مقدمه
نوشتار حاضر شامل متن هایست که بخشهایی از آن پیشتر به صورت پراکنده بحث و در قالب ایدههایی در فضای مجازی از جمله کلابهاوس منتشر شده است. نوشتار زیر اما اهداف متفاوتی را دنبال میکند که خواننده میتواند در پروسۀ خواندن آنها را به صورتی ملموستر دریابد. در مرحلۀ اول تلاش میشود تا جایی که ممکن است ماهیت و دیدگاههای التقاطی و نقاط اشتراک جریانات کنسرواتیو و راست پوپولیستی را که در فرمتهای مختلف پدیدار میشوند، هرچند بهصورتی فشرده، اما از زاوی ۀ دید مارکسیستی مورد نقد و بررسی قرار دهد. هدف اصلی این مطلب اما نشاندادن پدیدهای به اسم “Querfront” است. که اشکال مختلف آن را بهصورتی خلاصه در اینجا مورد واکاوی قرار خواهد گرفت. با وجود اینکه بخشی از نمایندگان این تفکر التقاطی (راست و چپ) در ظاهر میخواهند خود را مخالف طرف مقابل نشان دهند و بهعنوان دشمن علیه دیگری وارد جنگی ایدئولوژیک شوند، اما هستۀ اصلی تفکر جریانات کویرفرونت بر یک منطق استوار است و آن منطق “عقلستیزی” است؛ عقلستیزیای که خود مرحلهای پیشرفتهتر از “عقلانیت ابزاری” است، به همان صورتی که فاشیسم مرحلهای اعلیتر از لیبرالیسم است. عقلستیزی کیفیت متفاوتی از عقلانیت ابزاری تمامیتخواه را جایگزین منطق عقلانیت ابزاری و شیءواره میکند. عقلانیت ابزاری منطقی کاپیتالیستیست که به “عقلایی” کردن مناسبات تولیدی در خدمت منافع سرمایهداری و سرمایهداران در چارچوب نظام کاپیتالیستی تأکید میورزد و به معنی واقعی کلمه شیءوارگی آگاه را نمایندگی میکند و فتیشیسم کالایی را بهعنوان “ترقیخواهی” ارائه میدهد. لیبرالیسم بهعنوان یکی از اشکال شیو ۀ حاکمیت سرمایهداری نمایند ۀ این منطق ابزاریست. عقلستیزی یا ویرانیِ عقل اما صورتی افراطیتر از عقلانیت ابزاری است، صورتی که برای حفظ مناسبات تولید کاپیتالیستی حاضر است هر رقیبی را از میدان به در کند. در فصل اول “اشکال مختلف حاکمیت بورژوایی از گذشته تا امروز؛ لیبرالیسم و فاشیسم” این مسئله را به شکل تاریخی اما مختصر توضیح خواهم داد.
قبل از هر چیز لازم است اشاره شود که نمایندگی مواضع چپ و راست، کنسرواتیو و انقلابی، فاشیستی، سوسیالیستی یا لیبرالی و فاشیستی و مذهبی و سکولار به شکل همزمان پدید ۀ جدیدی نیست و همواره در تاریخ وجود داشته است. مسئلۀ تناقض در اندیشه و رفتار، گفتار و کردار تا حدودی پدیدهای عادیست، چرا که در پی شکلد ۀ به مناسبات اجتماعی متناقض و وارونه به صورت رفتار و اندیشۀ وارونه در انسان است. هدف این نوشتار اما بررسی این پدیده از زاویۀ روانشناسی اجتماعی و روانکاوی نیست، بلکه نگارنده در این مطلب تلاش میکند به یک پدیدهای بپردازد که شاید در فضای زبان فارسی به این شکل بررسی نشده است و آن پدیدهای به اسم کویرفرونت در کنار بررسی اشکال مختلف آن است.
یکی از اهداف اصلی این نوشتار نشاندادن ماهیت ارتجاعی ایدئولوژیست که Querfrot نمایندگی میکند. کویرفرونت نمایندۀ ایدئولوژی مبتنی بر همزمانی راست و چپ اندیشیدن است به تعریف دیگر ترکیب تقاطعی اندیشههای چپ و راست است. این ترکیب میتواند اشکال متفاوتی به خود بگیرد که در اینجا تلاش میشود این اشکال بررسی شوند.
