سکسیسم به مثابه ی ایدئولوژی طبقه ی حاکم و بازتولید ان در مناسبات اجتماعی سوژه

حسن معارفی پور

در روزهای اخیر یک خانم به اسم مریم حنیفی به یکی از اعضای سابق یا امروزی محفل چپ اسلام پناه منجیق اتهام تجاوز و اذیت و آزار جنسی زده است و در پست های پیاپی در تویتر، جایی که من به ندرت به ان مراجعه می کنم، مساله یی را باز کرده است که ظاهرا مربوط به چند سال پیش است و ان هم مساله ی تجاوز از جانب حمید مافی به اوست.
حمید مافی در جوابیه یی مساله ی تجاوز را انکار کرده اما برای اتهام زدایی از خود تمام مردان عالم را متهم به خشونت کرده است! خوب می توان گفت که تمام انسان ها و حیوانات هم خشونت به کار می برند و خشونت امری مردانه یا زنانه نیست، اگرچه مردان به نسبت زنان به مراتب خشونت بیشتری به کار می گیرند، اما مساله ی این اتهام مریم حنیفی صرفا مساله بر سر خشونت جنسی و خانوادگی نیست، بلکه طرح ادعای تجاوز است. تجاوز یکی از افراطی ترین اشکال خشونت است، اگرچه بیشتر روابط زناشویی سنتی و کالایی هم به شکلی تجاوز است. این البته بحث دیگری است و من بارها بهش پرداخته ام و اینجا قصد پرداختن به رابطه ی خانواده ی سنتی و تجاوز مداوم مردان به زنانشان به خاطر نبود عشق و غیره را ندارم.
مساله ی خشونت علیه زن تاریخی به درازای تاریخ طبقاتی شدن جوامع دارد و این مساله نه توسط سرمایه داری پدید امده است و نه با نابودی این نظام به کلی از بین می رود. سرمایه داری خشونت را سیستماتیزه کرد، همانطور که شیوه ی تولید نظام مند را از طریق تقسیم کار و شیوه ی تولید کالایی خلق کرد. در سرمایه داری زن به مثابه ی یک سوژه ی انسانی به کالایی ارزان برای انجام کارهای ارزان قیمت و پاسخ به نیازهای جنسی مردان تبدیل شد، همان طور که مرد هم تبدیل به کالا شد.
مساله یی که در این مطلب به ان می پردازم تئوریزه کردن یک مساله یی است که ممکن است در بین یک گروه مدعی چپ بودن اتفاق افتاده است. من از صحت یا عدم صحت هیچ کدام از ادعاهای طرفین اطلاع دقیقی ندارم و کارآگاه و یا پلیس و قاضی هم نیستم که بخواهم طرفین را از طریق قهر وادار کنم حقیقت را بگویند. این امر کار پلیس و دادگاه است و از انجایی که من تنها یک فعال سیاسی هستم می توانم از زاویه ی دید خودم به قضیه بپردازم. مساله ی دیگر این است که من نه حمید مافی و نه مریم حنیفی را می شناسم و تاکنون اگر چیزی هم از انان خوانده ام در حد ابتذال ژورنالیستی هم نیست و این نشان می دهد که هر دوی این انسان ها از لحاظ سواد سیاسی در حد یک انسان مبتدی هم نیستند. هیچ دشمنی شخصی هم با این یا ان طرف ندارم، لذا تحلیل این قضیه صرفا تلاشی برای یک پرش تئوریک برای تئوریزه کردن مسائلی است که روزانه در بعد فجیع در اطراف ما اتفاق می افتد و خود را در ابعاد مختلف نشان می دهد است. این تحلیل می تواند به خیلی از ساده اندیشان مدافع فمینیسم عامیانه و مبتذل و یا مارکسیسم عوامانه کمک کند، که با چشمی بازتر به اطراف خود نگاه کنند و همچون ضبط صوت خزعبلاتی که از این و ان شنیده را تکرار نکنند و تا حدودی هم در روابط و مناسبات شخصی خود با جهان اطراف تجدید نظر کنند.
لازم است هم اشاره کنم که من همیشه کل لیوان را می بینم نه نیمه ی پر ان را، به همین خاطر به اظهارات دو طرف و اتهاماتی که در تویتر منتشر کرده اند با دقت توجه کرده ام. من به هیچ وجه به راحتی به سبک ساده لوحان ادعای انسان هایی که با پارتنر یا رفقای سابقشان دچار مشکل می شوند و تلاش می کنند به شیوه یی سادومازوخیستی انتقام بگیرند را مبنای تحلیل خودم قرار نمی دهم، بلکه تحلیل این برخورد ها در بعد انتزاعی و مجرد ان مبنای تحقیق جدی و انسان شناسانه ی من است.
یکی از مسائلی که باعث می شود که بسیاری از این کیس ها علنی نشود، ترس از عواقب آن و انزوای سیاسی و اجتماعی است. این ترس یک ترس واقعی است، اما اگر کسی حس می کند حقش زیر پا گذاشته باید جرات این مساله را هم داشته باشد که برای گرفتن حقش پی هر چیزی را به تن بمالد.
فمینیسم مبتذل و عامیانه، عامل بازتولید سکسیسم علیرغم ادعایش
یکی از مشکلات فمینیسم مبتذل و عامیانه این است که سکسیسم را به مثابه ی یک ایدئولوژی فتیشیستی و مظهر بیگانگی انسان از مناسبات کاملا غریزی و انسانی (سکس، رد و بدل کردن احساسات جنسی و عشقی) تنها مختص مردان می داند. هر کس اعلام کند ایدئولوژی سکسیستی تنها یک ایدئولوژی مردانه است و تنها مردان هستند که سکسیست هستند، در اوج ابتذال خود به سکسیسم گرفتار امده است. سکسیسم محصول ایدئولوژی طبقه ی حاکم است که بازنمود ان در ذهن سوژه های انسانی نقش می بندد و در پراتیک روزمره ی انسان ها تولید و بازتولید می شود. مدافعان این تئوری ارتجاعی که سکسیسم تنها مختص مردان است یا باید اعلام کنند که زنان سوژه ی انسانی نیستند که در ان صورت هم دچار شی وارگی و بیگانگی شده اند و یا اگر قبول می کنند که زنان سوژه های انسانی هستند، پس باید این را قبول کنند که زنان هم به مثابه ی سوژه های انسانی از ایدئولوژی های مسلط و سلطه گر در جامعه تاثیر می پذیرند.
بخشا در طول فعالیت های سیاسی ام با انسان های احمق و کودن در جنبش انتی فاشیستی (البته انتی فاشیسم فیک) با کسانی روبرو شده ام که در “تئوری” و عمل مدافع نظریات مشابهی بوده اند. برای نمونه اعلام می کردند که سیاه پوستان و یا یهودیان نمی توانند نژادپرست و راسیست باشند، چون راسیسم مخصوص سفید پوستان است. برهان بالا در مورد سکسیسم برای این ابلهانی که “تئوری های” بی در و پیکر موسوم به پست مدرنیسم، ساختگرایی و نظریات پسا استعماری به مثابه ی ایدئولوژی هایی در کنار ایدئولوژی های طبقه ی حاکم یا ایدئولوژی سلطه گر اذهان انان را الوده کرده است و انان را تا اوج نابودی عقل به قهقرا برده است، هم صدق می کند.
مورد دیگری که فمینیسم مبتذل و عامیانه یا گرایشات پسا استعماری بیش از حد به ان بها می دهد، این است که صحبت کردن در مورد مسائل زنان، همجنسگرایان، اقلیت های جنسی، قومی، ملی، مذهبی، پناهجویان و غیره تنها امر خود این افراد و گروه هاست. این مورد دیگر بیش از بیگانگی است و اوج ضدیت با انسانیت است. از لحاظ استراتژیک هم به شدت ارتجاعی و در خدمت طبقه ی حاکم است. انان نمی فهمند که مبارزه ی تمام اقلیت های مختلف در یک رابطه ی مداوم با مبارزه ی اجتماعی علیه کار مزدی و سرمایه قرار می گیرند و هر گونه رهایی از ستم بدون یک مبارزه ی همه جانبه اقشار و طبقات پایین علیه سلطه گران و صاحبان ابزار تولید ممکن نیست. انان دقیقا با این کار به تثبیت موقعیت سرکوبگران حاکم کمک می کنند و از طریق اتمیزه کردن مبارزاتی که در لحظه ی رهایی به اشتراک می رسند، به طبقه ی حاکم و درنده ترین جناح این طبقه یعنی نئولیبرالیسم فاشیستی خدمت می کنند. این جاهلان ممکن است خود را چپ، انارشیست، اتونومیست، پست مدرنیست، ساختگرا، مدافع نظریات پسااستعماری و یا ساختارگرا بدانند. ماهییت سیاست انان اما همچنان ارتجاعی باقی می ماند.
مارکس در جایی می گوید که انسان نمی تواند با تغییر اسم یک پدیده ماهیت ان را عوض کند. من هم می گویم که چسپاندن یک پست یا پسا به فاشیسم تغییری در ماهیت فاشیسم نمی دهد. مدافعان اندیشه ی هایی که با پیشوند پست اغاز می شوند، با کله در فاضلاب ارتجاع فاشیستی و نئولیبرالیستی سجده می برند.
