و یک برهان قوی تر ارائه می دادم، تا جایی که این مرد “کانت شناس” “عقل گرا” با شنیدن اسم مارکس و انگلس و به خصوص لنین عقل از کله ش پرید و به احساسات و برهان های احساسی عقب مانده متکی شد، که گویا لنین و افکارش مسئول قتل بیست میلیون نفر شوند، انقلاب باعث مرگ مردم بیگناه می شود و نظام ها را همانطور که هستند باید قبول کرد و اگر انتقادی به سیستم سرمایه داری، به راسیسم و تبعیض نژادی هم داشته باشم، باید اعتراضم را در چارچوب گفتمان بورژوایی و رفورمیستی ارائه دهم، چون از نظر ایشان انقلابی بودن و مبارزه برای تغییر غیرعقلانی است.

من بهش گفتم که بر اساس فلسفه ی کانت، داشتن هیچ عقیده یی جرم نیست، تا زمانی که شما سعی نکنید ان عقیده را از راه های نامشروع به مردم تحمیل کنید و در عمل به مردم ضربه برسانید. گفت این درست است. گفتم که نیچه اصول عقاید فاشیسم را فرمول بندی کرده است و هیتلر و حزب نازی میلیون ها انسان را کشته اند، ایا با اعتبار به فلسفه ی کانت، ما باید نیچه را مسئول کشتار بیش از ده میلیون انسان بی گناه بدانیم؟ گفت نه! گفتم یک مثال از تری ایگلتون که خودم شخصا زیاد علاقه یی بهش ندارم را استفاده می کنم: تری ایگلتون در مقدمه ی مانیفست کمونیست می گه که اگر جنایت استالین را به مارکس و انگلس ربط بدهیم باید تمام جنایات کلیسا در قرون وسطی را به ناف عیسی مسیح ببندیم. ازش سوال کردم که ایا شما موافق هستید که ما تمام جنایت مسیحیت و کشتار بیش از 35 میلیون انسان توسط مسیحیت در جنگ های صلیبی و دوران قرون وسطی را به ناف عیسی مسیح ببندیم؟ ایا کانت این را عقلانی می داند. گفت نه!
من هم در جوابش بهش اعلام کردم که چطور موقعی بحث کمونیست هاست شما در اوج عقل ستیزی اعلام می کنید که لنین و مارکس مسئول جنایت های استالین هستند؟

در مورد خشونت و ضرورت قهر هم بحث کوتاهی داشتیم که در انجا از کانت عبور کرد و به پراگماتیست های پست مدرن همچون رورتی نزدیک شد. گفت تنها اکثریت می تواند تعیین کند که چه زمانی خشونت و قهر به کار گرفته شود. گفتم این ضد عقلانی است. اکثریت مردم المان هیتلر را انتخاب کردند! اکثریت مردم ایران به خمینی جلاد رای دادند؟ ایا اکثریت حق داشتند؟ مساله ی اقلیت و اکثریت در کاربرد قهر و خشونت و یا انتخابات در سوسیالیسم مطرح نیست. مساله ی منافع است. اگر اکثریت مردم المان به سرکوب کمونیست ها رای بدهند، من باز هم این اکثریت را بی شعور می دانم. اگر اکثریت مردم به انحصاری شدن خشونت در دست یک نهاد سرکوبگر رای داده باشند که ندادند و مساله ی قهر را به دولت واگذار کرده باشند، باز هم اکثریت مردم در اوج بی شعوری به سر می برند. قهر و انقلاب قهرمیز ضروری است وقتی که طبقه ی مسلط با گفتمان حاضر نیست قدرت را به پرولتاریا بدهد! چیزی که برای این مدافعین عقلانیت خط قرمز است.

طرف جوابی نداشت بگوید و من هم گفتم مساله ی عقلانیت به مساله ی منافع طبقاتی گره خورده است. مفعت شما به عنوان یک بورژوای کنسرواتیو و یا کسی که از حفظ نظم موجود بهره می برد و یا فکر می کند بهره می برد، ایجاب می کند که در برخورد به بورژوازی “عقلانی” یعنی پاسیو برخورد کند و زمانی که بحث انقلاب و کمونیسم در میان است، احساسی و حیوانی و بی عقل شود و هر نوع عقلانیتی حتی عقلانیت مورد نظر کانت پیش او رنگ ببازند.

یک مغز محافظه کار بورژوایی می تواند تفکرات فئودالیستی کانت در برخورد به اقشار تحت ستم، تفکرات وطن پرستانه اش در برخورد به خارجی ها و افکار زن ستیزانه اش در برخورد به زن و توجیهات ارتجاعی اش برای یک مذهب عقلانی را قبول کند، اما چشم دیدن بزرگترین تحولات تاریخ بشر یعنی انقلاب سوسیالیستی اکتبر را ندارد. نمی خواهد قبول کند که انقلاب نقش مامای تاریخ را دارد و بشریت را به رهایی می رساند. محافظه کاران حاضرند با برده دارانه ترین سیستم ها همکاری کنند، تا جلو انقلاب را بگیرند، اما حاضر نیستند یک گام به جلو بگذارند. مارکس در جواب به هگل و کل ایدئالیسم المانی می گوید که فلاسفه ی المانی هیچ غلط دیگری نمی کردند، به جز خلاصه کردن گزارش انقلابات دیگر ملل!

