زمانی که در کومه له بودیم، قبل از اینکه کومه له باهامون تسویه حساب کند و یکی یکی ما را به خاطر کمونیست بودن و به بهانه های مختلف حذف کند، از گروهی که با هم کار مشترک می کردیم و به صورت یک فراکسیون اعلام نشده مشغول فعالیت بودیم، درخواست کردم که یک بیانیه ی جمعی بنویسم و منتشر کنیم، تا هم به عنوان فراکسیون رو به بیرون رسمیت پیدا کنیم و هم کومه له نتواند به راحتی ما را حذف و سرکوب کند. اتفاقا من بیانیه را نوشتم. اکثریت قریب به اتفاق کسانی که در ان جلسه بودند به صورت نیم بند مخالفت کردند و گفتند: “ببینیم چی می شود” و “فعلا وقت داریم” و از این خزعبلات. یکی از رفقا می گفت بزار خودمان را به اروپا برسانیم انجا رفت و امد اسونه می تونیم هر هفته همدیگر را توی هلند، المان یا کشورهای اطراف ببینم، دیگری می گفت هر وقت دوستم رسید اروپا و قبولی گرفت موضع گیری کنیم، ان یکی هم یک سرش به ما وصل بود و سر دیگرش به محفل لمپنیستی داخل اردوگا، یکی دیگر می ترسید دیپورت بشه ایران و ان یکی دیگر هم سطح سوادش در حدی نبود که بتواند متنی که من نوشته بودم را درک کند و از این مسائل.
بیشتر کسانی که به این فراکسیون اعلام نشده وصل بودند، یا اخراج شدند یا تسلیم جمهوری اسلامی شدند و یا از یک طریقی توانستند خود را به اروپا برسانند و یا به بدبختی و پناهندگی در کشورهای مجاور عراق پناه بردند. یکی از کسانی که هیچگاه در جریان مباحث و اختلافات ما با کومه له نبود و همیشه سعی می کرد با ما نزدیکی داشته باشد و همزمان برای ابراهیم علیزاده چاکرمنشی می کرد و بغل “دست چپ” او می نشست، کسی جز ناصر بابامیری نبود، کسی که می خواست کل این تشکیلات و فراکسیونی که من شخصا بنیان گذاری کرده بودم و بدون من چنین فراکسیونی نمی توانست وجود داشته باشد، را به اسم خود ثبت کند. این ادم اپورتونیست و قالتاق که امروز در اوج بی شرمی مثل یک تواب سرش را انداخته پایین و در کمال حقارت به کومه له برگشته است، ان زمان بعد از دست و پنجه نرم کردن با مساله ی پناهندگی و خطر دیپورت به یونان و غیره در اوج اپورتونیسم و فرصت طلبی می خواست همچون عنتر سیرک دست خود را جلو انداخته و همه ی ما را دور بزند. این در حالی بود که همان موقعی که این ادم اپورتونیست بیانیه می داد و خود را به عنوان پیشقراول قلمداد می کرد، من در زندان یونان به سر می بردم و هیچ خبری از اوضاع و اتفاقات نداشتم و این مردک دلقک، فرصت را غنیمت شمرده و سعی کرده مهر خود را به کل این حرکت بزند. ما همان موقع در چارچوب چند مقاله بر این مردک افسار تئوریک زدم و برای همیشه خفه خون گرفت.
به هر حال این مسائل گذشت و ناصر بابامیری در میدان مبارزه ی عملی حاشیه یی شد و الان هم کسی درون کومه له برای این ناسیونالیست سابق و کومه له یی امروزی تره خرد نمی کند. بحث من با ناصر بابامیری هم تمام شد، چون من پر و بالش را چیدم. مشکل من با کسانی است که شب و روز در کردستان عراق ادعا می کردند که به محض رسیدن به اروپا تشکیلات سازی می کنند و انجا فعالیت های “جدی و کمونیستی “را از سر می گیرند. هیچ کدام از این انسان ها تاکنون زبان کشوری که در ان زندگی می کنند را در حد مبتدی یاد نگرفته اند، یک تظاهرات کوچک و حتی یک اکسیون ده نفری سازمان نداده اند. اگر فاشیسم در به در به دنبال خارجی بگردد و بخواهد انان را از تخت خوابشان بیرون بکشد و روانه ی اردوگاه های مرگ کند، باز هم فکر می کنند که پلیس امده دنبالشان و به خاطر کار “سیاه” دستگیر شدند. هیچکدام در یک تظاهرات پناهندگی شرکت اکتیو نداشتند، اکثرا “انقلاب” فیس بوکی می کنند و هر شب را با خواب انقلاب در دنیای واقع سر بر بالین می نهند و روز بعد وقتی می بینند اتفاقی نیفتاده است، به امید انقلاب در روز بعدی وارد فضای مجازی می شوند و با کیبورد شلیک می کنند. فعالیت سیاسی برای اکثریت انان و بیشتر چپ های ایرانی مثل بازی پلی استیشن شده است.
