علیه فراموشی سیاسی
حسن معارفی پور
احزاب و سازمان های فاشیستی، “شخصیت” های بی شخصیت و موج سوار و اراذل و اوباش وسط باز زیادی در این روزها اکتیو شده اند و همه از “انقلاب” دم می زنند. تحت هیچ شرایطی نباید گول گفتمان اولتراپوپولیستی این جریانات را خورد و نباید اجازه داد فاشیسم خود را به مردم به اسم نماینده ی انقلاب قالب کند.
ولفگانگ فریتز هاوگ معتقد است که فاشیسم یک وعده ی زیبایی شناختی مصرفی شبه سوسیالیستی است، که در بسیاری از مواقع رتوریک گفتمانی سوسیالیستی را به نفع خود مصادره می کند. اما اگر ما به شکل دیالکتیکی به بررسی رابطه ی کل و جز و عام و خاص برای رسیدن ماهیت جریانات فاشیستی برویم، آن موقع پی خواهیم برد که هیچ انطباقی و تقارنی بین وعده ی زیبایی شناسی مصرفی ایی که فاشیسم به اسم انقلاب می دهد، با جوهر ضدانقلابی نیروهای فاشیستی نمی بینیم. کتاب علم منطق هگل شاید بهترین اثر کل تاریخ فلسفه باشد که ابزار منطق دیالکتیکی را در اختیار ما قرار می دهد، تا بتوانیم به ماهیت پدیده ها پی ببریم. منطق هگل از سه جز بنیادین تشکیل شده است: وجود، ذات و مفهوم. (اینجا البته من از منطق کبیر صحبت می کنم)
هگل بر این عقیده است که وجود هیچ و پوچ است، مادام که ذات و جوهر آن قابل شناخت نباشد. این را هگل در همان ابتدای منطق می نویسد. در جای دیگر هگل می نویسد که ذات باید پدیدار شود و در نهایت هم در بخش مهفوم به این نتیجه می رسد که ذات تنها در قالب مفاهیم قابل شناخت اند. بدون داشتن مفهوم و دستگاه مفهومی، بدون درک پدیده ها، بدون استفاده از ساختار زبان به عنوان عنصر بنیادین اندیشه برای جدا کردن پدیده ها از هم دیگر و نشان دادن تمایز این یا آن پدیده از هم، هر گونه درک جوهری از واقعیت اجتماعی غیرممکن است.
بنابراین به جای اینکه فورا با شنیدن واژه ی “انقلاب” غش کنیم، لازم است ببینیم که این واژه توسط چه نیرویی استفاده می شود و ماهیت و ذات این نیرو چیست. وقتی به ماهیت این نیرو پی بردیم، آن موقع می توانیم از “هستی” و وجود بلاواسطه ی این جریان فراتر رویم و ذات آن را در قالب مفاهیم درک و تعریف کنیم.
در اینجا لازم است ماهیت چند جریان و افراد اولترا راست و حتی فاشیستی، اپورتونیست و ضدانقلاب که این روزها مثل نقل و نبات از واژه ی انقلاب برای تحولات سیاسی و قیام انقلابی توده ها استفاده می کنند، روشن کنم، تا خواننده متوجه شود با چه شارلاتان ها، اپورتونیست ها و ضدانقلابی های فاشیستی سروکار دارد.
اولین جریانی که اینجا به آن می پردازم “موسسه ی آموزشی توانا” به عنوان یک موسسه ی اولترا راست، ضد انقلابی و طرفدار و مبلغ سرسخت تروریسم جهانی ناتو است. بنیان گذار و سخنگوی این جریان راست افراطی “مریم معمار صادقی” در یک “سخن رانی” کوتاه از “خوبی های جنگ” می گوید و از “مزیت های بمباران صربستان و کوزو توسط ناتو” و بمباران سوریه برای “صلح” صحبت می کند و مردم را به دفاع از جهنم جنگ دعوت می کند. ایشان البته به عنوان یک لابی فاشیست ظاهرا جنگ را تجربه نکرده است که مرگ را برای همسایه طلب می کند. اگر امثال این را زیر بمباران می گذاشتند، تا موجی، زخمی و یا کشته می شد، از این ترهات تروریستی به خورد مردم نمی داد.