بدون درک تئوری ایدئولوژی، تئوری ارزش و تئوری بیگانگی مارکس، هر گونه نقد و درد دل علیه و در مورد مناسبات سرمایه داری و ستم کشی زن و اقلیت های ملی و پناهجویان یک میلیمتر فراتر از درویش گرایی و صوفیسم و سوسیالیسم خیالی و مبتدل نخواهد رفت، اگر به سلطه ی فاشیسم خدمت نکند.
تئوری مارکسیستی ایدئولوژی که توسط مارکس در کتاب ایدئولوژی المانی از ان صحبت می شود، از جانب مارکسیست هایی چون جورج لوکاچ، انتونیو گرامشی، ویلهلم رایش و تری ایگلتون به بهترین شکل ممکن بازخوانی و تکمیل می شود. اگر مارکس در ایدئولوژی المانی ایدئولوژی (المانی) را به مثابه ی اگاهی وارونه از واقعیت اجتماعی توصیف می کند، بی گمان بر این عقیده نیست که هر پدیده ی ایدئولوژیک یک اگاهی وارونه به ما می دهد. این را نمایندگان مارکسیسم مبتذل می گویند و ما باید تا مغز استخوان با ان مخالفت کنیم. تئوری مارکسیستی ایدئولوژی به ما می گوید که هر پدیده یی ایدئولوژیک است، هانر لبفوره اما علیه این موضع می گیرد و با نقل قول اوردن از ایدئولوژی المانی در پی اثبات این است که مارکسیسم ایدئولوژی نیست، چون مارکسیسم اگاهی وارونه را بازتاب نمی دهد. در این نباید شک کرد که مارکسیسم (سوسیالیسم علمی) و نه مارکسیسم مبتذل و عامیانه اگاهی وارونه را بازتاب نمی دهد، اما سوسیالیسم عامیانه که تا حدودی خود لبفور هم با ان دست و پنجه نرم می کرد و از ان به کلی رهایی پیدا نکرده بود، اگاهی وارونه از واقعیت اجتماعی به ما می دهد. برای نمونه می توان به نظام های سرمایه داری دولتی اشاره کرد که در ان بربریت به اسم سوسیالیسم و کمونیسم به مردم حقنه می شد. همین نظام ها که بخشی ان را سوسیالیسم اردوگاهی و من سرمایه داری دولتی می نامم، از انتشار متون دیالکتیکی مارکس از جمله دستنوشته های اقتصادی فلسفی هراس داشتند و با انتشار کتاب تاریخ و اگاهی طبقاتی لوکاچ انچنان بر اشفته شدند که سال ها بعد در روسیه قصد کشتن لوکاچ را داشتند، امری که خوشبختانه اتفاق نیفتاد. اینجاست که رابطه ی تئوری ایدئولوژی با نظریه ی بیگانگی مارکس و همچنین نقد شی وارگی و تئوری ارزش دست به دست هم می دهند، تا مارکسیسم مبتذل و عامیانه را وادار به واکنش ایدئولوژیک کند. مارکسیسم مبتذل و عامیانه که توسط استالین و تا حدودی توسط تروتسکی، پلخانف، بوخارین، قبل از هر کس نمایندگان انترناسیونال دوم و سوسیال دمکرات های کانتگرای اتریشی به پیش می رفت به مثابه ی یک خوانش ایدئولوژیک از مارکسیسم که تا جایی که امکان داشت مارکسیسم را از دیالکتیک تهی کرد و تبدیل به یک سکت مذهب گونه، کرد به مثابه ی ایدئولوژی دولتی در مقابل مارکسیسم (سوسیالیسم علمی) قد علم می کند و تلاش می کند تمام دستاوردهای سوسیالیسم علمی و جنبش کمونیستی را به یک باره به خاک بسپارد. امری که اتفاق نیفتاد و علیرغم تسلط مارکسیسم مبتذل و عامیانه بر بخش های از جهان اما شیوه ی دولت داری سرمایه داری دولتی که حذف بازار را سوسیالیسم می خواند با نقد مارکسیستی اقتصاد سیاسی شوروی و چین و کشورهای دیگر مانند یوگسلاوی و آلبانی و انور خوجه ایسم و غیره دوباره از سر گرفته شد و اثار فراوانی در این زمینه منتشر شد، که حامل یک نقد رادیکال و مارکسیستی به نظام های سرمایه داری دولتی بودند. تری ایگلتون ایدئولوژی را با بوی دهان مقایسه می کند و می گوید که همه به شکلی از اشکال اعلام می کنند که دیگران دهانشان بو می دهد و بوی دهان انان نیست. ایدئولوژی ایدئولوژی ستیزی که به نظر من ایدئولوژی نابودی عقل است بعد از جنگ امپریالیستی موسوم به جنگ جهانی دوم با نوشته های هانا ارنت شروع می شود، توسط ساختارگرایان فرانسوی به پیش می رود و پست مدرنیسم به مثابه ی ایدئولوژی ایی نئولیبرالیستی چهار نعل ان را به پیش می برد. این ایدئولوژی البته در ایدئولوژی کمونیست ستیزی نئولیبرالیسم به راحتی از طریق یک انقلاب منفعل به تعبیر گرامشی ایی ان از بالا جذب ساختار سرمایه داری می شود و در کنار ایدئولوژی طبقه ی سلطه علیه دیالکتیک و کمونیسم به کار گرفته می شود. دشمنی پست مدرنیسم با دیالکتیک ناشی از دشمنی انان با عقلانیت و ارتجاعی بودن این ایدئولوژی ایدئولوژی ستیزانه است.
قبل از هر چیز باید اعلام کنم همانطور که لوسین گلدمن می گوید در دوره ی انترناسیونال دوم بیشتر مارکسیست های جهان به غیر از لوگزامبورگ، تروتسکی و تا حدودی لنین از پوزیتویسم کانت گرایانه ی کائوتسکی متاثر بودند و خوانش دیالکتیکی مارکسیستی برای اولین بار در این دوره با دستنوشته های فلسفی لنین در باره ی هگل اغاز می شود و با تاریخ و اگاهی طبقاتی لوکاچ به اوج خود می رسد و به دنبال ان در سال 1932 به قول دونایفسکایا دستنوشته های اقتصادی فلسفی مارکس از گاو صندوق سوسیال دمکراسی بیرون می اید و همچون چکشی بر روی کله ی مارکسیسم مبتذل و عامیانه کوبیده می شود.
تئوری ارزش مارکس شاید یکی از مهترین بخش های کل تئوری مارکس باشد که همچون خاری در چشم مارکسیسم عامیانه فرو می رود. ارزش تولید و بازتولید می شود، تا زمانی که مناسبات کالایی در اشکال متفاوت حتی با حذف بازار بازتولید شوند. جایی که ارزش تولید و بازتولید می شود، استثمار انسان بر انسان از بین نرفته است و تنها پروسه ی بازتوزیع اجتماعی تغییر کرده است. نقد مارکس به سوسیالیسم خرده بورژوایی پرودون که مساله ی مالکیت را از طریق تبدیل کارگران به مالکان خرد حل می کرد، مبنایی برای نقد شوروی سابق و تمام نظام هایی هایی است که به اسم سوسیالیسم شیوه ی تولید سرمایه داری را به پیش برده اند و هم اکنون هم در امریکای جنوبی به پیش می برند. مائو تسه تونگ هم فکر می کرد از طریق تبدیل کردن زنان به مالکان زمین سوسیالیسم را پیاده کرده است، اما مناسبات تولیدی در چین تحت سلطه ی مائو همچنان یک میلیمتر از مناسبات تولید بورژوایی فراتر نرفت، چون تنها صورت مساله جابجا شده بود و ارزش همچنان موجود بود. سوسیالیسم علمی به دنبال جابجا کردن صورت مساله نیست، بلکه حل صورت مساله است. اگرچه لازم است در مرحله ی دیکتاتوری پرولتاریا برای دوره ی مشخص و معینی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید دولتی شود، اما از انجایی که دولت تنها در مرحله ی گذار به کمونیسم می تواند وجود داشته باشد، الغای طبقات اجتماعی زوال دولت را به مرور در پی خواهد داشت. در جامعه ی سوسیالیستی هم یعنی در فاز اول کمونیسم اگرچه استثمار انسان بر انسان از بین می رود، اما ارزش هم چنان خلق می شود و ارزش تنها زمانی خلق نمی شود که کمونیسم تحقق پیدا کرده باشد.
سوسیالیسم مبتذل اما به انترناسیونال دوم و استالینیسم و دولت های موسوم به سوسیالیستی اما در واقع بورژوایی ختم نمی شود، بلکه تمام جناح های مختلف لیبرالیسم چپ از انارشیسم گرفته تا انارکوسندیکالیسم و چپ نو و غیره را هم در بر می گیرد. یک بررسی اجمالی از سوسیالیسم عامیانه از حوزه ی این بحث خارج است و نیازمند یک کار دقیق چندین ساله است، به همین خاطر این جا از پرداختن به جنبه های متفاوت این سوسیالیسم تخیلی، صوفی مسلکانه، مبتذل و عامیانه خودداری می کنم.

