در روزها و ماه های اخیر، کم نبودند کسانی که از احزاب و جریانات ایرانی، به من حسن معارفی پور به صورت شخصی و نه سیاسی حمله کرده و می کنند. دلیل این حملات نوعی حسودی پرمتیو عقب مانده است که مقالات رادیکال و بی پروای من علیه جریانات ضد کمونیستی که در پوشش کمونیسم فعالیت می کنند، که این حسودی را دامن زده است. این اولین بار نیست که احزاب و جریانات سیاسی و دراویش وابسته به این احزاب به جای نقد خط و رسم تئوریکی که من نماینده ی ان بوده و هستم، به موجودیت انسانی من و شخصیت من تعرض می کنند. کم نیستند کسانی که در کومه له فعالیت می کنند و مقالات من را خوانده و حتی قبول دارند، اما به خاطر گرایشات شدیدا فرقه گرایانه شان به من حملات شخصی را شروع می کنند. در این شکی نیست که کل جریانات اپوزیسیون چپ از لحاظ تئوریک فلج اند و این جریانات شدیدا به این مساله حساسیت دارند که جوانانی مانند ما مسلط بر تئوری مارکسیسم و دیگر تئوری های غیرمارکسیستی با برهان و بحث جدی ماهییت بورژوایی انان را به چالش کشیده و می کشیم. از نظر این جریانات هر نوع نقد به انان برابر با همسویی با جمهوری اسلامی است. این ها زمانی که انشعاب می کنند، همدیگر را به کثیف ترین شکل ممکن با شیوه های پلیسی و به دور از هر پرنسیپی لت و پار می کنند و فکر می کنند می توانند این برخورد را با کسی مثل من هم که در نوشتن از هر تایپیست ایرانی سریعتر هستم بکنند. برای من تایپ یک مقاله ی یک صفحه یی کار پنج دقیقه است. به همین خاطر به راحتی می توانم به خاطر تسلطم بر تاریخ سوسیالیسم علمی و کشمکش بین این جریانات خرده بورژوایی و ماهییت انان، به تنهایی یا با همکاری گروهی که در ان فعالیت می کنم، یعنی گفتمان رادیکال، در عرض نیم ساعت همه ی این جریانات را به شکل هیپنوتز گونه مچاله کنم و در سطل زباله بیاندازم. من تاکنون به تمام کمونیست های واقعی در سراسر جهان احترام گذاشته ام و در اینده هم خواهم گذاشت، اما هیچ اپورتونیستی از دست من در امان نخواهد بود. کمونیست نیستی، اسم کمونیسم را از روی خودت بردار و با پرچم خودت ظاهر شو، ان موقع من تو را به عنوان راست نقد می کنم و نه نماینده ی قلابی سوسیالیسم و کمونیسم.
من علاقه یی به جدل انلاین و چت کردن و کامنت نویسی و بی حرمتی ندارم، هر کس حرفی برای گفتن دارد علیه من مقاله ی علمی و تئوریک بنویسد، من به مع مع و بع بع کسی جواب نمی دهم.
در زیر مقاله ی رفیق ماریا کارگر را مطالعه می کنید
………
من یک کمونیستم، من خودم را دوست دارم
چون یک کمونیستم خودم را دوست دارم، افکارم را که دوست دارم و مطالبی را مینویسم دوست دارم و عاشق کلمه به کلمه اش هستم.
من خودم را لایک میکنم و برای خودم قلب میگذارم، چون از میان ملیونها انسان سردست و زیردست راه کمونیسم انقلابی را برای خاتمه به سردستی و زیردستی انتخاب کردم. من عاشق خودم هستم و به وجودم خودم افتخار میکنم چون من یک کمونیست انقلابی هستم و جنگ من برای رهای بشر است.
خودم برای من مهم و عزیز است، چرا که همه مثل من از منافع شخصیشان نمیگذرند تا ناعدالتیها و ظلمها را به باد انتقاد بگیرند.