البته برای امثال من پدیده کاملا روشن است، که چنین موجودات رذلی از کجا صحبت می کنند و برای گفتن این ابتذال چطور پول پارو می کنند. وقتی فعالیت سیاسی تبدیل به شغل شد، رئال پولیتیک چنین موجودات رذلی را به عنوان “فعال” “سیاسی” بازتولید می کند.
دوستان “چپ” ساده لوح زیادی خزعبلات مبتذل همین “موسسه” ی پرو ناتو، امپریالیستی و فاشیستی را در فضای مجازی لایک و پخش می کنند، چون در گذشته و حال حاضر این مرتجعین راست افراطی از رتوریک گفتمانی چپ و شبه سوسیالیستی بهره می گیرند این در حالی است که همچون پلنگی برای دریدن شکم انقلابیون و تحمیل ضدانقلاب فاشیستی آمده اند و اگر از واژه ی انقلاب و غیره بهره می گیرند برای به قدرت رساندن مرتجع ترین و ضدبشری ترین نیرو یعنی فاشیسم است، نه باور به انقلاب و متحول کردن مناسبات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، بروکراتیک و در هم کوبیدن ساختار دولت بورژوایی و غیره.
مریم معمارصادقی به عنوان بنیان گذار و مدیر موسسه ی ضدبشری و ضدانقلابی توانا تنها یکی از هزاران شارلاتان مرتجع و فاشیستی است که از طریق پوپولیسم عریان فاشیستی برای به شکست کشاندن انقلاب ایران برنامه ریزی می کند و اتفاقا رتوریک گفتمانی انقلابی و حتی سوسیالیستی هم از صفحات اینترنتی وابسته به موسسه ی توانا پخش می کند. بنابراین باید گفت هر گردی گردو نیست.
علینژاد، سمبل بردگی و انقیاد
نمونه ی دومی که باید معرفی کنم، کسی جز مسیح علینژاد نیست. مسیح علینژاد که “کاریر” (فرصت شغلی) سیاسی خود را از پاچه لیسی اصلاح طلبی و دوم خرداد و بغل کردن خاتمی شروع کرد، بعد از رسیدن به خارج کشور برای چند سالی هنوز حجاب اسلامی اش را که امروز به مخالفت با آن برخاسته است، را حتی در مصاحبه های تله ویزیونی با تلویزیون های بورژوایی و نوکر حفظ کرد و بعد از آنکه متوجه شد، دنیای لابی گری نیازمند تغیر در فرم و حتی عبور از به ظاهر از اصلاح طلبان است، مثل خیلی از اصلاح طلبان در اوج بی شرمی بدون انتقاد از گذشته ی خود تغیر ریل داد و “برانداز” شد.
با “برانداز” شدن و دفاع از مواضع راستگراترین و جنگ طلب ترین سیاست مداران و احزاب راست افراطی در اروپا و امریکای شمالی به طویله ی اتاق فکر تروریسم جهانی راه پیدا کرد و به لقمه ی چرب و نرم تر از ارتزاق از طریق اصلاح طلبی دست پیدا کرد. برای مدت زمان طولانی مبلغ ترهاتی به اسم آزادی یواشکی (بخوانید توجیه بردگی آشکار و سفیدشویی فاشیسم اسلامی و رژیم آپارتاید جنسی به جنس نسرین ستوده) شد و بعدها مبارزه ی زنان ایران را تا حد همین آزادی های یواشکی و چهارشنبه های سفید تقلیل داد. تمام پروژه ی مسیح علینژاد که چیزی جز ابتذال رئال پولیتیک در چارچوب سرمایه داری امپریالیستی جهانی و کرنش و پاچه لیسی برای این یا آن فراکسیون بورژوازی نبوده و نیست، و هیچ چیز جز فاشیسم تولید نمی کند.
