هر انسانی می تواند هرازگاهی منطقی باشد، اما در بسیاری از مواقع تصمیمات خود را بر اساس احساسات احمقانه بگیرد. بیشتر تصمیم هایی که اکثریت اعضای جامعه می گیرند، از روی احساسات احمقانه و نه منطق و عقلانیت است. تصورش را بکنید که شما با اینکه به گوشی جدید نیاز ندارید اما با دیدن تبلیغات برای گوشی های مدل بالاتر از جانب شرکت های تجاری امپریالیستی از خود بیخود شده و فورا گوشی جدیدی از روی احساس می خرید. این عمل شما چیزی جز حماقت نیست و این حماقت به بازتولید مناسبات سرمایه دارانه و امپریالیستی کمک می کند.
هر انسانی یک چیز به اسم اگو و یک چیز دیگر به اسم وجدان دارد. اگو (خودخواهی) ما همیشه نقش یک وکیل مدافع شارلاتان را دارد که دروغ را به واقعیت و واقعیت را به دروغ تبدیل می کند، چون پای مساله یی به اسم منفعت وسط است. وقتی مساله منفعت شخصی و لذت های زودگذر خود ماست، ان موقع اگوی ما وکیل مدافع شده و هر لاابالی گری ایی که از ما سر می زند را توجیه می کند. یک انسان اگویست ممکن است به راحتی در روابط زناشویی و رفاقت و حزبی و غیره به خاطر منفعت شخصی دست به خیانت بزند و با اگوی خود ان را توجیه کند، اما همین انسان یک چیز دیگر به اسم وجدان دارد که نقش قاضی درستی را در وجود او ایفا می کند. ممکن است وجدان اکثریت انسان ها در جامعه نابود شده باشد و مناسبات اجتماعی به ما تحمیل کرده اند، تخریب و گوی ما به مراتب قوی تر از وجدان مان عمل کند، اما این وجدان اگر حتی یک ذره هم باشد، باز هم هرازگاهی با به کار افتادن منطق انسانی (چیزی که ما را از حیوانات جدا می کند) به ما برگشته و ما به وجدان مان رجوع کرده و در مورد رفتار و مناسبات خود ما دست به قضاوت در مورد خودمان می زنیم. زمانی که وجدان ما قوی تر عمل کند، ان موقع اعمال اگوئیستی خود را نکوهش می کنیم و از خودمان بیگانه می شویم. انسان های با وجدان و درک و منطق اغلب افسرده می شوند، چون فکر می کنند و حیوانی زندگی نمی کنند، چون اعمال زشت، اگوئیستی و ضد انسانی خود را نکوهش کرده و از ان پشیمان می شوند. انسان هایی که مانند حیوان تمام مسائل را به صورت غریزی و اگوئیستی می بینند، کمتر افسرده می شوند، چون منطق و وجدانشان نابود شده است و کمتر فکر می کنند.
یک نفر لاابال حالا با هر عقیده و مرامی، بدون کوچکترین درک از آزادی ممکن است بگوید که من آزادم به هر کاری که دوست دارم دست بزنم. مناسبات اجتماعی اما انچنان آزادی او را محدود می کنند، که او حتی به بردگی هم تن در می دهد ولی در اوج گستاخی ممکن است بگوید که من آزادانه بردگی را انتخاب کرده ام یا این بردگی نیست و غیره. آزادی انسان یک خط بی انتها نیست، بلکه در محدوده ی مشخصی است که با ازادی و حقوق دیگران گره خورده است. پس من ازاد نیستم دست به هر کاری بزنم، چون اگر من اعلام کنم ازادم هر کاری که دوست دارم بکنم، قاعدتا باید بتوانم همین امشب به سفارت جمهوری اسلامی حمله کنم و اوباش این رژیم را به گور بسپارم، اما مناسبات اجتماعی جامعه ی المان، دولت و پلیس این ازادی را از من گرفته است. در شرایط عادی ما در حال جنگ با رژیم ایران هستیم و اگر ما مثلا در مرزهای کردستان عراق با پاسدارهای ایرانی برخورد می کردیم، یا انان را می کشتیم یا انان باید ما را می کشتند، چون ما در شرایط جنگی دائم با هم هستیم و شرایط جنگی شرایط ویژه ایی است که هیچ قانونی به جز قانون جنگ در انجا حاکم نیست. در جوامع لیبرال و امپریالیست غربی، دولت این حق را از ما می گیرد که ازادانه و به دلخواه دست به کشتن تروریست های خون اشام رژیم ایران بزنیم، گفتمانی هم در بین ما با این فاشیست های جلاد برگزار نمی شود، اما یک حالت جنگی اماده باش وجود دارد. قصد من از اوردن این مثال ها این است که به انسان های ساده لوح نشان دهم که انان برخلاف تصوراتشان ازاد نیستند و اصلا ازادی کامل یک رویای احمقانه است. حتی در کمونیسم که ازادی به حد اعلی خود باید برسد، من شهروند جامعه حق ندارم زندگی دیگر شهروندان را بگیرم.
