حسن معارفی پور
مقدمه
آبان 98 یکی از نقاط عطف حیاتی در تاریخ ایران است. قیام آبان 98 در تاریخ ایران مدرن بینمونه است. در مقالهای که در پیشرو است به زیبایی شناسی قیام آبان ماه و جایگاه نیروهای متفاوت در این قیام، نقش اپوزیسیون و آلترناتیو های مختلف پرداخته میشود. هدف این است که این مباحث را از نو باز تعریف شود. آنچه اهمیت دارد طرح این مساله است که قیام آبان 98 بر بستر یک خیزش و قیام دیگری شکل گرفت. قیامی که در دی ماه سال 1396 خط بطلان بر آلترناتیوهای بورژوایی همچون “اصلاح طلبی دوم خردادی”، “جنبش سبز” و “نرمش قهرمانانه” ی بنفش کشیده بود. قیام آبان 98 اما از این منظر اهمیت دارد که در ابعاد وسیع تری با “ملیتانسی” و “رادیکالیسم” بیشتر و با تعمق بیشتر شعارها و مطالبات کارگران و زحمتکشان و حاشیه نشینان به پیش رفت. قیام آبان اگرچه با خونریزی و کشتار وسیعی خاموش شد، اما زمینه ساز تعمق بیشتر کارگران و زحمتکشان شهری در مبارزات شان شد. اعتراضات و اعتصابات پیاپی کارگری و معلمان، زنان و بازنشستگان در بین سال های 1396تا 1398 به خوبی نشان می دهد که طبقه ی کارگر سیاست “یک گام به پیش, دو گام به پس” را به عنوانی تاکتیکی منطقی و انقلابی برای بازخورد از جایگاه خود و مبارزاتش به کار گرفته بود و تا حدود زیادی این تاکتیک هم جواب داده است.
در بین سال 1396 الی 1398 یعنی در دو سال ما شاهد تحولات سیاسی متفاوتی از قبیل تشدید مبارزات طبقاتی کارگران از یک سو و افزایش نبرد طبقات بورژوا علیه کارگران از سوی دیگر بودیم. بروژواری اسلامی_ ایرانی از طریق تحمیل تورم به کارگران که با بالا رفتن قیمت مسکن و مواد خوراکی خود را در زندگی توده ها نشان میدهد و همچنین کالائی تر کردن حوزه های مختلف زندگی افراد نبرد خود را پیش میربدند. از طرف دیگر “پرولتریا” با رادیکالیزه کردن و تعمیق مبارزات کارگری، جنگ ایدئولوژیک با مدافعین سرمایهداری و “آریستوکراسی” کارگری سعی در انحلال و افشای ساختار های کارگر پرو رژیم و همچنین به پیش بردن خط اصیل کمونیستی در جامعه و در بین کارگران داشت.
جامعه ی ایران در طول یک سال گذشته دچار تغییر و تحولات جدیای شده است. توازن قوا به نفع کارگران و زحمتکشان تغییر کرده است. آبان 1398 هرگز با دی 1396 قابل مقایسه نیست. از یک طرف حاکمیت سیاسی و بورژوازی ایران از لحاظ سیاسی و اقتصادی به بن بست رسیده است و هیچ تمایلی به حل معضلات و مشکلات اقتصادی مردم ندارد. از طرف دیگر از وضعیت بحران اقتصادی و تحریمها به نفع فربه تر شدن و انباشت بیشتر سرمایه در جهت گسترش تروریسم منطقهای بهره میگیرد. قربانیان اصلی تحریمهای اقتصادی؛ ضعیف ترین لایه های طبقهای کارگر بودند و به مرور زمان این تحریم ها به طور کلی به پرولتاریزه شدن جامعه و فقر و بدبختی کمرشکن اکثریت قریب به اتفاق مردم چیزی در حدود نود درصد جمعیت کشور و پرولتاریزه شدن خرده بورژوازی و نابودی اکثریت قریب به اتفاق طبقات میانی، موسوم به “خردهبورژوازی” شد. از خردهبورژوازی در ایران چیزی جز پز دادن و تعریف و تمجید از گذشته باقی نمانده است، همانطور که بحرانهای پیشاکرونا و کرونا در اروپا و همچنین بحران سال 2008 خردهبورژوازی آلمانی را یاد دوران خوش “مارک” و قبل از تشکیل اتحادیهُ اروپا میاندازد، خرده بورژوازی ایرانی هم در حال حاضر به امید بازگشت به دوران بنزین دو تومانی دارد با خاطرات گذشته به ارگاسم روحی می رسد.
