فراتر رفتن از مارکس

بدون اغراق می‌توان گفت تمام کسانی که ادعا دارند از مارکس فراتر رفته‌اند دارند به شکلی لمپن‌مائابانه از خودشان تعریف می‌کنند. وقتی آثار و ترهات این هارت و نگری و حتی آثار متفکرینی همچون مزاروش را می‌خوانی و همه‌ی این پست‌مدرن‌های چپ‌نمای نیچه‌گرا، متوجه می‌شوی که آنان نه تنها از مارکس فراتر نرفته، بلکه اصلا مارکس را کامل نخوانده و اگر هم خوانده نفهمیده و به همین خاطر در بهترین حالت به سوسیالیسم فئودالی، سوسیالیسم خیالی، سوسیالیسم مسیحی، عرفانی و درویش‌گرایی که توسط خود مارکس به شدت نقد شده بر می‌گردند. این مدعیان فراتر رفتن از مارکس از لحاظ منطقی، هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی و غیره راست هستند و از لحاظ احساسی و عاطفی چپ. نتیجه‌گیری سیاسی‌ایی که از آثار این‌ها میتوان بیرون کشید یا پاسیفیسم است، یا سازش با وضع موجود و یا رمانتی‌سیسم. تمام این مسائل زیر نام فرارفتن از مارکس مطرح می‌شود. این واقعا شارلاتانیسم نیست؟ پس چیست؟تنها متفکری که می‌توان ادعا کرد در حوزه‌ی مربوط به زیبایی‌شناسی مارکسیستی و بنا نهادن هستی‌شناسی مارکسیستی از مارکس فراتر رفته است، جٌرج لوکاچ است، اگرچه لوکاچ هرگز ادعای فراتر رفتن از مارکس را نداشت. بی دلیل نیست، که پیتر لودز یکی از شاگردان لوکاچ به لوکاچ به درست عنوان “مارکس زیبایی‌شناس” می‌دهد. مزخرف‌ترین و خنده‌دارترین چیزی که در این میان باهاش برخورد کردم، دادن عنوان مارکس زمانه به منصور حکمت از جانب دراویش وابسته به طیف کمونیسم کارگری است. دادن چنین عنوانی به منصور حکمت به همان اندازه احمقانه است، که فرشید فریدونی خودش به خودش عنوان “دٌکتر” می‌دهد.به قول ولفگانگ فریتز هاوگ این دوستان مدعی فراتر رفتن از مارکس باید هر روز صد بار این جمله‌ی مشهور گوته در فاوست (فقط لمپن‌ها متواضع اند) را پیش خود تکرار کنند، که اینگونه گستاخانه با کمترین دانش در مورد مارکس ادعای فراتر رفتن از مارکس را طرح می‌کنند. من از مارکس بت نمی‌سازم، برخلاف این مذهبیانی که از آنتی‌مارکسیسم ایدئولوژی و مذهب می‌سازند، اما این را می‌دانم که هرگز هیچ محققی در کل تاریخ جهان پیدا نشده، که یک اثر جامع و همه جانبه مثل داس کاپیتال را تولید کرده باشد و تا زمانی که کسی این کار را نکرده است، طرح مساله‌ی فراتررفتن از مارکس چیزی جز یک شیادی و بی‌اخلاقی سیاسی نیست.

“فراتر” رفتن از مارکس!