علیه اشرافیت کارگری در جنبش کارگری ایران

über علیه اشرافیت کارگری در جنبش کارگری ایران

علیه اشرافیت کارگری در جنبش کارگری ایران

روز سه شنبه تاریخ 27.02.2018 رفیق حسن معارفی پور، از فعالین سیاسی چپ و کمونیست ایران، مقیم آلمان و عضو اتحادیه ی کارگری وردی در آلمان، پستی را در مورد محمود صالحی منتشر کرده است که در ان به الودگی ایشان به فساد مالی و سوء استفاده از امکانات اتحادیه یی در ایران برای منافع شخصی اشاره کرده است.[1] ما ضمن تایید این پست همسویی و با خبری از موضع کاملا مسئولانه ی حسن معارفی پور و اطلاع دقیق از جزئیات الودگی محمود صالحی، در مقابل سیل تبلیغات نیروهای کارگرپناه و کمونیست نمای چپ ایرانی و فعالینی که هنوز به این مساله شک دارند، این بیانیه را منتشر می کنیم.

قبل از هر چیز باید اعلام کنیم که فساد در جنبش کارگری و اریستوکراتی کارگری نه در ایران و نه در اروپا پدیده ی جدیدی  نیست. در المان در طول تاریخ سوسیال دمکراسی، با استناد به فاکت های تاریخی فراوانی که بعد از مساله ی فساد رهبران اتحادیه های کارگری منتشر شده اند، می توان این مساله را به روشنی اثبات نمود. دو نمونه ی روشن فساد در جنبش کارگری المان در دوران مارکس، کارل فوگت سوسیال دمکرات مرتد و جاسوس ناپلئون و فردیناند لاسال سوسیال دمکرات شوینیست و طرفدار نظریه ی دولت مقرراتی و قانون دستمزدهای اهنین هستند. کارل فوگت در سال 1859 زمانی که مارکس درگیر نوشتن کاپیتال بود و شبانه روز همانطور که انگلس اشاره می کند، بین 16 تا 18 ساعت وقت صرف تحقیقاتش برای نوشتن کاپیتال این اثر برجسته می کرد، کار فوگت اتهاماتی را علیه مارکس در روزنامه ی آوگسبورگه آلگماینه تسایتونگ مطرح کرده بود و در ان مارکس را به فساد و خوشگذرانی و جاسوسی در میان پناهجویان المانی در لندن محکوم کرده بود. مارکس همان موقع با نوشتن نامه یی به هیئت تحریریه ی این نشریه راست و لیبرال از انان درخواست می کند، که در این مورد روشنگری کنند که چرا یک کارل فوگت نامی که در تلاش است، اتوریته و وجهه ی مارکس را در جنبش کارگری تخریب کند.[2]

مقاله ی کارل فوگت به انگلیسی در یک نشریه راست “دمکرات” در لندن به اسم “فری پرس” با اسم مستعار و با عنوان

Grand-Duke Constantine to be King of Hungary

پادشاه بزرگ کنستانین پادشاه مجارستان می شود،

منتشر می شود. اصل مطلب المانی زیر نام

Zur Warnung

یعنی اخطار به اسم کارل فوگت منتشر شده بود. مارکس زمانی که توضیح درستی از سردبیران این روزنامه دریافت نمی کند، علیرغم تمام مشغله ی کاری اش، شروع به نوشتن علیه کارل فوگت این شارلاتان جنبش کارگری می کند. کتاب مارکس در مورد کارل فوگت بر خلاف بسیاری از اثارش با نثری بسیار هنری و ادبی نوشته شده است و در ان کارل فوگت را به درست ترین شکل ممکن لجن مال کرده است. بسیاری از فعالین کارگری و رهبران کارگری ان دوران من جمله خود فردیناند لاسال که دوستی بسیار نزدیکی با کارل فوگت و مارکس و انگلس هم داشت، از مارکس تقاضا می کند که این کتاب را منتشر نکند، اما زمانی که هیئت تحریریه ی نشریه از مارکس عذرخواهی نمی کند و جواب سر بالا می دهد، مارکس تصمیم می گیرد این کتاب را منتشر کند. مارکس در این کتاب نه تنها فوگت را به عنوان یک ادم مزدور به جامعه معرفی می کند بلکه بر روی مسائل همکاری او با ناپلئون و دولت بناپاریستی انگشت می گذارد. گفتنی است بعدها خود لاسال و دیگر فعالین کارگری المانی که در ان زمان در ژنو در تبعید به سر می بردند، اسنادی را از منتشر کردند که نشان از دریافت کردن پول از جانب فوگت از ناپلئون بود.

یکی دیگر از شخصیت های کارگری که در جنبش سوسیال دمکراسی المانی دارای پایگاه قوی بود، کسی نیست جز فردیناند لاسال، از رهبران کارگری و نویسندگان اصلی برنامه ی گوتا. برنامه یی که مارکس در کتاب “نقد برنامه ی گوتا” به شدیدترین و رادیکال ترین شکل ممکن با مراجعه به تمام بندهای این برنامه به نقد می کشد و علاوه بر ان ایدئولوژی ارتجاعی لاسال که پشت این برنامه بود را نشان می دهد. لاسال گفتنی است در ان دوران از بیسمارک که به صدر اعظم اهنین مشهور بود و شدیدا کنسرواتیو ضد کمونیست بود و در سرکوب کمون پاریس هم بعدها نقش ایفا کرد، پول گرفته بود و دولت رایش دوم بیسمارکی را الگوی مناسبی برای دولت مقرراتی می دانست. مارکس و انگلس بعد از انکه متوجه می شوند، که لاسال مشغول بند و بست با بیسمارک بوده و از او پول هم گرفته است، بی رحمانه به نقد او برخواسته و از فعالین کارگری کمونیست درخواست می کنند که از این شخصیت مرموز و شوینیست که انسان دیکتاتور منش و اقتدارگرایی بود دوری کنند و همانطور که اشاره شد، مارکس در اثر خود نقد برنامه ی گوتا فارغ از نقدهای تئوریک، با شایسته ترین ادبیات به لاسال حمله می کند و او را همچون فوگت لجن مال می کند.[3]

خیانت به جنبش سوسیال دمکراسی در المان که قوی ترین جنبش کارگری اروپا بود، ادامه پیدا می کند و برنامه ی ارفورت[4] نوعی دور زدن کمونیسم و کمونیست ها بود. برنامه ی ارفورت که توسط کائوتسکی، برنشتاین و ببل تنظیم شده بود، تحت ایده های تطورگرایانه و ضد انقلابی بود و اگرچه از برنامه ی گوتا ذره یی  بهتر بود، اما شدیدا رفورمیستی، اپورتونیستی و ارتجاعی بود. برنشتاین به عنوان یک تطورگرا نقش پراکسیس انسان برای تعیین سرنوشت خود در یک پروسه ی انقلابی را به کلی رد می کرد و از توده های کارگر و زحمتکش درخواست می کرد به امید رسیدن به سوسیالیسم کپک بزنند، چون سوسیالیسم “ضرورت تاریخ” است و یک روز “خود به خود” خواهد امد. این نظریه ی سراپا ارتجاعی که بازتاب ان در برنامه ی ارفوت مشاهده می شد، توسط انگلس بی رحمانه نقد می شود.

بازتاب برنامه ی گوتا و برنامه ی ارفوت در جنبش سوسیال دمکراسی المانی و جنبش کارگری المان را می توان در تصمیمات بعدی این حزب در سال 1914 در قبال جنگ جهانی اول (بخوانید جنگ امپریالیست های اروپایی) به خوبی مشاهده کرد[5]. حزب سوسیال دمکرات المان به رهبری کائوتسکی در ان دوران رسما به یک جریان پرو جنگ و شونیست تبدیل می شود و از ادامه ی المان به توسعه طلبی استعماری و حفظ استعمارتش دفاع می کند. این حزب رسما جنبش کارگری و سوسیال دمکراسی المان را به نیروهای ارتجاعی جنگ طلب می فروشد و طبقه ی کارگر را به سیاه لشکر جنگ امپریالیستی اول تبدیل می کند. لازم به ذکر است که حزب سوسیال دمکرات المان در ان دوران میلیون ها عضو داشت و قوی ترین حزب سیاسی المان و قوی ترین جریان چپ بین المللی بود. نقد حزب سوسیال دمکرات المان و نظریات ارتجاعی کائوتسکی از جانب لنین به دقیق ترین شکل ممکن پیش رفته است و اینجا نیازی به تکرار مباحث ان دوران نمی بینیم. خوانندگان و علاقمندان را به خواندن اثار لنین، به ویژه “انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد[6]” و کتاب “امپریالیسم به عنوان بالاترین مرحله ی سرمایه داری” دعوت می کنیم.[7]

هدف از این مقدمه ی کوتاه گذار از مباحث اخلاقی و پوپولیستی در برخورد به فعالین و “رهبران کارگری” در شرایط امروز است.

کارگرستیزی و کارگرپناهی دو روی یک سکه

یکی از معضلات جامعه ی امروز ما تنفر از کارگر و اسم کارگر است که توسط بورژوازی از طریق مهندسی افکار و سیستم اموزشی اش و رسانه یی اش به پیش می رود. بورژوازی تصویری انچنان هیولایی و جانی از طبقه ی کارگر در فیلم های هالیودی و بالیودی و غیره ارائه می دهد، که حتی ضعیف ترین لایه ها و اقشار طبقه ی کارگر از اسم کارگر و هویت کارگری بودن خود بیزار شده اند و سعی می کنند همیشه به عنوان طبقه ی متوسط دیده شوند. کسانی که روزانه ساعت ها کار مزدی می کنند، در گفتگو های خود خود را متعلق به طبقه ی متوسط و غیره می دانند. اپیدمی کارگر ستیزی و دشمنی با طبقه ی کارگر به حدی کثیف است که در دانشگاه ها و دروس دانشگاهی اکادمی های بورژوایی تلاش برای حذف کارگر از فرهنگ لغت ها صورت می گیرد. رژیم فاشیستی بعث عراق و حکومت راسیستی و ارتجاعی مزدور کردستان عراق واژه هایی چون “موظف” و “فرمانبردار” را جایگزین کارگر کرده بودند، تا از این طریق کارگر زدایی کرده باشند. در غرب هنگام پیدا کردن کار و انجام مصاحبه ی کارگری اگر به کارفرمایان اعلام کنی از خانواده ی کارگری هستی، غیر ممکن است استخدام شوی. این کارگر ستیزی ریشه در تفکرات پوسیده ی اریستوکراتیک بورژوازی دارد، که در زبان عامیانه بعضا به راسیسم ترجمه می شود. راسیسم در واقع چیزی جز تنفر بالایی ها از پایینی ها نیست و طبقه ی کارگری که به دام ایدئولوژی راست و راسیستی ا فتاده است و کارگران دیگر کشورها را نفرین می کند و موقعیت خود به عنوان کارگر را انکار می کند، ایدئولوژی پوسیده ی بورژوازی را نمایندگی می کند و در عمل به منافع خود خیانت کرده است و می کند.

کارگرپناهی اما سر دیگر این قضیه است. احزاب چپ پوپولیستی در تلاشند از هر لمپنی دله دزدی کارگر بسازند و از کارگر نه بعنوان طبقه ی اجتماعی تولید کننده، بلکه به عنوان افراد دست پینه بسته و با لباس های پوسیده و ژولیده و تن های نشسته ستایش جنون امیز کنند. احزاب چپ و پوپولیست در خاورمیانه از جمله سنت های ارتجاعی چریکیسم در ایران، که مسواک، مشترک، کاندوم و قاشق مشترک را سمبل کارگر و کمونیست بودن گرفته بودند، در اروپا تحت نام گروه های پانکیستی، انارشیستی ،مدافعین زباله و حمله کنندگان به سطل زباله و زباله خور شناخته می شوند که فقر را نوعی “پرستیژ” اجتماعی می دانند و کثافت خوری و تغذیه ی ناسالم از سطل زباله را نشان از چپ بودن و کمونیست بودن می دانند. لازم به ذکر است که کمونیسم ما هیچ ربطی به این درک دراویشی و صوفی مسلکانه از چپ ندارد. اگر در اروپا سوفیسم و صوفی گرای پست مدرنیستی که چیزی جز لمپنیسم افسارگسیخته و پوچی گرایی نیچه ییستی نبود، بر جوانان ابله و کتاب نخوان تاثیر گذاشته بود، که این سبک زندگی را انتخاب کنند، در ایران و خاورمیانه تصورات مذهبی و خرافی همچون “روزه ی” کمونیستی گرفتن و کم خوردن و بد زیستن که ریشه در ارتجاع اسلامی دارند، منشاء این تفکرات چپ نما هستند. نیروهایی مانند حزب کمونیست سابق عراق وابسته به شوروی و اعضایش را متقاعد کرده بود که با لباس های پینه پوره در میان مردم حضور پیدا کنند و نان و دوغ و پیاز بخورند، تا به عنوان حزبی “کارگری” در جامعه ظاهر شوند. لازم به ذکر است سیاست کارگر پناهی و “کارگری” زیستن فارغ از یک جنبه ی صوفی مسلکانه، درویشی و ارتجاعی اش، ریشه در ریاضت کشی اقتصادی نئولیبرالی هم دارد. نئولیبرالیسم این ایدئولوژی خونخوار بورژوایی که ریشه در اندیشه های متفکرانی چون هایک، فریدمن و کارل پوپر یا نظریه پردازان جامعه مون پلرین (برگرفته از یک چشمه ی اب معدنی در سوئیس، هاروی تاریخ مختصر نئولیبرالیسم)[8] دارد. طبقه ی کارگر باید کمربندها را سفت کند، تا لایه های چربی شکم سرمایه داران خونخوار بیشتر و بیشتر شود.

ما اعضای کمیته ی هسته ی مرکزی گفتمان رادیکال، به عنوان کسانی که پیرو سوسیالیسم علمی و کمونیسم مارکس هستند و به متدلوژی لنینی برای تغییر دنیا معتقدند و ماتریالیسم پراتیک را در تلاش متحزب کارگران برای تغییر وضع موجود به نفع یک جامعه ی سوسیالیستی ترجمه می کنند، هر گونه نظریات ارتجاعی، سوسیال دمکراتیستی، اولوسیونیستی (تطورگریانه)، درویش صفتانه، صوفی مسلکی، کارگرستیزی، کارگرپناهی و غیره را رد کرده و برای تغیر وضع موجود از فعالیت روزمره ی کارگران برای بهبود وضع زندگی شان گرفته تا اقدام به تشکیل هسته های مسلح و انقلابی برای دست بردن به قهر انقلابی در مقابل جمهوری اسلامی و دولت های بورژوایی دفاع کرده و می کنیم.

ما از طریق ارتباط بسیار نزدیک با تشکیلات های کارگری در داخل ایران، با فعالین خوشنام، متعهد به سوسیالیسم و کمونیسم، فعالین اتحادیه یی و از طریق ارتباطات مکرر با کسانی که از نزدیک با محمود صالحی در طول سالیان گذشته اشنایی داشته، با او همکاری داشته و فعالیت مشترک سازمان داده اند، بر این امر واقفیم که رفقای معتمد ما به هیچ وجه اطلاعات غلط و مغرضانه به رفیق حسن معارفی پور نداده و در این زمینه که محمود صالحی بنا به موقعیتی که  در سالیان اخیر به عنوان فعال کارگری پیدا کرده است و از موقعیت خود برای دست و پا کردن امکانات شخصی سوء استفاده کرده است، شکی نداریم.

روشنگری در این زمینه نه تنها ضروری است، بلکه باعث کم شدن فساد و تباهی درون جنبش کارگری می شود.