با این تمام این مسایل طرف چیزی برای گفتن نداشت باد کرده بود، داشت می ترکید و بدون خداحافظی رفت! الان دو هفته است با من صحبت نمی کنه!

Die aktuelle politische Lage im Iran im Bezug auf Streiks موقعیت سیاسی فعلی در ایران در رابطه با اعتصابات اخیر

سخنرانی من فردا در مورد تازه ترین تحولات سیاسی در ایران در رابطه با مبارزات و اعتصابات کارگری، معلمان، دانشجویان و رانندگان کامیون

این سخنرانی به صورت زنده از صفحه ی فیس بوکی که در آن سخنرانی به اشتراک گذاشته شده است، به زبان آلمانی پخش خواهد شد.

در این سخنرانی و جریان تبادل نظر بر سر راهکارهای چپ و کمونیستی در آینده ی ایران شرکت کنید. سخنرانی در امتداد دو سخنرانی قبلی در مورد اوضاع سیاسی ایران بعد از وقایع دی ماه است.

سخنرانی اول در هایدلبرگ با حضور ۶۰ نفر برگزار شد و سخنرانی دوم در مرکز شورای پناهندگی استان بادن ورتمبرگ با حضور بیش از ۲۰۰ نفر برگزار شد.

https://www.facebook.com/events/352776675479814/?ti=cl

انقلابات و ضد انقلابات

بررسی سه انقلاب نیمه ناتمام که توسط ضد انقلاب بورژوایی بلعیده شدند و تمام نیروهای رادیکال و انقلابی در پروسه ی سر کار امدن ضد انقلاب تار و مار شده یا مجبور به ترک کشور شدند.

بخش اول

پیش درامد

در این مقاله فرصت کافی برای بررسی “آکادمیک” و دقیق سه انقلاب ناتمام و شکست خورده ی 1918 المان، انقلاب 1979 ایران و تغیر و تحولات موسوم به “بهار عربی” 2011 با ارائه ی جزئیات کامل وجود ندارد. به همین دلیل تلاش می شود به جای ارائه ی یک گزارش “دقیق” “اکادمیک” و یا ژورنالیستی “بی طرفانه”،( بی طرفی یعنی دفاع از وضع موجود به تعبیری دیگر) از متدولوژی مارکسیستی در برخورد به پدیده ی انقلاب و ضد انقلاب، شیوه های سازماندهی و به سرانجام رساندن یک انقلاب ناتمام بهره گرفته و هر نوع بی طرفی در برخورد به پدیده های سیاسی را رد کنم. هدف من به هیچ وجه زیر سوال بردن کل دیسپلین های “علمی-اکادمیک” در برخورد به مسائل مختلف به ویژه پدیده ی انقلاب نیست. من در اینجا تلاش می کنم با بهره گیری از فلسفه ی پراکسیس مارکسیستی که مارکس در تزهای فوئرباخ به شکلی بسیار فشرده به کار برده بود، در ایدئولوژی المانی و دیگر اثارش ان را بسط داده، فلسفه یی که توسط لنین، گرامشی و برتولت برشت در تئوری و عمل به کار گرفته بودند، نشان دهم که این تنها پراکسیس انقلابی است که جهان را به رهایی می رساند و نه انتزاع واقعیات اجتماعی و تبدیل کردن مبارزه ی طبقاتی به یک سری مفهوم ذهنی خشک و بی جان که تنها در طویله های آکادمی بورژوایی توسط انتلکچوال های طبقه ی حاکم، خرده بورژوا  و یا مدافعین این دو طبقه در گروه های بیست سی نفری بازخوانی شده و به بحث و گفتگو گذاشته می شوند. در این راستا می توانم اعلام کنم که کلیت مکتب فرانکفورت با تمام جناح هایش به عنوان مکتبی که فلسفه ی پراکسیس مارکسیسم را تبدیل به ایدئالیسم مبتذل کانتی کرده بود و با بهره گیری از فروید و ماکس وبر در تلاش بود، ارتجاع سکسیستی فروید و امپریالیستی ماکس وبر را در گفتمان چپ و مارکسیستی حل کند و اسم ان را دیالکتیک روشنگری و دیالکتیک منفی بگذارند، به درد زباله دان تاریخ می خورد.  والتر بنیامین به عنوان شخصیتی حاشیه یی، سر به زیر و چاکر منش دیگر نمایندگان مکتب فرانکفورت زمانی که تزهای خود را در مورد تاریخ نوشت، در اوج “دقت” عنوان “تزهایی در مورد مفهوم تاریخ” راه به جای تزهایی در باره ی تاریخ برگزید.  در واقع می توان گفت که والتر بنیامین تاریخ را به عنوان یک واقعیت اجتماعی به یک پدیده ی انتزاعی همچون روح نزد هگل و عقلانیت پیش کانت تبدیل می کند، به جای انکه به شکل ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک مارکسیستی تاریخ را به عنوان عرصه ی انتاگونیسم طبقاتی طبقات مختلف از گذشته تاکنون بررسی کند. رفیق آرش دوست حسین، در جواب به یک اصلاح طلب مکتب فرانکفورتی نقد جانداری بر تزهایی در باره ی مفهوم تاریخ بنیامین نوشته است که به زودی منتشر می شود و من اینجا لازم نمی دانم وارد تکرار مباحثی شوم که  توسط آرش حسین دوست به درستی فرمول بندی شده اند. این تزهای بنیامین را می توان پیش درامد “دیالکتیک روشنگری” اثر آدورنو و هورکهایمر خواند. کتابی که در بین چپ رفورمیست “خرخوان” جایگاه ویژه یی پیدا کرده است. کتاب دیالکتیک روشنگری را می توان به قول لوکاچ نشان از گرایشی که به سوی نابودی عقل می رود، خواند. خط حاکم بر این کتاب که ترکیبی از روانکاوی فروید، عقل گرایی بورژوایی کانت، مارکسیسم پوزیتیویستی برنشتاین و کائوتسکی، دیالکتیک دوبار وارونه شده ی هگلی و عقلگرایی پرو امپریالیستی ماکس وبر این متفکر مرتجع است، نشان می دهند که “متفکران” و “روشنفکران” طبقه ی مسلط  در مکتب فرانکفورت، کسانی که خود را به زور به چپ چسپانده بودند، چون راست بودن در ان دوران با نازیسم، هایدگریسم، کارل شمیتیسم و غیره تداعی میشد، در واقع در منجلاب پست مدرنیسم و پلورالیسم بورژوایی انچنان معلق می زنند که دست خود را از پایشان نمی شناسند. در واقع می توان مکتب فرانکفورتی ها را راست هایی شرمگینی خواند که خجالت می کشند خود را راست بنامند، به همین خاطر به “چپ” این مفهوم گله گشاد چسپیده اند، تا راست بودن خود را پنهان کنند و همزمان فاشیست خوانده نشوند. لازم به ذکر است که در بین تمام متفکران مکتب فرانفکورت و حتی کسانی که با این مکتب در رابطه ی نزدیک فکری بودند، به جز معدود کسانی چون ارنست بلوخ، لوکاچ و بخشا اریش فروم، حتی یک نفر در بین انان پیدا نمی شود که حرفی در مورد مارکسیسم انقلابی و رادیکال زده باشد. بلوخ و لوکاچ هیچگاه به صورت مستقیم با این جریان ارتجاعی تداعی نشده، اما علیرغم ارتباطات انتقادات جدی از جانب لوکاچ و بلوخ به این مکتب ارائه شده است. بخشی از کتاب نابودی عقل را لوکاچ به نقد مکتب فرانفکورت ارائه داده است. اریش فروم اما اگرچه به صورت اکتیو با این مکتب کار می کرد، اما به خاطر نوشته هایش در دفاع از مارکس و موضع نسبتا رادیکال ترش به نسبت رفورمیست هایی که در راس مکتب فرانکفورت بودند، شدیدا ایزوله شد.