سکوت منجنیق در “دادگاه” مجازی

هدف من از این مقدمه ی طولانی پرداختن به مساله یی است که در بین یک محفل منجنیق، محفلی که سوسیالیسم را به ابتذال کشیده است و ابتذال را زیر نام سوسیالیسم تبلیغ می کند، است. این محفل اسلام پناه که روی سکه ی دیگر اسلام ستیزی است در تلاش بود در مقابل اسلام ستیزی فاشیست های اروپایی مسلمان بودن را به مثابه ی یک هویت جعلی تبلیغ کند و ان را بازتولید کند، به همین خاطر در منتهی الیه مارکسیسم مبتذل قرار گرفت.
در زمینه ی فمینیسم هم این محفل اورینتالیست مرتجع چپ نما که حول تارنمای اینترنتی و یک مجله ی الکترونیک گرد امده اند، در تلاش است فمینیسم مبتذل و عامیانه را به جای فمینیسم مارکسیستی بنشناند. این مسائل و شیوه ی فعالیت اتونومیستی انان باعث شده است که پناهجو به خودی خود برای انان سوژه ی مهمی برای فعالیت سیاسی شود. اینجاست که هر پناهجوی تازه یی که از ایران وارد المان و به ویژه برلین و استان های دور و بر می شود را به عنوان طعمه یی برای فعالیت پناهجوپناهی کاذب و مبتذل خود تبدیل کنند و او را به کار مشترکی (البته کار مشترکی در کار نیست) دعوت کنند.
زنان پناهجویی که به هر دلیل اجتماعی، سیاسی، خانوادگی و غیره به المان می ایند، طعمه ی خوبی برای جذب و نمایش فمینیسم مبتذل این جریان هستند. در اینجا زن دیگر سوژه یی نیست که سرنوشت سیاسی خود را خود تعیین کند، بلکه ابژه یی برای نمایش ابتذال فمینیستی و فمنیسم مبتذل است. اکثریت کسانی که زمانی با این محفل کار کرده به صورت زیر زمینی و لاک پشتی فاصله گرفته و در خفا به این محفل فحاشی کرده و می کنند.
در روزهای اخیر شاهد بوده اییم که این فحاشی و اتهامات علیه منجنیق رویه ی علنی به خود گرفته است. چند سال پیش یک نفر به اسم مریم شکری یکی از اعضا و یا همکاران این تارنمای اینترنتی که گرایشات شبه فاشیستی و وطن پرستانه توده یی و اکثریتی داشت، کسی که در اینترنت اعلام کرد در صورت حمله ی امریکا به ایران حاضر است اسلحه به دوش بگیرد و در کنار سپاه پاسداران علیه اشغالگران بجنگد، یعنی محمد غزنویان را به سکسیسم و آزار و اذیت جنسی متهم کرد و منجنیق هیچ واکنشی نشان نداد. گفته های سراپا منتاقض و جنون امیز مریم شکری و همچنین ادعاهای مکررش علیه چندین فعالین سیاسی داخل و خارج باعث شد که خیلی ها او را به عنوان کسی که گفته هایش شایسته ی اتکا نیستند، معرفی کرده و این مورد را مشکوک و مرموز خواندند. من شخصا همان دوران در یک پست فیس بوکی اعلام کردم که اگر حتی مریم شکری مزدور جمهوری اسلامی و پرستو هم بوده باشد، باز هم سکسیسم اطرافیان منجنیق و دیگر فعالین سیاسی در مورد او به شدت غیر انسانی و محکوم است. ان پست هم به خاطر مسائل مختلف حذف کردم. سکوت بسیاری از بیرونی ها در مقابل این گونه مسائل یک مساله ی واقعی و قابل درک است، اگرچه فمینیست مبتذل می خواهد همه ی کسانی که تاکنون موضع نگرفته اند را به سکسیست بودن و همکار “متجاوز” محکوم کند.
در اینجا یک نمونه ی تاریخی مستند از یک رفیق کمونیست آلمانی نقل می کنم که در مورد مادرش با من در میان گذاشته است. از انجایی که این رفیق از من درخواست کرده است در هیچ جایی اسم او را نیاورم حق ندارم حتی بعد از مرگش اسم او را در رابطه با این مساله بیاورم. موضوع این است که پدر و مادر این رفیق من دو تا کمونیست معتقد و عضو کمونیست المان بودند و زمانی که این رفیق من که الان سنش از هشتاد سال هم گذشته است چند روزی بود از این پدر و مادر کمونیست به دنیا می اید نازیسم هیتلری در المان به قدرت می رسد. این خانواده فورا المان را ترک کرده و خود را به اتحاد جماهیر شوروی می رسانند. آنجا بنا به درخواست حزب کمونیست المان از همدیگر جدا شده و هر کدام در یک کشور همجوار المان برای مبارزه با فاشیسم سازمان داده می شوند. مادر این رفیق من به عنوان دستفروش در هنگام جنگ امپریالیستی دوم به مرز المان ارسال شده و انجا قهوه و شکلات و غیره به سربازان نازی می فروشد. یکی از کارهایی که این زن دستفروش یعنی مادر رفیق من و صد ها زن دیگر که به چنین کاری مشغول بودند می کردند، وارد شدن به رابطه ی عشقی و جنسی با سربازان نازی بود. در بسیاری از موارد به این سربازان می گفتند که باید در یک جای دور در جنگل همدیگر را ملاقات کنند و با همدیگر رابطه ی جنسی برقرار کنند. بعضی از مواقع بعد از رابطه ی جنسی سربازان فاشیسم هیتلری را با چاقو یا اسلحه ی خودشان به قتل می رساندند و یا نیروهای وابسته به حزب کمونیست المان و ارتش سرخ در هنگام قرار برای برقراری رابطه ی جنسی انجا حاضر شده و کار سربازان نازی را تمام می کردند. مادر این رفیق من که زندگی نامه یی چند صد صفحه یی از او منتشر شده است، در کمال افتخار اعلام کرده است که بالای 1100 سرباز نازی را خودش یا با همکاری ارتش سرخ به قتل رسانده است و برای کاری که کرده است، خیلی افتخار می کند، چون راه دیگری برای نابودی فاشیسم سراغ نداشت. این مساله مساله یی کاملا داوطلبانه و به خاطر اعتقاد به کمونیسم و شکست فاشیسم صورت گرفته است، اما رابطه ی جنسی با یک فاشیست علیرغم اینکه با اهداف و انگیزه های انسانی صورت گرفته است، نتوانسته است مانعی برای بیگانه شدن او از خودش نباشد. وقتی ارتش سرخ و یک حزب کمونیستی برای شکست دشمن دست به چنین اقداماتی می زند، پس نباید شک کرد که یک رژیم فاشیستی مثل اب خوردن زنان را برای این کارها به کار می گیرد. بنابراین مردم هراس دارند در مورد این گونه مسائل اظهار نظر کنند.