در مورد دستگیری اخیر محمود صالحی باید اعلام کنیم که جمهوری اسلامی محمود صالحی را به زندان محکوم کرده بود و حکم زندان او را به سه میلیون تومان تخفیف داده بود و محمود صالحی زمانی که موقعیتش به خاطر سوء استفاده از موقعیتش در بین فعالین کارگری تخریب شده بود، برای دادگاهی حضور پیدا نکرده و از دادن سه میلیون تومان هم سر باز زده بود. دستگیری اخیر محمود صالحی برای محمود صالحی اعتبار رفته ی ایشان را حداقل در بین ایرانیانی که در خارج کشور هستند و اتحادیه های کارگری بین المللی زنده کرد. یکی از کسانی که از محمود صالحی دفاع کرد و از ائتلاف اتحادی های کارگری المان موسوم به د گ ب که شش میلیون عضو دارد، درخواست نموده بود که از محمود صالحی دفاع کند، کسی جز رفیق حسن معارفی پور نبود.[9] رفیق حسن معارفی پور قبلا هم زمانی که سندیکای شرکت واحد به منصور اسانلو حمله کرده بودند، از ایشان دفاع کرده بود،[10] اما بعدها خود او متوجه شد که منصور اسانلو کسی نیست که قابل دفاع باشد، چون سر از اخور سلطنت طلبان و تله ویزیون مشکوک امپریالیستی من و تو دراورد و به مزدور بی قید و شرط جریان شوونیست ایرانی تبدیل شد.

مساله ی محمود صالحی و فساد در جنبش کارگری هم مانند مساله ی اسانلو دیر یا زود روشن خواهد شد. ما اعضای هسته ی مرکزی گفتمان رادیکال هر گونه حمله ی شخصی از جانب اعضای کومه له به حسن معارفی پور و رفقای دیگر از جمله رفیق ژوبین خضری که از روز اول در اداره ی این گروه و این صفحه ی فیس بوکی فعال بوده اند، را شدیدا محکوم می کنیم و اتهاماتی که اعضای کومه له با اسم مستعار و با اسم و مشخصات خود سر مساله ی محمود صالحی به طرف رفقای ما پرت می کنند را در خدمت ارتجاع و سیاست های ضد کمونیستی چپ شرق زده و درویش مسلک می دانیم.

هسته ی مرکزی گفتمان رادیکال

28.02.2018

[1]https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1637200556349240&set=a.304415359627773.70792.100001779347290&type=3&theater استاتوس حسن معارفی پور در فیس بوک:

[2]http://www.mlwerke.de/me/me14/me14_kv.htm

از تمام کسانی که به زبان المانی تسلط دارند درخواست می کنیم این کتاب مهم را مطالعه کنند. کتاب مارکس در مورد کارل فوگت به زبان المانی:

[3] http://www.mlwerke.de/me/me19/me19_013.htm

نقد برنامه ی گوتا به زبان المانی، ترجمه ی فارسی نقد برنامه  ی گوتا را اینجا می گذاریم تا علاقمندان مطالعه کنند: https://lefttribune.com/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DA%AF%D9%88%D8%AA%D8%A7/

[4] نقد برنامه ی ارفورت از انگلس http://www.mlwerke.de/me/me22/me22_225.htm

[5] نگاه کنید به مقاله ی سعید راهنما در مورد انقلاب 1918 المان https://pecritique.com/2017/04/08/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%DB%B1%DB%B9%DB%B1%DB%B8-%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF-%D8%B1%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7/

[6] کتاب انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد از لنین http://www.k-en.com/HTML/LK.html

[7] کتاب امپریالیسم به مثابه ی بالاترین مرحله ی سرمایه داری نوشته ی لنین: https://www.marxists.org/farsi/archive/lenin/works/1916/imperializm/index.htm

[8] لینک کتاب تاریخ مختصر دیوید هاروی در سایت ارتجاعی مجله ی هفته: https://haftehmagazin.files.wordpress.com/2013/07/neoliberalismm-2.pdf خواندن این کتاب برجسته را به علاقمندان به منتقدان توصیه می کنیم.

[9]https://hassan-maarfipour.com/2017/12/31/%D9%85%D8%AA%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%B3-%D9%88%D9%86%D8%B2%D9%84-%D9%85%D8%B3%D8%A6%D9%88%D9%84-%D9%86%D8%A7%D8%AD/

 متن انگلیسی نامه ی توماس ونزل به روحانی با توضیحاتی از حسن معارفی پور به زبان فارسی در مورد دستگیری اخیر محمود صالحی

[10] دفاع حسن معارفی پور از منصور اسانلو http://www.mobarez-k.com/arshiv/%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%81%DB%8C-%D9%BE%D9%88%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%AF%DB%8C%DA%A9%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D9%87-%D9%85%DB%8C-%DA%A9/

 

چند کلمه در مورد روز جهانی علیه اعدام

دهم اکتبر روز جهانی نه به اعدام است. در این شکی نیست که اعدام قتل عمد و کاملا اگاهانه از جانب دولت هاست و تاکنون دولت های مختلف از برده داری گرفته تا به امروز مخالفین خود را به اشکال مختلف سازمان یافته اعدام کرده اند. اعدام هر انسانی ، هر حیوانی، هر موجود زنده یی جنایتی کاملا سازمان یافته است و از نقطه نظر کمونیست ها مطلقا محکوم است.

من اگرچه مطلقا مخالف اعدام به طور عام ، اعدام اسرای جنگی، تبهکاران دستگیر شده، زندانیان سیاسی، قاتلان انسان ها و حیوانات و غیره هستم، اما در عین حال از سرکوب بی قید و شرط سرکوبگران، دولت های دیکتاتور و جانی بورژوایی، سرمایه داران خونخوار، ارازل و اوباش وابسته به دستگاه پلیس ، نیروهای اطلاعاتی و نفوذی در صفوف طبقه ی کارگر و وابسته به دولت های بورژوایی، مافیایی تجارت سکس ،مواد مخدر و دیگر جنایتکاران دفاع کرده و اگر به شخصه حکم اعدام را برای انها جایز ندانم، سرکوب بدون قید و شرط انها را جایز،ضروری و گریز ناپپذیر می دانم.

در این شکی نیست که دولت های بورژوایی عامل اصلی وضعیتی هستند که انسان ها به کشتن دیگر انسان ها، فروش مواد مخدر، تجارت سکس و … رو بیاورند، به همین خاطر از نظر ما سرکوب و در هم شکستن دولت های سرکوبگر با تمام دم و دستگاه دولتی از پلیس و ارتش و لباس شخصی گرفته تا دیگر مزدوران کوچک و بزرگ راهکار اساسی است، اما در عین حل باید تلاش شود در همین چارچوب با مبارزات رادیکال جلو پوئن دادن و میدان دادن دولت ها به این مافیا ها و این جنایتکاران را گرفت و اجازه ندهیم به راحتی این اوباش با همدیگر بند و بست داشته باشند.

همین دولت های جانی بورژوایی از طریق فروش مواد شیمیایی به دولت های دیکتاتور ، عامل اصلی نابودی صدها هزار انسان بوده و هستند. همین دولت های بورژوایی که امروز، نهاد های حقوق بشری درست می کنند و ادعای حقوق بشری بودنشان گوش فلک را کر می کند، عاملین اصلی جنگ و کشتار غیر نظامیان هستند. همین سازمان های کثافت حقوق بشری و مزدرو دولت های بورژوایی و متروپل هستند، که مستقیم یا غیر مستقیم از سیاست های جنگ طلبانه ی دولت های جنایتکار غربی دفاع کرده و می کنند و نه تنها علیه جنگ طلبی های امریکا و غرب هیچ اقدامی نکرده و نمی کنند، بلکه در برخی موارد چهار نعل در دفاع از این سیاست های ضد انسانی که عامل اصلی نابودی میلیونها انسان بی دفاع در عراق و افغانستان، لیبی و سوریه بوده و هست به پیش می روند.

بلشویک ها و سرکوب ضد انقلابیون کرونشتات!

مساله ی دیگر که می خواهم به ان بپردازم ،در زمینه ی” اعدام” بخوانید سرکوب انقلابی ملوانان کرنوشتات در بین سال های 1917 تا 1921، که در بین بسیاری از نیروهای “چپول” جنجال برانگیز بوده و هر کس و ناکسی این اقدام کاملا انقلابی و به جای بلشویک ها و کمونیست های تازه به قدرت رسیده را با ادبیات لمپن وار مورد حمله قرار داده ، است.

از نقطه نظر من نیروهای ضد انقلاب، ملوانانی که علیه قیام و انقلاب بلشویکی از یک موضع کاملا ارتجاعی به مساله برخورد کرده بودند و خطری جدی برای به خطر افتادن دستاورد های انقلاب روسیه، به مثابه ی بزرگترین انقلاب کارگری و بزرگترین تحول جهان بودند، باید بدون شک سرکوب می شدند و به درست توسط بلشویک ها سرکوب شدند.

بنابراین در شرایطی که بورژوازی تا خرخره مسلح در کمین طبقه ی کارگر نشسته است و هر تحرک انقلابی را با سرکوب گسترده پاسخ می دهد، سرکوب تنها راه برای کمونیست هاست و لنین و بلشویک ها در فاصله ی سالهای 1917 تا 1921 به درست با سرکوب ،پاسخ ضد انقلابیون و مرتجعین مزدور مدافع بورژوازی که خواهان بازگرداندن چرخه ی انقلاب به دوران قبل از انقلاب بودند، را دادند!

امروزه کم نیستند در جبهه ی موسوم به “کمونیسم کارگری “در قالب لفافه ها و ادبیات حقوق ” بشری” سوراخ دعا را گم کرده و به جای تثبیت خود در کشمکش های طبقاتی درون جامعه به عنوان یک نیروی ” کمونیست “، به مسائل بی ربط و حقوق بشری صرف چسپیده و اینگونه خود را در جبهه ی سوسیال دمکراسی چپانده اند و از این طریق در تلاش برای اجتماعی شدن هستند!!!! این نیروها در حقیقت زیادی در توهمات لیبرالی به سر برده و زیادی ” عاطفی ” به مبارزه ی طبقاتی برخورد کرده و می کنند!

از نظر من سرکوب نیروهای جنایتکار ، سران ادمکش جمهوری اسلامی، ارادل و اوباش وابسته به این رژیم، مزدوران و ادم فروشان و غیره در ایران باید فوری به دنبال یک تحول انقلابی در یک دادگاه کاملا کارگری و انقلابی صورت گیرد و کسانی که اعلام می کنند که حاضر نیستند حتی برای مثال ” خامنه یی ” و احمدی نژاد” کشته شوند یا به شیوه ی عادلانه محاکمه شوند، در حقیقت بدجوری مشنگ شده اند!

نه به اعدام ! بله به سرکوب جنایتکاران و جانیان بورژوا

حسن معارفی پور

نگاهی به وضعیت “کمونیسم کارگری” در شرایط امروز!

 