اگر الان یک نفر مثل مسیح علینژاد که پاچه ی رضا پهلوی و فرح هم را لیسیده و از رژیم جنایتکار و بناپارتیست گذشته، دفاع می کند، در گذشته هم از رژیم فاشیست اسلامی دفاع کرده و الان از فاشیست های جنگ طلبی مثل پمپئو دفاع می کند و تمام این کثافت را به اسم فعالیت سیاسی و “انقلاب” و “دفاع” از “حقوق” “زنان” به خورد مردم می دهد. البته این را بگویم که مسیح علینژاد زن را نه به عنوان یک بعد روانشناختی بلکه به عنوان بعد فیزیولوژیک تعریف می کند و زن(در کٌردی ژن) را مثل بسیاری از “مدافعین” “فمینیسم” روزمره تا حد واژن تقلیل می دهد. وقتی دفاع از تروریسم بین المللی و جنگ طلب ترین جنگ طلبان و سکسیست های ضد زن مثل پمپئو و دفاع از مسئولین نسل کشی نزدیک به پانصد هزار کودک و در مجموع یک میلیون و پانصد هزار نفر بر اساس آمارهای غیر رسمی در عراق توسط خانم علینژاد، “انقلابی” گری به حساب می آید، پس ما باید در مقابل این انقلابی گری پوشالی و فاشیستی بگوییم زنده باد “ضدانقلاب”! رژیم فاشیست اسلامی هم به احزاب انقلابی و کمونیست خط سه و کومه له و دیگر سازمان ها هم می گفت “ضدانقلاب” این در حالی بود که خود این رژیم محصول ضدانقلاب فاشیستی و نماینده ی ضدانقلاب اولتراکنسرواتیو اسلامی بود.
حامد اسماعیلیون، “فعال” “اجتماعی” حسی و حساس!
نفر سوم که می خواهم بهش بپردازم کسی نیست جز حامد اسماعیلیون. حامد اسماعیلیون بر اساس گفته ی خودش سیاسی نیست. او و هوادارانش همانطور که خودش می گوید، یک سری “فعال” اجتماعی” هستند، که نمی دانند چه می خواهند و چه نمی خواهند. “جنبش” “دادخواهی” ایی که این ها راه انداخته اند، بی در و پیکر است و قبل از آنکه به دنبال پایان دادن به فاشیسم اسلامی در ایران باشد و بخواهد سران جمهوری اسلامی را در دادگاه های “خلقی” محاکمه کند، بیشتر به دنبال طرح یک سری مطالبات از جمهوری اسلامی و فشار “افکار” “عمومی” (بخوانید فشار اقتصادی دولت های غربی به مردم ایران به جای فاشیست های وابسته به رژیم در داخل و خارج کشور) است. چون در بغل گوش حامد اسماعیلیون ده ها و صدها مزدور جمهوری اسلامی وجود دارند که دولت کانادایی که اسماعیلیون مدام براش کرنش می کند، که ایران را تحریم کنند، وقتی با پول های میلیاردی دزدیده شده از طبقه ی کارگر ایران وارد کانادا می شود، برایشان فرش قرمز می اندازد. قانون بازار آزاد همین است. هر جنایتی که انجام می دهی و چطور سرمایه هایت را به دست آوردی کوچکترین اهمیتی ندارد، مهم این است که مالیات می دهی و به قوانین بازار و منطق سرمایه وفاداری. بنابراین راهی که حامد اسماعیلیون به عنوان یک “فعال” “اجتماعی” که مسائل خانوادگی او را به میدان سیاست احساسی کشیده است، مسائلی که احساسات را سیاسی و سیاست را برای او عرفانی و احساسی کرده اند، جز تنگ تر کردن طناب گلوی اکثریت مردم ایران چیزی برای توده ها ندارد.