نیمه انقلاب 1918

چرا من در این جا مفهوم نیمه انقلاب را به جای انقلاب به کار می برم. از نظر من انقلاب یک تحول بنیاد برانداز است که کل ساختارهای پیشین را به گور می سپارد و سیستم جدیدی بنا می کند که از هر لحاظ با سیستم قبلی متفاوت است. انقلاب ساختار دولت و پلیس و بروکراسی اداری پیش از خود را در هم می کوبد و به جای ان سیستمی را جایگزین می کند که از هر لحاظ متفاوت و پیشرو تر از سیستم قبلی است. انقلاب محصول یک انتاگونیسم طبقاتی بین طبقات مختلف است که شکل بیان ان در شورش های شهری، اعتراضات، تا مبارزه ی کوچه به کوچه ی مسلحانه ی توده های تحت ستم با طبقه ی حاکم برای رهایی از سیستم سرکوب سیستماتیک دولتی است. اگرچه فاشیست های جنایتکار و مرتجعی انسان خواری همچون هایدگر، رئیس وقت دانشگاه فرایبورگ در دوران فاشیسم هیتلری، تئوریسین و فیلیسوف نازیسم در کنار دیگرانی چون کارل شمیت، مفهوم “انقلاب” را برای نازیسم و فاشیسم المانی به کار می برند، اما ارتجاع فاشیستی را تحت هیچ شرایطی نمی توان بنا به ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک انقلاب خواند. من بر این عقیده ام که طغیان فاشیستی و ضد انقلابی “رولته” را باید از انقلاب “رولوسیون” جدا کرد. انقلاب اگرچه از نظر مرتجعین اوج “خشونت” و از نظر ما قهر ضروری و انقلابی از پایین علیه خشونت سازمان یافته ی دولتی است، اما زمانی که به مساله ی خشونت بربریستی دولتی و وحشیانه ی فاشیستی می رسد، انگاه طبقه ی مسلط نه تنها خشونت را تروریسم نمی خواند، بلکه ان را ضروری در خدمت حفظ سیستم خودش قلمداد می کند. مساله ی انقلاب در مفهوم مارکسیستی ان از این زاویه قابل دفاع است، که انقلاب رهایی بشر را باید عملی کند. انقلاب همچون عمل سزارین است، ممکن است درداور باشد، اما احساس رهایی بعد از عمل سزاریان و زایمان، باعث به فراموشی سپرده شدن، تمام دردهای قبل از زایمان و سزارین می شود. متفکران استخوان لیس طبقه ی مسلط، چه در ایران و چه در سراسر جهان، همیشه در کنار سرکوب سازمان یافته و سیستماتیک دولتی، (بخوانید تروریسم دولت) علیه توده ها بوده اند و در بهترین حالت به قول لنین سعی کرده اند مناسبات برده دارانه و سرکوبگرانه ی بورژوازی را در چارچوب کلمات زیبا فرمول بندی کنند، کثافات ان را پنهان کنند و در پوششی زیبا ان را به خورد مردم بدهند.