حسن معارفی پور

قبل از هر چیز باید بگویم کمونیسم جنبش ایده های خوب علیه ایده های بد نیست. کمونیسم جنبش امید انسان ها علیه نا امیدی انها نیست. کمونیسم جنبش ادم های ” خوب” علیه ادم های “بد نیست”. کمونیسم جنبش ادمهای خوش نام علیه ادم های بد نام نیست.کمونیسم جنبش امال و ارزوهای انسانی در مقابل با امال و ازوهای غیر انسانی نیست، انچه منصور حکمت در برنامه ی یک دنیای بهتر می گوید. کمونیسم بقول مارکس جنبش حی و حاضر طبقه ی کارگر است که نمود واقعی ان را می توان در کشمکش طبقاتی بین طبقات تاریخن متضاد و متخاصم دید. کمونیسم نقد اخلاقی وضع موجود نیست، بلکه نقد طبقاتی و ضروری است. کمونیسم جنبش ضرورت ها و باید هاست. فلسفه ی کمونیسم فلسفه یی سیاسی است. فلسفه ی کمونیسم فلسفه ی تغییرات انقلابی است. کمونیسم به هیچوجه تنها قصد تفسیر مسائل را ندارد، بلکه ضرورت تغییر را پیش پای جامعه و طبقه ی کارگر قرار می دهد. ضرورتی که به قول مارکس تنها با عنصر پراتیک انسانی متحقق می شود. کمونیسم پوزیتیویسم نیست. کمونیسم جنبش خوشباورانی که معتقدند که باید در انتظار جبر تاریخ در خانه های خود کپک بزنند، نیست. کمونیسم جنبش انهایی که مدام از کشمکش خلق و امپریالیسم صحبت می کنند، نیست. کمونیسم جنبش پوپولیست ها و خلق باوران نیست. کمونیسم هیچ سنخیتی با ناسیونالیسم و ارمان های نژادپرستانه، ملی، میهنی ندارد. ممکن است و شاید لازم است انقلاب سوسیالیستی در ابتدا در مرزهای دولت- ملت ها شکل بگیرد، ولی تداوم انقلاب وظیفه یی سوسیالیستی و کمونیستی است. کمونیسم جنبش طرفداران سوسیالیسم در یک کشور نیست. کمونیسم جنبش طرفداران کنترل تولید از جانب دولت نیست. کمونیسم هیچ سنخیتی با انارشیسم و دولت ستیزی محض ندارد. کمونیسم هیچ ربطی به پساساختارگرایی و پست مدرنیسم ندارد. کمونیسم ربطی به دیکتاتوری ندارد. کمونیسم اتوپی نیست، بلکه طغیان علیه اتوپیسم است. کمونیسم و سوسیالیسم نقطه مقابل بربریت و توحش سرمایه داری اند. کمونیسم ممکن است در یک مقطع خاص ضعیف یا قوی باشد، اما همیشه به عنوان یک جنبش در کشمکش های اجتماعی حضور داشته و دراد. کمونیسم جنبش طبقه ی کارگر علیه کلیت سرمایه داری است. کمونیسم نه امید به تغییر جهان بلکه ضروت تغییر جهان است. اگر کمونیسم را جنبش امید ها و ارزوهای، ماتریالیسم را تبدیل به ایدئالیسم تبدیل کرده ایم. کمونیسم یک ضرورت است که عدم تحقق ان بربریت را در پی دارد. کمونیسم نتیجه ی خوش نیتی انسان ها یا نگرش ذاتی به برابری انچه برخی از مدافعین کمونیست اعلام می کنند، نیست، کمونیسم ضرورت دگرگون کردن وضع موجود به نفع اکثریت جامعه یعنی طبقه ی کارگر است. کمونيسم ضرورت رساندن یک طبقه به حق خود و ضرورت سلب ید از طبقه ی بورژوازی و اشتراکی کردن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است.
همانطور که مارکس اعلام می کند:” کمونیسم یک حالت از امور نیست که باید استقرار یابد، آرمانی نیست که واقعیت مجبور است خود را با آن منطبق کند. ما کمونیسم را جنبشی واقعی می خوانیم که حالت فعلی چیزها را از میان بر می دارد. شرایط این جنبش از مقدماتی که اکنون وجود ندارد، نتیجه می شود”
(برگرفته از کتاب ایدئولوژی المانی کارل مارکس و فریدریش انگلس، ترجمه ی زوبین قهرمان).
شرایط رسیدن به کمونیسم بر خلاف تصورات خام اندیشانه ی بخشی از نیروهای موسوم به کمونیست در چپ ایران و جهان، یک روزه اتفاق نمی افتد، بلکه نتیجه ی یک سیر مشخص و نتیجه ی یک تحول انقلابی و رادیکال است که با قهر انقلابی طبقه ی کارگر در یک انقلاب کارگری و با گذار از یک مرحله ی سوسیالیستی صورت می گیرد. مرحله یی که در ان دیکتاتوری پرولتاریا به مثابه ی دولت طبقه ی کارگر از طبقات ستمگر سابق خلع ید می کند و سرکوب گران را سرکوب می کند. برای عبور از فاز پایینی کمونیسم( سوسیالیسم)، به فاز بالایی کمونیسم مراحلی را باید پشت سر گذاشت و در این راستا دیکتاتوری پرولتاریا( دولت مقتدر طبقه ی کارگر)، از هر لحاظ تلاش خواهد کرد که زمینه های مادی برای از بین بردن طبقه و فاصله ی طبقاتی را از فراهم کند و به همراه ان از لحاظ فکری پیشرو ترین اعتقاد را با تبلیغ و ترویج به فرهنگ اکثریت مردم تبدیل کند.
متاسفانه برخی از صاحبنظران سطحی هیچ جایی در نظرات خود برای مرحله ی انتقالی و فاز پایینی کمونیسم قائل نیستند و اعلام می کنند که کمونیسم را یک روزه پیاده می کنند. این تصوری به غایت ضد مارکسیستی و ضد کمونیستی است و هیچ مبنای علمی مارکسیستی ندارد. حداقل تاریخ دو انقلاب، کمون پاریس و انقلاب اکتبر این را به خوبی به ما نشان داده است که بدون حضور یک دولت قدرتمند که حافظ منعفت طبقه ی پرولتر است، بدون در دست داشتن ابزار سرکوب برای سرکوب مرتجعینی که خواهان بازگشت ارتجاع هستند، بدون یک مبارزه ی واقعی حتی در مرحله ی سوسیالیستی امکان تحقق کمونیسم به تصوری خیالپردازانه تبدیل می شود.
از نظر من کمونیست کمونیسم نه مدینه ی فاضله و دنیای موعود “مهدی”، بلکه یک مرحله ی گریز ناپذیر از تکامل تاریخ بشری است که به اراده ی انسان اگاه و انقلابی خلق می شود. ما کمونیست های پراتیک، برخلاف سوسیالیست های خیال پرداز به انتظار تحقق کمونیسم و به انتظار تحقق امیدها و ارزوهای میلیون ها انسان دست روی دست هم نگذاشته و نمی گذاریم، بلکه ما با اراده ی اگاه خود با اراده ی اگاه هم طبقه یی هایمان، با تلاش بی وقفه برای سازمان یابی عملی و نه صرفن مجازی، با پراتیک انقلابی، با تلاش برای متشکل کردن طبقه ی کارگر، برای تبدیل کردن این ضرورت محتمل به واقعییت مبارزه می کنیم. ما برخلاف مارکسیست های قلابی و دروغین، برخلاف نیروهای اپورتونیستی که خود را به شکل چپ در اورده اند، برخلاف نیروهای موسوم به کمونیستی که بیشتر از خود بورژوازی به کمونیسم ضربه زده اند، در انتظار تکمیل مکانیکی و اتوماتیک تاریخ ننشسته و نخواهیم نشست، بلکه با ارادی انقلابی خود به سبک بلشویک ها و کموناردها تاریخ را خواهیم ساخت.
با این مقدمه تلاش خواهم کرد تفاوت های متدی انچه موسوم به کمونیست است را با انچه که ما مدافع و مبلغ ان هستیم را نشان دهم.
کمونیسم در ایران نیاز به یک بازبینی جدی دارد!
چپ و کمونیسم ایران در طول یک سده ی گذشته مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته که بررسی کل این مراحل در این مجال مجمل نمی گنجد. امیدوارم این بحث باعث شود که افراد و شخصیت های سیاسی دیگر هر کدام از زوایایی دیگر بخشی از این تاریخ را نه از موضع راست بلکه از موضع منفعت طبقاتی طبقه ی کارگر و کمونیسم پراتیک جامعه بازبینی کنند و تفاوت های فحاش سوسیالیسم پرولتری را با چپ بورژوایی و خرده بورژوایی نشان دهند. من به سهم خود تلاش خواهم کرد به بخشی از این تاریخ یعنی دوره ی متاخرتر ان بپردازم.
انچه امروز در جامعه ی ایران به عنوان چپ و کمونیست شناخته می شود، شامل سازمان هایی است که به ظاهر یا تا حدودی پرچم کمونیسم را تا به امروز نگه داشته و تاکنون خود را کمونیست معرفی می کنند. این نیروها از کومه له و بخشی از فدائیان تا شاخه های مختلف کمونیسم کارگری را شامل می شود.
من به شخصه در زمینه ی کومه له به اندازه ی کافی قلم زده و معضلات این چپ ناسیونالیست را بررسی کرده ام. از وارد شدن به بررسی در زمینه ی فدائیان و غیره هم خود داری می کنم.اما انچه اینجا تلاش خواهم کرد نشان دهم،تناقضات واقعی جبهه ی موسوم به کمونیسم کارگری است.
کمونیسم کارگری که از دل مباحثی رادیکال و جدی درون کومه له و حزب کمونیست ایران بیرون امد، در ابتدای امر نقدی کارگری و کمونیستی به نیروهای ان دوره بود و تعبیری که کمونیسم کارگری در ان دوره توسط منصور حکمت به کار برده شد، با تعابیری که امروز پیروان مختلف او هر کدام در جبهه ی به کار می برند کاملن متفاوت است و حتی تعبیر منصور حکمت در متون اولیه ی خود در مورد عبور از مارکسیسم انقلابی به کمونیسم کارگری با تعبیر او در اواخر حیاتش عملن متفاوت بود. در اینجا دلایل ان را با استناد به متون سیاسی منصور حکمت توضیح می دهم.
منصور حکمت در مصاحبه با به سوی سوسیالیسم تحت عنوان تفاوت های ما اعلام می کند که واژه ی کمونیسم کارگری در این مقطع برای جدا کردن کمونیسم کارگری از کمونیسم غیر کارگری اعلام می کند که:
“کمونيسم کارگرى قبلا يکبار خود را در تمايز با سوسياليسم هاى ديگر توضيح داده و بيان کرده است. مانيفست کمونيست اساسا بيانيه اى براى همين کار بود. روش مارکس در مانيفست تفکيک اجتماعى کمونيسم کارگرى از ساير گرايشات است و نه تفکيک مکتبى آن. مارکس آنجا، پس از آنکه کمونيسم کارگرى را بعنوان يک حرکت و جنبش اجتماعى و يک عکس العمل طبقاتى ويژه به جامعه سرمايه دارى توضيح ميدهد، تفاوت هاى اين جنبش را با سوسياليسم طبقات ديگر، سوسياليسم فئودالى، بورژوائى و خرده بورژوائى، برميشمارد. مانيفست کمونيست اين جريانات را نه به مثابه مکاتب، بلکه بعنوان حرکت هاى طبقاتى معين، حاصل شرايط معين و برخاسته از منفعت هاى معينى توضيح ميدهد و مرز کمونيسم کارگرى را با آنها ترسيم ميکند. بعبارت ديگر مارکس ازتقابل جنبش هاى اجتماعى و تنها بر اين مبنى از تقابل آراء و افکار سخن ميگويد.براى مارکس کمونيسم کارگرى يک حرکت بالفعل و عينى و اجتماعى بود که مقدم بر انديشه ها و تلاشهاى خود او وجود داشت و حتى فى الحال رهبران فکرى و فرمولاسيون هاى تئوريکى هم از خود بيرون داده بود. مارکسيسم سر و سامان دادن به اين جنبش، مسلح کردن آن به افق و اهداف روشن و به يک نقد عميق و محکم به جامعه موجود را هدف خودقرار داد. خيلى سريع مارکسيسم به پرچم کمونيسم کارگرى تبديل شد.
ما هم امروز با همين روش مانيفست به جهان نگاه ميکنيم. براى ما کمونيسم کارگرى قبل از هر چيز يک جنبش اجتماعى و عينى است. تنها بر اين مبنا وارد بحث تفکر و سياست ناظر بر اين جنبش و تمايز آن با ساير گرايشات سوسياليستى در جامعه معاصر ميشويم. اين دقيقا عکس نحوه نگرش کليه گرايشات کمونيسم موجود به مساله است. يکى از نمودهاى جدائى اين کمونيسم از طبقه کارگر و کمونيسم کارگرى همين انکار عينيت اجتماعى کمونيسم کارگرى است. براى اينها سوسياليسم کارگرى اشتقاقى از ايدئولوژى سوسياليستى است. مکتب سوسياليستى خالق اعتراض سوسياليستى طبقه کارگر است. اينها مارکسيسم را، حال با هر برداشتى که از آن دارند، منشاء سوسياليسم کارگرى ميدانند. رابطه جنبش و تفکر، جامعه و انديشه، کاملا براى اينها وارونه شده است. اگر اين مارکسيسم را تحريف شده و تجديد نظر شده بدانند، آنوقت ناگزيرند عينيت اعتراض سوسياليستى کارگر را انکار کنند.” (برگرفته از نشریه ی به سوی سوسیالیسم، تفاوت های ما، مصاحبه با منصور حکمت)
متن فوق که به شیوه یی درست تفاوت کمونیسم کارگری را با کمونیسم غیر کارگری نشان می دهد. از نظر همان طور که منصور حکمت کمونیسم کارگری را برای تمایز از کمونیسم استفاده می کند به نوعی کمونیسم را کنکرت تر کرده است و به این شکل تفاوت ان را با دیگر نیروهای موسوم به کمونیست اشکار می کند،کاری که مارکس و انگلس درمانیفست انجام دادند. دقیقن و به درست در جای دیگری اشاره می کند که:
“آنچه من در پاسخ سوالات قبلى شما ميخواستم تاکيد کنم اين بود که کمونيسم کارگرى يک جنبش فکرى نيست که دنبال پايه پراتيکى خود ميگردد، برعکس يک جنبش مادى و پراتيکى متمايز است و به اين اعتبار بايد در يک جدال فکرى عظيم در سطح جامعه نيز حضور داشته باشد. بنابراين تنها وقتى که ما صف اجتماعى خودمان را، بعنوان يک جنبش، در برابر جامعه موجود و کل جنبش هاى اعتراضى ديگرى که از جمله تحت نام سوسياليسم و کمونيسم وجود دارد، به درستى بشناسيم ميتوانيم به يک روياروئى نظرى با اين جامعه و اين جنبش ها پا بگذاريم”.
این مباحث دقیق متاسفانه بعدها جایگاه خود را در نظریات منصور حکمت از دست می دهد. فروپاشی شوروی به مثابه ی سوسیالیسم جعلی و سیستم کاپیتالیسم دولتی و عروج ارتجاعی ترین سیستم هار سرمایه داری باعث شد که تمام کشمکش های واقعی در سراسر جهان تغییر پیدا کند و جهان یک قطبی بعد از دوران جنگ سرد، در نقطه نظرات تک تک سیاستمداران چپ و راست در سراسر جهان تاثیر گذاشت. فروپاشی شوری اگر چه خود نشان از تناقض واقعی نظام سرمایه داری از نوع دولتی ان بود و دیر یا زود باید اتفاق می افتاد، اما خواه ناخواه قطب بندی جدیدی را به جامعه ی بشری تحمیل کرد و روی ادبیات، افکار، برنامه و استراتژی تک تک نیروها تاثیر گذاشت. چه انهایی که در نتیجه ی این فروپاشی اسم کمونیسم و مارکسیسم و لنینسم را از خود بر داشته چه انهایی که تحت نام کمونیسم اما به صورت لاک پشتی عقب نشینی کردند. کمونیسم کارگری به مثابه ی یک نیرو در جوامع اروپایی اگر چه ممکن بود به کشمکش های داخل ایران زیاد مرتبط نشد و هیچگاه نتوانست ان پایگاه و جایگاه مورد نظر حکمت در شروع کارش را پیدا کند،اما عملن می توان مشاهده کرد و با مراجعه به ادبیات ان دوران دید که عقب نشینی های جدی در زمینه ی سوسیالیسم داشته است.
منصور حکمت در برنامه ی یک دنیای بهتر از موضوعی کاملا اخلاقی به تفسیر کشمکش های جهان امروز می پردازد و امید تغییر را امید هزاران ساله ی انسان می داند و کمونیسم کارگری را جنبش انسان های امیدوار به تغییر می خواند.
“تغيير جهان و ايجاد دنيايي بهتر يک اميد و آرمان هميشگي انسانها در طول تاريخ جامعه بشري بوده است. عليرغم رواج ايده هاي قدرگرايانه و خرافي اعم از مذهبي و غير مذهبي حتي در دنياي باصطلاح مدرن امروز، ايده هايي که هريک به نحوي علاج ناپذيري و مقدر بودن وضع موجود را تبليغ ميکنند، زندگي واقعي و عمل روزمره توده هاي وسيع مردم همواره حاکي از يک اميد و باور عميق به امکان پذيري و حتي اجتناب ناپذيري يک آينده بهتر است. اين اميد که دنياي فردا ميتواند از محروميت ها و مشقات و کمبودها و زشتي هاي امروز رها باشد، اين اعتقاد که عمل امروز انسان ها، چه جمعي و چه فردي، در تعيين چند و چون دنياي فردا موثر است، يک نگرش ريشه دار و قدرتمند در جامعه است که زندگي و حرکت توده هاي وسيع مردم را جهت ميدهد.
کمونيسم کارگري قبل از هر چيز به اينجا تعلق دارد، به اميد و اعتقاد انسان هاي بيشمار و نسلهاي پي در پي به اينکه ساختن يک آينده بهتر، يک جهان بهتر، بدست خود انسان، ضروري و ميسر است. ”
کمونیسم مارکس بی شک هیچ سنخیتی با چنین تعابیر اخلاقی از سوسیالیسم ندارد و این پاراگراف که برنامه ی یک دنیای بهتر با ان شروع می شود، نشان از بازگشت کمونیسم کارگری منصور حکمت به سوسیالیسم تخیلی و اتوپیستی ماقبل مارکس است.
در همین برنامه به یک تناقض جدی بر می خوریم از یک طرف منصور حکمت مخالف سقط جنین است و مواضع به کاتولیک ها نزدیک می شود، این در حالی است که بشریت برای تحمیل سقط جنین مبارزه کرده است، از طرف دیگر همزمان که ازمبارزه با فحشا صحبت می کند از کسانی صحبت می کند که به صورت فردی به تن فروشی تن می دهند و معتقد است که اگر این انسان ها به صورت داوطلبانه این کار را بکنند باید توسط دولت ( بخوانید دولت سوسیالیستی مورد نظر او) قرار بگیرند تا توسط باندها مورد سوء استفاده قرار گرفته نشوند. این ایده هم در مقابل با نگرش کمونیستی است که انگلس از ان صحبت کرده است و انگلس معتقد است که در جامعه ی سوسیالیستی فحشا به طور کلی از بین می رود.
نقل قول زیر از برنامه ی یک دنیای بهتر است:
“مبارزه فعال با فحشاء از طريق از ميان بردن زمينه هاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي آن و مقابله قاطع با شبکه اي سازماندهي فحشاء، دلالان، واسطگان و باج خورها.
رفع ممنوعيت فروش سکس بعنوان يک شغل فردي و حمايت قانون و نهادهاي انتظامي از اين افراد در مقابل شبکه ها و باندهاي گانگستري، باج خورها و اوباش.
صدور جواز کسب براي افرادي که بعنوان يک شغل فردي مبادرت به تن فروشي ميکنند، مصون داشتن شخصيت و حيثيت آنها بعنوان شهروندان محترم جامعه و کمک به سازمانيابي آنها در سازمان صنفي خويش.
ارائه رايگان خدمات پزشکي ويژه پيشگيرانه و درماني براي مصون داشتن اين افراد از بيماري ها و صدمات ناشي از مبادرت به اين حرفه.
کار آگاهگرانه، ترغيب و مساعدت هاي عملي نهادهاي مسئول دولتي به افراد تن فروش در کناره گيري از اين حرفه، کسب مهارت و آموزش لازم براي اشتغال در بخش هاي ديگر جامعه.”
اگر بخواهم نظریات التقاطی منصور حکمت را با چارچوب نظری مارکسیستی به نقد بکشم و نقل قول هایی که منصور حکمت از مارکس اورده است و تنها فرمول بندی را عوض کرده است بدون اینکه اسم مارکس را بیاورد کنار بگذارم، در واقع چیزی از ایده ها و نظریات منصور حکمت باقی نمی ماند.
ادامه دارد….
این بخش کوچکی از دستنوشته های من در مورد به چالش کشیدن کمونیسم کارگری منصور حکمت و نظریات متاخر اوست. این بحث ها به صورت همه جانبه ادامه خواهد یافت و کلیت سیستم فکری منصور حکمت از موضع سوسیالیسم علمی، مارکسیسم انقلابی و کمونیسم به چالش کشیده می شوند.