زیبایی شناسی مارکسیستی
زیبایی شناسی در اینجا ابزاری برای قضاوت در مورد زشتی و زیبایی، خوبی و بدی، اپورتونیسم و مارکسیسم و نشان دادن ماهیت جوهری پدیده ها از طریق فراتر رفتن از فرم آنان است. خوانش زیبایی شناختی ایی که در چارچوب خوانشی که مارکسیسم عامیانه از زیبایی شناسی یا تقسیم بندی زیبایی شناسی به “ماتریالیستی” یا “ایدئالیستی” نمی گنجد. زیبایی شناسی مارکسیستی که در واقع بر خلاف زیبایی شناسی ماتریالیستی عامیانه تقابل مکانیکی فرم و جوهر، تقدم روح و ماده و جنبه های ابژکتیو یا سوبژکتیو پدیده ها به تنهایی بررسی نمی کند، بلکه تلاش می کند از طریق بررسی رابطه ی جز و کل، عام و خاص امور ویژه را به عنوان یک ویژگی منحصر به فرد زیبایی شناختی شناسایی کند تا آن را برای کسانی که قابل روئیت نیست، قابل روئیت کند. بنابراین برداشت “کانتی” از زیبایی شناسی به مثابه ی یک دادگاه قضایی یا قوه ی صدور حکم برای شناخت پدیده ها به شدت ضروری است. در زیبایی شناسی مارکسیستی می توان رگه های زیبایی شناسی ایده آلیستی کانت را در “نقد قوه ی حکم” پیدا کرد. بهطور مثال در زیبایی شناسی ماتریالیستی “چرنیشفسکی” و زیبایی شناسی “هگل” و همچنین “جٌرج لوکاچ” در کتاب “ویژه گی های منحصر به فرد امر زیبایی شناختی” و هم رگه های اندیشهای یک مارکسیست انقلابی مدافع خط لوگزمبورگ و کٌرش به اسم “پیتر وایس” در کتاب “زیبایی شناسی قیام” و هم تاثیر اثر کم نظیر نویسندهی برجستهی مارکسیست “ولفگانگ فریتز هاوگ” به اسم “نقد زیبایی شناسی کالایی” را میتوان موارد برگرفته از نقد قوه حکم کانت دانست.
در این راستا لازم به ذکر است که برخلاف مارکسیسم مبتذل و عامیانه که از طریق شکل دادن به یک الگوی بی ربط به مارکس و مارکسیسم در مورد “تقدم و تاخر” ، “روح یا ماده” یا الگوی “ایدئالیسم، ماتریالیسم”،”زیربنا و روبنا” “فرم و جوهر”، “وجود و ماهیت” هرگز به پیشی گرفتن یکی بر دیگری صحت ندارد. باید اذعان نمود عناصر سوبژکتیو و ابژکتیو در یک رابطه ی دیالکتیکی با یکدیگر هستند و ما در مارکسیسم و آنچه به اسم “روش ماتریالیسم تاریخی مارکس” میشناسیم، با یک پروسه ی “همزمانی” که برای اولین بار توسط “کٌرش” طرح میشود طرف هستیم. همان چیزی که مارکس و انگلس در کتاب “ایدئولوژی آلمانی” طرح کرده اند: “آگاهی چیزی نیست جز هستی آگاه”.
