حسن معارفی پور
برخی معقتدند که روانشناسی علم است، به نظر من روشناسی علم هم نیست. روانشناسی یک بیزینس مانند مذهب است. روانشناسان خود احمق ترین انسان ها هستند. عصب شناسی و گرفتن نوار مغزی از انسان هیچ گونه ربطی به روانشناسی ندارد. روان تا انجا که به عنوان درون ادمی یا روحیات انسان مربوط است کمترین ربطی به عصب شناسی به مثابه ی بخشی از علم پزشکی ندارد، ولی تراپی و داروهای روان درمانی در حد مخدرات کثیف است. هیچ انسان عاقلی بدن سالم خود را به مخدرات هارت وابسته نمی کند، چون بدنی که معتاد شود به مرور نابود می گردد. روانشناسی به انسان می گوید که تو روانی هستی و باید این را قبول کنید. روانشناسان زمانی که برچسپ روانی را به کسی می چسپانند، فرد به مرور زمان قبول کرده و این برچسپ را با خودش حمل می کند و رفتارش را متناسب با این برچسپ اجتماعی تنظیم می کند. تاکنون انسان های سالم زیادی دیده ام که به خاطر مسائل اجتماعی و اقتصادی دچار مشکلات درونی شده اند و بعد از مراجعه به روانپزشک و مصرف دارو و اقامت در تیمارستان ها به کلی کنترل زندگی از دستشان در رفته است و دیوانه شده اند.
روانشناسان می گویند که شما باید به من پول بدهید که من با تو صحبت کنم و گپ بزنم! شما می توانید به جای اینکه پولت را به یک روانشناس میانسال بدهید که ممکن است تیپ مناسبی برای گفتگو با شما نباشد، می توانید با همان پول در بارها و کافه ها دنبال دوست های مناسب گشته و با انها گپ بزنید و حال کنید. سکس بهترین ترابی برای مقابله با افسردگی است. پیدا کردن یک پارتنر مناسب می تواند زندگی شما را متحول کند و هر بار سکس به اندازه ی چهل بار تراپی می تواند روحیه ی شما را تغییر دهد.
تمام مشکلات اقتصادی به صورت اجتماعی بروز پیدا می کند و این مشکلات اجتماعی به شکل بیماری های روانی و غیر روانی خود را نشان می دهد. یک کارگر به مراتب بیشتر در معرض بیماری سرماخوردگی و روانی است تا یک سرمایه دار.
کسی که مشکل شام شب دارد، چگونه می تواند از لحاظ درونی ارام باشد، کسی که از لحاظ درونی ارام نیست، تبعات مشکلات درونی اش به شکل جسمی هم بروز می کند.
نباید به صنعت مزخرف روانپزشکی اعتماد کرد. نباید اجازه داد انسان ها تحمیق شوند. نباید اجازه داد که این بیزیسن بر روی حماقت مردم سرمایه گذاری کند. بهترین داروی مقابله با افسردگی و مشکلات روحیه جذب شدن در جامعه و هم صحبت شدن با دیگران و پیدا کردن دوست مناسب است.
روانشناس به شما می گوید چه مشکلی داری؟! حرف های خود شما را یک جوری دوباره به خرد شما می دهد و بدیهی ترین مسائلی که هر احمقی می داند را به عنوان راهکار بهت معرفی می کند.
من در زندگی سه بار به عنوان مترجم برای دیگران و تلفنی با روانشناس صحبت کردم. انها مسائلی را توضیح می دادند که من صد برابر بهتر از انان ان را می دانستم! اخرش بهش گفتم خانم دکتر عزیز این دوست ما مشکلش سکس است سکس می دانی اگر سکس داشته باشه مشکلش رفع میشه، راهکاری برای او داری؟!
دیگر خفه خون گرفت و گفت برین پیش روانشناس دیگر!!
روانشناسان تلاش می کنند با پیش داوری های احمقانه و غیب گویی “کودکی” درون شما را بیرون کشیده و به شما بگویند که شما در کودکی سرکوب شده ایید! مورد ازار و اذیت قرار گرفته ایید، در نتیجه الان مشکل روانی دارید!!
تحلیل های روانکاوان و روانشناسان بر پایه ی موهومات و تجربیات اتفاقی بنیاد نهاده شده است و تعمیم دادن مسائل شخصی یک یا چند نفر به همان میزان احمقانه است که شرکت در قمار به انتظار برنده شدن!
روانشاسانی که تلاش کرده اند روانشناسی را با مارکسیسم ترکیب کرده و از این طریق به نتایج جدید برسند، در حقیقت دچار نوعی اخلاق گرایی مذهب گونه شده اند.
برای نمونه تحلیل های اریش فروم در کتاب اناتومی ویران سازی در مورد شخصیت استالین و هیتلر بر بلاهت محض بنیاد نهاد شده است و نشان از نوعی اخلاق گرایی صرف است که درکی از جنبش های اجتماعی و شرایط سیاسی، منطقه یی و غیره ندارد و تمام مسائل را در یک چیز خلاصه می کند و ان این است که یک شخص روانی مقصر است.
در میان روانشناسان شاید به ندرت کسی پیدا می شود از اریش فروم واقع بین تر باشد ولی تحلیل های او هم از همان چارچوب تعمیم کل به جز فراتر نمی رود!
فلسفه ی مارکسیسم نه تنها چنین علومی را به رسمیت نمی شناسد، بلکه به ریش روانشناسان هم می خندد