باز هم در باره ی هفته ی منصور حکمت

من از فعالین حزب حکمتیست یک سوال دارم. سوال من این است که ایا نمی شود عناوین دیگری را برای سخنرانی انتخاب کرد که در ان تنها حرف های منصور حکمت را بدون کم و کاست تکرار نکنید؟ ایا نمی شود از موضع یک کمونیست منتقد که مدام به هر چیزی به دید انتقادی می نگرد به منصور حکمت نگاه کرد. ایا حزب شما در زمانی که کوروش مدرسی “تحزب کمونیستی طبقه ی کارگر” را مطرح کرد، تمام تحلیل های منصور حکمت در مورد حزب کمونیست کارگری و تئوری های منصور حکمت را زیر پا نگذاشت؟ مگر منصور حکمت نبود که اعلام می کرد حزب کمونیست کارگری از بلشویک ها قبل از قدرت گیری قوی تر است؟! چرا این حزب بعد از یک مدت اینقدر ضعیف می شود که کوروش مدرسی اعلام می کند که کمونیسم کارگری هیچ جایگاهی در میان طبقه ی کارگر ندارد و به حق هم می گوید. در سی و هفت سال گذشته از حیات جمهوری اسلامی به جز یکی دو سال فعالیت های دانشجویی ان هم در چند دانشگاه ایران، در کجای تاریخ حزب کمونیست کارگری ایران در داخل کشور اسم و رسمی داشته است؟بلشویک ها میلیون ها نفر را به خط می کردند. در کدام محیط کار توانسته است سازمان دهی کند؟ در کجا توانسته است یک اعتصاب کارگری را سازمان دهد؟ در کجای ایران توانسته است الترناتیو کمونیستی را معرفی کند. تا ده سال پیش به جز فعالین معدود کمونیست هیچ کس اطلاعی از کمونیسم کارگری و کشمکش های درونی ان نداشت. حتی خیلی ها اصلا تاریخ احزاب کمونیستی را نمی دانستند. در مریوان که سابقا محل رفت و امد نیروهای کمونیستی بوده و هست، کم نیستند کسانی که رابطه ی “خونی و خانوادگی” با سران “احزاب کمونیستی کارگری” دارند ولی هنوز فکر می کنند حمه راستی و صالح سرداری و عبه دارابی کومه له هستند. ایا نباید به جای غرق شدن و منجمد شدن در مکتوبات منصور حکمت، کتاب های مارکسیست های مختلف افریقایی، چینی ژاپنی، ترکیه یی، امریکای جنوبی، اروپایی و غیره را خواند و با تحلیل های دیگری هم اشنا شد. در همین چپ ایران کم نیستند که به مراتب دقیق تر و مارکسیستی تر از منصور حکمت جامعه را از جوانب مختلف بررسی کرده اند و می کنند و در سطح بالاتر تئوریک قرار دارند. چرا باید تنها مسائلی که منصور حکمت را نوشته بازخوانی کرد. خوب کار عنصر فعال و عضو کمونیست یک حزب کمونیستی که می خواهد در سرنوشت آتی حزب و جامعه ی انسانی دخیل باشد، باید تنها بازخوانی کتاب های حکمت باشد. من خودم بیشتر کتاب های منصور حکمت را خوانده ام و کوچکترین “مشکل شخصی” هم باهاش ندارم، ولی کسی که از دیدگاه انتقادی و از موضع کمونیسم علمی به منصور حکمت و نوشته هایش نگاه نکند، همیشه این اثار برایش یک همچون “وحی و الهام الهی” مقدس می نمایاند. برای نقد چپ پوپولیست باید منصور حکمت را خواند ولی برای فهم مارکسیسم قبل از منصور حکمت باید محمد سوداگر را خواند. شک ندارم که خیلی ها اصلا اسم محمد سوداگر را نشنیده اند. به هر حال پیشنهاد من به شما این است که به جای غرق شدن در این چهار پنج جلد کتاب حکمت برید سراغ ادبیات کلاسیک مارکسیستی، برید سراغ کمونیست هایی که این روزها می نویسند. برید تاریخ تکامل و توسعه ی مارکسیسم را بخوانید. برید کشمکش های انترناسیونال اول و دوم و کمینترن و نقد مارکسیستی به کوبا و مائویسم و انورخوجه ائیسم و ناسیونالیسم چپ و غیره را بخوانید. برید سراغ تحلیل سرمایه داری و نئولیبرالیسم که توسط دیوید هاروی به دقیق ترین شکل بیان شده است. برید سراغ تحلیل ها کوئین اندرسون و جان ریز و ایگلتون و هاوگ و دریپر و ده ها و هزاران مارکسیست دیگر. مارکس و انگلس به تنهایی بالای صد هزار صفحه ادبیات تولید کرده اند و این ادبیات برای هر کمونیستی مرجع اصلی است نه ادبیات منصور حکمت. البته من مشکلی با خواندن منصور حکمت ندارم. لنین هم 44 جلد کتاب نوشته است. کائوتسکی مرتد 1100 مقاله نوشته است و بخشی از این مقالات در ادامه مارکسیسم هستند. لوگزامبورگ شش جلد عظیم کتاب نوشته است و بیش از چند هزار صفحه اثر تئوریک تولید کرده است. اریک هابسبام و کولنتای و اگوست ببل را بخوانید. برید دانشنامه ی انتقادی تاریخی مارکسیسم را بخوانید و از دنیای کوچک “کمونیسم کاگری”منصور حکمت بیرون بیایید. برید کمی عمیق تر به مسائل جامعه برخورد کنید. یک بار یکی از همین دوستان به اصطلاح حکمتیست شاخه ی اکثریت در یک گردهمایی اعلام کرد مارکس گفته است که مذهب افیون توده هاست! اگر کسی ازش سوال می کرد کجا گفته است، شک ندارم نمی دانست. باید دست از مباحث کلیشه یی برداشت. کمونیست های جدی سر هر لغت از اثار مارکس و انگلس ساعت ها بحث می کنند. چه برسد به کل اثارش. یک نفر نباید به جای همه ی اعضای حزب فکر کند و بقیه تنها تکرار کنند. کشمکش های انترناسیونال اول این را به خوبی نشان داده است. شما تا کی می خواهید که همیشه یک نفر سخنران اصلی باشد و بقیه هم گوش بدهند. فعال کمونیستی که خود نمی تواند تئوری تولید کند و نمی تواند کنسپت نظری منسجم داشته باشد، چه تفاوتی با کسی دارد که اذان را حفظ کرده است و با خواندن اذان مردم را به اسلام دعوت می کند. من برای سرنوشت اتی طبقه ی کارگر و اینده ی کمونیسم بیش از هر کدام از شما تلاش می کنم و تضعیف کمونیسم تضعیف من به عنوان شخص و جنبش من هم هست ولی کمونیستی که نتواند از زاویه ی رادیکال و طبقاتی به نقد رهبران و سران احزاب بپردازد، به باور من با یک درویش تفاوتی ندارد. دنیای کاریزما پرستی و قهرمان سازی تمام شده است. جامعه نیازمند انسان منتقد و صاحب فکر و سبک و سیاق کمونیستی است. به فرض محال همه ی شما کتاب های حکمت را از بر کرده باشید! چه اتفاقی خواهد افتاد؟! ایا جامعه با “مومن” بودن شما عوض می شود. مساله ی کمونیسم تنها تحلیل جهان موجود نیست، بلکه تغییر انقلابی این جهان در راستای منافع جامعه و رسیدن به رهایی بشرهم هست، برای این تغییر باید مارکسیسم و کمونیسم را به تئوری طبقه ی کارگر تبدیل کرد ولی متاسفانه شما تاکنون موفق نبوده ایید. راهی که شما می روید به تقویت کمونیسم نمی انجامد، بلکه باعث گسترش انواع مختلف سکت درویشی می شود که هر کدام ادعا دارند از دیگری بیشر حکمتی هستند. کمونیست ها چه در ایران و چه در سطح جهانی دو وظیفه ی عمده به عهده دارند 1. روشنگری و 2. سازماندهی برای انقلاب. به نظر من شما تاکنون از عهده ی هیچ کدام از این وظایف برنیامده ایید. معضل را باید خودتان ریشه یابی کنید و دنبال دلیل تبدیل شدنتان به سکت هایی در حاشیه ی جامعه باشید. در هر صورت من براتون ارزوی موفقیت می کنم ولی این راهی که شما می روید بی شک تنها باعث ارضای روحی شما می شود و هیچ گاه نمی تواند به مسیر انقلاب ختم شود.

چند نکته در مورد “هفته ی منصور حکمت”

به نظر من هر کس ازاد است هر مقدساتی را برای خودش انتخاب کند و بپرستد، ولی هیچ کس ازاد نیست که مقدسات خود را به دیگران تحمیل کند و اعلام کند که رهبر قدیس من بهترین است. منصور حکمت بی شک در بین چپ فئودالی و دهقانی ایران که مسواک اشتراکی و کاندوم دست دوم را سمبل سوسیالیسم می دانست، شخصیتی تاثیر گذار بود و هست، اما در بعد جهانی منصور حکمت شخصیتی تاثیر گذار نیست. مهمترین تئوریسین های مارکسیست معاصر اسم منصور حکمت را هرگز نشنیده اند. چگونه احزاب کمونیست کارگری به خودشان اجازه می دهند، منصور حکمت را به عنوان “بزرگترین متفکر مارکسیست معاصر” معرفی کنند. این بیماری شخصیت پرستی و تقدیس ادم های عادی کی به پایان می رسد؟! این مرض و بیماری مختص کشورهای پیرامونی و موسوم به پریفری است. منصور حکمت در بسیاری از کتاب های ها و سخنرانی هایش عین جملات مارکس را با فرمول بندی دیگر نوشته است بدون اینکه حتی اسم مارکس را بیاورد. این از نقطه نظر علمی عملی شایسته نیست. منصور حکمت کتاب نقش شخصیت در تاریخ پلخانف را بازنویسی کرده و اسم ان را حزب و شخصیت ها گذاشته است، بدون اینکه اسم پلخانف را بیاورد.

منصور حکمت در کنار دیوید هاروی، ولفگانگ فریتز هاوگ، هارل دریپر، ولفگانگ کوتلر، فریگا هاوگ، اولا پلنر، اریک هان، مزاروش و دهها و صدها متفکر برجسته ی مارکسیست معاصر شاگرد هم نیست. شک ندارم که اسم بسیاری از این متفکران را اعضای احزاب مختلف کمونیسم کارگری هیچگاه نشنیده اند چه برسد به اینکه کتاب هایشان را خوانده باشند. منصور حکمت بله کتاب خوان بود، سخنران خوبی بود، سیاسی بود، در اوایل متقد رادیکال چپ سنتی بود ولی در اخر عمر شدیدا به پست مدرنیسم و خوانش هابرماسی از جامعه سمپات داشت. منصور حکمت در تلاش بود، با ادغام پست مدرنیسم و مارکسیسم و اشکالی از انارشیسم و پوپولیسم و تئوری های بورژوایی هابرماس، به یک متفکر تبدیل شود که تئوری مارکسیسم را توسعه داده است، اما نه تنها این کار را نکرد، بلکه شدیدا به راست چرخید و به دامان پوپولیسم عریان سرنگونی طلب افتاد. من برخی از اثار اولیه حکمت را کمونیستی و رادیکال می دانم، اما اگر بخواهم بقیه ی اثارش را نقد کنم بی شک می توانم ده ها کتاب در مورد لغزش های تئوریکش منتشر کنم. برای من مسائل مهتری از محافل و فرقه های کمونیسم کارگری که نمی توانند چهار نفر را به خط کنند وجود دارد. در واقع وقت خود را به مسائل مهمتری اختصاص می دهم.

دست از مرده پرستی بکشید و به هر متفکری به دیدی کاملا انتقادی نگاه کنید. بیچاره ها دلم براتون می سوزه. تا منصور حکمت زنده بود، همه براش کف می زدند ولی به محض اینکه مرد، ده ها گرایش عقب مانده از درون این حزب سر براورد؟ کسی نیست بگوید ان ادم هایی که امروز با راسیسم اروپایی همسو هستند، مدافع فمینیسم سطحی و لیبرال هستند، اکس مسلم شده اند، ناسیونالیست و سلطنت طلب هستند ووو ان موقع چیکار می کردند؟
بیچاره ها در تاریخ منجمد نشوید، کتاب بخوانید تا مغزتان بازتر شود و بتوانید با تحولات بیرون از سکت خودتان اشنا شوید. دنیا بزرگتر از محافل شب نشینی و دلمه خوری شماست.

حسن معارفی پور

آسیبهای اجتماعی از چه چیزی ناشی میشود؟

 

نقدی بر خط فکری غالب بر مقاله “دیکتاتوری مذهبی و آسیبهای اجتماعی”

حسن معارفی پور

چندی پیش در نشریه سیاسی حزب کمونیست ایران (جهان امروز ش 210)  به سردبیری رفیق هلمت احمدیان مقاله ای تحت ” دیکتاتوری مذهبی و آسیبهای اجتماعی ” با امضای رفیقی با اسم مستعار بیژن رنجبرمنتشر شده است و من در اینجا میخواهم خط فکر غالب بر مقاله را از موضع مارکسیستی به نقد .

آنچه روشن است این است که تصویر (Image) کمونیستها و حزب کمونیست ایران به عنوان یک جریان رادیکال از جامعه ایران دارند قبل از هر چیز ان را به عنوان جامعه سرمایداری تصویر میکنند که رشد مناسبات سرمایداری در این جامعه به حدود یک قرن پیش یعنی از اوایل قرن مشروطه تاکنون بر میگردد و در ان حزب کمونیست ایران و فعالین چپ و کمونیست از ان دوره تاکنون اسیبهای اجتماعی را ناشی از حاکم بودن سیستم سرمایداری بر ایران میدانند. در مقاله بیژن رنجبر اسیبهای اجتماعی نه ناشی از سرکار بودن سرمایداری در ایران بلکه ناشی از حاکم بودن دیکتاتوری مذهبی که در انقلاب 57 سر کار امد، قلمداد میشود.

در جامعه ایران همانطور که در ابتدای مقاله این رفیق به درستی اذعان میشود” رژیم اسلامی با اعمال سیاست های مخرب نئولیبرالیستی در چارچوب برنامه های پنجساله توسعه که از سوی نهادهای مالی بین المللی وابسته به امپریالیسم همچون بانک جهانی و صندوق بین المللی پول دیکته می شود و نیز تحمیل سرگوبگرانه ارزش های واپسمانده مذهبی و فرهنگ قرون وسطایی خود بر جامعه بویژه بر گروههای سنی جوان، جامعه ایران را به ورطه ای فاجعه آمیز و خطرناک، که جامعه شناسان آن را وضعیت «آنومیک» می نامند، فروغلتانده است”.

در بخش ابتدایی این پاراگراف ر بیژن به درستی اشاره میکند که به سر کار امدن رژیم اخوندی در نتیجه سیاستهای امپریالیسم و تلاش انان در جهت سوق  دادن ایران به طرف نئولیبرالیسم و اقتصاد بازار ازاد بود. و امپریالیسم مذهب را به عنوان ابزاری در جهت رسیدن به اهداف شوم خود در ایران به کار گرفت، اما در قسمت پایانی پاراگراف این رفیق در پی استنتاج تئوری مارکسیستی از نظریات فونکسیونالیستی (کارکرد گرایی) و محافظه کارانه “دورکیمی” که این نظریه به شدت مخالف تغییر و تحول انقلابی بوده و همواره شرایط انقلابی را عامل انومی (نابسامانی اجتماعی) و از بین رفتن انسجام و همبستگی جامعه در نظر گرفته شده است.