با این مقدمه می روم به سراغ بررسی قیام ملوانان شهر “کیل” در شمال آلمان، شهر محل سکونت اخرین پادشاه آلمان یعنی قیصر ویلهم دوم در نوامبر 1918. در دوران جنگ امپریالیستی موسوم به جنگ جهانی اول، جنگی که به اشتباه تاکنون از جانب چپ و راست جامعه، جنگ جهانی خوانده می شود، اگرچه جنگ بین کشورهای امپریالیستی اروپایی برای تقسیم جهان بین خودشان بود، جنگی که بزرگترین حزب سوسیال دمکرات اروپا یعنی حزب سوسیال دمکرات المان (اس پ د) را با خود برد و به یک جریان امپریالیستی تبدیل کرد. جنگی که تئوری دفاع از ان توسط شخص کائوتسکی مرتد، به عنوان تئوریسین این حزب فرمول بندی شده بود و این جنگ امپریالیستی و جنایتکارانه را به بهانه ی دفاع از سرزمین پدری به اشکال سوسیال شوونیستی توجیه کرد و با این سیاست امپریالیستی طبقه ی کارگر را به گوشت دم توپ این جنگ امپریالیستی و ویران گر تبدیل کرد.

در سال 1918 سربازان و ملوانان به ستوه امده از تبعات جنگ ویرانگر امپریالیستی، کسانی که در سخت ترین شرایط جنگی، اقتصادی و مالی باید گوشت دم توپ می شدند، در روزهای اول نوامبر سال 1918 تصمیم می گیرند که  دیگر در جنگ شرکت نکنند، علیه درجه داران شان و سیستم مونارشی در المان قیام کنند و این سیستم را براندازند. حزب سوسیال دمکرات المان همانطور که اشاره شد، اگرچه از سال 1914 با شروع جنگ به سوپاپ اطمینان بورژوازی امپریالیست المان و سیستم مونارشی رابط بین طبقه ی کارگر برای صلح با بورژوازی و سلطنت مطلقه تبدیل شده بود. این حزب علیرغم خیانت های پی در پی به طبقه ی کارگر، دفاع از جنگ امپریالیستی، سیاست های شووینیستی و ناسیونالیستی و پوزیتویستی اش، هنوز جایگاه خود را در بین طبقه ی کارگر در سال 1918 از دست نداده بود و بخش چشمگیری از این طبقه را نمایندگی می کرد. تا امروز بعد از گذشت بیش از صد سال از جنایات های پی در پی سوسیال دمکرات ها، خیانت های مداومشان به طبقه ی کارگر، کشتار و قتل عام کمونیست ها و مخالفین، تحمیل کردن سیاست های ریاضت اقتصادی به طبقه ی کارگر المان، گسترش جنگ های جدید در مناطق مختلف خاورمیانه و دفاع از تروریسم بین المللی و نئولیبرالیزه شدن حزب، هنوز کم نیستند کسانی که در بین جریانات چپ المان و در خود اس پ د به این حزب توهم دارند و ان را نماینده ی طبقه ی کارگر می دانند. هنوز کم نیستند اتحادیه های کارگری زردی که کاملا در تسخیر این حزب جنایتکار و مرتجع قرار دارند و سیاست سه جانبه گرایی را تبلیغ می کنند ووو. بگذریم.