به دنبال پایان “عصر طلایی گوته” و پایان “ماه عسل” انقلابهای بورژوایی در اروپا و گسترش انقلاب در قالب جنگهای ده سالۀ استعمارگرایانه به اسم صدور انقلاب، که با شکست انقلاب 1848 در اروپا وارد “عصر نقرهای” شد. “عصر نقرهای” یا همان بازگشت ارتجاعی به دوران ماقبل انقلاب کبیر فرانسه که در فرانسه منجر به سرکار آمدن بناپارتیسم شد. این دوران یک وضعیت پاردوکسیکال است که خود را در ادبیات به اشکال مختلف بازنمایی میکند. مارکس در کتاب ه¬یجدهم برومر به این دوران میپردازد. انگلس در کتابچۀ “انقلاب و ضد انقلاب در آلمان” تلاش میکند (Lukács 1970, 10ff).
کویرفرونت در اینجا به دو مفهوم اصلی مورد نقد و ارزیابی قرار داده میگیرد. یکبار در مفهوم اولی ۀ خود یعنی همان مفهومی که در جمهوری وایمار توسط “انتلکتوئل”های نازیست برای ادغام اندیشههای سوسیالیستی و فاشیستی به کار برده میشد؛ و یک بار در مفهوم دومی که از ایدئولوژی کویرفرونت که در این مطلب به آن پرداخته می شود، یعنی همان مفهوم “توتالیتاریسم” که “کمونیستها و فاشیستها” و یا فاشیسم و کمونیسم را یکسان میانگارد. اگر تلاش برای همکاری بین فاشیسم و کمونیسم بهعنوان یک ایدئولوژی کویرفرونت حداقل در آلمان منجر به سرکار آمدن فاشیسم ه¬یتلری شد، یکسان خواندن کمونیستها و فاشیستها از جانب سوسیالدمکراتها و نپیوستن سوسیالدمکراسی به جنبش آنتیفاشیستی و شکلدادن به یک “جبههی آهنین” بهجای پیوستن به جنبش آنتی فاشیستیای که توسط حزب کمونیست آلمان هدایت میشد، از جانب حزب سوسیالدمکرات آلمان و همکاری این سوسیالدمکراتها با راستها، محافظهکاران، فاشیستهای ارتش آزاد، کلاه خودپوشان و … علیه کمونیستها و فاشیستها، به همان اندازه عقلستیزانه بود که تلاش فاشیستها برای شکلدادن به یک ناسیونال سوسیالیسم عقلستیزانه و ضد انقلابی. یک بخش دیگر از جریان کویرفرونت جریان موسوم به پستمدرن است، چه جناح کلونیالیستی پستمدرن که مکتب فرانکفورت، که جریانات برآمده از آن بر سر تفسیر دوران پسافاشیستی به دفاع از رژیم آپارتاید اسرائیل پرداختند و جریانات موسوم به آنتی دویچ که با جریان انفانگلیکال در برخورد به اسرائیل موضعی مشابه اتخاذ کردند که هم شامل پستمدرنهای آمریکایی و چه جناح “اورینتالیستی” آن که شامل پساساختارگرایانه فرانسوی و مکاتب پسااستعماری میشود.