یکی از کسانی که از اوایل ورودش به کومه له خود را به ما وصل کرده بود کسی جز شاهو نعمتی نبود، بعد از اخراجش از کومه له به منطقه ی تحت نفوذ بارزانی رفت و انجا به طرفداری و مزدوری ایل بارزانی مشغول شد و برای یک فیلم ساز سکسیست کلاه بردار کورد به اسم بهمن قبادی که خود او هم مزدور بارزانی بود کار می کرد. تله ویزیون فاشیستی رووداو وابسته به ایل بارزانی و میت ترکیه در یک برنامه ی تله ویزیونی بهمن قبادی را به دزدی و کلاه برداری محکوم کرد و این مردک دلقک بی ابرو چیزی برای دفاع از خودش نداشت و چیزی جز رسوایی برایش باقی نماند. شاهو نعمتی که امروز مقیم المان است همان زمان که در منطقه ی تحت سلطه ی بارزانی در اربیل بود به سفارت جمهوری اسلامی مراجعه می کند و پاس ایرانی اش را می گیرد. بعدها زمانی که به المان رسید یک بار به شخص خودم این مسائل را گفت و گفت اگر قرار باشد بین کومه له و جمهوری اسلامی یکی را انتخاب کند، بی شک جمهوری اسلامی را انتخاب می کند. من ان موقع در جریان کثافت کاری های این مردک مشکوک نبودم و زمانی که در جریان قرار گرفتم برای همیشه از خودم دورش کردم. شاهو نعمتی در المان برای روحانی تبلیغ می کرد و گفتنی است که در انتخابات رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی هم شرکت کرده است. (در مورد شرکت او در انتخابات جمهوری اسلامی خبر دقیق و موثق ندارم)
دوستان، رفقا، عزیزان
باور کنید فعالیت کمونیستی اینگونه نیست، کسی که نتواند پنج نفر را در دنیای واقعی سازماندهی کند، کسی که نتواند یک تظاهرات سازمان دهد، یک بلندگو اجاره کند، یک ماشین و دوربین عکاسی اجاره کند، یک بلیط هواپیما از اینترنت بخرد و یا خود را به یک تظاهرات و جلسه ی سیاسی مهم برساند، باور کن صد انقلاب هم بشود، او از حوادث جا مانده است. وقتی پشت لپ تاب و توی خونه ی گرم با نوشیدن یک ابجو و زدن دو پوک به ماری جوانا انقلابی می شوی، ایا جرات داری در خیابان در جلو تظاهرات انتی فاشیستی مقابل پلیس تا دندان مسلح بایستی و باتوم بخوری و خشونت پلیس را با مشت و لگد و چوب دستی جواب بدی؟! باور کن نمی تونی. در تظاهرات انتی فاشیستی در شهر کلن به چند تا از بچه های چپ ایرانی که هر کدام در یکی از این احزاب کوردی چند سال تفنگچی گری کردند گفتم که بریم توی بلوک رفقای سیاه پوش “بلاک بلوک” چون درگیری واقعی با پلیس اونجاست، یک احمق بی سواد و بزدل به اسم نظام صادقی که توی صف سوسیال دمکرات ها و حزب چپ المان بود، چند هفته بعد توی فیس بوک نوشته بود که حسن معارفی پور انارشیست شده. واقعا خنده داره! مبارزه با فاشیسم با دعا کردن و شمع اتش زدن و شعار دادن صورت نمی گیرد. فاشیست ها پناهنده ها را زنده زنده در اتش می سوزانند و کمپ هایشان را به اتش می کشند. زمانی که رفقای چپ کمونیست و انارشیست ما شلوار فاشیست های وابسته به حزب ا اف د را در اورند، حتی یک نفر از بچه های کومه له یی و کمونیست های ایرانی را ندیدم که به صورت اکتیو با خشونت سیستماتیک پلیسی مبارزه کند.