مورد اخیر که در هفته های اخیر به مباحث فراوانی دامن زده است از مریم شکری اسم می اورد و همچنین اعلام می کند که مدت ها در منزل حمید مافی بوده است. او اتهام تجاوز می زند، بدون اینکه دقیق تشریح کند که چه اتفاقی افتاده است. حمید مافی این اتهام را رد می کند اما خشونت و بغل کردن در حین مستی را می پذیرد.
سوال این است که خانم مریم حنیفی چرا باید در منزل حمید مافی مدت ها سکونت داشته است؟ ایا او از اوضاع مرگبار کمپ به انجا پناه برده است و یا در یک رابطه ی عاطفی با حمید مافی بوده است؟ اگر رابطه ی عاطفی در کار نبوده است و صرفا مساله ی رفاقت و انسانیت بوده است، ایا این رفاقت و انسانیت بدون هر گونه سلسله مراتب سلطه گرانه بوده است یا سلطه در کار بوده است؟ ابعاد این سلطه تا چه اندازه بوده است؟
این ها سوالات و سوالات مشابه مسائلی هستند که ذهن هر انسان منطقی ایی که پست های دو طرف را در دنیای فیک و فیک نیوز مجازی دنبال می کند، به خود مشغول میکند.
خوب اگر تجاوزی رخ داده است، که من بعید می دانم، چرا این خانم از سال 2017 تاکنون سکوت کرده است؟ ایا ترس از بازگرداندنش به ایران و مسائل مربوط به پناهندگی او را ناچار کرده است که در مقابل ترور روح و جانش سکوت کند؟ ممکن است. اگر این خانم انسان اگاه و “فمینیستی” است، پس چطور به چنین روابط سلطه گرانه یی تحت چنین شرایط مرگباری تن داده است؟ باید نیمه ی خالی لیوان را هم دید و تنها نیمه ی پر ان را در نظر نداشت.
خوب هر انسانی که ذره یی شرافت و کرامت انسانی داشته باشد با شنیدن خبر تجاوز به یک نفر به شدت عصبی می شود، چون حق یک انسان در این شرایط لگدمال شده است. اما اگر کسی ادعای این چنین سنگین علیه یک نفر مطرح کند که به هیچ وجه قصد تجاوز نداشته و ممکن است گرایش هم داشته باشد و تا حدودی هم با احتیاط این را مطرح کرده باشد، هم جزو جنایت جنایت هاست. من همانطور که گفتم حمید مافی را نمی شناسم، نمی دانم چه شخصیتی دارد، اما به کسانی که دور و بر یک محفل اسلامی چپ نمای مدافع سوسیالیسم مبتذل جمع می شوند، فارغ از جنسیت و ملیت شان اعتماد سیاسی و تئوریک ندارم. قصد من هم اینجا درست کردن شارلاتان و شیاد از انسان هایی که بنا به هر دلیلی به این محفل نزدیک می شوند، نیست. هدف من تلاش برای ارائه ی تزهایی برای نزدیک شدن به واقعیت است.
قبل از هر چیز لازم است مریم حنیفی تجاوز را تعریف کند و ابعاد این تجاوز را برای کسانی که پست های متناقض ش را دنبال می کنند روشن کند. تاکنون این کار را نکرده است. به نظر من بغل کردن تجاوز نیست. یک نفر ممکن است به کسی چراغ سبز نشان دهد و او هم بهش نزدیک شود ولی وقتی که نزدیک شد، طرفی که چراغ سبز نشان داده است به خاطر مسائل فرهنگی یا هر مساله ی دیگر پیشمان شود. یک مشکلی که وجود دارد مساله ی فرهنگی است. بسیاری از ایرانیان وقتی نه میگویند می خواهند خود را سنگین نشان دهند و وقتی یک ایرانی طرف مقابلشان است، با توجه به پیش زمینه های ذهنی ایی که از مردم ایران دارد ممکن است دوباره و چند باره تلاش کند تا کسی را متقاعد کند. در کشورهای اروپایی نه یعنی نه. کسی که یک بار نه می گوید باید نه ش را جدی بگیرید. اگر دوباره تلاش کنید متجاوز هستید. اکثریت ایرانیان اروپا از لحاظ فرهنگی هنوز با مناسبات فرهنگی جامعه ی خود وداع نگفته اند و این مناسبات را در رفتار روزمره ی خود تولید و بازتولید می کنند، از طرف دیگر هم با مناسبات اجتماعی جامعه ی غربی کم و بیش اشنایی دارند و این مساله انان را در یک بحران فرهنگی قرار می دهد. البته لازم به ذکر است که کنار گذاشتن یک فرهنگ و پذیرش یک فرهنگ جدید امری بسیار سخت است و این مساله ممکن است سال ها و شاید نسل ها طول بکشد. مولتی کالچرالیسم هم به عنوان یک پدیده ی ارتجاعی در واقع در پاسخ به نیازهای ماتریالیستی بازار کار در جوامع غربی شکل گرفت. با گسترش مهاجرت و نیروی کار ما با پدیده یی به اسم تنوع فرهنگی به صورت ماتریالیستی طرف هستیم و اسمیله کردن این فرهنگ ها حتی با نسل کشی هم ممکن نیست و اگر کسی هم بخواهد فرهنگ دیگران را از بین ببرد و فرهنگ ارتجاعی مسیحی و کنسرواتیو اروپایی را به زور به مردم حقنه کند یک فاشیست است. من خودم نه نماینده ی فرهنگ شرقی هستم و نه فرهنگ غربی. من با این فرهنگ ها به مثابه ی اشکال روبنایی از یک زیربنای ضد بشری به اسم سرمایه داری بیگانه ام و این فرهنگ ها را در کلیت خود سمبل بیگانگی و توجیه بردگی انسان می دانم. لذا علیرغم مطالعه در مورد فرهنگ های مختلف سعی می کنم یک فرهنگ مترقی را در تئوری و عمل دنبال کنم که بخشا بر پایه های فرهنگ گذشتگان بنا نهاده شده است و بخشا به دنبال اینده یی به دور از بیگانگی انسان است. این البته یک مساله ی دیگر است.