طیف دیگری از کویرفرونت ها به دنبال جنگ کوزو بخشاً به شکل افراطیتری به دنبال فاجعۀ یازدۀ سپتامبر شکل گرفتند، اگرچه این جریان که “آنتی دویچ” نام گرفت مشخصا پدیدهای مختص آلمان است و به نوعی بر سر تفسیر آلمان پساآشویتز و دفاع از صهیونیسم به شکلی اخلافی به طرفدار صهیونیسم تبدیل شده است. (Kurz 2003) بعدها در مخالفت با اتحاد دو آلمان بعد از فروپاشی شوروی و پیوستن آلمان شرقی به آلمان غربی وارد مرحله ی دیگری می شود و با جنگ کوزو و عراق رسماً به یک جریان مدافع تروریسم جهانی و امپریالیسم تبدیل می شود (Hanloser 2021) اما این جریان در آمریکا و بعضا در میان اپوزیسیون ایرانی هم نمایندگانی دارد. جریانی که بهظاهر خود را آنتیناسیونالیست میخواند، اما تا مغز استخوان ناسیونالیست و خواهان همبستگی بدون قید و شرط با اسرائیل است. نقد مناسبات کاپیتالیستی را شاخههای صهیونیستی این جریان بهکلی کنار گذاشتهاند تا جایی که ترامپ و نتانیاهو را بهعنوان رهبران خود قبول دارند. جریان آنتیدویچ رسماً یک جریان نئوفاشیستیست که همزمان از رتوریک چپ بهره میبرد و در تظاهرات آنتیفاشیستی در اروپا با پرچم اسرائیل حضور پیدا میکند. حزب کمونیست کارگری ایران از زمانی که منصور حکمت در مصاحبه با صفا حائری اسرائیل را تنها دمکراسی مدرنترین دولت خاورمیانه خواند[1] و کپیبرداریهای منصور حکمت از نویسندگان مارکسیست در مورد مسئلة ناسیونالیسم از جمله کتابهای “اجتماعات خیالی”، بندیکت اندرسون و کتاب “ملل و ناسیونالیسم” اریک هابسباوم منتشر شده است[2]، که خود رسماً به یک جریان راست جدید کویرفرونت تبدیل شد. نمایندۀ اصلی این جریان کویرفرونت در حال حاضر در بین جریانات کمونیسم کارگری فرقۀ “حمید تقوایی” و سازمان اکس مسلم است. آنها مثل آنتیدویچهای ناسیونالیست و پرواسرائیل رسماً از کشتار فلسطینیان دفاع نمیکنند، اما وقتی نمایندگان اکس مسلم با سفیر اسرائیل ملاقات میکنند و در مسئلة فلسطین و اسرائیل جانب اسرائیل را میگیرند، رسماً به جریان نئوفاشیستی راست جدید در اروپا پیوستهاند. این جریان به واسطه ارتباط با اپوزیسیون ایرانی هم نزدیک به سلطنتطلبان حکومتی و جریانات پانایرانیستی است، اگرچه منصور حکمت بهظاهر خود را آنتیناسیونالیسم میدانست، منتها در پراکسیس سیاسی و اجتماعی مربوط به کمونیسم کارگری، ناسیونالیست بودن و پروغرب بودن، این جریان راستگرایی آن را برای همگان روشن کرده است.
طیف دیگری از جریان کویرفرونت که اینجا به آن اشاره میشود، اما بهصورت جداگانه مورد بررسی قرار نمیگیرد، جریان بهاصطلاح آنتی امپریالیست و احزاب و متفکران بازمانده از تفکر جنگ سردیست. یکی از رهبران فکری این جریان در سطح جهانی سمیر امین است. احزاب استالینیست در اروپا و جریانات “محور مقاومتی” در ایران، سایتها و رسانههایی همچون “مجلۀ هفته”، “سایت امید”، “سایت پراکسیس” و افرادی مانند سید مجید حسینی در ایران، امیر خراسانی، مهدی گرایلو و دیگر دوروبریهایشان در داخل کشور و در خارج محافلی سابقاً تودهای و اکثریتی و همچنین افرادی همچون محسن مسرت، مرتضی محیط، بهمن