حامد اسماعیلیون که فراخوان تظاهرات در تمام شهرهای اروپا علیه جمهوری اسلامی صادر می کند، همچنان خود را نه فعال “سیاسی”، بلکه فعال اجتماعی می داند. انگار سیاسی بودن از نظر او گذراندن کلاس های مبتذل دانشگاهی در رشته ی علوم سیاسی و یادگیری اسم رئیس جمهورها و پایتخت کشورها و تفاوت “پارلمانتاریسم” و دیکتاتوری و غیره است. حامد اسماعیلیون هم از لحاظ خاستگاه سیاسی، از لحاظ دیدگاه طبقاتی به شکل دیگری در کنار علینژاد و موسسه ی توانا ایستاده است، اگر حتی با این افراد مشکل جدی داشته باشد. حامد اسماعیلیون البته ممکن است به خاطر احساسات عرفانی به دام جریانات شیاد فاشیستی مثل اوباش فاشیست مجاهدین و پروژه نویس و پروژه بگیر افتاده باشد، ولی دفاع او از تحریم مردم ایران دقیقا دفاع از نسل کشی مردمی است که به خاطر همین تحریم ها کمرشان، دست و پا زدن در تورم افسارگسیخته، کاهش نرخ ارز و گسترش بیکاری زیر فقر و بدبختی له شده است و دیگر تاب و توان یک زندگی معمولی هم ندارند. حامد اسماعیلیون ممکن است نداند چه می کند، ولی می کند آنچه که برای طبقه ی کارگر ایران یک نسل کشی تدریجی است. در دوران کوران تحریم ها، در دوران کرونا، در دوران بحران اقتصادی کمرشکن، این نه آقازاده های انگل بلکه کارگران و زحمتکشان شهر و ده بودند که بار این فقر و بدبختی را به دوش می کشیدند. در شرایطی که بخش وسیعی از طبقه ی کارگر ایران و درصد بالایی از جامعه ی ایران دسترسی به یک زندگی معمولی را از دست داده است، آقازاده های انگل، تروریست های سرمایه دار وابسته به سپاه و دیگر نهادهای حکومتی بدون کوچکترین مشکلی با گرین کارت و اقامت کشورهای اروپایی مشغول عشق و حال هستند و هر روز فربه و فربه تر می شوند. بنابراین کسی که از منطق بی شعوری، از منطق امپریالیستی، از رئال پولیتیک بورژوایی، از امپریالیسم غرب غیره پیروی می کند و فشار بر توده های تحت ستم و فقیر مردم را به عنوان گزینه سر میز سیاستمداران غربی قرار می دهد، در یک تبهکاری و نسل کشی تدریجی میلیون ها انسان بی دفاع و کارگر و زحمتکشی که تا مغز استخوان از جمهوری اسلامی بیزارند و برای سرنگونی انقلابی این رژیم هم بخشا به میدان آمده اند، سهیم است. اینجاست که زبان و موضع سیاسی از بمب اتم هم کشنده تر می شود.
من در اینجا تلاش کردم که آنتی نومی ها و تعارضات عقل بورژوایی و تباهی عقلی که “اپوزیسیون” راست و کنسرواتیو، فاشیست و سلطنتی، فرشگردی و مجاهد و تمام نیروهای وفادار به رئال پولیتیک را به صورت خلاصه از طریق بررسی مواضع سه نفر از نمایندگان شارلاتان این جریانات فاشیستی و مخرب نشان دهم. مارکس می گوید که آناتومی انسان کلید درک آناتومی میمون است. این سه تا از گونه های انسانی را نگاه کنید، تا به ماهیت واقعی و ذات اپوزیسیون راست و مدافعین رئال پولیتیک پی ببرید. قبل از اینکه با شنیدن بیانات احساسی و شبه “انقلابی” جریانات و افراد فاشیست روحیه ی عارفانه تان تقویت شود و گریه و زاری کنید، لطف کنید به ماهیت کلی این جریانات و افراد بپردازید و برای هر کدام از آنان مفاهیمی پیدا کنید که بتوانید تفاوتشان را با جریانات انقلابی مشخص کنید. این مطلب کوتاه نقدی به کل اپوزیسیون بورژوایی ایرانی است و این سه نفر فقط نمونه وار برداشته شده اند. در آینده اراذل و اوباش موسوم به مدافع حرم یعنی فاشیست های محور مقاومتی را بررسی می کنم، چون آنان هم از همین منطق فاشیستی و رئال پولیتیک پیروی می کنند و به جای این فراکسیون سرمایه یا دولت سرمایه داری، از فراکسیون دیگر و دولت دیگر دفاع می کنند.