در چنین وضعیتی مارکس و انگلس تمام مباحثی که مدافعین ماتریالیسم عامیانه فرانسوی مثل “هولباخ” و “لامتری” و “هلوتیوس” و دیگران در مورد “تقدم و تاخر” ، ” فرم و محتوا”، “ماده و ذهن” و غیره طرح کرده بودند، بحث هایی که توسط “لانگه” در آلمان به شکل دیگری ادامه پیدا کرد و مبنایی برای کج فهمی در میان مارکسیسم” داروینستی، ارتجاع کانتیانیستی” و مکانیکی شد و بعدها همین ابتذال ارتجاعی و “ضد دیالکتیکی” که به نوعی “ماتریالیسم مکانیکی” است ؛ به اسم “ماتریالیسم دیالکتیک” مفهومی که نزد مارکس وانگلس هرگز وجود نداشت و برای اولین بار “دوست جوزف دیتزگن” به کار میرود و توسط “پلخانف” تکرار می شود و در میان “مارکسیستهای عامیانه” رواج پیدا می کند و همین خوانش از مارکسیسم که به شدت عامیانه و بی ربط به “ماتریالیسم تاریخی” و “روش دیالکتیکی” است در کنار “رئالیسم سوسیالیستی” به مبتذل ترین شکل ممکن از طریق “استالین” و استالینیسم گسترش داده می شود.
به بیانی دیگر: دیالکتیک چیزی جز روشی برای رابطه ی عام و خاص، جز و کل در یک تولالیتی (کل) نیست. میتوان گفت دیالکتیک: متدی است که حقیقت را یک کل می داند و از طریق بررسی کل، تلاش می کند با بکارگیری یک قاعده ی سوبستانسیالیستی (جوهرگرایانه) پشت پردهی اشکال پدیداری را کشف کند و ماهیت جنبش های اجتماعی، احزاب و جریانات سیاسی، شیوه های تولیدی، ایدئولوژی های مختلف را برخلاف اَشکال پدیداری شان نشان دهد و مردم را یک گام به حقیقت نزدیکتر کند. روش دیالکتیکی یا دیالکتیک جوهرگرایانه (ذات گرا) را هگل با کتاب “منطق” خود بنیان گذاری کرد. روشی که در سراسر کتابهای “کاپیتال” و “گروندریسه” از مارکس به بهترین شکل ممکن برای نشان دادن ماهیت سرمایه داری به کار گرفته شد. خلاصه منطق هگل این است که: “هستی به خودی خود هیچ چیزی جز نیستی نیست” وقتی ما به ذات هستی پی نبرده باشیم ؛ برای پی بردن به ذات هستی لازم است مفاهیمی داشته باشیم که بتوانیم از طریق این مفاهیم ذات هستی را آشکار کنیم. هگل در نهایت می گوید: “هستی باید خودش را در قالب فرم به نمایش بگذارد”.
بررسی تغییر و تحولات سیاسی پساآبان با زیبایی شناسی مارکسیستی
فارغ از اینکه کشته شدن بیش از 1500 نفر انسانِ انقلابی، کارگر و زحمتکش شهری همچون استخوان لایه زخم انقلابیون واقعی را همچنان میآزارد. لازم است که اشاره شود در تفکر آریستوکراتِ کارگرستیز که متاثر از ایدئولوژی بورژوازی است این انسان ها چیزی جز یک سری اعداد ارقام نیستند. بعد از کشت و کشتار وسیع آبان ماه، ما شاهد فاجعه ی هواپیمای اوکراینی با شلیک سپاه پاسداران هستیم. کسانی که در مقابل کشته شدن بیش از 1500 نفر انسان کارگر و زحمتکش حاشیه نشین سکوت کرده بودند، به یک باره مدافع حقوق بشر و دادخواه شدند. قضیه بر سر چیست؟ آیا مساله دادخواهی شخصی است؟ آیا خون کارگران حاشیه نشینی که با گران شدن یک روزه سیصد درصدی بنزین هر گونه چشم اندازی برای رفت و آمد به سر کار را از دست دادند در نتیجه در سطح وسیعی به شکل خودجوش به میدان آمدهاند، از خون کسانی که در هواپیمای اوکراینی کشته شدند کمرنگ تر بود؟
مساله بر سر ایدئولوژی بورژوایی است که تفکرات ضدبشری “آریستوکراسی” باستانی را همچنان در خود دارد و کارگران را به عنوان انسانِ سوبژکتیو به رسمیت نمیشناسد. حال میخواهد تعداد کشته شدگان هزارپانصد یا صد هزار نفر باشد. برای حامیان اندیشه بورژوازی کارگران تنها اعدادی هستند که به اعداد دیگر مانند سود یا هزینه تولید… شباهت دارند. از آبانماه 1398 تا شهریورماه1401 اگرچه سه سال میگذرد، طبقه کارگر ایران که از عدم سازمان یافتگی در سال 1398 رنج میبرد و این عدم سازمان یابی در زحمتکشان باعث قتل عام 1500 نفری آنان در آبان 1398 شد بصورت خودانگیخته در ایران پساآبان شروع به رادیکال شدن و سازمان یابی غیر حزبی در طول این سه سال شد.