شفیق، پریسا نصرآبادی، علی علیزاده و همچنین افرادی که سابقاً عضو “دانشجویان آزادیخواه و برابریطلب” بودند، هم به شکلی از اشکال نمایندۀ این تفکر کویرفرونت هستند. در یک نوشتار بهصورت جداگانه به این جریان راست جدید و نئوفاشیستی پرداختهام که خود را آنتیامپریالیست قلمداد میکند. آنتیامپریالیسم فیک در واقع چیزی جز ایدئولوژی توطئۀ کویرفرونتی، دفاع شرمگینانه و بخشاً آشکار از فاشیسم اسلامی و توجیه ملیتاریسم امپریالیستی منطقۀ رژیم جمهوری اسلامی نیست. [3]
بخشی از نمایندگان تفکر کویرفرونت و التقاطی، کسانی که متأثر از “دیالکتیک روشنگری” و “تئوری توتالیتاریسم” حامل تفکرات التقاطی با بهرهگیری از فصل اول دیالکتیک روشنگری آدورنو و هورکهایمر و فصل سوم “مبانی حاکمیت مطلق” از هانا آرنت که به “توتالیتاریسم” ترجمه شده است، کمونیستها و فاشیستها و یا کمونیسم و فاشیسم را یکسان میدانند، اگرچه هانا آرنت تا دهۀ پنجاه نگاه موافقی به لیبرالیسم نداشت و این در بخش اول و دوم کتابش کاملاً روشن است، در مقابل آدورنو و هورکهایمر هم در بخش “صنعت فرهنگ” کتاب “دیالکتیک روشنگری” علیه لیبرالیسم که همچون فاشیسم و “سوسیالیسم اردوگاهی” به دنبال مهندسی افکار هستند، موضع میگیرند و ظاهراً این دو سرکوب کمونیستها در آمریکا و تروریزه کردن فعالیت چپ و کمونیستی توسط لیبرالیسم حاکم در تبعید را مدنظر داشتند. در ایران اما از آنجایی که فاشیستها و راستهای افراطی خجول و عوامل دولتی و پلیسی وابسته به نهادهای امنیتی قدرت جرئت ندارند با هویت واقعی خود یعنی هویت فاشیستی به نقد کمونیسم بپردازند، تلاش میکنند از طریق آویزان شدن به لیبرالیسم و “تئوری” “توتالیتاریسم” به کمونیستها حمله میکنند. با توجه به اینکه در شرایط پیشاانقلابی حاکم بر ایران مسئلة تبلیغ اندیشههای کمونیستی و دفاع از حقانیت مارکسیسم در مقابل تفکرات التقاطی و کویرفرونت جایگاه ویژهتری پیدا کرده است، لازم دانستم مباحث پراکندهای که بخشی از آن ها را قبلاً در فضاهای متفاوت مطرح کرده بودم را اینجا به شکل یک نوشتار منسجم بیاورم و بخشی از مباحث را هم مورد بازنگری قرار بدهم.
اگرچه بخشی از این نوشتار به نقد و بررسی نظریات هانا آرنت می پردازد- هانا آرنتی که در نظر آنتیکمونیستهای فاشیست ایرانی لیبرالنما و حتی بخشی از فاشیستهای شرمگین در سطح جهانی یا بهتر است بگوییم که اولتراکنسرواتیوهایی که مرزشان با فاشیسم به تار مویی بسته است جایگاهی ویژه دارد- اما بههیچوجه هدف این نوشتار بررسی کلیت نظریات هانا آرنت و نقد و بررسی جنبههای متفاوت این نظریه نیست، بلکه هدف نشان دادن شباهت این اندیشهها و همسویی آن با بخش زیاد از تفکرات راستقدیم و جدید است. همانطوری که “دیالکتیک روشنگری” آدورنو و هورکهایمر بازتولید اندیشۀ عقلستیزانۀ هایدگری و نرمالیزهکردن دفاع از متفکرین فاشیسم و اعلام دشمنی با سوسیالیسم و مدرنیسم است، به همان اندازه تفکرات هانا آرنت از دهۀ پنجاه به بعد دقیقاً چنین خواستگاهی را دنبال میکند و بیدلیل نیست که آرنت و فرانکفورتیها را “فرزندان فکری هایدگر” میدانند (Wolin 2015).
