حسن معارفی پور
یکی از عرصه های مبارزاتی من همیشه مبارزه با جنبش های نئوفاشیستی حاضر در اروپا بوده و هست. تلاش من این است که در مقابل فیک نیوز و گفتگوهای احساسی و غیر منطقی این فاشیست ها همیشه با مراجعه به یک بحث منطقی و اصولی نشان دهم که اتکا بر احساسات به تنهایی نمی تواند و نباید هیچ انسانی را قانع کند.
یکی از مشکلات اصلی این است که فاشیسم و نئوفاشیسم سعی می کند، جرایم فردی از جانب پناهجویانی که به صورت کاملا فردی مرتکب این جنایت شده اند را به کل جامعه ی خارجیان و پناهندگان تعمیم دهد و از طریق تحریک احساسات توده ی مردم اروپایی یک فضای فاشیستی برای فعالیت علیه پناهجویان را فراهم کند.
ما هم به مثابه ی نیروهای انتی فاشیسم که فاشیسم را روند منطقی رشد سرمایه داری رقابتی به سمت انحصار و انحصاری کردن پارلمانتاریسم دمکراتیک در دستان احزاب فاشیستی در سطح روبنایی قلمداد می کنیم، همواره اعلام کرده و می کنیم که یک نفر وقتی که به صورت فردی مرتکب یک جرم می شود باید فرد او محاکمه شود. هیچ کس حق ندارد پدر و مادر من را به جرم فعالیت های سیاسی من مجازات کند. حتی رژیم فاشیستی اسلامی ایران به مرور زمان دست از سر خانواده ی فعالین سیاسی تبعیدی برداشته است و یا حداکثر خشونت فیزیکی علیه این خانواده ها را پایان داده است و با نامه نگاری و دعوت به اداره ی اطلاعات اکتفا می کند. در دهه ی شصت شمسی اما خانواده ی فعالین سیاسی و پیشمرگان توسط این رژیم فاشیست به مناطق دور افتاده و محافظت شده از جانب سازمان اطلاعات دیپورت می شدند.
فمینیسم مبتذل و عامیانه هم تفاوت زیادی با فاشیسم ندارد. تنها تفاوتش در این است که فاشیسم نژادپرستی را تبلیغ و ترویج می کند و فمینیسم عامیانه ضدیت با مردان به طور عام. فمینیسم عامیانه در بسیاری از مواقع تلاش می کند تجربه های فردی از خشونت خانوادگی را به کل جامعه ی مردان تعمیم دهد. فارغ از اینکه خشونت در بین تمام انسان ها وجود دارد و جنسیت نمی شناسد و تجربه ی فردی را نمی تواند تعمیم داد، فمینیسم عامیانه و مبتذل می خواهد خشونت را جنسیتی کند. انگار جنس زن اینقدر نازک طبع و لطیف است که خشونت به کار نمی گیرد و این فقط مردان هستند که اهل خشونت اند. اینکه مردان به نسبت زنان خشونت بیشتری به کار می برند برای همه روشن است، اما این که زنان را از خشونت بری بدانیم شارلاتانیسم است. انسان ها فارغ ز جنسیت شان در مناسبات خشن اجتماعی خشن بار می ایند. چرا خشونت در میان خانواده های ایرانی به مراتب بیشتر از خانواده های اروپایی است، چون خشونت در ایران بیشتر است.
فمینیسم مبتذل و عامیانه اما به دنبال فاکت، امار و روش اندیشدن منطقی نیست و بسان نازی هایی که من در بالا مثال اوردم می خواهد تجربه های فردی را عمومیت بخشد و از این طریق یک مجموعه ی مشخصی از انسان ها را زیر سوال ببرد.