رابطه ی جنسی پاسخ به نیازهای غریزی انسان یا ابزاری برای سلطه

میشل فوکو شاید از معدود متفکرانی است که با تحقیقات خود در زمینه سکسوالیته توانست جنبه های سلطه گرانه ی رابطه ی جنسی را نشان دهد. فوکو در چهار جلد به صورت مشخص به این مساله می پردازد. جلد چهارم سکسوالیته و حقیقت دو سال پیش منتشر شد. هدف فوکو تئوریزه کردن روابط سلطه گرانه و سرکوب نیازهای حیاتی انسانی به خاطر مسائل فرهنگی و ایدئولوژیک در جوامع مختلف به ویژه در عصر ویکتوریایی است. با مراجعه به فوکو و بهره گیری از نظریه ی او در زمینه ی سکسوالیته می توان گفت که روابط جنسی کالایی در جامعه ی ما روابطی نه برای ارضای نیازهای جنسی یا لذت بردن دو سوژه از همدیگر بلکه روابطی هیرارشیک و سلسله مراتبی برای اعمال سلطه ی ابژه بر سوژوه اند. یک سوژه می تواند زنی اروپایی باشد که پناهجویان مختلف را به خاطر موقعیت اجتماعی و اقتصادی اش همچون کاندوم یکی پس از دیگری به کار می گیرد و پرت می کند، یا مردی سیاه پوست و افریقایی که با انگیزه ی انتقام گرفتن به خاطر استعمار افریقا از جانب دولت های اروپایی با یک پیش زمینه ی ذهنی سکسیستی به اروپا امده و با همخوابگی با زنان اروپایی احساس سوژگی می کند. او فکر می کند که به هر میزان بیشتر با زنان اروپایی خوابیده باشد، بیشتر توانسته است انتقام استعمار و امپریالیسم را از انان بگیرد. از نظر این سوژه های سکسیست سکس و وارد کردن الت تناسلی در واژن با فتح تنگه ی جبل الطارق یکی است. در این میان کم نیستند زنان ساده لوح مدافع انتی فاشیسم مبتذل که با مردان مرتجع مذهبی رنگین پوست دوست می شوند، تا نشان دهند انتی فاشیست هستند و خود به موقعیت یک ابژه ی جنسی سقوط می کنند.

