مغلطه ی “چپ سنتی” و معضل “کمونیسم” “کارگری”
بی خبری کمونیسم کارگری از تحولات تئوریک و اجتماعی جهانی
در مقاله ی قبلی کمونیسم کارگری را به عنوان تفاله ی نئولیبرالیسم معرفی کردم[1]. سوال اینجاست که چرا این تفاله ی نئولیبرالیسم هنوز می تواند جوانان چپ به ویژه چپ دانشجویی را به متقاعد کند. برای پاسخ به این سوال لازم است وضعیت جهانی جنبش های چپ بعد از فروپاشی شوروی را بررسی کنیم تا با مشاهدات و مطالعات علمی و دقیق بتوانیم نشان دهیم که وضعیت چپ جهانی هم تفاوت چندانی با کمونیسم کارگری و چپ ایران ندارد. من در یکی دو مقاله در مورد وضعیت حزب چپ المان[2] به صورت گذار اما دقیق و از نزدیک با تکیه بر مطالعات میدانی و فعالیت های جدی و سیاسی خودم یک تصویر گویا و روشن از وضعیت چپ و کمونیسم در المان ارائه دادم و در اینجا نیازی به تکرار گفته های خودم نمی بینم. تنها چیزی که لازم می دانم اشاره کنم این است که پست مدرنیسم و به ویژه اثار پست مدرنیست هایی چون فوکو، دریدا، ژیژک و سایرین به عنوان محصولات ارزان مایه ی دوران نئولیبرالیسم و انارشی بازار در سرمایه داری متاخر بعد از فروپاشی شوروی، بیشترین خوانندگان را در میان نسل جوان به خود اختصاص داده اند و هر کس این روزها فوکو این نئولیبرال دو اتشه ی صوفی مسلک را چپ نداند، در مجامع چپ اروپایی به عنوان تیمار شناخته می شودند، همانطور که در بین برخی از جوانان چپ در جنبش های دانشجویی مقالات و مطالب منصور حکمت در لایه های نازکی از این جنبش طرفدارانی پیدا کرده است و هر کس منصور حکمت را انتی کمونیست بخواند و یا حتی نظریات او را نقد کند، از جانب وابستگان سیاسی به او به عنوان “چپ سنتی” سنگسار اینترنتی می شود.
من در شرایط فعلی درگیر مسائل تئوریک دیگری هستم که هزاران برابر برای من مهمتر از مقالات سیاسی منصور حکمت و هواداران اوست، بنابراین وقت وارد شدن به جدل انلاین های دو نفره و گفتگوهای گوشخراش و بی مایه را ندارم. همین را بگویم که پروژه ی نقد منصور حکمت، اوجالان و سایر پست مدرنیست های منطقه پروژه یی است که در فصل های پایانی کتابی که روی ان کار می کنم را با شدت تمام به پیش خواهم برد، در نتیجه وقتی برای نقل قول اوردن و بردن در شرایط فعلی نداشته و اصلا امکانش برای من مهیا نیست.
در مورد جعل مفاهیم
کمونیسم کارگری به خاطر بی خبری از کشمکش های درون نیروهای چپ جهانی، به خاطر بی خبری از به کار گیری مفاهیم تاریخی و فلسفی، این مفاهیم را بدون توجه به کاربرد جهانی ان مثل نقل و نبات به کار می برد و با بومی کردن مفاهیم جهانی دست به جعل در مفاهیم می زد. یکی از این مفاهیم مفهوم “چپ سنتی” است. زمانی که از “چپ سنتی” صحبت می شود، منظور مارکسیست هایی است که به سنت های ابتدایی مارکسیسم پایبند بوده و بخشا این مفهوم را در اروپا برای هوادارن اتحاد جماهیر شوروی سابق و طرفداران سوسیالیسم اردوگاهی به کار می برند. نقطه مقابل “چپ سنتی” (مارکسیسم ارتدکس به تعبیر لوکاچی)، “چپ مدرن” (انچه به غلط در اوایل اورو کمونیسم نام نهاده شده بود و گرامشی بیچاره را کمونیسم کارگری به خاطر طرفداری اش از اورو کمونیسم محاکمه می کنند، بدون اینکه اصلا گرامشی را خوانده باشند. لازم به ذکر است بزرگترین گرامشی شناسان جهان در انستیتوی برلین برای تئوری های انتقادی این اتهام را که گرامشی اروکمونیست