مورد اخیر تجربه ی برخورد به اتهام تجاوز در محفل منجنیق است. ابتدا این فمینیست های مبتذل اعلام کردند هر کس موضع نگیرد و محکوم نکند و علیه این جنایت ننویسد و سکوت کند، با این جنایت همسو بوده و بر ان تایید گذاشته است. به دنبال ان شروع به بازپخش یک مطلب سراپا سکسیستی و فاشیستی که به احتمال زیاد از طرف ارگان های شکنجه و سرکوب و نهادهای مهندسی افکار رژیم فاشیستی ایران نوشته شده است، کردند و برای تعرض به “سکسیسم” در یک جریان چپ و مساله ی تجاوز، ادبیات متجاوزان زندان های رژیم، ادبیات کسانی که به دختران زندانی قبل از اعدام تجاوز می کردند را بازتولید کردند. تناقض مرگبار این فمینیسم اینجا اشکار می شود که برای زدن سکسیسم از خود سکسیسم استفاده می کند. مجاهدین فاشیست خلق هم می گفت برای زدن رژیم اسلامی ایران باید با ایدئولوژی اسلامی به جنگ این رژیم رفت! عجب شاهکاری!
جرم و جنایت فردی نباید به کل جامعه تعمیم داده شود و اگر یک چپ اصلاح طلب سابق و عضو یک محفل اصلاح طلب و اسلامی سابق که امروز می خواهد به خاطر اینکه از قافله جا نماند خود را چپ و سوسیالیست قلمداد می کند، به دختری تجاوز کرده است، پس باید این ادم متجاوز را محکوم کرد و نه کل جنبش کمونیستی ایران را.
جنبش کمونیستی ایران هر مشکلی که داشته باشد، برخوردش به زن عقب مانده بوده باشد یا نبوده باشد، اشتباهات تاکتیکی و استراتژیک فراوانی انجام داده باشد و دوباره انجام دهد، جنبش ماست و از انجایی که من خودم را جزوی از این ما می دانم، هر گونه تعرض به کلیت این جنبش را تعرض به خودم می دانم و به کسی اجازه نمی دهم به شکل نازی ها و فاشیست به کلیت این جنبش حمله کند، بخصوص کسی که تا مغز استخوان مرتجع باشد و سال ها برای تروریست های فاشیست دهه ی سیاه شصت که امروز سبز و بنفش شده اند، تبلیغ کرده باشد.
چپ و کمونیست ایران حداقل این افتخار را در پرونده ی خود دارد که نه مثل ناسیونالیست های لیبرال ایرانی دور و بر جبهه ی ملی جذب رژیم ملعون شاهنشاهی شد و نه مثل سوسیال دمکرات های وطنی و جریانات اصلاح طلب به بخشی از بدنه ی حاکمیت فاشیستی ایران تبدیل شد.
چپ و کمونیست ایران نه سیاست ترور را به پیش برد و نه زن ستیزی کرده است و بر روی صورت زنان اسید پاشید. فاشیسم اسلامی سبز و بنفش تمام این جنایت ها را کرد و تمام جناح های لیبرالیسم ایرانی با این جنایت ها یا همراهی کردند یا برای امپریالیسم غربی چکمه لیسی کردند.
من خودم از سنت مارکسیسم انقلابی (کمونیسم لنینی) می ایم و با اثار کلاسیک مارکس و انگلس و به ویژه لنین سیاسی شده ام. هیچ ربطی به جنبش پوپولیستی و غیره هم ندارم، اما یک تار موی چریک فدایی سابق و پیکار و رزمندگان و کومه له و رزم انقلابی و وحدت کمونیستی و اتحادیه ی کمونیستی ها را به تمام جریانات فاشیستی، لیبرال و سوسیال دمکرات عوض نمی کنم.
مساله بر سر یک رابطه ی انتقادی و در عین حال همبسته با چپ ها و کمونیست های گذشته است. مارکس و انگلس از علوم پیش از خود بهره می گیرند و حتی انگلس در جایی می گوید که کانت فرزند پرولتاریای دوران خودش بود. حالا چگونه اجازه می دهیم یک عده انسان شارلاتان به اسم فمینیسم به کل جنبش کمونیستی حمله کنند. رژیم فاشیستی ایران با کشتن ده ها هزار انسان انقلابی و کمونیست نتوانست جنبش کمونیستی را خفه کند، حالا چهار تا فمینیست با فرهنگ ساقدوشی و سکسیستی می توانند این کار را بکنند! نه خیر! کمونیسم جنبش حی و حاضر است. این جنبش ضعیف می شود، دوباره قوی می شود، بعضی مواقع زیرزمینی و نامحسوس می شود، دوباره قوی می شود، اما این جنبش به هیچ وجه و تحت هیچ شرایط خاموش شدنی نیست.