در عین حال همانطور که بالاتر هم به صورت خلاصه اشاره شد، جریانات اخلال گر، پلیسی، آلترناتیوهای حکومتی همچون بسیجی ها، عدالت خواهان فاشیست، اراذل و اوباش سپاهی و لمپنهای وابسته به خانه ی کارگر و شورای اسلامی کار، بخشها و لایههایی از آریستوکراسی کارگری و در کل مدافعین سرمایه داری فاشیستی ایران، افرادی مثل “رضارخشان” ها تلاش کرده اند با تمام قدرت در کنار فاشیستها بهایستند و علیه کارگران دست به افشاگری و کثافت کاری بزنند. همان کاری که اراذل و اوباش وابسته به محفل “مهدی کوهستانی” برای “سولیداریتی سنتر” انجام می داد را رضا رخشان ها و دیگر اوباش سپاهی “محور مقاومتی” برای فاشیست های اسلامی انجام می دهند. هر جا یک گروه و تشکیلاتی بخواهد به خود سر و سامانی بدهد، رژیم ده ها اخلالگر فاشیست و مزدور را سازمان می دهند که جلو آن را بگیرد. امر اخلالگری و انحلالطلبی، فرصتسوزی و کثافتکاری به اوباش درون تشکلات کارگری مانند هفت تپه محدود نمی شد و در جنبش معلمان هم اتفاقات مشابه میافتاد.
یک سری انگل مخرب؛ مانند سلبریتیهای خود روشنفکر پندار چکمه لیس اصلاح طلبان حکومتی و مجموعهای از سوسیال دمکرات های خائنِ طرفدار “کنش ارتباطی متقابل” یا مدافعین “مبارزات صنفی”در کل مجموعهی “چپ” فرانکفورتی همچنین عاشقان “نقد فرهنگی” و “مکتب انتقادی” که در کل بمثابه یک پوزیسیون به ظاهر اپوزیسیون با فرم اصلاح طلبیای که به یک جنازه ی متعفن تبدیل شده بود. توسط انسان هایی انقلابی که به شکل رادیکال در دی ماه و آبان ماه به میدان آمده بودند به یکباره به زبالهدان تاریخ فرستاده شدند.
همین دی ماه و آبان ماه بود که اصلاح طلبان چکمه لیس فاشیسم را ناچار کرد یک بار برای همیشه از اصلاح طلب دو آتشه به یکباره به “برانداز” تبدیل شوند. چون مطالبهی کارگران حاشیه نشین و فقیرترین بخش پرولتاریا نه اصلاح فاشیسم اسلامی بلکه پایان دادن به آن بود. که تبلور این خواسته در شعار همگانی “اصلاح طلب اصول گرا ،دیگر تمومه ماجرا” به منحصه ظهور گذاشته شد. این مطالبهی انقلابی که از اعماق جامعهی در حال جوش و خروش و از دل مبارزات طبقاتی بر میخواست، چنان رعشهی به جان اصلاحطلبان حکومت وارد کرد که همگانشان را به براندازان دروغین نظام تبدیل کرد.
