برخوردهای متفاوت با انسان ها نشان از تناقض نیست، بلکه نشان از صداقت است

حسن معارفی پور
 
وقتی زندگی خصوصی مارکس را می خونم یک شباهت های جالبی بین زندگی خصوصی او و زندگی خودم می بینم. این به هیچ وجه به این معنی نیست که من خودم را در جایگاه مارکس قرار بدم. بلکه بیشتر سعی می کنم از منظر خصوصیات اخلاقی و رفتاری به این مساله نگاه کنم. من خود را کمونیست می دانم و تا حدود زیادی پیرو متدولوژی مارکس. این را هم بگویم که بیشتر از هر کسی با متون لنین و خصایل انقلابی و پراتیک او می توانم رابطه برقرار کنم. من انسان یاغی ایی هستم، مانند پیروان مسیح نیستم که تابع “خشونت گریزی” باشم و اعلام کنم که اگر یکی یک سیلی به صورتم زد بهش بگم یک سیلی دیگر به ان طرف صورتم بزند. من با انسان ها مثل مارکس برخورد می کنم. اگر کسی با من گفتگوی تئوریک کند، باهاش گفتگوی تئوریک می کنم، اگر بحث سیاسی کند بحث سیاسی می کنم، اما اگر اراذل و اوباشی چه در جریانات چپ و چه بیرون از ان به من تعرض شخصی کنند، مثل مارکس در برخورد به کارل فوگت لت و پارش می کنم.
 
در اینجا زندگی نامه ی خصوصی مارکس را نقل می کنم که توسط پل لافارگ داماد خانواده ی مارکس و از کمونیست ها و فعالین کارگری در فرانسه که گرایشات انارکوکمونیستی داشت و دختر مارکس لاورا هم تحت تاثیر این گرایشات انارکوکمونیستی پل لافارگ هم قرار گرفت.
 
در اینجا یک نقل قول از زندگی نامه ی مارکس که توسط پل لافارگ نوشته شده و رضا نافعی ان را ترجمه کرده است می اورم:
 
“این کلام بوفون Buffon (1707-1788 طبیعی دان فیلسوف فرانسوی. از هواداران روشنگری و ماتریالیسم در فرانسه) که » معرف مرد قلم اوست » اگر در مورد فردی مصداق یافته باشد، در مورد مارکس است. قلم مارکس یعنی خود او. مردی که تا اعماق وجودش یک انسان ناب بود که هیچ کیشی نمی شناخت، مگر کیش حقیقت جوئی. او آنچه را با رنج آموخته و بدان دل بسته بود، بمحض آن که از نادرستی اش مطمئن می گشت، در یک چشم بر هم زدن به دور می انداخت، چنین آدمی باید در برابر نوشته های خود نیز همین روش را داشته باشد. او نه قادر به تزویر بود و نه قیافه گرفتن، همیشه خودش بود، هم در نوشته هایش و هم در زندگی اش.
 
بدیهی است قلم مردی چنان ذوجوانب، با آن احاطه وسیع و آن طبیعت پر تنوع نمی تواند چون افراد ساده و فاقد تنوع ذوق، یکسان و یک نواخت باشد.
 
مارکسی که در سرمایه می بینیم با مارکسی که در » هجدهم برومر » می بینیم و مارکسی که در » آقای فوگت » ( Carl Vogt1817-1895، طبیعی دان و سیاستمدار آلمانی، نماینده ماتریالیسم عامیانه، مارکس در کتاب خود » آقای فوگت» او را به عنوان دشمن جنبش کارگری و عامل ناپلئون سوم افشاء می کند.م ) می بینیم یکی نیست. ما با سه مارکس گوناگون روبرو هستیم، با سه مارکس که در عین حال یک نفرند- که علی رغم آن سه گانگی، یگانه است- یگانگی شخصیتی بزرگ که در عرصه های مختلف، بیانی متفاوت دارد و معهذا همیشه همان است که هست. البته شیوه نگارش » سرمایه » پیچیده است و سخت فهم ولی آیا فهم موضوع مورد بحث آن آسان است؟ شیوه نگارش فقط معرف شخص نیست، معرف موضوع نگارش هم هست، شیوه باید خود را با موضوع مورد بحث نیز هماهنگ سازد. در عرصه بزرگ علم راه هموار وجود ندارد. در این عرصه هر کس باید به خود زحمت بدهد و خود را پله پله بالا برد، حتی اگر مهم ترین راهبر را داشته باشد. شکوه کردن از سخت فهمی یا حتی صعب الهضم بودن سبک » سرمایه » یعنی به تنبلی فکری و یا ناتوانی فکری خویش اذعان کردن.
 