فرهنگ و مناسبات حاکم بر روابط جنسی زناشویی و خارج از مناسبات
زناشویی در ایران به خاطر سلطه ی فرهنگ حاکم و تاثیر فیلم پرنو و تله ویزیون های لس انجلسی به شدت سلطه گرانه است. زنان در سطح وسیع خود را در جایگاه ابژه های بیگانه با انسانیت می بییند که به موقعیت و جایگاه تن فروش سقوط کرده و از طریق عمل های جراحی زیبایی پیاپی به خاطر حاکم بودن ایدئولوژی فتیشیستی به کالایی قابل خریدار تبدیل شده اند. درصد زیادی از این زنان کار بیرون از خانه را کاری مردانه می دانند و خود را ابزار سرویس جنسی به مردان و ماشین لباس شویی و پخت و پز می دانند. از انجایی که من سال ها در کمپ های پناهندگی کار کرده ام با ایدئولوژی پناهجویان غیر سیاسی “غرب گرای” اورینالیست اشنایی دارم، می توانم این ایدئولوژی های متناقض که به صورت همزمان در ذهن یک سوژه نقش بسته اند را به خوبی انالیز کنم. زنان زیادی را دیده ام که به شوهران یا پارتنرهایشان گفته اند که من خرج دارم، چون بهت سکس میدم، این زنان رسما تن فروشی و شی وارگی تحت نام رابطه ی جنسی و خانوادگی را تولید و بازتولید می کنند.
خوب این زنان با امدن به اروپا اغلب با این پیش زمینه ی ذهنی راسیستی و نژادپرستانه می ایند که به شدت شی واره و ضد انسانی است. انان می گویند تا زمانی که در کمپ هستند برای اغوای احساسات جنسی شان یک پناهجوی ایرانی پیدا می کنند و به محض اینکه از زندان کمپ رهایی پیدا کردند، فورا یک دوست پسر اروپایی پیدا کرده و با اردنگی دوست پسر ایرانی یا غیر ایرانی پناهنده شان را بیرون می اندازند و اگر دهانش را باز کند، رسوایش می کنند.
بارها و بارها با چنین کیس هایی برخورد داشته ام و این مسائل به هیچ وجه زاییده ی خیال من نیست. بنابراین وقتی ما چنین ایدئولوژی فتیشیستی و ضد انسانی را در سطح عموم در میان زنان و مردان مشاهده می کنیم و با این کیس ها به اندازه ی کافی اشنایی داریم، به راحتی اظهارات و اتهامات دیگران را هم قبول نمی کنیم، چون بسیاری از انسان ها تنها بخشی از واقعیت را می گویند، ان بخشی که منفعت انان را زیر سوال نبرد.
زن یا مردی که به روابط سلطه و کاسبکارانه تن می دهد و به شکل مصحلتی با انسان ها برای زمان مشخصی بدون هیچ حس جنسی و عشقی دوست می شود، او تنها وارد یک روابط سلطه گرانه نشده است، بلکه انسان ها را تا حد الت جنسی شان تقلیل داده است و از انسانیت تهی کرده است و این را ما در مارکسیسم فتیشیسم و بیگانگی انسان از موجودیت انسانی خود، از دیگر انسان ها و از محیط می خوانیم. قبلا در زمینه ی تن فروشی نوشته ام و نیازی به تکرار مباحث خودم نمی بینم.