در شرایطی که “سوسیال دمکراسی” ضد انقلابی و “طرفدار دوم خرداد” و “جنبش سبز” و “جیغ بنفش” همراه با فاشیسم که برای کشته شدگان فاجعه ی شلیک به هواپیمای مسافربری اکراین اشک میریخت و شمع روشن میکرد ولی کوچکترین سمپاتیای به حاشیه نشینان کشته شده در آبان 98 که تقریبا ده برابر کشته شدگان هواپیمای اوکراینی بود، نشان نمیداد، باید به “دفاعیات” اش از “حقوقبشر” و اشک تمساح ریختناش برای “انسان” شک کرد. یکی از عللی که برای بیتفاوتی خردهبورژوازی اصلاحطلب و سبزهای قدیمی و مشاورین فاشیسم حکوتی یعنی سوسیالدمکراتهای میهنی نسبت به پرولتاریای حاشیه نشینی که در آبان به میدان آمد و خونشان جاری شد میتوان شمرد، عدم همذات پنداری با این طبقه است. طبقهای که بدون حضور او هیچ انقلابی و هیچ تغیری به سرانجام نخواهد رسید. خردهبورژوازی که با بحران کرونا تقریبا خود به شدت پرولتاریزه شده است و از او چیزی جز پز خردهبورژوا بودن و لایف استایل خردهبورژوایی باقی نمانده است، و با کسانی که در هواپیما بودند همذات پنداری می کند اما با محذوفین و ستمکشان هیچ قرابتی را احساس نمیکند.
اگر تاریخ مبارزات کارگری و کمونیستی را بررسی کنیم و تاریخ نویسی بورژوایی را با تاریخ نویسی ماتریالیستی مقایسه کنیم، خواهیم دید که؛ هزاران کارگری که در قیام های انقلابی و کارگری با خونشان مسیر رهایی بشر را همواره کرده اند. اما تقریبا به طور کامل گمنام باقی مانده اند و کسی نه اسمی و نه سنگی قبری از آنان نمی شناسد. ولی یک “انلکچوال” دو قَرانیِ مدافع فاشیسم می تواند قرن ها در ذهن توده ها حکاکی شود و به “قهرمان ملی” و تاریخی تبدیل شود. آنکس که خون کارگران، خون کمونیست ها و انسان ها انقلابی برایش کمترین اهمیتی ندارد و در مقابل قتل عام های وسیع این کارگران و کمونیستها خفه خون می گیرد و کوچکترین سمپاتیای نشان نمی دهد، ولی با کشته شدن انسانهایی که در ایدئولوژی “شئی وارهگی” او ،به خاطر کار و تحصیل قربانیان در خارج کشور، او را تبدیل به “فعال” بیست و چهار ساعتهی “دادخواهی” و “حقوقبشر” میکند. این “آپارتاید” در اندوهگین شدن و دست به واکنش زدن نشان از دودوزه بازی و رذالت اینگونه افراد دارد.
کمونیست ها بر اساس متدولوژی مارکسیستی به مفهوم کلی و عام به اسم “انسان” “خلق” “ملت” بدون پرداختن به جایگاه طبقاتی و منافع طبقاتی افراد پایبند نیستند و به همین خاطر هم کوچکترین “ارزشی” برای “حقوقبشر” بورژوایی قائل نیستند. معتقدند که انسان عام و بشر عام یک فانتزی ایدئولوژیی بورژوایی است، همانطور که “ملت” و “منافع ملی” افسانه و اسطورههایی بیش نیستند، که حاکمان برای سرکوب طبقات کارگر و تحمیل “آگاهی وارونه” به کارگران از آن بهره می گیرند. کمونیستها صدای پرولتاریا و خواهان رهایی انسان از طریق رهایی پرولتاریا و تمامی انسان های حاشیه نشین هستند. که در جهان وارونهی بورژوایی و مناسبات کالایی ؛که “حق” انسان هم کالایی شده است، کسی نمیخواست، و نمیخواهد صدای آنان باشد و برای آنان “دادخواهی” کند.