 با قیام های توده یی ملوانان کیل، بخش کمونیستی جنبش کارگری و ملوانان توانسته بود مهر خود را به کل پروسه ی انقلاب شروع شده بکوبد و بعد از گذشت چند روز هزاران ملوان و سرباز در شهر کیل و اطراف ان توانسته بود شهر کیل را به یک شهر سرخ تبدیل کنند و به تصرف خود در اورند. در تمام اماکن پرچم های سرخ برافراشته شده بود، تا جایی که قیصر ویلهلم دوم ناچارا گوستاف نوسکه این شخصیت منفور و جنایتکار سوسیال دمکرات را برای ارام کردن ملوانان از برلین به کیل فراخواند و از او درخواست نمود که قیام توده یی ملوانان و سربازان را با وعده وعیدهای مختلف ارام کند. ملوانان و سربازان کمونیست که توانسته بود کیل، محل اقامت قیصر را تسخیر کنند و قطار حامی ارتش که به فرمان قیصر از برلین برای سرکوب ملوانان عازم کیل بود، را تسخیر کنند و تمام فرماندهان نظامی را خلع سلاح و زندانی کنند و در انجا ملوانان و سربازان دست در دست هم داده بودند و به عنوان متحدانی که منفعت جمعی خود را در سرنگونی سیستم شاهنشاهی می دیدند، عملا پروسه ی انقلابی را شروع کرده بودند که تنها توسط ضد انقلاب سوسیال دمکراسی می توانست به بیراهه کشیده شود. زمانی که گوستاف نوسکه سخنرانی های پی در پی و اپورتونیستی خود را برای حفظ و نظم امنیت در سیستم در شهر کیل ارائه می داد، بخش وسیعی از ملوانان و مردم عادی متوهم به اس پ د با تب و تاپ از این جنایتکار که به دنبال قدرت گیری کامل اس پ د فرمان قتل عام کمونیست ها و به گلوله بستن اعتراضات کمونیستی برلین را صادر کرد، تعریف می کردند. نیروهای رادیکال و کمونیست وابسته به جریان اسپارتاکیست و حزب کمونیست المان، زمانی که انقلاب تا حدود زیادی به سرانجام رسیده بود و اتوریته ی سیستم سلطنتی را زیر سوال برده بودند، به جای دستگیری قیصر و خانواده اش، لیست بلند بالایی از مطالبات خود را به قیصر ارائه می دادند تا سیستم مونارشی مطالبات رادیکال و مترقی انان را به پیش ببرد، این در حالی بود که می توانستند به راحتی قیصر را زندانی و یا در ملاء عام به گلوله ببندند. بزرگترین اشتباه کمونیست ها این بود که نوسکه و قیصر را در کاخ سلطنتی گلوله باران نکردند تا از اس پ د و ضد انقلاب زهر چشم بگیرند. کمونیست هایی که که در  راس اعتراضات توده یی ملوانان و سربازان بودند، توسط سوسیال دمکراسی ارتجاعی مورد خیانت قرار گرفته شدند. سوسیال دمکرات ها قیصر و خانواده ش را به هلند فراری داده و یک حقوق بازنشستگی چرب و نرم هم تا اخر عمرش برای او و خانواده اش تعیین کرده تا این میکروب ها تا اخر عمرشان به شکل انگلی از خون دیگران تغذیه می کند، بدون دست زدن به سیاه و سفید به زندگی رفاهی خود ادامه دهند. زمانی که بلشویک ها به قدرت رسیدند، خانواده ی تزار توسط سوسیال رولسیونرها با تمام اباد و اجدادشان به تیرباران محکوم شدند و نسلشان منقرض شد و بلشویک ها برای هیچ کدام از انگل های خانواده ی تزاری حقوق بازنشستگی نبریدندتفاوت را باید در اینجا دید.

انقلاب 1918 از همان اغاز به شکست کشیده شد، زمانی که کمونیست ها در کیل و شهرها و روستاهای اطراف قدرت را در دست داشتند، اما حاضر نبودند دشمنان خود یعنی سوسیال دمکرات ها و راست های افراطی متحد سوسیال دمکراسی یعنی فرای کورپ را تار و مار کنند. انقلاب ناتمام 1918 به کیل و شمال المان ختم نشد و به برلین و شهرهای جنوبی به ویژه مونیخ هم کشیده شد. در برلین هنگامی که کارل لیبکنیشت در روزهای اعتلای انقلابی در یک سخنرانی اعلام جمهوری سوسیالیستی کرد، فیلیپ شایدمان از پنجره ی “پارلمان سلطنتی” اعلام جمهوری دمکراتیک کرد. وقتی که شورش های شهری سیستم را در برلین به ستوه اورده بودند، گوستاف نوسکه، فریدریش ابرت به همراه اوباش سلطنت تصمیم گرفتند که از طریق نیروهای مسلح راست افراطی موسوم به فرای کورب (گروه ازاد) سرخ ها و انقلابیون را تار و مار کنند، به دنبال این نشست بود که فرمان قتل رزا لوگزامبورگ و کارل لیبکنشت در 15 ژانویه ی 1919 صادر داده شد و در 15 ژانویه ی 1918 رزا لوگزامبورگ توسط این گروه راست افراطی کشته شد و جنازه ی او را به کانال اب انداختند و بعد ها جنازه ش پیدا شد. کارل لیبکنشت هم به شکل وحشیانه یی توسط همین گروه به قتل رسید. انقلاب ان زمان در وسط راه شکست خورد، زمانی که اس پ د دولت متزلزل نیمه مونارشی و نیمه دمکراتیک که توسط اوباش سوسیال دمکرات تاکنون تحت نام دمکراسی مستقیم دولت ابرت به خورد مردم داده می شود، به قدرت رسیده بود. در مونیخ نیروهای گروه ازاد توانسته بود جویبار خون از خون کمونیست ها جاری کنند. نیمه انقلاب 1918 توانست از طریق مبارزات پایین های و و لایه های تحت ستم جامعه حق رای زن و ازادی های دمکراتیک دیگری از جمله ازادی بیان و انتشارات در چارچوب بورژوازی را به دولت ارتجاعی فریدریش ابرت که نوچه ی سلطنتی ها بود، تحمیل کند. اما انقلاب شکست خورد و ضد انقلاب سوسیال دمکراتیک که در واقع بیش از هر چیزی به مونارشی نزدیک بود، قدرت سیاسی را از طریق سازش با راست و سرکوب کمونیست ها به دست گرفت. شکست انقلاب 1918 و 1919 المان از طریق اتحاد و همکاری تنگاتنگ اس پ د با ارتجاع سلطنتی و راست های افراطی که بعد ها هسته های اصلی فاشیسم شدند، یعنی نیروهای فرای کورب عملی شد. یکی از دلایل سرکار امدن فاشیسم  فاشیسم خیانت اس پ د به طبقه ی کارگر بود که بعد از شکست انقلاب توانسته بود به خاطر دامن زدن به بحران اقتصادی سال های1919 تا 1929، سرخوردگی توده ی مردم  از سوسیال دمکراسی به خاطر سیاست هایی که منجر به این بحران ها شده بودند، راستگرایی افراطی و فاشیسم را در میان طبقه ی کارگر به یک پدیده ی جذاب تبدیل کرده بود. اشتباهات استراتژیک و تاکتیکی حزب کمونیست المان، عدم تلاش برای امتداد مبارزه ی مسلحانه و قهرامیز از جانب کمونیست ها، پذیرش ناسیونالیسم چپ استالنیستی از طرف حزب کمونیست المان در عمل به عنوان سوسیالیسم علمی،باعث شد که ائتلاف انتی فاشیستی مورد نظر تروتسکی اگرچه، ائتلافی که توده ی مردم و به ویژه سوسیال دمکراسی اروپا را به مبارزه علیه فاشیسم دعوت کرده بود، نظریه یی که اغشته به ایده های پوپولیستی هم بود، اما نظریه یی در چارچوب رئال پولتیک ان دوران بود، عملی نشود و عملا زمینه های شکست فاشیسم شکل نگیرد.

