مارکسیسم: از تئوری تا پراکسیس!
هگل بر این باور است که هستی به صورت بلاواسطه هیچ است و کشف هستی نیازمند روش دیالکتیکی برای یی بردن به ذات هستی است و ذات هستی در نهایت در قالب مفاهیم و زبان قابل بازنمایی است. مارکس این ایدهی هگل را به درستی میگیرد و آن را برای توضیح و بررسی نظام سرمایهداری و کشف ذات استثمارگرانهی این نظام استفاده میکند. بی دلیل نیست که مارکس تا این میزان از نمایندگان اقتصاد عامیانه بیزار بود و در جلد سوم کایپتال به آنان میتازد که اقتصاد عامیانه در واقع هیچ چیزی را توضیح نمیدهد و فقط بداههگویی میکند؛ اگر توضیح مسایل و مفاهیم اینقدر آسان بود، تمام علوم کارایی خود را از دست میدادند. مارکسیسم یک دانش و دستگاه نظری چند بعدی است و علم در مفهوم پوزیتویستی آن که نئوکانتیهای پوزیتیویست انترناسیونال دوم یا ساختارگرایانی همچون آلتوسر برداشت میکردند، یعنی علم جدیدی که با فلسفه تسویهحساب کرده، نیست. مارکسیسم علم است، چون از طریق به کارگیری روش علمی به شکل سیستماتیک در پی کشف واقعیت اجتماعی بر میآید و به مثابهی علم مثل تمام علوم دیگر از خاستگاه طبقاتی یک طبقهی مشخص به بررسی مسایل مختلف اجتماعی، طبقاتی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی میپردازد و منافع یک طبقهی مشخص را دنبال میکند. .