اگر انگل هایی که خود را جزو طبقه متوسط به حساب میآورند، احساس مشترک طبقاتی و همذات پنداری با “متخصیصن” “تحصیل کرده” ی داخل هواپیمای اوکراین داشتند و دارند ولی اصلا نمی توانند درک کنند که کودک کار گرسنگی می کشد، دلایل فقر و بدبختی را نمیخواهند بفهمند. آنان نمیدانند و نمی خواهند بدانند چرا میلیون ها نفر در ایران امکان و توانایی پرداخت اجاره هایشان را ندارند، این افراد عضو خردهبورژوازی افسانهای هستند و نمی توانند درک کنند که وقتی بعد از یک روز انتظار کشیدن در میدان شهرها به عنوان کارگر ، کسی پیدا نمیشود کارگر را به بردگی بگیرد و به او مزدی پرداخت کند و کارگر ناچار دست خالی به منزل بر می گردد و جلو فرزندان خجالت می کشد که دوباره مزدی دستگیرش نشده است. اگر کسی نمی تواند درک کند که تحریم های اقتصادی چه بلایی بر سر طبقهی کارگر آورده است، اگر کسی نمی توانند درک کند که زندگی تحت سلطهی فاشیسمی که درنده خوترین سیاست های نئولیبرالی را اجرا می کند یعنی چه. اگر کسی نمی تواند درک کند که ما در ایران با بیش از هفتاد میلیون نفر انسان زیر خط فقر آنهم بر اساس خط فقری که دولت فاشیستی حاکم تعیین کرده است،داریم. یا این مسائل مشغلهاش نیست و از تحریم بیشتر علیه مردم ایران دفاع میکند. اگر کسی نمی تواند درک کند که زن ستیزی یک امر طبقاتی است و طبقات فوقانی جامعه سبک زندگی کاملا بورژوایی و آریستوکراتیک دارند. اگر کسی نمی تواند درک کند که فرد به عنوان یک شهروند درجه دو در حاکمیت فاشیسم تا چه اندازه مورد تحقیر و حقارت و بی حرمتی قرار میگیرد. اگر کسی هیچ سمپاتیای به کارگران مهاجر افغانستانی نشان نمیدهد، ولی با کشته شدن انسان هایی که یک دهم کشته شدگان آبان ماه 98 بودند، تمام آمال و آرزوهای خود برای تحصیل در غرب و “مدرن” شدن و “مدرن” زندگی کردن را از دست داده میبیند. او نمیتواند در صف انقلابِ پرولتاریا باشد. او نمی تواند هرگز خاستگاه طبقات کارگری و دیدگاه رهاییِ انقلابی او را نمایندگی کند. او شارلاتانی است که می تواند تبدیل به یک سلبریتی شود که با پول و امکانات راحت او را به کار گرفت و ضدبشری ترین سیاست ها را از طریق او و امثال او به پیش برد.
انقلاب 1919 آلمان و دوران پساانقلابیای که در نهایت به شکست کشیده شد. هزاران کارگر توسط “راست افراطی”، “کلاه خود پوشان”، “ارتش آزاد” و فاشیست های اولیهای که اغلب بعدها جنایتکاران و مسئولین نازی در کوره های آدم سوزی و اردوگاه های مرگ و بردگی هیتلری بودند، قتل عام شدند و کمتر کسی آمار دقیقی از میزان کشته شدگان دارد. زیرا این انسانها کارگرانی بودند که کمتر “روشنفکر بورژوایی”، کمتر “روزنامهنگاری”، کمتر “سازمانی/حزبی” به آنان احساس تعلق داشت. هزاران کمونیست توسط بوروژازی تاکنون قتل عام شدهاند، بدون اینکه نام و اثری از آنان در تاریخ نگاری رسمی ثبت شده باشد. اگر هم از آنان بحثی باشد، صرفا به عنوان یک سری عدد تخمینی از آنان اسم برده می شود. مثلا گفته می شود که در قیامی که ارتش سرخ منطقهی “روهر در نوردراین وستفالن” پس از حوادث مربوط به انقلاب 1919 آلمان و انقلابی شدن مناطق مختلف آلمان اتفاق افتاد، بالای هزار سرباز ارتش سرخ کشته شده اند. مورخین کمونیست اسامی بالای 1200 سرباز کمونیست و “آنارشیست انقلابی” را ثبت کردهاند ولی تخمین ها بر آمار بیشتری است، ولی از نقطه نظر ایدئولوژی طبقه ی حاکم این ها صرفا یک سری عدد هستند، چند صد تا کمتر یا بیشتر کوچکترین اهمیتی ندارد.