کیس کنکرت حمید مافی و مریم حنیفی

سوالی که اینجا ذهن من را به خودش مشغول می کند این است که ایا مریم حنیفی وارد یک رابطه ی سلطه گرانه شده است و به این رابطه تن داده است و امروز با صحبت کردن به دیگران به این نتیجه رسیده است که انتقام بگیرد؟
خوب اگر دست به چنین کاری زده است و اگاهانه و نه از روی بی پناهی این کار را کرده است، ما با دو انسان مجرم سر و کار داریم که به صورت کاسبکارانه با همدیگر وارد داد و ستد شده اند. یکی به دیگری پناه داده است و دیگری سکس. این روابط به وفور در مناسبات خانوادگی و ازدواج های مصلحتی در جوامع ما حاکم است و می توان گفت که بیشتر از 95 درصد ازدواج های بورژوایی، سنتی و غیره مصلحتی اند و ما در نظامی که در ان زندگی می کنیم با یک کارخانه ی تن فروشی و بیگانگی انسان روبرو هستیم. سوال این است که ایا دولت بورژوایی می تواند در حوزه ی مسائل خانوادگی تا انجا سرک بکشد که تمام روابط مصلتی را جرم اعلام کند و زن و شوهرانی که 95 درصد جامعه را تشکیل می دهند، به مثابه ی مجرم قلمداد و جریمه کند؟ بدون شک اگر دولت مقرراتی مورد نظر فردیناد لاسال هم به جای دولت لیبرال کنسرواتیو و امپریالیستی امروز المان سر کار بود غیر ممکن بود از لحاظ عملی و حقوقی بتواند دست به چنین کاری بزند. برای دولت ابدا مهم نیست که انسان ها با چه انگیزه هایی وارد روابط جنسی می شوند. دولت زمانی دخالت می کند که شکایت رسمی به پلیس یا دادگاه سر مساله ی خشونت شده باشد یا کسی در جلو چشم دیگران اقدام به خشونت کرده باشد و یا تجاوزی گزارش شده باشد. مراکز تن فروشی بزرگترین مراکز تجاوز جنسی به زنان هستند و دولت لیبرال امپریالیست برای این مراکز سکیورتی هم گذاشته است و با قانون از این تجاوز دفاع می کند.
اگر هم حمید مافی با انگیزه های سلطه گرانه به یک زن بی پناهی که هیچ جای دیگری نداشته است و به هیچ وجه توانایی تحمل زندگی در کمپ را نداشته، جا داده و در عوض او را وادار به انجام عملی که قلبا دوست نداشته کرده است، پس او رسما یک متجاوز است و باید در یک دادگاه محاکمه شود.
من به عنوان کسی که از بیرون و نه از درون به این قضیه نگاه می کنم و پلیس، قاضی، وکیل مدافع و مشاور رسمی هیچکدام از طرفین نیستم و تنها بازدهی این شیوه از روابط را تئوریزه می کنم، نه می توانم به شیوه ی شخصی در صورتی که تجاوزی صورت گرفته باشد، انتقام بگیرم، چون ما در یک کشور با قوانین بورژوایی زندگی می کنیم که به هیچ وجه استفاده از قهر یا انتقام را مجاز نمی داند و دوما وقتی که دادگاه هایی وجود دارند که این مسائل را حل کنند و مراکز مشاوره و وکلایی که به صورت تخصصی از مواضع حقوقی به مساله می پردازند و حق کسی که ضایع شده است را می گیرند، نیازی به بهره گیری از قانون طبیعت و قهر و انتقام فردی نمی بینم.
این جا ما با یک مساله ی حقوقی طرف هستیم که توسط دولت و دادگاه بورژوایی هم قابل حل است. مساله ی بر اندازی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و انقلاب سوسیالیستی نیست که از چارچوب قانون بورژوایی فراتر رود. بنابراین مریم حنیفی بهتر است به جای جار و جنجال های الکی و تحریک احساسات یک سری فمنیست مبتذل و عامیانه که خود بارها و بارها این روابط را تولید و بازتولید کرده اند، بهتر بود به یک مشاوره مسائل خانوادگی و خشونت که سر هر کوچه یی یکی از این مراکز هست که به صورت مجانی هم مشاوره می دهند، مراجعه کند و بعد از اینکه مساله برای خود روشن شد، از طریق وکیل اقدام کند و حق خود را از کسی که حقش را ضایع کرده است پس بگیرد، در صورتی که حقی ضایع شده بود.
اما این جار و جنجال برای من نوعی که با این موارد بارها و بارها در مرکز مشاوره یی که چهار سال انجا کار کردم سر و کار داشتم، زیاد قابل اتکا نیستند. من همیشه وقتی یک نفر مراجعه می کرد و مساله ی خشونت را با من مطرح می کرد، اول به تمام صحبت هایش گوش داده و ان را یادداشت می کردم، بعد به پارتنرش زنگ می زدم و با او هم بخشا ساعت ها صحبت می کردم و بعد هر دوی انان را مقابل همدیگر می گذاشتم و تمام تناقضات را بیرون می کشیدم و بعد متوجه می شدم که چه کسی دروغ می گوید و یا فقط نصف واقعیت را می گوید. تازه من به صورت حضوری به مردم مشاوره می دادم و کسانی که اتهام خشونت جنسی و تجاوز می زدند این مساله را با سازمانی که من انجا کار می کردم به صورت حضوری در میان می گذاشتند، نه اینکه در اینترنت اعلامش کنند و یا از طریق تلفن به ما اعلام کنند.
مساله ی دیگر جنبه های امنیتی قضیه است که لازم است در نظر گرفته شود. جمهوری اسلامی دل خوشی از چپ ها و کمونیست ها ندارد و به خون سر حتی چپ ها و سوسیالیست های مبتذل هم تشنه است، همانطور که کمونیست ها از کشتن هیچ کدام از اوباش این نظام ابایی ندارند. مساله روشن است، کمونیست ها و نه سوسیالیست های مبتذل در جنگ مرگ و زندگی با رژیم ایران هستند. این جنگ ابعاد مختلفی دارد. وقتی رژیم ایران نمی تواند مثل دهه ی شصت میلادی در قبرس و وین و برلین و کشورهای مختلف اروپایی فعالین سیاسی را در روز روشن ترور کند، از طریق استخدام عده یی پرستو و چت های جنسی و یا فرستادن نیروهای خود به خارج کشور در تشکلات چپ و کمونیستی نفوذ کرده و می کند. این افراد بعد از تن دادن به روابط جنسی با فعالین سیاسی بعد از مدتی این فعالین را به سکسیسم و خشونت جنسی و تجاوز متهم کرده و از این طریق رژیم ایران تا حدودی به اهداف خود یعنی ترور روحی انسان های سیاسی می رسد.
این که این مورد یا مواردی که سابقا چنین کیس هایی را قبل از مراجعه به مراکز مشاوره و وکیل و دادگاه علنی کرده اند، در چارچوب سیاست ترور روحی رژیم می توان قرار داد یا نه من فعلا نمی توانم تا دسترسی دقیق به اطلاعات طرفین و دفاعیات دو طرف با قطعیت ان را اعلام کنم. این را باید به شیوه های اصولی حل و فصل کرد تا حق کسی در این وسط ضایع نشود و این شیوه ی اصولی تنها از طریق دادگاه می تواند شکل بگیرد نه روش های ریش سفیدگرایانه و فئودالی، کاری که منجنیق به دنبال ان بوده است.
مورد مهمی که لازم است در این مطلب اشاره شود این است که “هسته” ی اصلی منجنیق سکوت کرده است. هسته ی اصلی منجنیق هیچ چیزی نیست جز چند نفر که دور و بر هژیر پلاسچی فعالیت می کنند. اینکه چرا هژیر پلاسچی و رفقایش این مساله را تا امروز مخفی کرده اند و همان طور یکی از شارلاتان های عضو سابق این هسته اعلام کرده است، سعی کرده اند از طریق یک “کمیته ی” “حقیقت یاب” حل کنند، بدون اینکه مساله را بیرونی کنند، تلاش برای حل مساله نبوده است، بلکه سر بریدن واقعیت به خاطر منافع شخصی و محفلی است. تمام کسانی که امروز تحت فشار به صدا امده اند، چه کسانی که از منجنیق خارج شده اند و چه کسانی که همچنان حول این محفل درویشی می پلکند و همچنان عضو هستند، سعی می کنند هسته ی اصلی را از گزند هر انتقادی حفظ کنند. این مساله به نظر من یکی از سوالاتی است که هر فعال سیاسی جدی باید به دنبال دلایل واقعی ان باشد و تا زمانی که منجنیقی ها در این زمینه اعلام موضع روشن و بدون سانسور نکنند، دستیابی به حقیقت بسیار مشکل خواهد بود.
اینجا جا دارد به شدت فمینیست های مبتذل عضو سابق و امروزی محفل منجنیق را مورد نقد و انتقاد جدی قرار داد، که علیرغم ادعاهای گوشخراش شان در دفاع از فمینیسم و متهم کردن هر فعال سیاسی چپ و کمونیست بیرون از منجنیق به جنسیت زدگی و سکسیسم، در مقابل این مورد به خاطر منافع حقیر محفلی سکوت کرده و تلاش کرده اند بر ان سرپوش بگذارند. اینجاست که ماهییت مبتذل فمینیسم فیک انان روشن می شود. وقتی منفعت محفلی و گروهی بر منفعت انسانی و حقوق انسان های دیگر پیشی بگیرد، نباید به شارلاتان بودن این فمینیست های مبتذل شک داشت.