در نبود الترناتیو رادیکال و توده یی در المان از 1918 به ان طرف، الترناتیوی که بتواند به سبک بلشویک ها و تزهای اپریل لنین مساله ی سلبی و ایجابی را برای خلع ید از بورژوازی و دوران بعد از خلع ید پیش پای مردم بگذراد و مطالبات کنکرت که زندگی اکثریت قریب به اتفاق جامعه را در عمل پوشش می داد، مطرح کند، هیتلر این معلون جنایتکار و انسان خوار توانسته بود با سخنرانی های پوپولیستی خود بخش های وسیعی از لایه های فرصت طلب خرده بورژوازی و بخش های از طبقه ی کارگر سرخورده از اس پ د و کمونیست های متزلزل را به نفع فاشیسم به خط کند و زمینه را برای سر کار امدن فاشیسم فراهم کند.

اگر کمونیست های المان که در جریان انقلاب 1918 درگیر بودند، به مانند لنین و بلشویک ها قدرت را در دستان طبقه ی کارگر قبضه می کردند، و سیستم شورایی تاسیس می کردند، ارتش سرخ بنیان گذاری می کردند و ضد انقلاب را تار و مار می کردند امکان نداشت که اس پ د بتواند انقلاب را به سکشت بکشاند  هیتلر چند اقدام ناموفق برای کودتا  انجام دهند، و سرانجام فاشیسم از طریق چهارچوب های دمکراسی بورژوازی در سال 1933 قدرت سیاسی را به دست بگیرند.

یکی از مشکلات اصلی کمونیست ها و انقلابیون در المان و تمام کشورهای دیگری که در ان انقلابات در نیمه ی راه و نیمه ناتمامی که توسط ضد انقلاب بورژوازی بلعیده شدند این بود، که زمانی که کمونیست ها امکان پیدا کردند که قدرت سیاسی را به دست بگیرند و دیگران را از میدان به در کنند و انان را به زندان های طولانی مدت محکوم کنند، فورا روحیات “دمکراتیک” و “رومانتیک” شان بر عقلانیت و منطق مبارزه ی طبقاتی غلبه کرده و دشمنان قسم خورده ی خود را دست کم می گرفتند، به همین خاطر خود قبل از هر کسی توسط ضد انقلاب بورژوایی تار و مار و قلع و قمع می شدند.

گرامشی در تحلیل چرایی به سرانجام رسیدن انقلاب اکتبر و دلیل به سرانجام نرسیدن انقلاب نیمه ناتمام 1918 المان دست به دامن تئوری انقلاب منفعل ش می شود و اعلام می کند که بورژوازی به صورت منفعل کارهایی که انقلاب اکتبر می خواست عملی کند در یک پروسه ی غیر انقلابی در قالب رفورمیستی و از بالا به سرانجام رسانده است و به همین خاطر در این سیستم (بورژوازی غربی)، دولت  توانسته است روانشناسی اجتماعی توده ی مردم  نسبت به پدیده ی انقلاب و قهر تا حدود زیادی تغیر دهد. بی دلیل نیست که در رگ های من غیر اروپایی خون انقلابیگری و قهر جاری است و در بین کمونیست های المانی کمتر انسان انقلابی و رادیکالی پیدا می شود که از دست بردن به قهر نقلابی علیه سیستم دفاع کند. گرامشی تا حدودی حق دارد، طبقه ی کارگر در اروپا بیش از یک قرن است اخته شده است و بخاری از این طبقه بلند نمی شود. این طبقه می تواند یک انقلاب را به راحتی مثل اب خورد به شکست بکشاند و دست فاشیست ها بدهد، اما انقلاب به سرانجام نخواهد رساند.

در ادامه ی این مقاله به تجربه ی مشابه انقلاب نیمه ناتمام 1979 یا 1357 شمسی ایران خواهم پرداخت و به دنبال ان مطلب سوم را به تحولات موسوم به بهار عربی اختصاص می دهم.

عنوان این مقاله را از جزوه ی فریدریش انگلس به اسم “انقلاب و ضد انقلاب در المان” که به بررسی تحولات 1848 پرداخته است گرفته ام.