این رفیق در مقاله خود اشاره میکند” بیسبب نیست که دیکتاتوری مذهبی را باید عامل اصلی و محرکت عمده بروز گسترش هولناک اسیبهای اجتماعی همچون فقر،فحشا،اعتیاد ، کودکان خیابانی ،دختران فراری و انواع گوناگون جرم معرفی کرد”. قبل از هر چیز باید اشاره کنم که عامل اصلی تمام مواردی که نگارنده در اینجا برمیشمرد سرمایداریست نه مذهب و دیکتاتوری مذهبی، در این اثنا مذهب تنها به عنوان ایدئولوژی و ابزار دست طبقه حاکم برای تحمیق توده ها و به خدمت در اوردن انان به کار گرفته میشوند. مواردی که ما به ان بر میخوریم همچون فقر، فحشا، کودکان خیابانی و … د رنتیجه ارتجاع مذهبی و دیکتاتوری مذهبی نبوده و نمیباشد بلکه منشا ان جامعه سرمایداری و استثمارمیباشد. در جامعه سرمایداری غیر مذهبی نمونه این موارد به وفور یافت میشود و حتی ممکن است بیش از ایران باشد و مذهب در این موارد تنها نقش حاشیه ای داشته و به عنوان ابزار به کار میرود. اما جالب اینجاست که نگارنده ،مذهب و حاکم بودن دیکتاتوری مذهبی را به عنوان عامل اصلی نام میبرد که از لحاظ روش شناسی مارکسیستی و استراتژی کمونیستی ، این تحلیل و تحلیلهایی از این قبیل درست نبوده  و در بهترین حالت یک تحلیل جامعه شناسانه غیر مارکسیستی است، زیرا همانطور که اشاره کردیم اسیبهای اجتماعی ناشی از جامعه طبقاتی و تضادهای طبقاتی این جامعه مبیاشد که به وجود امدن طبقات و تضاد طبقاتی به گذشته دور چند هزار ساله همزمان با تقسیم کار اجتماعی بر میگردد. استثمار درجامعه طبقاتی در دوره های مختلف و در اشکال مختلف ظاهر میشوند که باعث فقر، فحشا، و مواردی دیگر از این قبیل شده است و درتمام دوران مذهب به عنوان ابزار دست طبقه حاکم به کار گرفته شده است . اما برسی نمونه ایران در دوره حاکمیت سرمایداری جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی به روشنی نشان از یک سرمایداری درنده است که با اتکا به ارتجاع و اسلام سیاسی که استثمار انسان از انسان پرداخته و باعث و بانی فجایع زیادی درطول حیات 30 ساله خود شده است.

انچه رفیق بیژن بیان میکند از منظر علمی مارکسیستی و حتی جامعه شناسانه اعتبار علمی ندارد زیرا بنا به انچه دورکیم در زمینه انومی و عوامل ان بیان میکند با انچه در مقاله این رفیق میخوانیم همخوانی ندارد، زیرا دورکیم معتقد است که انومی زمانی به وجود می اید که تغیرات در جامعه درجهت مدرنیزاسیون صورت گرفته باشد به بیان دیگر هنگام که انقلاب و تحولات اجتماعی به وجود می اید به دلیل انکه در شرایط انقلابی و بعد از ان جدال میان سنت و مدرنیته وجود داشته و مدرنیسم هنوز نتوانسته به طور کل جایگزین سنتها شود، افراد ان جامعه در ان شرایط اجتماعی به دلیل عدم توانایی در ترجیح یکی بر دیگری(سنت و مدرنیته) جامعه دچار انومی میشود، اما انقلاب 57 نه تنها در جهت مدرنیزاسیون و مدرن شدن جامعه نبود و در خدمت ان قرار نگرفت بلکه به دلایل مختلف (که بر شمردن تک تک انها از حوصله بحث خارج است) کاملا در مسیر مخالف انقلاب و مدرنیسم پیش رفت، زیرا علیرغم اینکه انقلاب 57 تغییر از پایین توسط توده های معترض در جهت دگرگون کردن نظام سلطنتی و از بین بردن وضع موجود ان زمان بود اما با به قدرت رسیدن ضد انقلاب اسلامی به پشتیبانی امپریالیسم جهانی، جامعه ایران  به دوره ای ماقبل مدرنیته وارتجاع صدر اسلام بازگردانده شد. بنابراین تحلیل رفیق بیژن در این مقاله حتی با تحلیل فونکسیونالیستی نیز در تضاد است .

موردی دیگری که لازم به ذکر است همانطور که گفته شد انومی در شرایط انقلاب و دوران بعد از انقلاب به وجود می اید اما با توجه به نوشته خود رفیق بیژن هنگامی که موج انقلابی در ایران فروکش نکرده بود و فضای انقلابی بر بستر جامعه رخت برنبسته بود نه تنها انومی در ان شرایط به وجود نیامده بود بلکه انسجام و همبستگی میان مردم دوچندان شده و ما شاهد رشد چشمگیر احزاب و سازمانهای سیاسی و برگزاری میتینگهای خیابانی در شرایط دمکراتیک مقطعی ان دوران بودیم که خود ان ناقص سخنان دورکیم و فونکسیونالیستها میباشد که در مقاله اش رفیق بیژن به دنبال استنتاج مارکسیسم از مباحث کارکردگرایانه دورکیمیست، میباشد.

در ادامه مقاله میخوانیم که طبق “یک تعریف کلاسیک اسیبتهای اجتماعی و به تعبیر جرم شناسانه بزهکاری اجتماعی و کنشهای اطلاق میشود خود نتیجه انحراف از هنجارها و قوانین حکومتیست. با استناد به تعریف مذبور هرگاه هنجارهای اجتماعی و قوانین حقوقی حاکم، مورد وثوق و احترام گروهها و طبقات عمده اجتماعی واقع و در فرایند کنشهای متقابل اجتماعی محترم شمرده شودند، امار و نرح اسیبها و انحرافات اجتماعی در حدی قابل تحمل و نه فراگیر باقی میماند، زیرا اکثریت جامعه، خود با استقلال با هنجارهای اجتماعی همنوایی کرده ، از عبور از مرزهای وضع شده سر باز میزنند.”

در اینجا با توجه به مضمون این پاراگراف به دلیل انکه برگرفته از یک تفکر راست محافظه کارانه و فونکسیونالیستی است از تغییرات (هرچند به شیوه غیر مستقیم) به عنوان عامل بحران و ناهنجاری و … نام میبرد، اما نگارنده به شیوه حرفه ای در پی ان است که خواننده از پی بردن به مضمون واقعی مقاله و خط فکری غالب بر ان جلوگیری به عمل اورد  و نگارنده در جدال میان فونکسیونالیسم و مارکسیسم و تناقضات بنیادی فکری خود د رنهایت تغییر را مثبت ارزیابی میکند. گرچه اعتقاد به تغییر در جبهه مخالف با کارکرد گرایی و تفکر غالب بر اندیشه فونکسیونیالیستی میباشد. د رجواب رفیق بیژن از  تعریف بزهکاری اجتماعی و اسیبهای اجتماعی، دیدگاه  واقعی کارکردگرایان ستایش وضع موجود میباشد و تغییرات را عامل بی نظمی میدانند. در بسیاری جوامع انچه مورد قبول اکثریت جامعه بوده اما در تضاد با اصول انسانی میباشد گرچه از نظر محافظه کاران کارکردگرا این سیستم  نظم تلقی میشود، اما از نظر مارکسیستها بی نظمی به حساب می اید. برای نمونه هنگامی که نازیسم در المان توده ای شد علیرغم اینکه اکثریت جامعه المان(در ان دوران )از ایدئولوژی انسان ستیز نازیستی دفاع میکردند ایا نباید تلاشی برای تغییر ان شکل میگرفت؟  یا هنگامی که اکثریت جامعه ایران به نظام جمهوری اسلامی اری گفتند و به طرفداری از نظام برخواستند ایا تلاش برای تغییر نظام به هر قیمتی نباید صورت میگرفت؟ میخواهم به این اشاره کنم که هر چیزی که مورد قبول اکثریت جامعه باشد متضمن یک ایده انسانی برای انسانهای ان جامعه نمیباشد، بنابراین در شرایطی که یک ایدئولوژی مانند اسلام اگرچه طرفداران زیادی در اقصی نقاط دنیا به خود جذب کرده است، مستلزما انسانی نبوده و مبارزه در جهت تغییر ان بر هر انسان ازادیخواه و کمونیست ضروری و حیاتیست، اما تفکررفیق بیژن به دلیل پیروی از پوپولیسم، خلاف این واقعیت را به ما نشان میدهد.

برخلاف نظریات محافظه کارانه از منظر جامعه شناسی مارکسیستی و مارکسیسم تغییر همواره مطلوب بوده و باعث به وجود امدن نظم در جامعه شده است، البته مواردی وجود داشته که در ان تغییر باعث انومی شده است اما این موارد استثنا بوده و علمی نمبیباشد. جامعه شناسی تغییرات اجتماعی به ما میگوید تغییر و نظم دوروی یک سکه هستند که تغییر نظم را به دنبال داشته و برعکس. در جبهه مخالف مارکسیسم و جامعه شناسی مارکسیستی، فونکسوینالیسم به شدت با تغییر در هر زمان و شرایطی مخالف بوده و ان را عامل تمام بی نظمیها و ناهنجایهای اجتماعی ارزیابی کرده و مخرب میداند. که این نظریه خط فکری غالب بر مقاله مذکور را تشکیل میدهد. اگر چه نگارنده بارها تلاش کرده است که اندیشه های محافظه کارانه خود را پنهان نگه دارد و گرایش محافظه کارانه از نوع دورکیمی را نقد نماید اما خود در نهایت دچار دوگانگی در تصمیم گیری و ارائه الترناتیو شده است.

رفیق بیژن درسرتاسر مقاله همواره از دیکتاتوری مذهبی به عنوان عامل اصلی بزهکاریها و معضلات اجتماعی و … نام میبرد و در این مورد تا حدی پیش میرود که نقش نظام سرمایداری را به فراموشی سپرده و تمام ان معضلاتی را که سرمایداری منشا ان است به نادرست به مذهب و دیکتاتوری مذهبی نسبت میدهد. از دیدگاه  کمونیستی  چنین نظریاتی نه تنها کمونیستی نبوده بلکه در جبهه مخالفت با مارکسیسم قرار میگرید. این نگرش برگرفته از یک دیدگاه راست که مبلغین این گرایش فکری، سازمانهای دسته راستی میباشد. لازم به ذکر است که من حاکم بودن دیکتاتوری مذهبی و یک نظام توتالیتر بر ایران را نفی نمیکنم اما دیدگاه من به عنوان یک کمونیست قبل ازانکه جامعه ایران را دیکتاتوری و توتالیتر معرفی نمایم به عنوان یک جامعه ای طبقاتی و سرمایداری  تصویر مینمایم، که در این جامعه صاحبان وسایل تولید به استثمار فاقدان وسایل تولید (که اکثریت جامعه را تشکیل میدهند ) میپردازند.

در نهایت علیرغم انکه موضع گیری مقاله “دیکتاتوری مذهبی و اسیبهای اجتماعی” برگرفته از یک تفکر محافظه کارانه و کارکرد گرایانه است، اما نگارنده ان برای تبرئه خویش و جلوگیری از تداعی شدن با کارکردگرا و محافظه کار و برای انکه دیدگاه راست گرایانه خود را پشت اصطلاحات جامعه شناسانه نهان کرده باشد ناچارا به لزوم انتخاب گزینه انقلابی گری برای برون رفت از وضعیت موجود (انومی) حاکم بر ایران به عنوان الترناتیو تاکید میگزارد، که در جریان ان انقلاب، طبقه کارگر رهبری را به عهده گیرد و نظام سوسیالیستی را مستقر نماید. انچه روشن است این است که نگارنده مقاله به دلیل گیر کردن در تناقضات بنیادین و عدم توانایی برای برون رفت از این تناقضات به لزوم گزینه انقلابی گری انگشت میگزارد و علیرغم معرفی الترناتیو سوسیالیستی برای اینده ایران و دفاع از سوسیالیسم در پایان مقاله، چیزی از ماهیت واقعی مقاله و خط فکری غالب بر ان که محافظه کارانه و راست گرایانه میباشد کم نمیکند، نام بردن از سوسیالیسم و طبقه کارگر نمیتوانند ما را از پی بردن به مضمون واقعی مقاله دور نماید، زیرا برای استقرار سوسیالیسم نیاز به تئوری سوسیالیستی میباشد و نمیتوان سرمایداری را با سرمایداری و نظریات محافظه کارانه از این قبیل نابود کرد. تصور اینکه میتوان از تئوریهای محافظه کارانه نظریات و اندیشه های انقلابی و رادیکال در اورد، تصوری ذهنی و در بهترین حالت پوپولیسم را معرفی مینماید.

بحث پوپولیسم که نظریات نگارنده مقاله میباشد و در مقاله اش گاها به شیوه ای پوپولیستی در پی رسیدن به جامعه سوسیالیستی را در اینده به صورت جداگانه به این میپردازیم و نقدها و نظرات خود را پیرامون ان بیان میکنیم.

اول ماه می، وضعیت طبقه کارگر در سطح جهانی و » انتخابات » پیش رو در ایران

حسن معارفی پور

از دوره ی طبقاتی شدن جامعه تا به امروز همواره تلاش و مبارزه ی طبقات اقشار تحت ستم برای بهبود زندگی خود و تغییر وضع به نفع یک شرایط بهتر وجود داشته و تا به امروز جریان دارد.انچه روشن است که هر کدام از طبقات تحت سلطه از دوره ی برده داری تا به امروز هریک به شکلی استثمار شده اند و سود مبارزه ی انها به جیب طبقاتی دیگری غیر از طبقه ی خودشان ریخته است. برای نمونه مبارزه ی برده ها علیه برده داری در سراسر جهان در جریان بوده است و شناخته شده ترین نماینده ی ان در سراسر جهان اسپارتاکوس بوده است. حتی مارکس معتقد است که اسپارتاکوس کسی است که میتوان او را اولین کمونیست تاریخ نامید. اما این مبارزه نه به نفع برده ها و قدرت گیری انها در دوره ی برده داری، بلکه به عنوان محرکی برای پیشبرد جامعه در راستای یک سیستم اجتماعی دیگر، سیستم فئودالی بود. 

مبارزه ی سرف ها و رعیت ها هم علیه نظام فئودالی باعث قدرت گیری رعایا و تحت سلطه قرار گرفتن فئودال ها و خان ها نشد، بلکه جامعه را به سمت یک جامعه ی مترقی تر پیش برد که بورژوازی نام گرفت. انقلاب صنعتی و گسترش تولید خرد و انتقال از تولید خرد به تولید کلان در کشورهای اروپای غربی و گسترش شهر نشینی و مبادله و غیره جرقه های انقلاب اقتصادی بورژوایی بود و انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 بزرگترین انقلاب اجتماعی و سیاسی ای، بود که فئودالیسم را برای همیشه در این منطقه از اروپا بخصوص در فرانسه به زباله دان تاریخ فرستاد.
بدون شک سر بر اوردن بورژوازی باید با تعرض به مقدسات مذهبی نظام فئودالی هم همراه می شد. در این راستا بود که در همین انقلاب نیروهای افراطی به شدیدترین شکل به مقدسات مذهبی این نظام یعنی کلیسا و پاپ حمله کرده و حتی خود ناپلئون پاپ بزرگترین نماینده ی کلیسای کاتولیک را مورد تمسخر قرار می دهد.
بدون شک بورژوازی لازم بود در ان مقطع یک نقش انقلابی را ایفا کند تا بتواند پاسخگوی ترقی خواهی جامعه باشد. اگر بورژوازی سیر قهقرایی نسبت به فئودالیسم داشت، این انقلاب هیچگاه با این همه اقبال عمومی روبرو نمی شد، اما در این شکی نیست که این انقلاب یکی از عظیم ترین تحولات سیاسی تاریخ بشریت است که تحت تاثیر مناسبات ریشه یی تری به جامعه تحمیل شده بود و تبدیل به یک ضرورت زمان خود شده بود.