نتیجه گیری

طرح این فرضیاتی که در این مطلب امده است، می تواند یک هشداری جدی و به تمام جریانات سیاسی مدعی چپ و کمونیسم باشد. در این شکی نیست که مسائل جنسی در یک جامعه ی تا مغز استخوان سکسیست و جنسیت زده مثل ایران تحت حاکمیت یک رژیم هار فاشیستی که مناسبات جنسی را به شدت سرکوب کرده و می کند، باعث برخوردهای جنون آمیز و سادومازوخیستی جویندگان سکس به مسائل جنسی شود. عقده های فروخورده ی جنسی انسان هایی که تحت حاکمیت رژیم اسلامی با هزار و یک بیماری از جمله عقده ی حقارت و سادومازوخیسم و غیره دست و پنجه نرم می کنند، به محض “رهایی” فرمال سوژه ی جنسی با مهاجرت در مبتذل ترین شکل خود نمایان می شود. یک سوژه ی جنسی سادومازوخیست علیرغم علاقه ی فراوان به سکس، سکس را به ابزاری برای سلطه و قدرت خود تبدیل می کند. استفاده ی ابزاری از سکس برای سلطه یا کسب پرستیز و وجهه ی اجتماعی، مبتذل ترین شکل سکسیسم است که بیشتر از جانب زنان ایرانی و بخشا مردانی از جنس امیر تتلوی فاشیست سکسیست تولید و بازتولید می شود. مزاحمت های جنسی برای زنان در فضای مجازی پدیده یی است که ناشی از بیگانگی با ترقی خواهی و استفاده ی درست از اینترنت است، اغلب از جانب مردان جوینده ی سکس صورت می گیرد. در اینجاست که ما با یک وضعیت انومیک دورکهایمی طرف هستیم. تکامل مناسبات مادی از جمله گسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی زمینه ی مناسبات جنسی برای سوژه را فراهم می کنند، اما ایدئولوژی گذشتگان که بر روی ذهن سوژه های امروزی سنگینی می کند در کنار کالایی شدن تمام مناسبات اجتماعی از جمله کالایی شدن بدن زنان و بخشا بدن مرد و نمایش ان در رسانه های سکسیست برای فروش کالاهای دیگر، گسترش صنعت پرنو به مثابه ی یکی از اشکال بیگانگی و بازتولید این فرهنگ بیگانه در مناسبات جنسی، میل کاذب به سکس ایجاد کرده و ارضای نیازهای انسانی و غریزی را اوهامی از مقدسات و مناسبات قدرت و داد و ستد کالایی جنسی می پیچانند. سوژه یی که هدفش از سکس نه ارضای نیازهای روحی خود، بلکه به رسمیت شناخته شدن، کسب قدرت و دست یابی به سلطه است، انسان رهایی نیست، او برده یی است که خود را به کالایی تبدیل کرده است که از لذت جنسی و انسانیت بیگانه است.
در چنین شرایطی سوژه با مسائل مختلف درونی و بیرونی در حال جنگ است. در درون خود هم یک ایدئولوژی ارتجاعی و سنتی را دارد بازتولید می کند که با مناسبات سرمایه دارانه در کشورهای غربی و ازادی های جنسی بیگانه است، در بیرون امکان اشنایی با انسان های مختلف و گرایش طبیعی جنسی او را وادار می کند وارد روابط جنسی ایی شود که با ایدئولوژی مذهب زده یی که بر ذهنش سنگینی می کند، خوانایی ندارد. رهایی پوشالی (ازادی های فردی که چیزی جز بردگی جمعی انسان در مناسباتی که همچون شمشیر داموکلس دیکتاتور زمان را به ما تحمیل کرده اند و بیگانی را تولید و بازتولید می کنند) سوژه او را نمی تواند به رهایی واقعی و انسانی برساند، به همین خاطر بیگانگی از رهایی واقعی سوژه را نه لیبرالیسم غربی و نه سرمایه داری ایرانی با روبنای اسلامی الغا کند و نه زنجیر زنی و نه کارناوال و سکس گروهی و و ایدئولوژی پست مدرنیستی ازوتریک “چپ” غربی، که چپ بودن را از عقلانیت به احساس و سبک زندگی تقلیل داده است. مساله یی که همچنان علیرغم مدرنیزه کردن مناسبات تولیدی حل نشده است، مساله ی مناسبات کالایی، پایان دادن به کار مزدی و بر اندازی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و رفع بیگانگی از کار و زمان است. هر میزان از رفرم، هر میزان از پیشرفت نیروهای مولده و دیجتالیزه کردن کار و گسترش رسانه های ارتباط جمعی نمی تواند مساله ی بیگانگی انسان را رفع کند، تا زمانی که مناسبات تولید سرمایه دارانه حاکم است. تا زمانی که مناسبات تولید سرمایه دارانه حاکم است، سکسیسم وجود خواهد داشت و سکسیسم بخشی از ایدئولوژی طبقه ی حاکم خواهد بود.
ولفگانگ فریتز هاوگ در کتابی به نام نقد زیبایی شناسی کالایی دست روی نکاتی می گذارد که اینجا من در زمینه ی سکسیسم به نوعی بازگو کرده ام.
مساله ی اخر این است که کاراگاه بازی و شوالیه اخلاق شدن هم و اتهام سکسیست زدن به کسانی که این مساله را محکوم نمی کنند، در شرایطی که جوانب قضیه مشخص نیست، خود نمود بیگانگی از سوسیالیسم و نشان از پایبندی به فمینیسم مبتذل و عامیانه است.

اترك تعليقًا

إملأ الحقول أدناه بالمعلومات المناسبة أو إضغط على إحدى الأيقونات لتسجيل الدخول:

شعار ووردبريس.كوم

أنت تعلق بإستخدام حساب WordPress.com. تسجيل خروج   /  تغيير )

Facebook photo

أنت تعلق بإستخدام حساب Facebook. تسجيل خروج   /  تغيير )

Connecting to %s