اگر به زبان المانی اشنایی دارید توصیه می کنم سالنامه ی

Jahrbuch zur Geschichte der Arbeiterbewegung

که جدیدا به اسم

Arbeit, Geschichte, Bewegung

منتشر می شود را مطالعه کنید. همچنین فیلم قیام ملوانان

Aufstand der Matrosen

در سایت تله ویزیون

Arte

را نگاه کنید. اگر هم به زبان المانی اشنایی ندارید حتما این فیلم را نگاه کنید. در این فیلم به  درستی نشان داده می شود که چگونه انقلاب 1918 مغلوب ضد انقلاب سوسیال دمکراسی می شود.

ادامه دارد…

حسن معارفی پور

هایدلبرگ

نوامبر 2018

تحریم اقتصادی علیه ایران یا سیاست نسل کشی!

 
 
حسن معارفی پور
 
کسانی که از سیاست تحریم های اقتصادی غرب علیه ایران دفاع می کنند یا به هر دلیلی ان را توجیه می کنند، یا جاهلانی بی مغز هستند و یا تبهکارانی هستند که از مرگ تدریجی انسان های تحت ستم و بی چیز لذت غریبی می برند. احزاب و جریانات سیاسی ایی که به عنوان سیاه لشکر تروریسم دولتی غرب تحریم ها را راهی برای به زانو دراوردن جمهوری اسلامی می خوانند، جریاناتی فاشیستی و سناریو سیاهی هستند که باید در جامعه ی اتی و فردای انقلاب ایران به عنوان جنایتکار جنگی محاکمه و منزوی شوند. قربانی اصلی این تحریم ها ضعیف ترین لایه های جامعه، طبقه ی کارگر و اقشار تحت ستم و بی چیز هستند. این سیاست سیاست کشتار سیستماتیک انسان ها است. تاریخا در هیچ جای دنیای تحریم اقتصادی علیه یک کشور باعث نشده است که حاکمان لطمه یی بخورند و تنها قربانی اصلی تحریم اقتصادی تنها و تنها انسان های فقیر و بی چیز جامعه بوده اند.
 
جریانات سناریو سیاهی فاشیست که زیر عناوین مزخرف همچون حقوق بشر و دمکراسی، کشتار سیستماتیک و اعلان جنگ تروریستی غرب با مردم ایران را حمایت می کنند، باید در سطح وسیع افشا کرد. باید چهره ی واقعی این فاشیست ها و دشمنان توده ها را به مردم نشان داد و به توده ها گفت که این جانیان نه تنها دوستان انان نیستند، بلکه دشمنان خونی انان هستند که می خواهند از طریق این سیاست های کشتار جمعی به نان و نوایی برسند و از طریق الترناتیوسازی در فردای سقوط و سرنگونی جمهوری اسلامی، با کمک جنایتکارترین جنایتکاران جنگی از جمله دولت تروریست امریکا، ناتو به عنوان بزرگترین سازمان تروریستی جهان و دیگر دولت های غربی و ارتجاع منطقه یی به قدرت برسند.
 
طبقه ی کارگر و کمونیست ها باید مشت محکمی بر پوزه ی این فاشیست های جنایتکار بکوبند. مقابله با سیاست تحریم اقتصادی، تحریم کالاهای پزشکی و غیره اعلان جنگ علیه توده ی مردم بی چیز و بیش از همه طبقه ی کارگر است.

کالایی شدن روابط انسان و سرگیجه ی “چپ” اروپایی در عصر سرمایه داری نئولیبرال!

حسن معارفی پور

در بین تمام الگوهای اقتصادی ماقبل نئولیبرالیسم هیچ سیستم اقتصادی، فکری و سیاسی به اندازه ی نئولیبرالیسم مناسبات بین انسان ها را تا این اندازه کالایی نکرده است. در این شکی نیست که عروج سرمایه داری خود با کالایی شدن و فتشیسم همراه بود، اما نئولیبرالیسم این طاعون دنیای امروز به ویژه بعد از فروپاشی شوروی و سوسیال رئالیسم (من با سوسیالیسم واقعا موجود و دیگر تعابیر برای شوروی مخالفم، به نظر من جامعه ی شوروی ترکیبی از سوسیال رئالیسم و سرمایه داری دولتی بود) مناسبات بین پدر و مادر، زن و شوهر، پدر و مادر و کودکان، مناسبات عشقی، عاطفی و غیره را در “رادیکال ترین” شکل ممکن ان کالایی کرد. به قول دیوید هاروی دیری نخواهد پایید که این سیستم اکسیژن را هم کالایی کند و در قوطی های کوچک مانند قوطی اب معدنی همانطور که منصور حکمت هم اشاره می کند، به ما بفروشد. در اروپای غربی، کم نیستند سوسیال دمکرات های لیبرال دمکراتی که بر این عقیده هستند که هنوز نیمچه دولت رفاه در غرب وجود دارد. در این شکی نیست هنوز یک نیم سایه یی از دولت رفاه در کشورهای اسکاندیناوی و اروپای غربی و شمال غربی وجود دارد، اما در کنار ان به صورت موازی سیستم اقتصادی نئولیبرالیسم چهار نعل به پیش می رود و حتی این نیمچه دولت رفاهی را شدیدا نئولیبرالیزه کرده است. صدور نئولیبرالیسم از جانب دولت های اروپای غربی به خارج از مرزها و با خاک یکسان کردن زندگی اکثریت مردم، بخشی جدایی ناپذیر از اقتصاد سیاسی نئولیبرالیسم و دولت های نئولیبرال به اصطلاح رفاهی است. انان لایه ی نازکی از به اصطلاح دولت رفاه را در کشور خود نگه می دارند، تا با ان توده ی مردم را در مقابل صدور امپریالیسم به خارج از مرزها ساکت نگه دارند. احزاب سوسیال دمکرات سابق که سابقا دولت رفاه را به عنوان ایدئال خود انتخاب کرده بودند، در کشوری مثل المان خود مجری اصلی پیشبرد سیاست های ارتجاعی نئولیبرالی و تطبیق دولت رفاه با الگوهای نئولیبرالی امریکایی هستند. دیوید هاروی در کتاب بسیار مهم “تاریخچه ی مختصر نئولیبرالیسم”، عروج نئولیبرالیسم را در قالب ایدئولوژیک ان که توسط سه تن از مرتجع ترین متفکرانی که توسط لیبرال های وطنی هم ستوده می شوند، یعنی کارل پوپر، میلتن فریدمن و فریدریش اگوست فن هایک با انتشار بیانیه ی جلسه ی مونتپرلی اعلام می کند و با بررسی نئولیبرالیسم در عرصه ی عمل به سراغ اشکار سازی پیوند نئولیبرالیسم فاشیستی در شیلی و گشترش سیاست های جنگ طلبانه ی امریکا برای توسعه ی این سیستم انسان خوار می رود.