با تثبیت بورژوازی در فرانسه از لحاظ سیاسی و اقتصادی، این بار بورژوازی در سالهای 1848 تا 1851 که در کتاب فوق العاده ارزشمند هیجدهم برومر لوئی بناپارت مارکس به روشنی ترسیم شده است، سیر قهقرایی نظام بورژوازی در فرانسه ترسیم شده و این ارتجاع و تسلسل ارتجاعی را به خوبی ترسیم می کند. بنابراین اگر بوروژوازی در سال 1789، نقش انقلابی ایفا می کرد در سال 1848 همین بورژوازی در فرانسه یک نقش کاملن ارتجاعی را ایفا می کند. در کل میخواهم این را بگویم که بورژوازی با تثبیت قدرت خود در اولین سالهای حیات سیاسی خود به ضد منافع اکثریت مردم عظیم جامعه در فرانسه و دیگر کشورهای غربی تبدیل شده و تعرض سیاسی و اقتصادی خود در راستای بازگرداندن ارتجاع را شروع می کند.

بعد از گذشت دو قرن از حیات نظام کاپیتالیستی امروز بیش از هر زمانی ارتجاعی بودن این نظام، ضد ترقی خواهی بودنش، ضد کارگر بودنش و سرکوبگری ان برای کارگران روشن شده است. اگر این مسئله برای کارگران کاملن روشن نیست، حداقل برای ما کمونیست ها کاملن روشن است.

امروزه می بینیم که بورژوازی خود به یک پدیده ی منسوخ تبدیل شده است، بورژوازی خود بزرگترین دشمنان خود را تولید کرده است. به قول مارکس گورکنان نظام سرمایه داری یعنی کارگران، اما چرا تاکنون طبقه ی کارگر نتوانسته است، قدرت سیاسی را به دست بگیرد و بورژوازی را برای همیشه به زباله دان تاریخ بفرستد؟

چرا انقلاب کارگری کمون پاریس و انقلاب کارگری اکتبر به شکست می انجامد و دوباره بورژوازی قدرت را در دست می گیرد و طبقه ی کارگر را از قدرت ساقط می کند؟

چرا کمونیست ها تاکنون در سطح جهانی نتوانسته اند یک الترناتیو قوی در مقابل بورژوازی باشند؟

و دهها چرای دیگر!
برای پاسخ به این سوالات و هزار سوال دیگر از این قبیل لازم است از یک موضع کمونیستی، طبقاتی و روشن به وضعیت طبقه ی کارگر نگاه کرد و توضیح وضعیت طبقه ی کارگر در سطح جهانی می تواند این مسئله را برای ما بیش از هر زمانی روشن کند.

طبقه ی کارگر در سطح جهانی تحت تاثیر مدیا و رسانه ها، زیر فشار تبلیغات زهراگین ضد کمونیستی بورژوازی جهانی، تحت تاثیر فرهنگ رایج در جامعه ی بورژوایی که از کودکستان و مهد کودک گرفته تا دانشگاه ها در سطح عالی را شامل می شود، از این تبلیغات کثیف تاثیر پذیرفته است و کمونیسم را به عنوان الترناتیو انتخاب نکرده است. این یک مسئله ی کاملن روشن و واقعی است که کمونیسم علیرغم اینکه حضور دارد. علیرغم اینکه یک جنبش حی و حاضر اجتماعی است. علیرغم اینکه تلاش می کند قدرت سیاسی را به دست بگیرد، در سراسر جهان در حاشیه ی مبارزات قرار گرفته است.

افق غالب بر دیدگاههای بخش وسیعی از طبقه ی کارگر جهان یک افق راست و ضد کارگری است. کارگران عملن ضد منافع خودشون عمل می کنند و موضع میگیرند. این در سطح وسیع جهانی، منطقه یی و ایران هم یک پدیده ی واقعی و انکار ناپذیر است.

احزاب چپ و کمونیست یا موسوم به چپ و کمونیست در سراسر جهان الترناتیو کمونیستی وضع موجود نیستند. غالبا جناح چپ بورژوازی بوده و از این موضع به کشمکش های اجتماعی برخورد می کنند.

شکست کاپیتالیسم دولتی به مثابه ی شکست یکی از الگوهای اقتصادی و سیاسی بورژوازی ضرورتی گریز ناپذیر بود. اتفاقن این شکست نشان داد که حتی بورژوازی کنترل شده و دولتی هم محکوم به شکست و بحران است، اما چیزی که نباید فراموش کرد این است که اگر بورژوازی محکوم به شکست است. اگر بحران اقتصادی ادواری و ساختاری بخشی از حیات بورژوازی است، اگر بورژوازی یک مرحله ی گذار از تکامل تاریخ بشری است و دیر یا زور باید عبور کند و اگر همه ی این مسائل برای ما کمونیست ها اصول باشد که هست، بدون تشکل، بدون حزب سیاسی کمونیستی روشن، بدون قهر انقلابی، بدون اگاهی انقلابی سوسیالیستی طبقه ی کارگر، بدون عنصر پراتیک انسانی، بدون اعلام جنگ طبقاتی علیه بورزوازی در سطح سراسری کشوری و جهانی تغییر وضع موجود به نفع سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا و کمونیسم غیر ممکن است.

مسئله ی دیگر افتضاحی به نام افتضاح انتخابات در ایران است

این که دولت ابزار سرکوب طبقات مسلط علیه طبقات تحت سلطه است یک امر روشن است. این که دمکراسی دیکتاتوری سیاسی طبقه ی بورژوازی علیه اکثریت جامعه در دوره ی حاضر است، هم امری روشن است و این که انتخابات در چارچوب دالان های بورژوایی کمترین ربطی به منافع اکثریت مردم جامعه و طبقه ی کارگر ندارد از دیگری روشن تر است و روشن تر از ان این است که سرنوشت طبقه ی کارگر با انداختن یک کاغذ به صندوق رای تعیین نمی شود. طبقه ی کارگر با یک مبارزه ی طبقاتی و اعلام جنگ در محیط کار و دست زدن به اعتصاب و در نهایت با جبر اسلحه و قهر انقلابی سرنوشت نهایی خود را با بورژازی تعیین می کند.

در شرایطی که انتخابات در کشورهای دمکراسی بورژوایی به یک پدیده ی مزخرف و لوث تبدیل شده است و اکثریت مردم تمایلی به شرکت در این بازی را ندارند، چگونه انتخابات می تواند در چارچوب جمهوری اسلامی به مثابه ی یکی از سرکوبگرترین دیکتاتوری های تاریخ جهان معنی پیدا کند؟!!

شرکت در این مضحکه ی احمقانه چطور می تواند سرنوشت جامعه را تعیین کند؟! اصلاحات در این چارچوب چطور می تواند مفهوم پیدا کند؟ اگر در مقطعی برای خالی کردن باد بادکنک خشم توده ها ذره یی باد ان را خالی کرده تا انفجار اجتماعی صورت نگیرد، نه به خاطر سر عقل امدن دشمنان ازادی خواهی و کمونیسم، بلکه به خاطر تحت فشار بودن از پایین صورت می گیرد. کسی که به اصلاح پذیری جمهوری اسلامی متوهم است، اگر اگاهانه از این رژیم و ماندگاری ان دفاع نکند که غالبا می کنند، یک احمق است.

رژیم اسلامی از اولین انتخابات سال 1358 ( اری یا نه ) جمهوری اسلامی یا شاهنشاهی؟؟!! تا به امروز یک رژیم کاپیتالیستی با روبنای دیکتاتوری اسلامی بوده و هست. انتخابات در ایران حتی با معیار انتخابات در چارچوب» قانون » های ضد کارگری در اروپا هم قابل مقایسه نیست.
در المان احزاب کمونیست انقلابی، که قهر انقلابی را قبول داشته باشند و به دیکتاتوری پرولتاریا معتقد باشند و خواهان سرنگونی انقلابی دولت باشند، از لحاظ قانونی اجازه ی فعالیت را ندارند. بر اساس قانون اساسی دولت نیمه مذهبی المان!

در ایران هر گونه فعالیت که در راستای منافع جمهوری اسلامی نباشد ممنوع است. ارازل و اوباش وابسته به جمهوری اسلامی در مراسم های حکومتی با لباس بسیج به صورت گله وار مانور می دهند و ساندیس جایزه می گیرند، اما یک اعتراض دانشجویی به سرویس دهی غذایی و بهداشتی و غیره با شدیدترین شکل سرکوب می شود.
بنابراین مضحکه ی پیش رو واقعن از مضحکه هم مضحکه تر است. شرکت در ان خدمت اگاهانه یا نااگاهانه به ماندگاری جمهوری اسلامی است. اینکه یک جریان عقب مانده و مرتجع اعلام می کند من به مردم نمی گویم که شرکت نکنید یا بکنید، دارد گزینه شرکت کنید را جلو مردم قرار می دهد و دارد به ماندگاری وضع موجود خدمت می کند.

مردم ایران نباید در این مضحکه شرکت کنند. کسی که به شرکت مردم امید بسته و استدلالش این است که گویا بعد از شرکت مردم به نتیجه اش اعتراض می کنند و می گوید فعلن باید تا بعد از انتخابات موضع نگرفت، هم دارد به شکلی از اشکال به ماندگاری رژیم خدمت می کند.

از نظر من کمونیست ها و طبقه ی کارگر نباید به بازیچه ی این یا ان جناح یا کشمکش های درون جناحی از بالا تبدیل شوند و انرژی خود را روی کشمکش های درونی داخل جناح ها بکنند. ما باید در هر شرایطی تلاش کنیم که سیاست سازماندهی کارگری را پیش ببریم.
بدون سازمان، بدون تشکیلات، بدون حزب سیاسی کمونیستی کارگری و توده یی هر تحولی به ضرر طبقه ی کارگر است. سرنگونی جمهوری اسلامی در نتیجه ی یک حرکت خودجوش مردمی یا دخالت نظامی غرب!باعث می شود که طبقه ی کارگر دوباره و چند باره به ارتش ذخیره ی دیگر طبقات تبدیل می شود.

مرگ بر جمهوری اسلامی
زنده باد سوسیالیسم
01.05.2013
حسن معارفی پور

کومه له در آستانه ی انشعابی دیگر

über کومه له در آستانه ی انشعابی دیگر

کومه له در آستانه ی انشعابی دیگر

کومه له_ سازمان کردستان حزب کمونیست ایران در حال حاضر دو حزب سیاسی درون یک سازمان است. اینکه رهبری کومه له دو تحلیل کاملا متفاوت از لحاظ استراتژیک از اوضاع سیاسی و همکاری این جریان با احزاب کردستانی دارند، بر هر کسی که سخنرانی های روز کومه له را تعقیب کرده باشد روشن است. هر دو جناح علیرغم تحلیل های کاملا متفاوت بر “کومه له” بودن تاکید دارند. جناح صلاح مازوجی که فراکسیون “حزب کمونیست ایران” را درون رهبری کومه له نمایندگی می کند، اعلام می کند که بنا به دلایل مختلف استراتژیک از شرکت در ائتلاف احزاب قومپرست کورد شرکت نمی کند. صلاح مازوجی اما به شیوه یی پوپولیستی اعلام می کند که دلیل عدم شرکت در این ائتلاف ارتجاعی به خاطر این نیست که بخشی از این نیروها به قرآن و شریعت معتقدند و آن را برنامه ی خود می دانند، بلکه مساله ی عدم همکاری داشتن استراتژی متفاوت در برخورد به جمهوری اسلامی است. این احزاب از نظر صلاح مازوجی سال هاست مردم را به شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی ایران فرا می خوانند و غیره ولی کومه له نه تنها خواهان شرکت در انتخابات نبوده و نیست، بلکه یه چیزی غیر از سرنگونی جمهوری اسلامی رضایت نمی دهد. تا اینجا می توان موضع صلاح مازوجی را قبول کرد، اما ایشان فراموش می کند اعلام کند، که درون کومه له در کنار این گرایشی که صلاح مازوجی از آن صحبت می کند، همیشه گرایشات ناسیونالیستی و کردستانی هم وجود داشته است، که آن را در چارچوب سوسیال دمکراسی و رفورمیسم کردستانی می توان دسته بندی کرد.

گرایشی که صلاح مازوجی نماینده ی آن است، یک پاشنه آشیل جدی دارد و آن وابستگی نظری و سیاسی به یک جریان ضد کارگری و ضد کمونیستی اصلاح طلب اخلالگر به اسم اتحاد سوسیالیستی کارگری است.
اتحاد سوسیالیستی کارگری محصول اصلاحات و دوم خرداد بود و تزهای ارتجاعی آذرین مقدم در تلاش برای تبدیل کردن طبقه ی کارگر ایران به سیاهی لشکر ارتجاع اسلامی بودند.
تا زمانی که صلاح مازوجی رسما علیه این جریان موضع گیری جدی نکند و از این جریان منحط مرتجع و انتی کمونیست فاصله نگیرد، جناح چپ کومه له به نمایندگی صلاح مازوجی نمی تواند از افق ناسیونالیسم چپ فراتر رود و ادعای کمونیست بودن کند.
وضعیت جناح راست و ناسیونالیستی کومه له به نمایندگی ابراهیم علیزاده و حسن رحمان پناه روشن است. آنان رسما خواهان بازگشت به کنگره یک کومه له و تزهای ارتجاعی ناسیونالیستی و شبه مذهبی پوپولیستی هستند، که بخشی از گفتمان راست جامعه ی کردستان است.
ابراهیم علیزاده و رحمان پناه به هر طنابی آویزان می شوند که تشکیلات کردستان را نگه دارند و همکاری خود را با احزاب اسلامی ناسیونالیستی کورد گسترش دهند. این البته اعلام موضع آشکار علیه کمونیسم و حتی ناسیونالیسم چپ و جهش به طرف تبدیل شدن به جریانی از جنس اتحادیه ی میهنی و حزب دمکرات ‌کردستان ایران است.
صلاح مازوجی البته بنا به موقعیتش در کمیته ی اجرایی حزب کمونیست ایران، هر چند من حزب کمونیست ایران را تنها یک جریان فرمال و بروکراتیک می دانم، توانسته است بخش زیادی از تشکیلات خارج کشور و کردستان را با خود همراه کند.
اگر در راس این جریان صلاح مازوجی قرار نگرفته بود و کس دیگری آن را نمایندگی می کرد، دبیرخانه ی کمیته مرکزی کومه له مدت ها بود، با بهانه های مختلف اخلاقی و تشکیلاتی آنان را بیرون انداخته بود، اما چون صلاح مازوجی دبیر کمیته ی اجرایی حزب کمونیست ایران در راس این جریان است، قلع و قمع آن برای جناح راست آسان نیست.
باید در روزهای اتی منتظر جدل انلاین های زیادی بود، که مسیر انشعاب را نشان می دهند.
انشعاب از نظر من در این شرایط می تواند به‌ نفع جناح چپ باشد، اما این جناح به هیج وجه حاضر نیست، دست از این کومه له بردارد و جناح راست هم تنها زمانی یک انشعاب بی دردسر را خواهد پذیرفت، که جناح مازوجی دست از اسم کومه له بکشد.

برخورد های مرده پرستانه و اخلاقی جناح راست کومه له در واکنش به یک پست فیس بوکی از کارو آزادی نشان می دهد، که جناح راست کومه له از لحاظ سیاسی خلع سلاح است و چیزی برای دفاع به جز تهدید و سرزنش کسانی که به جناح اپوزیسیون تعلق دارند، ندارد.
این وضعیت وجهه ی جناح ناسیونالیستی و راست درون کومه له را شدیدا خدشه دار می کند و باعث ریزش نیروهای آنان و پیوستن به جناح مخالف می شود.

با تمام این مسائل باید اعلام کنم که این قطب بندی ها هنوز نتوانسته است به صورت نظری ظاهر شود و تصویر تئوریک به جامعه نمی دهد. همان طور که در مقاله ی قبلی اعلام کردم این هیاهو، هیاهویی برای هیچ است. اگر جناح چپ بخوانید ناسیونالیسم چپ خواهان عبور از هیاهوی برای هیچ است، لازم است از نظر تئوریک خود را تقویت کند و به سوسیالیسم و کمونیسم نزدیکتر شود، وگرنه انشعاب و عدم انشعاب چیزی جز سرخوردگی برای اعضایش به بار نخواهد آورد.
حسن معارفی پور

برخورد دوگانه به یک مسأله ی واحد

 

نگاهی به نقطه نظرات متناقض رفیق بنفشه ی کمالی در زمینه ی نقطه نظرات من در مورد محمد قراگوزلو

رفیق بنفشه ی کمالی در نقدی که مدتی پیش در زمینه ی نظرات محمد قراگوزلو منتشر کرده بود،به یک چیز معترض است و آن برخورد نادرست و دفاع قراگزلو از یک سیستم پوسیده ی بورژوایی و نوعی اقتصاد بسته ی کاپیتالیتسی و ناسیونالیسم هوگو چاوزی است.