“طبقهی متوسط” یا بهتر است بگویم اقشار مرفهتر مزدبگیران و کارمندان دولتی در ایران در سطح وسیع در تناقضات اندیشهی بورژوایی غرق است. این طبقه بازتولید کنندهی ایدئولوژی بردگی بورژوایی است. این طبقه که ایدئولوژی بورژوای را به مثابه یک انتزاع پیکریافته در ذهن خود قبول کرده است، به صورت مداوم در حال بازتولید مناسبات بوژوایی از طریق پراکسیس بورژوایی است. بزرگترین اکت سیاسی این ها “نخوردن چربی” و “خواندن روزنامه ی شرق” است. اینها سالهای سال به رژیمی که ده ها هزار زندانی سیاسی چپ و کمونیست و اسلام گرایان مجاهد را بدون محاکمه اعدام و تیرباران کرد، رای دادهاند. امروز هم به صورت ایدئولوژیک از این رژیم فاشیستی دفاع می کنند. الان که افق سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و نابودی فاشیسم اسلامی با شکل گیری قیام انقلابی توده ها به یک امر واقع در جامعه تبدیل شده است، این لایه های انگل وابسته به اصلاحطلبان و در بسیاری از موارد با فاشیسم سلطنتی همسویی پیدا کردهاند و یا جذب گفتمان لیبرالدمکراسیغرب میشوند. یعنی سیاست های اقتصادی و امپریالیستی که اوباش حکومتی در سپاه پاسداران به عنوان بزرگترین انحصار اقتصادی و یک نوع امپریالیسم منطقهای به مراتب افراطیتر از هر الگوی نئولیبرالیستی در جهان به پیش برده و می برند.
فاشیست های حکومتی و قاتلان کارگران بی پناه در دی ماه 96 و آبان ماه 98 و انقلاب جاری ایران، همان کسانی که به صورت مستقیم به کارگران و زحمتکشان انقلابی در ایران شلیک کرده و می کنند باید بدانند که این دوزخیان این سرزمین بردگی دیر یا زود در سطح تودهای مسلح می شوند. آن زمان، زمین برای فاشیست ها چنان تنگ خواهد شد که یکی پس از دیگری خواهند گریخت. قبل از آنکه توسط انقلابیون در دادگاه های انقلابی محاکمه شوند. تمام کارگرانی که در طول تاریخ حیات ننگین فاشیسم اسلامی جان عزیزشان را برای رهایی جمعی انسان تقدیم کردهاند، به ویژه کسانی که در دی ماه و آبان ماه با شعارهای انقلابی “اصلاح طلب، اصول گرا، دیگر تمامه ماجرا” به میدان آمدند و یک بار برای همیشه تمام قداست ایدئولوژی بورژوایی فاشیست اسلامی در ایران را درهم شکستند و هرگونه توهم به اصلاحطلبی و اصلاح نظام به جای در هم کوبیدن آن را به گور سپردند و اصلاحطلبان را به برانداز هرچند با حفظ همان گرایشات ضد انقلابی و ارتجاعی گذشته تبدیل کردند.
“زیبایی شناسی مارکسیستی” به عنوان یک دستگاه قضاوت “اپورتونیسم” و “مارکسیسم”، دستگاه بررسی فلسفه ی هنر، سیستم تئوریک جدا کردن مارکسیسم از اپورتونیسم و فرصت طلبی است. دستگاه فکری تشخیص سلبریتی از روشنفکر ارگانیک و انقلابی حرفهای میباشد. ابزار شناخت مواضع مشعشع خرده بورژوایی از مواضع و دیدگاه های انقلابی و پرولتری محسوب میشود. ابزاری برای قضاوت تاریخ ؛که ماهیت واقعی جنبشها، جریانات، مواضع سیاسی افراد را از طریق بررسی رابطه ی کل و جز، عام و خاص و پیدا کردن امور خاص در عامیت، بشناساند و جایگاه احزاب و نیروهای سیاسی، جایگاه افراد در مبارزه ی طبقاتی را تشخیص دهد و خائنین به طبقه ی کارگر و کمونیسم را به جامعه بشناساند.