در رابطه با مسائل زناشویی هم لازم است به یک چیزی خیلی مهمی اشاره کنم که اکثریت انسان های بیگانه از خود و بیگانه از جامعه و انسانیت این مساله را نمی فهمند. انان فکر می کنند که ازادی انارشیک جنسی یک نوع ترقی خواهی است، چون درکی از ازادی ندارند. آزادی مورد نظر من همان ازادی مورد نظر مارکسیسم یعنی ازادی ضرورت است. بر اساس ازادی ضرورت هیچ انسانی به طور مطلق ازاد نیست، بلکه همیشه موانعی سر راه ما هست که ازادی ما را به درست محدود می کنند. اگر من به جنون گرفتار بیایم و به هر کسی در خیابان حمله کنم، قاعدتا باید ازادی ایجاد خطر برای دیگران از جانب من توسط نهادی از من گرفته شود، این نهاد در جامعه ی سرمایه داری دولت و پلیس است، در سوسیالیسم ممکن است شورای محل یا ارتش سرخ باشد. من بر روی کاغذ می توانم ازاد باشم با صدها نفر به صورت همزمان رابطه ی جنسی داشته باشم، اما زمانی که مساله ی ضرورت و پایبندی به به ضرورت هایی که شرایط خلق کرده است و می کند پیش میاید، لازم است برای حفظ هارمونی در روابط انسانی با نزدیک ترین نزدیکانم از جمله پارتنرم، ازادی انارشی جنسی را برای خودم با ازادی ضرورت جایگزین کنم. انسان هایی که مدام از ازادی مطلق صحبت می کنند، نه درکی از اندیشه و منطق دارند و نه ازادی را می فهمند. انان به بردگی و بیانگی ایی که در نتیجه ی استفاده یا بهتر است بگویم سوء استفاده از آزادی و اعتماد (اگر حتی توسط دولت و جامعه هم سرزنش نشوند)، گرفتار می ایند، زمانی که وجدانشان قاضی شان می شود و اگویشان منطقا نمی تواند ازشان دفاع کند. ان زمان است که به مرحله ی بیگانگی با موجودیت انسانی خود می رسند. من این را به صورت میدانی هم بررسی کرده ام و ماه ها روی گروه های ازوتریک کار کرده ام که جهان را در الت تناسلی خلاصه می کنند و افق دیدشان از افق سوراخ واژن یا پینسشان فراتر نمی رود. بعد از گفتگوهای فراوان با اعضای این گروه ها به این نتیجه رسیدم که اکثریت قریب به اتفاق اعضای این گروه ها به خاطر رابطه ی جنسی ضربدری و عوض کردن پارتنرهایشان و دیدن رابطه ی پارتنرشان با افراد دیگر و غیره حداقل یک بار زندگی در تیمارستان را تجربه کرده اند. تمامی اعضای این گروه ها به صورت مکرر به روانشناس مراجعه می کنند و تمام زندگی شان مختل شده است و تنها مشغله شان مساله ی رابطه ی همسرشان با دیگران است. به شدت به الکل و مواد مخدر وابستگی دارند، چون می خواهند بیگانگی دائمشان را با بیگانگی دیگری به صورت مقطعی از بین ببرند، غافل از انکه بیگانگی خود را تعمیق می بخشند. این میزان از بیگانگی را این افراد ازادی و استفاده از ازادی می خواندند. اگر انسان ازاد است و ازادی یک پدیده ی لوکس است، به قول مارکس که هر کس لیاقت ان را ندارد که به دستش بیاورد، پس بیگانگی انسان از خود باید با دستیابی به ازادی از بین برود. ایا غیر از این است؟ پس چرا مدعیان این نوع ازادی ها بیگانه ترین انسان ها با جامعه ی انسانی و موجودیت انسانی خود هستند؟
مساله ی مهمتر این است که بالاتر هم اشاره کردم و ان هم این است که ما ان چیزی را که خود به خاطر غالب شدن احساسات اگویستی بر ما خود در کمال راحتی انجام داده و می دهیم برای دیگران تابو و جرم و جنایت می خوانیم. مثلا شوهری که هر شب به زنش خیانت می کند یا زنی که با شوهرش همین کار را می کند. ایا این فرد یا افراد خود حاضرند همین اتفاق برای خودشان بیفتد؟ با صراحت کامل می توانم بگویم که 99.99 درصد مردم جامعه از ته دل با این مساله مخالفند ولی بعضی ها ممکن است به زبان نیاورند. کسانی که می گویند اره، یا در یک رابطه ی جدی نیستند و یا از تنها در حرف ان را قبول می کنند. زمانی که این افراد در عمل انجام شده افتاده، ان زمان متوجه خواهند شد، که قضیه به این راحتی ها هم نیست و ان زمان است که بحران روحی شروع می شود، بحرانی که در بسیاری از مواقع طرف را به سمت جدایی یا تیمارستان می برد.
مارکس می گوید همه خواهان آزادی هستند، اما هر کس ازادی را برای خودش می خواهد نه دیگران. اگر ما وجدان و منطق داشته باشیم، نمی توانیم مانند اخوندها از فضیلت فقر و فضیلت سرکوب میل جنسی و غیره صحبت کنیم اما خود در ناز و نعمت زندگی کنیم و هر شب یک پارتنر عوض کنیم. کمونیستی که شب و روز از لغو استثمار و مبارزه با سرمایه داری دم می زند، اگر به عنوان صاحب کار مناسبات انسانی ایی با کارگرانش نداشته باشد، از اخوندی که اینجا مثال اوردم پست تر است.
حسن معارفی پور