راستش من مطلب رفیق بنفشه را چند بار با دفت خواندم اما متأسفانه چیزی گیرم نیامد، اما نفس انتقاد ایشان به این سیستم پوسیده ی ضد کمونیستی جای برای من جای ارج بود.من نفهمیدم که رفیق بنفشه به چه چیز قراگوزلو منتقد است.در مطلب رفیق بنفشه یک سری چیز مبهم و ناروشن سر هم شده بود که نقد روشنی از نظرات قراگوزلو به دست نمی داد.

اما به مطلب اصلی بی می‌گردم یعنی نقد رفیق بنفشه به مطلب من در مورد قراگوزلو.

من در این مطلب اشاره کردم که معیار ارزیابی ما از مواضع امروز نباید بر اساس گذشته ی انسان‌ها باشد . این درست اما در لابه لای سطور ناچاراً برای روشن‌تر شدن بحث و ارزیابی از موقعیت های اجتماعی و سیاسی ای که خواننده و نویسنده در آن قرار دادشته ناچار شدم به مقطعی که قراگوزلو به ادعای خود و بنا بر نوشته‌های خود ایشان از اسلام ملایم از فلسفه ی اسلامی و غیره صحبت کنم و از زاویه ی دفاع از مباحث منصور حکمت یک مقایسه بین نظرات منصور حکمت در دهه ی پنجاه و شصت و مواضع قراگوزلو در آن مقطع انجام دهم. این نه کفر است و نه جعل و نه دروغ و نه توهین.

قراگوزلو بارها اعتراف کرده است که با یک مجموعه از مرتجعین و بنیان گذاران کثیف جمهوری اسلامی ارتباط داشته و نامه ی برادر خمینی جنایتکار را از قم به تهران برده است و در راه زمانی که مامورین ساواک دستگیرش کرده‌اند نامه را قورت داده است و غیره .

در اینجا برای اینکه خواننده ی عزیز ما را به جعل یا سطحی اندیشی محکوم نکند لینک مطلب قراگوزلو را در اینجا می آورم و قضاوت را به خواننده می سپارم.

امکان یابی دفن نئولیبرالیسم(3. عروج و افول سوسیال دمکراسی)

مندرج در سایت‌های مختلف

در همین مطلب است که محمد قراگوزلو زیر فشار منتقدین خود به ارتباطش با بنیان گذارن نظام جمهوری اسلامی اشاره می کند.

اگر رفیق عزیز بنفشه ی کمالی این مطلب را نخوانده است توصیه می‌کنم حتمن مطالعه کنند.

http://processgroup.org/2011/02/01/%D8%A7%D9%85%DA%A9%D8%A7%D9%86-%DB%8C%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D9%85%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D9%86%D8%A6%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85%E0%A5%A9-%D8%B9%D8%B1/

رفیق بنفشه ی کمالی که از موضع یک انسان کمونیست صحبت می‌کند، معتقد است که مواضع گذشته را نباید ملاک قرار داد. ایشان به شیوه ی نادرست و با عصبانیتی ناشی از نقد من به پوپولیسم شاملویستی و نظرات چپ پوپولیست ایران که آرمانش علیرغم هر نیتی که مبلغین آن داشته باشند فراتر از مناسبات کاپیتالیستی موجود نیست، بدون اینکه موضوعیت داشته باشد، به برخورد فیزیکی و آن هم تنها یک ضربه نه ضرب و شتم، به خواهرم که در قبالش احساس مسئولیت می‌کردم اشاره می‌کند و آن را را به رخ ما می کشد. قبل از هر چیز بگویم رفیق جان اولین کسی که به این برخورد اشاره کرد خودم بودم. دوماً من از خودم انتقاد کردم و خود خواهرم علیرغم اینکه از لحاظ سیاسی به هر دلیل با من و دیگر رفقا همسو نشده بود به صورت علنی در فیس بوک نوشت که دلیل اخراج من کوچکترین ربطی به این مساله نداشته و این رهبری کومه له بوده است که به شیوه ی غیر انقلابی و ارتجاعی یک سیلی را بهانه قرار داده است. بعدها دبیر خانه ی کومه له برای جلوگیری از ابرو ریزی خواهرم را بازخواست کرده و از او خواسته که این اطلاعیه را حذف کند این بحث دیگری است.

من چه زمانی که در کومه له بودم و چه زمانی که به صورت یک فراکسیون اعلام نشده در این حزب با دیگر رفقا فعالیت می‌کردم سنت‌ها عقاید و باورها و تمام اصول و پرنسیپ هایی که کومه له بر آن استوار بوده را مورد انتقاد شدید قرار داده و رفیق بنفشه هم کم و بیش این را به خوبی می‌دانست که گرایشی که ما نماینده ی آن بودیم زمین تا آسمان با عشیره گرایی و مرده پرستی و ریش سفید بازی مرسوم در کومه له در تقابل بوده است.

اما دوست عزیز قراگوزلو هیچ‌گاه از خود به صورت علنی  و کنکرت مواضع ارتجاعی گذشته ی خود را نقد نکرده است،اگر گاه و بیگاه به قول خود در ابتدای یا انتهای مقالات به صورت خلاصه چیزی را اشاره کرده است در نهایت اعلام کرده است که نه تنها مواضع گذشته اش اشتباه نبوده است، حتی فراتر از آن می‌گوید که از گذشته پشیمان نیست. این است تفاوت کمونیسم پرولتری و اپورتونیسم سیاسی.

در شرایطی که قراگوزلو اعلام می‌کند پشیمان نیست و در شرایطی که نظرات متفاوت و متناقضی را مطرح کرده است،که از نظر رفیق بنفشه هم این مواضع ضد مارکسیستی است. چه دلیلی دارد رفیق بنفشه بر دفاع از ایشان اصرار ورزد و اعلام کند که نقد من به قراگوزلو کینه توزانه است؟

این یکی به نعل زدن و یکی به میخ زدن ناشی از چیست؟

رفیق بنفشه ی عزیز به طرز عجیبی عصبانی است. من نظرات محمد قراگوزلو را نقد کردم،نظراتی که مورد انتقاد ایشان هم هست، اما این عصبیت ناشی از چیست؟؟! ایشان اعلام کنند که گویا من تاکنون در نقد قراگوزلو چیزی ننوتشه ام اما،در اینجا سه چهار مورد را نقل خواهم کرد تا رفیق بنفشه متوجه باشد که من از همان ابتدا راست روی ها و زیگزاگ زدن‌های قراگوزلو را بر خلاف ایشان گوشزد کرده‌ام و متدلوژی که محمد قراگوزلو در حال حاضر و در دوره ی فعالیتش به عنوان چپ نمایندگی می‌کند را زیر سؤال برده‌ام. در عین حال به عنوان یک کمونیست برخورد نادرست امثال بهمن شفیق و محفلش را نقد کرده ام.

در زیر لینک این مباحث را خواهم اورد»

https://www.facebook.com/#!/hmaarefipoor?fref=ts

http://www.azadi-b.com/J/2012/05/post_319.html این هم جواب برادر شفیق به محمد قراگوزلو. بهمن شفیق از زمره ی دست راستی ترین و چپول ترین و فحاش ترین فعالین چپولی است که تاکنون نمونه ی ایشان حداقل در چپ ایران نادر بوده است هست و خواهد بود
ایش

ان بارها ارادت خود را به رفورمیسم و سندیکالیسم و دست راستی ترین چپ های قهوه داده و در دفاع از دست راستی ترین تفکرات ضد کمونیستی و توده ایستی و لمپنیستی و غیره دست به قلم برده است.
حقتیقتن اگر تمام مباحثی که جناب شفیق در اورده است هم درست باشد، باز هم انسان ها را نمی توان با مواضع سابقشان محاکمه و دادگاهی کرد! چه بسا کسانی مثل حضرت شفیق که سالها در جبهه ی مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری و کنار امثال منصور حکمت فعالیت کرده اند، اما امروز در دفاع از دست راستی ترین نوع رفورمیسم سندیکالیستی و چپ پوسیده ی قهوه خانه های فرانکفورت و سجده بردن برای حزب سوسیال دمکرات المان و غیره فعالیت می کنند و از کوچکترین خدمت به بورژوازی کوتاه نیامده و ی دریغ نفرموده اند، اما کم نیستند کسانی مانند قراگوزلو که از اسلام و رفورمیست به کمونیسم و چپ با هر ضعفی که داشته باشند شیفت کرده اند.
اگر چرخش از راست به چپ و از مذهبی به کمونیست مایه افتخار است در مقابل چرخش از چپ و کمونیسم به راست و سندیکالیسم و ارتجاع بزرگترین سقوط حتی اخلاقی محسوب می شود.
به نظر من بهمن شفیق اسمش به قول کردی له کوله که ی تریشا نیه! راستش فارسیش را نمی تونم ترجمه کنم اما مفهوم ان این است که کسی برای شفیق تره خرد نمی کند.به دلیل اینکه ترجمه ی فارسی ان بی معنی است ولی مطمئنم شفیق به خوبی معنی این جمله ی کوردی را خواهد فهمید و به قول المانی می تواند برای خود اوبرلگن کند.

 

جديدترين مطالب: ایدئولوژی کولاک زاده های وطنی (و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا)

www.azadi-b.com

در فاصله بین انتشار بخش قبلی نوشته حاضر با سو تیتر نیمه پنهان حقیقتتا کنون، استاد قراگوزلو بخش بعدی مقاله خود را به رشته تحریر درآورد. آقای قراگوزلو به شیوه اشراف منشانه همیشگی خویش که بدون نام بردن از منتقد به انتقادات پاسخمی دهد، این بار نیز در مقام پاسخگوئی به بحث من برآمده است.

این هم نمونه ی دیگر

http://www.azadi-b.com/J/2012/05/post_199.html سلسله مقالات محمد قراگوزلو در زمینه مبارزه ی طبقاتی اینجا به پایان رسید. سلسله مقالات دیگر با کنایات دیگر بی شک شروع خواهد شد. دفعه ی قبل اشاره کردم که قراگوزلو شرافتمندانه از راست روی های سابق

خود پشیمان است و ان را به نقد اتشین می کشد هر چند امروز هنوز هم نتوانسته است از چپ سنتی عبور کند و هنوز دیدگاه ها و گرایشات چپ سنتی روی افکارش سنگینی می کند، اما بی شک تحلیلهایش در زمنیه کینزیسم و سوسیال دمکراسی کاملن قابل رجوع است و قابل مطالعه و تعمق است .
در بین چپ ایران و محافل مختلف موسوم به چپ و کمونیسم متاسفانه سنت انتقاد از گذشته و اقرار به راست روی جز کفر و ارتداد محصوب می شود و اگر کسی مچ این دوستان را بگیرد به جای اعتراف به راست روی و نقد گذشته ی خود شروع به فحش ناموسی“!!!!!!!!!! به منتقد کرده و امکان نقد سیاسی را از بین می برند. بسیاری از محافل بد دهن و فحاش و لجن پراکن سابقن اصلاح طلب، پرو حجاریان، دو خردادی، و امروز هم متوهم به شاخه های مختلف جمهوری اسلامی و …. از زمره ی این برادران موسوم به چپ و سوسیالیست و سوسیالیست کارگری و حکمتیست و کمونیست کارگری و غیره هستند. این واقعن جای تاسف و در عین حال شرم اور است.
ضمن خسته نباشید به دوست عزیز اقای قراگوزلو در یک فرصت مناسب تلاش خواهم کرد تمام اشکالات و ضعف های قراگوزلو را به صورت یک مقاله منتشر نمایم و به بررسی خطوط فکری او به عنوان یک فعال چپ بپردازم

من این نوشته ی کوتاه که ماهها پیش در زمینه ی نظرات قراگوزلو نوشته‌ام در فیس بوک زیر مقالات قراگوزلو درج کرده بودم. اینجا این نوشته را آوردم تا رفیق بنفشه بدون مدرک من را به این متهم نکند که گویا تاکنون کوچکترین چیزی در نقد نظرات قراگوزلو ننوشته ام.

رفیق بنفشه یک سری مسائل را روی هم ریخته به طوری که سر رشته ی بحث از دستش در رفته است.

راستش برای یک کمونیست 26 ساله اگر کم دقتی یا بی دقتی اشکال محسوب می شود،برای رفیق مجربی مانند رفیق بنفشه این کم دقتی به مراتب بیشتر اشکال دارد و نه تنها اشکال دارد بلکه یک نقص جدی محسوب می شود.راستش هم رفیق بنفشه هم رفقای دیگر که از زمره ی منفردین چپ هستند علیرغم اینکه انسان‌های شریف بوده و هستند، اما مواضع نادرستی دارند. این رفقای منفرد چپ ممکن است ادعای مارکسیست بودن یا کمونیست بودن هم داشته باشند و ممکن است تلاش کنند از لحاظ سیاسی یک خط رادیکال کمونیستی را نمایندگی کنند اما از لحاظ عملی در جبهه ی دیگری غیر از جبهه ی چپ و کمونیست و کارگر قرار می گیرند. جواب این قضیه را الان خواهم داد. در حقیقت باید بگویم که اساس کار کمونیستی بر فعالیت جمعی و متشکل و سازمان یافته است و فعالیت فردی و محفلی اگر چه با انگیزه‌های انسان دوستانه و کمونیستی صورت بگیرد در بهترین حالت کمکی به پیشبرد امر سوسیالیسم و کمونیسم و مبارزه ی طبقاتی نکرده و نمیکند.

از مارکس و انگلس و لنین تا به امروز ما همواره شاهد بودیم که این سبک از فعالیت علیرغم هر داعیه یی که داشته است سودش به جیب طبقات دیگر غیر کارگر ریخته است.

فعالیت کمونیستی بر مبارزه ی جمعی و کمونیستی و متشکل بر آگاهی طبقاتی تأکید داشته و در تقابل کامل با فعالیت فردی و محفلی بوده. سبک کار فعالیت‌های محفلی و فردی در حقیقت یک سبک کار لیبرالی بوده و هست و کمترین همسویی ایی با مبارزه ی طبقاتی ندارد.

برای همین است که رفقای خوبی مانند رفیق بنفشه در موقع مباحث سیاسی در بین نیروهای چپ همیشه یک موضع خط نگه دار داشته و همواره در تلاش برای برقرار کردن آشتی بین نیروهای سیاسی بوده و هستند و پتانسیل آن‌ها به جای اینکه در خدمت جبهه ی چپ و کمونیسم جامعه باشد، نوعی آشتی را تبلیغ می نماید که اساساً غیر ممکن است.

من به شخصه بارها مواضع رفیق بنفشه را مطالعه کرده و با بسیاری از متون و مقالات ایشان همسویی نداشته ام.

برای نمونه موضع ایشان در زمینه ی برخورد به اختلاف بین بهرام رحمانی با اتحاد سوسیالیستی کارگری و دفاع از یکی از محافل ضد کمونیستی موسوم به اتحاد سوسیالیستی کارگری نشان داد که رفیق بنفشه اتفاقاً از درک مواضع دست راستی این دوستان در برخورد به اصلاحات حکومتی و تلاش برای بسیج نیرو پست سر این یا آن بخش از حاکمیت توسط این محفل ناتوان بوده و این موضع نشان می‌دهد که درک سطحی ایی از مفاهیم مارکسیستی داشته است.

من به شخصه کاری به مواضع سطحی و ژورنالیستی بهرام رحمانی هم ندارم، اما محفل اتحاد سوسیالسیت کارگری یکی از بدنام ترین محافل ضد سوسیالیستی در بین چپ ایران بوده و هست و همواره با خاتمی تداعی می شود.