از آنجایی که هانا آرنت در میان “متفکرین” قرن بیستم، جایگاه ویژهتری نسبت به سایر متفکرین پیدا کرده است، بخشی از این نوشتار به بررسی انتقادی این “متفکر” التقاطیاندیش و همراه با فاشیسم است، ارتباطی که عموما یک ارتباط یکطرفه است. هانا آرنت اگرچه متفکرینی چون هایدگر، کارل شمیت، شپنگلر و سایرین را ستایش میکند، اما آنان در واقعاً نظر موافقی به نظریات او نداشتند. این نوشتار از یک طرف تلاشیست برای مقابله با عقلستیزی و نشاندادن ماهیت ارتجاعی و التقاطی اندیشههای هانا آرنت و تمام کسانی که جهانبینی مشابهای را نمایندگی میکنند، و از طرف دیگر نقد روشنی بر تناقضات عقل بورژوایی و همچنین زدن تیشه به ریشۀ عقلستیزی و فاشیسم است. بدون شک نویسندۀ این سطور در اینجا فرصت پرداختن به تمام جنبههای “تفکر” التقاطی هانا آرنت و شاخههای فکری و افرادی که این جا آورده نقد و بررسی میشوند را ندارد و این ادعا را هم نمیشود داشت که بتوان در یک مقالۀ کوتاه که باهدف دیگری نوشته شده است، به بررسی تمام جنبههای اندیشههای نمایندگان عقلستیزی در آلمان، فرانسه و دیگر کشورها پرداخت. اما از آنجایی که امروز فاشیستها و نازیهای ایرانی زیر نام “مبارزه با توتالیتاریسم، به کمونیسم میتازند و با بهرهگیری از نظریات کوئیرفرونتی کسانی چون هانا آرنت در مورد “توتالیتاریسم” تلاش دارند که کمونیستها را با نازیها مقایسه میکنند، تلاش میشود تا حدودی مواضع مشوش هانا آرنت بهعنوان یکی از جنجالبرانگیزترین و مهمترین متفکرین حوزۀ کویرفرونت را با مراجعه به کتابهای خود و نقدهایی که دیگران به او داشتهاند را برای مخاطب روشن کنم و نشان دهم که این مواضع مشوش تا چه اندازه ارتجاعی و حتی در بسیاری از موارد بر اساس تحلیلهای خود هانا آرنت در سالهای چهل تا پنجاه با فاشیسم منطبق است و یا خود فاشیسم تکامل این ایدههای افراطی لیبرال امپریالیستی است. “دیالکتیک روشنگری” به شکلی از اشکال نمایندۀ نظریۀ “توتالیتاریسم” آرنت است و حتی در مقدمۀ 1969 بر چاپ جدید این کتاب آدورنو و هورکهایمر مفهوم “توتالیتاریسم” را در مورد معضلات و کشمکشهای کشورهای جهان سوم را دوباره مطرح میکند (Horkheimer und Adorno 1988, S. 9).
از آنجایی که مقایسۀ فاشیسم با کمونیسم توسط آکادمیسینهای دست راستی و احزاب راست افراطی -که در واقع خود نمایندۀ فاشیسم هستند و یا بیشترین شباهت را به فاشیستها دارند- تبدیل به یک پدیدۀ عادی در ایران شده است، لازم دانستم در این جا به نقد این جریانات بهظاهر ناهمگون بپردازم. اخیرا هم به جز مباحث شفاهی در فضای مجازی و بهویژه کلابهاوس در این زمینه، به موارد مکتوب زیادی از این تعرض به کمونیسم برخوردهام و در اینجا لازم میدانم که به یکی از این دو مورد اشاره کنم. این دو مورد اینجا از یک جامعۀ آنتیکمونیستی راست جدید ایرانی فاکتور گرفته شدهاند؛ ولی این ایدئولوژی التقاطی راست افراطی یک پدیدۀ رایج در فضای آکادمیک، امنیتی و اجتماعی نهتنها ایران و حتی بیشتر کشورهای دنیا هم هست.
هانا آرنت که به اشتباه بهعنوان تئوریسین “توتالیتاریسم” شناخته میشود، نه اولین کسی است که در این حوزه صحبت کرده است و نه چیز جدیدی را مطرح کرده است. هانا آرنت نمایندۀ نوع خاصی از کویرفرونتیسم است که با کویرفرونتیسم دوران جمهوری وایمار در عین تفاوتها، شباهتهای بنیادین و حتی انطباق زیادی هم دارد. کویرفرونت را میتوان بهعنوان تلاشی برای ادغام تفکرات چپ و به هم پیوندزدن راست و چپ، سوسیالیسم و ناسیونالیسم، مارکسیسم و آنتیمارکسیسم، انقلابیگری و محافظهکاری و غیره قلمداد کرد. “تئوری توتالیتاریسم” هانا آرنت در واقع تلاشی برای نقد “حاکمیت مطلق” و نژادپرستانه لیبرالیسم امپریالیستی بود و این در دو فصل آغازین کتابش به روشنی بیان شده است، اما فصل سوم کتاب که در دوران جنگ سرد و بمباران تبلیغاتی آنتیکمونیستی نوشته شده است، دقیقاً همراستا با ایدئولوژی آنتیکمونیستی رژیمهای سرکوبگری و راسیستی که در سراسر جهان ردپای نسلکشی، تروریسم و به بردگی گرفتن مردم، حمایت از کودتا و رژیم جنج است، همان رژیمهایی که هانا آرنت در فصل اول و دوم کتابش به نقد آن ها می پردازد. در فصل سوم که در آن اتحاد جماهیر شوروی را با فاشیسم هیتلری مقایسه میکند، ظاهراً همان فصلیست که به ابزاری در راستای پروپاگاندای آنتیکمونیستی و توجیه بردهداری لیبرالی میشود. ورژن مبتذلتری از “تئوری” “توتالیتاریسم” هست که “تئوری نعل اسب” خوانده میشود.