بوده است به شدت رد می کنند، این البته موضوع دیگری است و در اینجا به ان نمی پردازم)، است. چپ مدرن در اروپا دقیقا همان جریانی است که با جنبش دانشجویی در سال های 67 و 68 شکل گرفت، چپی که در اعتراض به جنگ ویتنام، در دفاع از جنبش چریکی در کوبا، فلسطین و غیره به میدان امده بود. در کنار این چپ “مدرن” که متشکل از هیپیسم، گروه های انارشیستی و انارکوسندیکالیستی، سوسیالیست های خیال پرداز مدرن و غیره بود، ما همزمان و حتی قبل از ان شاهد شکل گیری خوانش های ضد انقلابی (غیر انقلابی) فرویدیستی، کانت گرایانه، ماکس وبری و پست مدرنیستی از مارکسیسم هستیم که در المان مکتب فرانکفورت و در فرانسه پساساختارگرایان و بخشا ساختارگرایان نمایندگی می کردند. اگزیستانسیالیسم فرانسوی هم ان زمان تحت تاثیر اوضاع جهانی در فرانسه به چپ چرخیده بود در صورتی که اگزیستانسیالیسم در المان همواره به ویژه فرمت نیچه گرایانه و هایدگری ان با نازیسم و فاشیسم امیخته بود. در این دوره چپ “مدرن” دانشجویی در مقابل “چپ” مدرن (بخوانید پست مدرن) قد علم می کند و حتی گفتنی است که فعالین چپ دانشجویی در کلاس ادورنو در فرانکفورت در اعتراض به مواضع محافظه کارانه ی او لخت می شوند و ادورنو ناچار می شود کلاس درس را رها کند. یکی از برجسته ترین شخصیت های جنبش دانشجویی در ان دوران کسی جز رودی دوچکه نبود که دوره ی دکترای خود را پیش ارنست بلوخ از بنیان گذاران سوسیالیسم مسیحی “مدرن” می گذرااند. وحید ولی زاده از زمره ی کسانی است که به صورت نیم بند از منصور حکمت دفاع می کند و در گفتگو با حسن مرتضوی می نویسد که منصور حکمت با رجوع به مارکس خواهان جدا کردن جریان خود از چپ “سنتی” ایی بود که از مارکس عبور کرده بود. این گفته واقعیت ندارد، مدت ها قبل از منصور حکمت لوکاچ در تاریخ و اگاهی طبقاتی با دفاع از مارکسیسم ارتدکس علیه کائوتسکیسم و چپ سوسیال دمکرات و پوزیتویست المانی بازگشت به مارکس را ضرورت خوانده بود، اما خود لوکاچ از نقطه نظر هواداران حکمت از زمره ی “چپ سنتی” ها به حساب می اید. مساله به روشنی این است که منصور حکمت به شکل به غایت اپورتونیستی مفاهیم را جعل می کند، تا جنس بنجل خود را در بازار به فروش برساند. انتخاب کمونیسم کارگری به عنوان یک مفهوم پرطمطراق و جذاب منشاء در خصلت اپورتونیستی جریان کمونیسم کارگری دارد، که با عبور از سوسیالیسم علمی و کمونیسم و با استفاده از ساختار زبانی و ان در “رادیکال ترین” فرم خود، مخاطب را از پی بردن به ماهییت پست مدرنیستی این جریان خرده بورژوایی دور می کرد، همانطور که با بومی کردن مفهوم “چپ سنتی” ضمن حمله به “چپ مدرن” و “نو” که در ایران به اشتباه از جانب کمونیسم کارگری به عنوان “چپ سنتی” شناخته شده بود، همزمان کمونیسم و مارکسیسم را می زدند.
در المان همزمان با شکل گیری خوانش های رفورمیستی و کالچرالیستی از مارکسیسم ما شاهد موج مبارزات ملیتانت در چارچوب فراکسیون ارتش سرخ در المان هستیم و شخصیت های برجسته یی چون اولریکه مایهوف در راس این فراکسیون قرار داشتند. این فراکسیون محصول اگرسیون چپ ملیتانت جامعه و عدم توانایی سازماندهی رادیکال جامعه شکل می گیرد و تعرض مسلحانه به پلیس و دولت و سرمایه داران را به عنوان راهکاری برای رسیدن به قدرت در شرایطی که سازماندهی توده یی و رادیکال ممکن نبود در پیش می گیرد.