موضع دوگانه ی رفیق بنفشه در برخورد به کومه له به مثابه ی یک جریان ناسیونالیست رفورمیست و متوهم به ناسیونالیسم کورد هم قابل تعمق است. جای تأسف است که رفیق بنفشه این حزب عشایری و این سازمان عقب‌مانده که از لحاظ سیاسی نماینده ی قشر خرده بورژوای بازاری جامعه ی کردستان است را کمونیست خطاب می کند. حزب کمونیست ایران نه به اقرار من بلکه به اقرار کمیته ی رهبری و برنامه ی این حزب برای حاکمیت مردمی در کردستان یک حزب رفورمیست و ضد کمونیست است.

کارگر کارگر کردن‌های این حزب نه نتیجه ی اعتقاد به مبارزه ی طبقاتی کارگران علیه بورژوازیُ بلکه نتیجه ی فشار یکی دو محفل از فعالین خارج از محیط کار متوهم به سیاست‌های این سازمان است. بنابراین من نمی‌دانم افتخار کومه له به تاریخ و تلاش برای سرپوش گذاشتن بر مباحثی که در یک مقطع مشخص در این حزب در جریان بوده و احترام این حزب به فرهنگ شرقزده ی مرده پرستی و فاتحه خوانی چندین روزه برای آخوند پشمالویی مانند شیخ عزالدین حسینی چه ربطی به مارکسیسم و کمونیسم داشته، که رفیق بنفشه برای، از آن می‌نالد که گویا ،«رفقای » حزب کمونیست ایران مقالات ایشان را بایکوت کرده اند. راستش در مقطع اخراج من و برخورد غیر انقلابی کومه له به پروسه ی تشکیل یک فراکسیون کاملن کمونیستی و مسلح به تئوری‌های مارکس انگلس و لنین رفیق، من هیچ‌گاه از رفیق بنفشه درخواست نکرده بودم که در دفاع از من مقاله بنویسد. هر چند مطلب ایشان یکی به نعل و یکی به میخ بود و علیرغم اینکه بر بخشی از واقعیات انگشت گذاشته بود، اما کل حقیقت را بیان نمی کرد. بعد ها در پروسه ی اخراج های پیاپی و برخوردهای ناسالم به برخی از رفقای ما در تشکیلات کردستان حزب، هیچ موضعی از جانب رفیق بنفشه گرفته نشد. این خود جای سؤال بوده و هست؟؟!!

بلاخره اگر مواضع یک نیروی سیاسی قابل دفاع است باید در هر زمانی قابل دفاع باشد!

زمانی که دروغ‌های پیاپی کومه له و جعل واقعیات از جانب رهبری کومه له به دنبال اخراج تعدادی از رفقا ی مخالف، حباب روی آب شد، کومه له به شدید از مواضع ارتجاعی خود عقب نشینی کرد و سرش را توی لاک خود فرو برد. اما در همین مقطع نه رفیق بنفشه نه دیگر رفقا هیچ گونه واکنشی نشان ندادند.دلیل اینکه چرا به این برخوردهای ارتجاعی کومه له و سرکوب های پلیسی و تلاش برای تسلیم کردن مخالفین حزب کمونیست ایران با ترساندن رفقای جوان از نان و آب بریدن و سیاست و سبک کار مجاهدینی که گویا هر نقد به کومه له به مثابه ی همسویی با جمهوری اسلامی است تعداد کثیری را از اعلام موضع پشیمان کردند و تعدادی را روانه ی خیابان‌های نا امن کردستان عراق کردند.

رفیق بنفشه هم تحت تأثیر این تبلیغات  کثیف و سراپا کذب و برخوردهای ارتجاعی و اخلاقی و اشک تمساح ریختن های کومه له ی اپورتونیست ،قرار گرفته بود همچنین به دلیل اینکه رهبری کومه له و بدنه ی آن ما را به نزدیکی به حزب حکمتیست متهم کرده بود ، و عدم همسویی رفیق بنفشه با مباحث منصور حکمت، از دفاعیات اولیه‌اش عقب نشینی کرد. در صورتی که ما در همان مقطع نزدیکی ای با حزب حکمتیست نداشتیم و مباحث روشنی در نقد تمام جریانات سیاسی و اپوزیسیون موسوم به چپ و کمونیست داشتیم. اما رفیق بنفشه به دلیل الهام گرفتن از مباحث محفل ایرج آذرین – رضا مقدم، ظاهراً به هیچوجه از همسویی ما با بخش وسیعی از نظرات منصور حکمت خشنود نبود و این خود باعث ایجاد فاصله ی سیاسی بین ما شد و خود این مسأله باعث نقد امروز این رفیق و زنده کردن مسائلی مانند برخورد فیزیکی که اصلن به موضوع مورد بحث مربوط نیست ،شده است. اینکه بعدها به یک جریان دیگر نزدیک شدیم این پروسه ی دیگری است که در این مبحث نمی گنجد.

به نظر می‌رسد که نزدیکی به سوسیالیسم کارگری ضد کارگر و محافل مخرب متوهم به اصلاح طلبان باعث شده است که احساسات را جای نقد سیاسی قرار دهد و از موضع انتقام به من برخورد کند.

من به هیچ وجه از رفیق بنفشه دلخور نیستیم اما به ایشان توصیه می کنم، به جای اینکه نقش میانجی‌گری بین سازمان های چپی که غالباً سوسیال دمکرات هستند را ایفا کند و به جای اینکه محمد قراگوزلو را مرکز عالم و مارکس زمانه بداند همچنین،به جای اینکه دیگران را به سطحی نگری و احساساتی برخورد کردن متوهم کند، خود به مثابه ی یک انسان مبارز و کمونیست که ازنظر من قابل احترام بوده و هست، مارکسیسم را مبنا قرار بدهد و از افتادن به دام توهم پوپولیستی جاده صاف کن های اصلاح طلب حکومتی خود را باز دارد.

رفیق بنفشه اشاره می‌کند که “

ایشان ” یعنی من” در ادامه مطلب خویش می نویسد محمد قراگوزلو از چند سال گذشته تفکرات ارتجاعی اسلامی و دفاع از اصلاح طلبان پوسیده ی حکومتی و فلسفه ی اسلامی و حجاریانیسم را کنار گذاشته بود و به ظاهر از موضع دفاع از کمونیسم و تحزب کمونیستی و غیره و غیره صحبت می کرداین نیز تناقضی را با خود حمل می کند که ایشان در سطور بالا دچارش می شود، در جایی از بازگشت محمد قراگوزلو صحبت می کند و در جای دیگر از به ظاهراز موضع دفاع از کمونیسم ووو ایشان، از دفاع غیر واقعی قراگوزلو از کمونیسم اسم می برد. دفاع ظاهری دیگر چه معنی دارد؟ آیا قراگوزلو به راستی از مواضع سابق خویش به زعم حسن معارفی پور باز نگشته است ؟، بلکه فقط ظاهرا این کار را انجام داده است؟ در جای ایشان ازبار غنی و استفاده از مطالب قراگوزلوصحبت می کند وبلا فاصله در پاراگراف بعدی او را پو پو لیست می نامد. این چه نتاقض عجیبی است، هم مارکسیست باشی و هم پو پولیست. این دو که با هم خوانایی ندارند؟!“

در مورد مواضع محمد قراگوزلو باید بگویم که خود رفیق بنفشه همان‌طور که به نقد او نشسته مواضع عجیب غریبی است که رد پای پوپولیسم ،

چپ سنتی، و انواع و اقسام گرایشات دیگر را در بر میگیرد.

محمد قراگوزلو همواره راست و چپ می‌زند، اینکه محمد قراگوزلو در یک جا از مارکس و لنین دفاع می‌کند در جای دیگر به لنین می توپد و می‌گوید من به هیچ وجه با لنین همسو نیستم که آگاهی را می‌شود از خارج طبقه وارد طبقه کرد. در جایی دیگر از مارکسیسم و کمونیسم لنینی در تقابل با منتقدان لنین صحبت می‌کند.

در جایی به نقد رزا لوزامبورگ می‌نشیند، در جایی از دفاع از شاملو به موضع ناسیونالیسم چپ خزیده می شود. این راست و چپ زدن و اینکه گویا قراگوزلو نه در گذشته ی دور بلکه در طی سه چهار سال گذشه بارها رنگ عوض کرده بارها خود را مدیون سنت چریک فدایی و پویان و احمد زاده ی پوپولیست دانسته را باید از خود ایشان پرسید.

این تناقض تنها مربوط به قراگوزلو نیست، این تناقض صحبت‌های من نیست، این تناقض کل چپ ایران است. کومه له هم بخشی از این تناقض است. رهبری کومه له بارها اعلام می‌کند که گویا کاک فواد سوسیالیست بوده ولی در عین حال پوپولیست بود. بلاخره این تناقض را باید شما و قراگوزلو و دیگر چپ غیر کارگری جواب بدهند، نه من.

راستش اگر مواضع رفیق بنفشه را از موضع کمونیسم و مارکسیسم بررسی کنیم علیرغم مسائل درستی که بررسی می‌کند باز در همین چارچوب فوق که اشاره کردم مورد بررسی است.

چپ ایران به جز مقطع خاصی از تاریخ همواره از عقب‌مانده ترین سنت‌های پوپولیستی رنج می برده و همواره جناح چپ ناسیونالیسم ایرانی بوده است. باید به رفیق بنفشه گفت اگر واقعن قراگوزلو از مارکسیسم و کمونیسم دفاع می کرد، ایا می توانست از یک سیستم ارتجاعی کاپیتالیستی مانند ونزوئلا و از یک شخص مرتجع مانند هوگو چاوز دفاع کند؟ بنابراین مقالاتی که از لحاظ آکادمیک و نه الزما موضع طبقاتی غنی و متکی به تعداد متعددی منبع مارکسیستی و غیر مارکسیستی است، ربطی به مواضع سیاسی ندارد.

در این شکی نیست که محمد قراگوزلو انسانی با اگاهی سیاسی بالا و سطح سواد آکادمیک است، اما هیچکدام از موارد نامبرده دلیلی بر ان نمی شود که من از موضع ارتجاعی ایشان در زمینه ی هوگو چاوزیسم و تلاش برای مظلوم نمایی از یک دلقک بسیجی مانند هوگو چاوز دفاع کنم. کاری که رفیق بنفشه هم نکرده است.

رفیق بنفشه ی عزیز همانطور که در مطلب قبل به صورت خلاصه عرض کردم، مهم نیست که انسان چند تا کتاب قطور مطالعه کرده است یا چند تا مقاله و کتاب نوشته است. مهم این است که از نقطه نظر طبقاتی و سیاسی، از موضع طبقاتی در چه جایگاهی ایستاده است و از چه طبقه یی دفاع می کند. از نظر من قراگوزلو همان طور که گفتم مقالات قابل استنادی از لحاظ کار ارزش علمی نوشته است که تعداد زیادی از انان قابل رجوع است اما در نهایت نتیجه گیری ای که می کند او را در موضع دیگری غیر از موضع کمونیسم و طبقه ی کارگر قرار می دهد و اگر کسی این را نبیند یا ببیند و عمدن ان را وارونه جلوه دهد، عملن یک اپورتونیست است. به نظر من رفیق بنفشه این موضع دست راستی قراگوزلو را دیده است و به همین خاطر است در نقد او نوشته است،اما اینکه رفیق بنفشه چه می خواهد و چه الترناتیو دیگری را معرفی می کنند، فعلن معلوم نیست.

رفیق بنفشه کمالی متاثر از فرهنگ اتحاد سوسیالیستی کارگری و کومه له هرکس که، حتی به درست از مواضع منصور حکمت دفاع کند را محکوم می کند و اعلام می کند که نباید از منصور حکمت پیامبر ساخت. در این شکی نیست که من برخلاف قراگوزلو و رفیق بنفشه و بسیاری از نیروهای موسوم به چپ از سنت تقدس چریک و بورژوازی کمپرادور و غیره بیرون نیامده ام، بلکه در مقطعی فعالیت سیاسی را شروع کرده ام که دفاع از این سنت ها و صحبت کردن از انها برای من و دیگر رفقایم نه تنها موضوعیتی نداشت، بلکه انچه برای این چپ پوپولیست مقدس بود برای ما خنده دار بود.

سنتی که مسواک مشترک و حوله ی مشترک را تقدیس می کرد و غیره از نظر ما کوچکترین ارزشی نداشت و بی ربط به مارکسیسم و کمونیسم بود. سنتی که به اموزگاران کمونیسم به مثابه ی پیامبر برخورد می کرد و از مارکسیسم و کمونیسم یک ایدئولوژی خشک و بی روح می ساخت از نظر ما کمترین اعتباری نداشت. ما از نقد این سنت بیرون امدیم، گر چه ما انتی تز این سنت نبودیم بلکه این سنت را به مثابه ی دیگر سنت های ارتجاعی شدیدن نقد می کردیم.

از نظر من در زمینه ی مباحث سیاسی هر نقدی که از موضع کارگر و کمونیسم اغاز نکند و از موضع طبقاتی به جامعه ننگرد و جامعه را جدال دو طبقه ی بورژوا و سرمایه دار نبیند، نه تنها کمونیستی نیست بلکه در تقابل کامل با مارکسیسم و سوسیالیسم است.

در مورد منصور حکمت هم اینگونه فکر می کنم تا انجا که منصور حکمت جامعه را جدال بین طبقات متخاصم اجتماعی بررسی می کند و تا انجا که کشمکش ها را از زاویه منفعت طبقه ی کارگر بررسی می کند برای من قابل دفاع بوده و هست، اما انجا که به بحث مردم و حکومت می رسد به نظر من دیگر به مارکسیسم بی ربط می شود و قابل دفاع برای هیچ کمونیستی نیست.

تنها در یک مقطع سیاسی است که منصور حکمت با درایت مارکسیستی از موضع نقد اقتصاد سیاسی این چپ را به نقد کشیده و مبلغ رادیکال ترین گرایش سیاسی چپ در جامعه مارکسیسم انقلابی و مارکسیسم ارتدکس می شود. محمد قراگوزلو از موضع دفاع از چپ عقب‌مانده به منصور حکمت می توپد و نقش آثار منصور حکمت در این مقطع در زمینه ی اسطوره ی بورژوازی ملی و مترقی را بعد از گذشت سالیان سال زیر سؤال می برد. این یک نقد ارتجاعی است. اگر قراگوزلو در آن مقطع یک نقد روشن‌تری ارائه می‌داد و چپ و پوپولیست آن دوران را از موضع کمونیستی به نقد می کشید، اگر من از آن دفاع نمی‌کردم حتمن در مارکسیست بودنم شکی بود. اما در آن مقطع به اقرار قراگوزلو و بنا به آثار و کتاب‌هایی که نوشته مبلغ نظام جمهوری اسلامی بوده است. از اسلام دفاع کرده است. اگر قراگوزلو در آن مقطع از چپ و کمونیست دفاع می‌کرد یا باید به صف اپوزیسیون تحمیلی ی پیویست یا باید در زندان های رژیم به جمع جانباختگان دهه ی شصت می پیوست. اما قراگوزلو مسلمان بوده است.بنا به دهها نوشته که محفل شفیق هم از خود قراگوزلو نقل کرده‌اند مبلغ فلسفه ی اسلامی بوده است. اینکه کسی روی این نکته انگشت بگذارد چرا باید باعث عصبانیت رفیق بنفشه بشود.

http://www.azadi-b.com/J/2012/05/post_71.html

این مطلب را علیرغم گرفتاری های فراوانی که دارم می نویسم تا رفیق بنفشه احساس نکند که به مطلب ایشان بی توجه بوده ام.

اما در فرصتی دیگر به نقد نقطه نظرات محمد قراگوزلو و ارزیابی از نقطه نظرات متناقض ایشان در همین چند سال گذشته خواهم پرداخت. اما حق بود که به جای بنفشه کمالی محمد قراگوزلو مطلب من را نقد نماید، ان موقع ناچار نبودم هم تناقض مطالب قراگوزلو و هم برخورد دوگانه ی رفیق بنفشه را به صورت یک مطلب و به صورت خلاصه اشاره کنم.

حسن معارفی پور