تحتتأثیر این کتاب آرنت بالاترین ابتذالها را به اسم “تئوری نعل اسب” برای مبارزه با “افراطیگری چپ” و “راست” نمایندگی میکنند و برای اینکه کمونیسم و جنبش کمونیستی را نقد کنند، فاشیستها و نئونازیهایی که در روز روشن در خیابانهای اروپا انسانهای بیدفاع را میکشند و به گلوله میبندند و خواهان پاکسازی قومی هستند را با کمونیستها و انسانهای انقلابیای که در بالاترین حالت اعتراضی یک سطل زباله را آتش میزنند و شیشه نوشابهای را به سمت پلیس پرت میکنند، یکسان میدانند. نمایندگان این تئوری توطئۀ موسم به تئوری نعل اسب، اگرچه اغلب خود را نمایندۀ “راست میانه” قلمداد میکنند، اما در راسترَوی نهتنها مرزهای فاشیسم را پشت سر گذاشتهاند، بلکه دقیقاً با توجیه ایدئولوژیک جنایت های فاشیستها، فضا را برای فعالیت سیاسی نیروهای فاشیستی فراهم میکنند؛ اگر خود حتی از اعضای این گروههای اولترا فاشیستی و تروریست نباشند.
در این نوشتار تلاش میشود، نظریهای طرح شود که بدون شک نیازمند تعمق و تفکر بسیار بیشتری از مقالۀ حاضر است و آن بررسی اشکال مختلف اندیشۀ التقاطی و پوپولیستی جریانات و متفکرین نمایندۀ ایدئولوژی کویرفرونت است که علیرغم تمایز در فرم، همه از یک خاستگاه طبقاتی و سیاسی مشخص میآیند و تمام این اشکال اندیشه در بسیاری مسائل تاکید یکسانی بر سر حفاظت از مالکیت خصوصی بر ابزار تولید دارند. یکی از این نقاط اشتراک به هم پیونددادن تفکرات چپ و راست است، اشتراک دیگر پایبندی تمام این تفکرات بهظاهر خردهبورژوایی به مناسبات تولید کاپیتالیستی است علیرغم اینکه خود آن را انکار و یا توجیه کنند. از طرف دیگر این گرایشات ممکن است به دشمنی با یکدیگر هم برخیزند، ولی دیدگاه طبقاتی متفاوتی نمایندگی نمیکنند. ممکن است بخشی از آنان طرفدار امپریالیسم غرب باشند، بخشی طرفدار امپریالیسم شرق و جریانات ارتجاعی و فاشیستی موسوم به “آنتی امپریالیست”و”محور مقاومت”، طرفدار “آنتیامپریالیسم” “ناتویی” و “زلنسکی” باشند. برخی از این کویرفرونتهای محلی و منطقهای همچون اوجالان همزمان خود را طرفدار آنارشیسم و اکولوژی بدانند، اما درعینحال از بازگشت به دوران باستانی و زندگی قبیلهای هم دفاع کنند و از پیامبر اسلام و پاتریوتیسم هم دفاع کنند[4]. برخی از این کویرفرونتهای پوپولیست در سطح جهانی همچون جان کلاوده میشیا و ژیژک هم به استالینیسم و “سوسیالیسم اردوگاهی” علاقه دارند و هم بهنوعی اقتدارگرایی افراطی تمایل دارند و با لیبرالیسم و قوانین لیبرالی و استانداردهای دوگانه مشکل دارند، اما بهنوعی اقتدارگرایی راست افراطی را جذاب میدانند.