مساله ی چپ “نو” یا چپ “مدرن” در یک کلام مساله ی التقاطی از کالچرالیسم، پست مدرنیسم، مالتی کالچرالیسم نئولیبرال و هیپیسم بود. تمام این گرایشات در قالب چپ نو و “مدرن” در مقابل چپ “سنتی” و مارکسیسم کلاسیک صف کشیده و مارکس را به دگماتیست بودن متهم کردند و اعلام کردند که دوران انقلاب کارگری به پایان رسیده است و طبقه ی کارگر دیگر نمی تواند سوژه ی انقلاب کارگری باشد، به همین خاطر باید سراغ جنبش های هویتی رفت.
هربرت مارکوزه که از “رادیکال” ترین ها در میان مکتب فرانفکورتی ها بود، در مطلبی به اسم “تلاش برای رهایی”[3] سوژگی طبقه ی کارگر در انقلاب کارگری از زبان خود و همکارانش رد کرد و اعلام کرد که جنبش های هویتی مانند همجنسگرایان، جنبش اقلیت های قومی و ملی و غیره باید با همدیگر متحد شوند تا کاری از پیش ببرند. اساس نظریه ی انترسکشنالیتی پست مدرنیستی هم از این جا میاید. ژیژک و الن وود و سایرین هم همین خزعبلات مکتب فرانکفورتی ها و پست مدرن ها را به تعابیر دیگری در مورد مساله ی مهاجرت و همجنسگرایان و غیره بلغور می کنند. جذابیت این “چپ” پست مدرن که خود را با تعابیر مختلف مانند “چپ نو”، چپ “مدرن” و غیره به جامعه می شناساند، برای مردم نه ماهییت و محتوای ان بلکه انارشی زبانی ان است که در میان جوانان طرفدار پیدا می کند. جنبش های جوانان و دانشجویی البته همچون قارچ هستند و عمر زیادی ندارند. تمرکز حکمیست ها و کمونیسم کارگری بر روی جنبش دانشجویی در سال های اخیر در امتداد سنت های پست مدرنیستی چپ اروپایی است. منصور حکمت خود اعلام کرد که کارگران پیر می شوند و کنسرواتیو می شوند و غیره، پس باید سراغ اقلیت رفت و با پنج درصد و غیره انقلاب کرد. فارغ از اینکه کمونیسم کارگری در حرف چه چیزی در مورد پست مدرنیسم می گوید، در عمل این جریان پست مدرن تر از پست مدرنیست ترین جریانات غربی است. زمانی که دانشجویان ازادی خواه و برابری طلب برو و بیایی داشت، حکمتیست ها نقشه ی به قدرت رسیدن را از طریق جنبش دانشجویی در سر می پروراندند. حالا بفرمایید که کی چپ “سنتی” به مفهومی که خودتان به کار می برید است؟ بگذریم
“بومی کردن” مفاهیم جهانی احمقانه است
کسی که یک مفهوم را اختراع می کند و یا یک وسیله ی نقلیه یا هر چیزی دیگری، اسمی که روی ان می گذارد در بیشتر زبان های جهان بدون ترجمه همان اسم منتقل می شود. من مشکلی با ترجمه ی دقیق مفاهیم ندارم، اما با جعل مفاهیم به شدت مشکل دارم. نمی تواند مفاهیم فلسفی، تاریخی و غیره را بومی کرد و تعریف دیگری برای مثلا یک مفهوم مثل اخلاق، حق، ازادی و غیره در یک کشور دیگر ارائه داد. اگر کسی این کار را بکند، یک تبهکار است که دقیقا مالتی کالچرالیسم را پیاده می کند. منصور حکمت اما “چپ سنتی” را برای زدن مارکسیست های ایرانی که دقیقا فرمت “چپ مدرن” اروپایی بودند، مانند انان تحت تاثیر تحولات کوبا و ویتنام و چین و فلسطین و غیره بودند به کار می برد، تا جنس خود را راحت تر در بازار عرضه کند. تفاوت مارکس و انگلس با دلقک هایی مانند منصور حکمت، در این بود، که انان متفکران قبل از خود را به طور کامل نفی نمی کردند، بکله همیشه سعی در تکمیل سیستم های فکری و نقد خلاقانه و مولد و موشکافانه ی انان را داشتند، اگر اینطور نیست، پس چرا کانت را تا این حد می خواندند و به هگل و فوئرباخ و پرودون و حتی بالزاک رجوع فراوان می کردند. منصور حکمت اعلام می کرد که چپ ایران قبل از من هر چی بوده، احمق بودن و من الان همه چی را کشف کرده