من حسن را از نزدیک میشناسم در خانه اش، سر سفره اش، با او و دوست دخترش و بچه هایش مسافرت رفته ام، باهاش در جلاست خودمانی همچنین کنفرانسها و کنگره های مهم بین المللی مارکسیستی شرکت کرده ام، با او بر سر مسائل تاریخی، اقتصادی، سیاسی و فعالیتهای کمونیستی ساعتها کفتگو کرده ام با هم مشروب خورده ایم، باهم سیگار کشیده ایم باهم دعوا کرده ایم همدیگر را به باد انتقاد گرفته ایم و ……. اما حسن یکی از نادرترین کسانیست که در تمام طول زندگی سیاسیم که تقریبا از 13 سالگی شروع شد، هماهنگ و موازات با اعتقادات و تفکرات سیاسیش همان چیزی را که میگوید در خانواده خودش با شریک زندگیش، با بچه هایش و با رفقایش و انسانهای دیگر انجام میدهد. حسن یکی از نادرترین فعالین سیاسی و کمونیست است که به خاطر منافع شخصیش با هیچ کس و به هیچ قیمتی سر سازش ندارد و همیشه اشتباهات و راههای مرتجعانه احزاب سیاسی و کمونیست ایرانی و آلمانی را و حتی رفقای صمیمی خودش بدون هیچ تعارفی به باد انتقاد علمی قرار داده است. این رادیکالیزم علمی بدون شک برای حسن بیشتر از دوست یابی دشمن تراشی کرده است.
درویش مسکلی و بت پرستی و در کل ایدئالیسم از خصوصیات بارز درونی انسانهای شرقیست. انسانهای شرقی در جامعه ای که تحت تاثیر فلسفه و منطق پرورش نیافته اند بلکه تحت تاثیر شیوی پرورشی و آموزشی ادیان و میتولوژی بزرگ شده اند. یعنی ما شرقیها به جای فلسفه منطق با قصه ها و افسانه ها بزرگ شده ایم. بت پرستی و درویش مسلکی و فدایی بودن بدون فلسفه در هر کدام از ما قاتلانی هستند که هر لحظه بنای نابودی فکر و دانش را در ما بنیاد میگذارند. این خصوصیات درونی در فعالیتهای سیاسی ما هم به طرز زننده ای نمایانند.
با احزاب و رهبرانش را هم که ما عضو آن میشویم، به همان دید و احساس دینی و متافیزیکی برخورد میکنیم. وقتی عضو یک حزب چپ میشویم خدا را از آسمان برمیداریم و روی کرسی رهبریت حزب مینشانیم. کسی حق انتقاد به این خدای زمینی را ندارد همه باید دوستش بدارند و به حرفهایش گوش بدهند و به حرفهایش جامه عمل بپوشانند. و اما اگر کسی در کمال جسارت به این خدای قابل لمس و دم ودستگاهش انتقادی وارد کرد اگر شد باید فیزیکی از بین برده شود اگر نشد باید آنقد به حریم حصوصیش و شخصیتش یورش برد تا دست بردارد.
در اروپا چون از دورانی دیگر افسانه ها در سطل آشغال تاریخ انداخته شدند و فلسفه جای آن را گرفت و افراد تحت تاثیر این دگرگونی فکری و اجتماعی پرورش یافته اند، هنگامی از یک حزب از سیاستش و رهبریتش انتقاد میشود از این انتقاد دلیل و مدرک و مستند میخواهند. به شخص با گروه منتقد نمگویند “آهای ما میدونیم دیشب با کی خوابیدی، یا اینکه یارو خودشو دوس داره واسه خودش لایک و قلب میزاه” بهش میگن برو دلایل و مدارکتو بیار تا با هم حرف بزنیم.
این نوع انتقادات اوج نفهمی و بی شعوری سیاسی را نشان میدهد. این که کسی مطلب “خودشو لایک کنه یا زیر مطلب یا پوست خودش قلب بزاره” که نقد نیست یا جوابی برای انتقاد نیست این ابلهیست، وقت کشیست، به انحراف کشیدن افکاره برای فکر نکردن به چیزهای مهمتر. این خیانته به طبقه ای که با شکنجه و گرستنگیرو سرکوب دسته پنجه نرم میکنه و تویی که خودت را منجی و رهایی بخش این مردم میدانی میایی و اینجوری جو سیاسی را مسوم میکنی. اگر که اینقدر وقت خود را صرف این اراجیف و وقت کشیهای ابلهانه نمیکردین و بت پرستی و درویش مسلکی و ابله سالاری سیاسی را پیشه خود نمیکردید ممکن بود امروز خودتان و حزبتان در موقعیت بهتر و پیشرفته تر و انقلابیتری بودید.
این که من برای پستهای خودم لایک یا قلب بزارم به جای هیکل شما برمخورد که سبب آزار روانی شما باشد که شروع به حمله دسته جمعی و طنزپردازی جمعی بکنید، این اتحادتان را اگر در راه آموزش و پرورش انقلابی خودتان و احزابتان میکرید بدون شک اینهمه انشعاب و مشکلات داخلی نداشتید.
لطفا بیش از این گوسفند نباشید