[1]از آنجایی که مدافعین مختلف منصور حکمت هر کدام به شکلی از اشکال به تفسیر او می پردازند، لازم میدانم برای اینکه این جریان کویرفرونت طرفدار ناتو ما را به دفاع از جریان فاشیستی محور مقاومت محکوم نکنند، نقل قول منصور حکمت را اینجا مستقیم بیاورم. من اگر زمانی ذرهای به مباحث اولیه ی منصور حکمت در مورد مارکسیسم انقلابی داشتم، از ابتدا با تمام فرقه های اولتراراست طرفدار حرم دشمنی داشتم و مقالات متفاوتی در نقد این جریان منحط فاشیستی طرفدار سپاه پاسداران و بیت رهبری نوشتم.
در زیر یک پاگراف از مقالۀ منصور حکمت و لینک این مصاحبه را خواهم آورد:
” صفا حائرى: در مورد جهان صحبت کنيم و از مناطق خودمان در خاورميانه شروع کنيم. بنظر شما روابط با کشورهاى اين مناطق، از جمله اسرائيل، چگونه بايد باشد؟
منصور حکمت: من نظر شخصى خودم را ميگويم که ممکن است نظر سازمانى نباشد. کشورهاى عربى را در نظر بگيريم. بيشتر آنها اگرچه نه همهشان، فاسد، ديکتاتور، غاصب، غيردمکراتيک و مرتجع هستند. مشکل اساسى ما با اسرائيل اين است که کشور بر اساس مذهب بنا شده است و اين عليه سياست ما در امر برابرى همه مردم دنيا صرف نظر از مذهب، جنسيت، قوميت، نژاد و غيره است. چيزى که امروز در مورد اسرائيل صادق نيست. از سوى ديگر ما همچنين اسراييل را به مثابه ملتى که در اينجا به دنيا آمده است در نظر ميگيريم. به لحاظ سياسى، اسراييل مدرنتر، دمکراتيکتر و غربىشدهتر است. اگر زندانهاى مخصوصى دارد، ولى امکان اعتراض و انتقاد هم در آنجا هست. چيزى که فکر نميکنم در زندانهاى ملک حسين و ملک فهد امکان داشته باشد.
ما همچنين به سياست اسراييل در قبال اعراب و ساکنين اوليه اين کشور، که از همه حقوق خود در مورد سرزمينشان و زندگى در کشورى که در آن متولد شدهاند محروم شدهاند، معترضيم. اين به نظر ما غيردمکراتيک، غيربشرى و غيرمتمدنانه است. اما اين خود موضوع بحث ديگرى است که شايد موضوع اصلى سؤال شما نباشد.
صفا حائری: حق با شماست. سؤال من اين است؛ آيا ايران بايد روابط ديپلماتيک با اسرائيل داشته باشد يا نه؟
منصور حکمت: اگر ما در قدرت باشيم، دولت اسراييل را به رسميت ميشناسيم. ما همچنين پروسه صلح را حمايت ميکنيم. ما فعاليتهاى سازمانهايى نظير جهاد اسلامى و حماس را، نه به خاطر اسراييل بلکه به خاطر اصول خودمان، محکوم ميکنيم. ما اما مخلصانه و تماماً از حق مردم فلسطين براى احقاق حقوق برحقشان دفاع ميکنيم. ” (مصاحبه ی صفا حائری با منصور حکمت، ژانویه ی 1999)
http://hekmat.public-archive.net/fa/3220fa.html
[2] کافی است مقدمه ی کتاب ملل و ناسیونالیسم هابسباوم و مقدمه ی کتاب بندیکت اندرسون را با این مصاحبۀ منصور حکمت مقایسه کنید، تا به این نتیجه گیری برسید که این “نظریات” حکمت چیزی جز کپی برداری ناشیانه بدون مراجعه به منابع اصلی نیست.
http://hekmat.public-archive.net/fa/0700fa.html
[3] برای اطلاعات بیشتر به این نوشتار مرجعه کنید.
[4] توجه ی شما را به یک کتابچه از عبداله اوجالان جلب می کنم به زبان کٌردی سورانی زیر نام “ئیسلام و نیشتمان په روه ری” در فارسی اسلام و مهین پرستی جلب می کنم. این نوشته ی اوجالان در رابطه ی بین مساله ی کرد و اسلام در سال 2014 توسط آکادمی علوم اجتماعی اوجالان چاپ شده است و اوجالان آن را در رابطه با کنگره ی اسلامی نوشته است.