ام و دیگران نفهم بودند و حتی بلد نبودند مسواک بزنند. انان خواهان اشتراکی کردن مسواک بوده و غیره. خوب یک انسان عاقل در بین کمونیسم کارگری پیدا نمی شد به این مردک بگوید، خفه شو! تو اولا غلط کردی تا این اندازه گستاخانه و بی شرمانه در مورد کسانی صحبت می کنی که زیر شکنجه و تیغ اعدام بودند، دوما ما خودمان محصول همین جامعه بودیم و از انسان های برجسته و شریف و کمونیستی چون داریوش کائدپورها، تقی شهرام ها و دیگران به مراتب بیشتر از توی جوجه فکلی یاد گرفتیم، سوما این تعریف تو از “چپ سنتی” و چپ “مدرن” سراپا جعل است. نبود انسان منتقد و خلاق در درون کمونیسم کارگری معضلی بوده و هست که تا امروز ادامه دارد. کافی است یک نقد به این دراویش بکنی، فورا مانند مجاهدین فاشیست خلق تو را در صف جمهوری اسلامی قرار می دهند. هر انسان منتقد و جدی کمونیستی بخواهد کاری از پیش ببرد، سازمانی تشکیل دهد، حزب بسازد، لازم است از کمونیسم کارگری عبور کند. اتفاقا تمام افتضاحاتی که این روزها امثال تقوایی و فرقه ی خط رسمی و دیگر جریانات کمونیسم کارگری به بار می اورند نتیجه ی تحلیل های ارتجاعی منصور حکمت است. منصور حکمت سناریوی سفید را نوشت تا با شاهنشاهی ها و مشروطه خواهان و فاشیست های ساواکی سابق در گفتگو را باز کند. بی دلیل نیست که امروز حمید تقوایی از یک مزدور امریکا مانند مسیح علی نژاد تعریف می کند. بی دلیل نبود که کوروش مدرسی سال ها پیش اعلام کرد که خواهان تشکیل حکومت با حجاریان است. این پراتیک ارتجاعی محصول نظریه یی ارتجاعی است که تنها اسم ان را پست مدرنیسم چپ می توان گذاشت. هیچ اسم دیگری نمی تواند کمونیسم کارگری را تا این اندازه دقیق توصیف کند.
در نهایت باید بگویم که کمونیسم کارگری در واقع اگر جمهوری اسلامی حکومتی بود که مثل دولت های غربی امکان حل کردن اپوزیسیون در خود را به قول گرامشی در نتیجه ی انقلاب منفعل داشت، الان سال های سال بود که کمونیسم کارگری بخشی از نظام حاکم در ایران و انتگره شده در دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی شده بود. چانه زنی نیروهای کمونیست کارگری و نامه و طومار نویسی به بزرگترین جانیان امپریالیست جهان که به صورت سیستماتیک در جنگ علیه 420 میلیون کودک و کشتار سیستماتیک ضعیف ترین لایه های جامعه ی جوامع موسوم به جهان سوم سهیم اند، نشان از واقعیت نظریه ی گرامشی به اسم انقلاب منفعل است. سنت ان جی او سازی و فعالیت به اسم سازمان های “فمینیستی” و اکس مسلم را باید محصول انقلاب منفعل و نتیجه ی تطبیق دادن کمونیسم کارگری با منطق بازار ازاد در عصر سرمایه داری جهانی و دوران نئولیبرالیسم خواند.
حسن معارفی پور
18.02.2019
[1]کمونیسم کارگری چیزی جز تفاله ی نئولیبرالیسم نیست، حسن معارفی پور https://hassan-maarfipour.com/2019/01/24/%DA%A9%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%DA%86%DB%8C%D8%B2%DB%8C-%D8%AC%D8%B2-%D8%AA%D9%81%D8%A7%D9%84%D9%87-%DB%8C-%D9%86%D8%A6%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%A8%D8%B1/
[2]حسن معارفی پور، نگاهی به حزب چپ المان https://lefttribune.com/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%AD%D8%B2%D8%A8-%DA%86%D9%BE-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86-die-linke/
https://hassan-maarfipour.com/2018/06/11/1051/ اپورتونیسم در پوشش چپ
[3]Herbert Marcuse, Versuch über die Befreiung, Frankfurt a.M. 1969.