هیجدهم مارس 1871 در تاریخ جنبش کارگری و سوسیالیستی جهان روزی است که به تمام خرافات و توهمات ایدئولوژیک بورژوازی دربارهی جاودانگی نظام سطله و بندگی انسان، سلطهی انسان بر انسان پایان میبخشد و حاکمیت کارگران در پاریس را هرچند برای مدتی کوتاه متحقق میسازد. 18 مارس، سالگرد پیروزی انقلاب کمون پاریس بر دیکتاتوری بناپارتیسم و دولت اقتدارگرا در دوران اوج جنگ آلمان و فرانسه است.
نخستین جرقههای کمون پاریس در دهم ژانویهی 1870 در اعتراض به کشته شدن ویکتور نوار به دست پییر بناپارت، برادرزادهی «ناپلئون سوم»، اعتراضی با تظاهرات دهها هزار نفری (بالغ بر صد هزار نفر) زده میشود. کارگران خشمگین پاریس با سازماندهی این تظاهرات عظیم، گام در مسیری نهادند که سرانجام به انقلاب کمون پاریس در 18 مارس 1871 انجامید. انگلس در مقدمهای که بر «جنگ داخلی در فرانسه» مارکس نوشت علاوه بر اینکه کمون را دیکتاتوری پرولتاریا خواند به نکتهای مهم اشاره کرد و آن «انقلاب» 4 سپتامبر 1870 بود، جایی که جمهوری دگر باره جایگزین سلطنت میشود[1].
انقلاب کمون پاریس همانطور که فلوریان گرام، مورخ مارکسیست مینویسد به انقلاب 1848 بازمیگردد، انقلابی که به خونینترین شکل ممکن به دست ضدانقلاب در هم کوبیده شد، چرا که بورژوازی لیبرال و طبقاتی میانی حاضر نبودند رهبری پرولتاریا را در انقلابهای بورژوایی تاب بیاورند و به همین خاطر است که جمهوری بورژوایی برآمده از انقلاب 1848، به سبک انقلاب 1848 در آلمان خصلتی اقتدارگرایانه داشت[2]. انقلاب 1848 شکستی برای طبقهی کارگر بود، زیرا پرولتاریا نتوانست به مثابهی طبقه از «طبقه در خود» به «طبقه برای خود» تبدیل شود و در نتیجهی این شکست و درندهخویی بورژوازی لیبرال، زمینه برای رشد ایدههای پوپولیستی خلقی و دیکتاتورمائابانهی جریان راست اقتدارگرا فراهم شد. این جریان سرانجام چند سال پس از انقلاب 1848، در دوم دسامبر 1851 به کودتای نظامی-سیاسی بناپارتیستی به رهبری لوئی بناپارت، از اراذل و اوباش پاریس که حزبی به نام «جمعیت 10 سپتامبر» تشکیل داده بود که به «حزب نظم» هم شهرت یافته بود، منجر شد و در نتیجهی این کودتا، جمهوری منحل و سلطنت مطلقه دوباره بازسازی شد. مارکس در هیجدهم برومر، به شیوهای بسیار زیبا و تمسخرآمیز از لویی بناپارات به عنوان کاریکاتوری از ناپلئون که با لباسهای روم باستان در جهان معاصر به دنبال زنده کردن اٌبهتی دروغین است، نام میبرد و شعار کارگران پاریس را که به شکلی آیرونیک و تمسخرآمیز در خیابان طنین میانداخت، نقل میکند: «زنده باد ناپلئون، زنده باد کالباس». در دوران حاکم شدن ضدانقلاب بناپارتیستی، تمام احزاب دمکرات طبقهی کارگر را رها کرده و حول «حزب نظم» گرد آمدند. در نتیجهی این کودتا تصفیههای خونینی صورت گرفت و حزب نظم، با الغای جمهوری بورژوایی حاکمیت خود را حول مسائلی همچون «مالکیت، خانواده، مذهب و نظم» برقرار کرد[3].