آیا » هجدهم برومر » را نمی توان فهمید؟ آیا تیری که از کمان بسوی آماج می پرد و در گوشت فرو می رود، درک شدنی نیست؟ آیا نیزه ای که با دستی پرتوان پرتاب می شود و بر قلب دشمن فرو می رود، فهمیدنی نیست؟ واژه های » برومر» تیرند و نیزه. سبک » برومر» سبکی است که دام می گذارد، از پای در می آورد. اگر نفرت سوزان، تحقیر نابود کننده و اگر عشق آتشین تعالی بخشنده به آزادی، هرگز به جامه لفظ در آمده باشد در «هجدهم برومر» است، که در آن حیثیت خشمآگین مردی چون تاسی توس( 55 قبل از میلاد تا 15 میلادی، تاریخ نویس برجسته رومی که تاثیر فوق العاده بر تاریخ نویسی قرون 18 و 19 گذاشت) با طنز زهر آگین فردی چون ژوونال ( طنز نویس رومی) و خشم مقدس مردی چون دانته به هم آمیخته است. قلم ( سبک) در اینجا آن چیزی است که در آغاز در دست رومی ها قرار می گرفت ( استیلوس) که عبارت بود از یک قلم نوک تیز فولادین برای نوشتن و کندن. قلم خنجری است که برای فروبردن قطعی در قلب به کار می رود.
 
شادی مکتوم در » آقای فوگت «- این طنز خندان – شادی شکسپیر را از یافتن فالستاف به یاد می آورد. این «آقای فوگت» گنجینه ای است بی کران برای ایجاد زرادخانه ای از تمسخر.” (پل لافارگ، خاطرات شخصی از مارکس)
 
مقالات تئوریکی که من نوشته ام با مقالات سیاسی ام و در عین حال افشاگری هایم سه شخصیت متفاوت من را به نمایش می گذارند که در یک موجودیت انسانی و فیزیکی نقش بسته اند، این شخصت را همانطور که پل لافارگ می نویسد در مارکس به درستی هم وجود داشته و از انجایی که من خودم هستم و به شدت تحت تاثیر اندیشه و قلم مارکس هستم این سه شخصیت را که در یک نفر نقش می بندند، را نه تناقض بلکه عین دیالکتیک می بینم. کسی که این را نمی فهمد و می خواهد همیشه یک شخصیت ثابت و پایدار بدون احساسات مانند جوجه ی ماشینی و رباط از خود ارائه دهد، برده ی از خودبیگانه یی است، که ذره یی از منطق و احساسات انسانی بو نبرده است.
 
انسان هایی که همیشه سعی می کنند دامن خود را از الودگی به بحث های “شخصی” با دشمن پاک نگه دارند، انسان های شارلاتان و از خودبیگانه یی هستند که خصایل شدیدا اپورتونیستی دارند. انان سعی می کنند به طرف بیرون شخصیت دیگری در فضای مجازی از خود نشان دهد، اما مناسبات شخصی و اجتماعی شان به شدت عقب مانده است. انسان های چپ و کمونیستی را می شناسم که به شدت راسیست و نژادپرست، ضد زن و عقب مانده هستند و هنوز با رنگ پوست انسان مشکل دارند و قضاوت خود را بر روی رنگ پوست انسان ها و ظاهرشان بدون شناخت از انان و پیش زمینه ی ذهنی می گذارند، اما همیشه سعی می کنند خود را چپ و کمونیست
جلوه دهند. این انسان ها در نهایت رسوا می شوند و سر تندپیچ های تاریخی ماهییت متناقض و کثیف خود را به نمایش می گذارند
لینک ترجمه ی مطلب پل لافارگ

اترك تعليقًا

إملأ الحقول أدناه بالمعلومات المناسبة أو إضغط على إحدى الأيقونات لتسجيل الدخول:

شعار ووردبريس.كوم

أنت تعلق بإستخدام حساب WordPress.com. تسجيل خروج   /  تغيير )

Facebook photo

أنت تعلق بإستخدام حساب Facebook. تسجيل خروج   /  تغيير )

Connecting to %s