در کتاب دیگری به اسم “هفده تناقض و پایان سرمایه داری”، هاوری با فاکت ها و اسناد و برهان های مارکسیستی فراوان ثابت می کند که سیستم اقتصادی سرمایه داری به هیچ وجه نمی توان سیستمی باشد که مسائلی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی بشر را حل کند. به همین خاطر لازم است این سیستم را برانداخت و سیستم دیگری جایگزین ان کرد که بر اساس مناسبات فتیشتیستی بنیاد ننهاده شده باشد. در انجا هاروی به سراغ مساله ی مناسبات و روابط زن و مرد، تولید و بازتولید اجتماعی اجتماعی رفته و اعلام می کند که سرمایه داری نئولیبرال با فتشیزه کردن مناسبات بین زن و مرد، باعث کالایی شدن روابط زن و مرد شده، همچنین اعلام می کند که جنبش فمینیستی معاصر از دهه ی شصت و هفتاد که در تلاش برای تحمیل دستمزد برای کار خانگی زنان بود، عملا با این مطالبات و افق به بیشتر کالایی شدن مناسبات زن و شوهر و کار خانگی دامن می زد. همانطور که اشاره کردم کالایی شدن مناسبات انسانی به عروج سرمایه داری بر می گردد و فکر نمی کنم هاروی هم این را انکار کند، اما تاکید بیشتر هاروی در کتاب هفده تناقض سرمایه داری و پایان سرمایه داری، بر سیستم اقتصادی نئولیبرالی است.

در این میان پست مدرنیسم به عنوان یکی از ایدئولوژی های سیستم اقتصادی نئولیبرالیسم و روبنای سیاسی این نظام در سرگردانی و الترناتیو ستیزی ایی که نئولیبرالیسم سالهاست تبلیغ می کند گیج می زند و چپ متزلزل اروپایی متاثر از پست مدرنیسم و نئولیبرالیسم در پذیرش مناسبات فتشیستی و کالایی بین انسان ها از راست ترین جریانات نئولیبرال پیشی گرفته است. سرگردانی احساسات عشقی و جنسی در دنیای “رنگارنگ” نئولیبرالیسم، سکس گروهی، پولی اموری، روابط و مناسبات گروهی و بدوی بدون احساس و به کمک قرص و مخدرات، محصول مناسبات کالایی و فتیشیستی نئولیبرالیستی هستند که امروزه از جانب چپ های سرگردان غربی به عنوان هابیتوس (سبک زندگی) چپ ها و “سمبل چپ بودن” در نظر گرفته شده و عملی می شود و صدها مدل بیماری روانی و جنسی را با خود به همراه اورده است و به بیزینس کثیف نئولیبرالی روانکاوی، روانپزشکی و رمالی مدرن کمک شایانی کرده است.

در حالی که چپ های اروپا هر روز بیشتر از منطق و عقلانیت بشری فاصله می گیرند و زندگی حیوانی و بدوی، صوفی مسلکی و درویشیسم را به عنوان الترناتیو خانواده ی بورژوایی و سیستم بورژوایی بر می گزینند، راست ها و فاشیست ها هر روز از لحاظ سازمان یابی، از لحاظ فیزیکی و بدن، از لحاظ دستیابی و تمرین با اسلحه خود را برای گرفتن قدرت سیاسی اماده می کنند. یکی از ورزش هایی که نازی های اروپایی انجام می دهند، تا خود را برای جنگ های خیابانی اماده کنند، ورزش „Kampf der Nibelungen“ است. این ورزش ترکیبی از انواع مختلف ورزش های رزمی است که توسط فاشیست های روسی اختراع شده اند و در حال حاضر صدها تن از فاشیست های المانی مشغول اماده کردن خود برای جنگ های تن به تن خیابانی با این ورزش هستند.

با دیدن چپ های رنگین کمانی اروپایی که رهایی را در سوراخ پینس یا واژن می بینند، استفراغم می گیرد.

برای مطالعه ی بیشتر رجوع کنید کنید به کتاب تاریخ مختصر نئولیبرالیسم نوشته ی دیوید هاروی و کتاب هفده تناقض و پایان سرمایه داری