دوستان
باور کنید می دانم که شکل واقعی زندگی شما مناسبات شما و روابط شما با دنیای اطرافتان را تعیین می کند و در این هم شکی ندارم که اکثریت قریب به اتفاق سیاسی های چپ ایرانی با خریدن یک تاکسی سیاست را برای همیشه کنار می گذارند و اگر جمهوری اسلامی یک تاکسی به این ها می داد نه سیاسی می شدند و نه فعالیت سیاسی را ادامه می دادند. می دانم که شرایط اقتصادی اکثریت ما بسیار وخیم است و ناچاریم هزار کار بردگی که ماشین هم نمی تواند انجام دهد را انجام بدیم تا پدر و مادر و ننه و پدر بزرگمان را که در فقر و بدبختی زندگی می کنند، از گرسنگی نجات دهیم و غیره، اما یک فعال سیاسی حرفه یی باید اولویتش کار و فعالیت سیاسی باشد. من بارها از رفقای کمونیست ایرانی به صورت رسمی دعوت کرده ام که در کنگره ی بین المللی مارکسیسم شرکت کنند ولی تاکنون به جز یکی دو نفر حتی یک کمونیست ایرانی شرکت نکرده است. خوب من هم مشکل مالی دارم و با هزار و یک مشکل اقتصادی و غیره دست و پنجه نرم می کنم، اما یادگیری و کمونیست شدن و کمونیست ماندن متاسفانه نیازمند پول است، باید امادگی داشته باشی برای یادگیری پول خرج کنی، باید امادگی داشته باشی برای رهایی انسان از زندگی شخصی خودت بگذری در غیر این صورت هیچ تاثیری روی محیط اطرافت نداری. کم نیستند کسانی که تنها کارشان فعالیت در این شبکه های اجتماعی است و هرازگاهی یکی دو سال یک بار یک مقاله یی می نویسند و منتظر انقلابی خودبخودی صورت بگیرد و این ها با کله توی ایران شیرجه ببرند و بگویند که ما هم مبارزه کردیم و الان سهم خودمون را می خواهیم. باور کنید اینگونه کسی شما را نه تنها جدی نمی گیرد بلکه بهتون می خندند، اگر شانس بیاورید و توسط کمونیست های داخل به جرم خیانت به طبقه ی کارگر و کمونیسم دستگیر و زندانی نشوی.
توهمات تان را کنار بگذارید، جدی باشید، سازمان پیدا کنید، سازماندهی کنید و اول یاد بگیرید که سازماندهی یعنی چی. سازمان دهی پنج نفر ایرانی به اندازه ی سازمان دهی پانصد نفر اروپایی زمانبر است. ما برای کنگره ی بین المللی مارکسیسم یک ایمیل به کل اعضای انترناسیونال ارسال می کنیم و هشتاد درصد اعضا شرکت می کنند. کسانی که شرکت نمی کنند، ماه ها قبل اطلاع می دهند و دلایل خاص خود را دارند. کسی که هر سال از نیویورک برای کنگره می اید یان رمان است، انسانی توانا و یکی از مهمترین فیلیسوفان و جامعه شناسان مارکسیست معاصر، صاحب دو فرزند و استاد پرواز دانشگاه های مختلف جهان. یان رمان حاضر است هر سال درس و دانشگاه و خانواده اش را ول کند و خود را از نیویورک به برلین برساند، شما نمی توانی چهار نفر را در اطراف منزلت سازمان دهی و در یک جلسه ی سیاسی جدی شرکت کنی؟ انسان واقعا انگشت به دهان می ماند که جامعه ی ایران چه بلایی سر ما اورده است که بعد از سال ها زندگی در کشورهای اروپایی هنوز نتوانسته اییم پایه یی ترین مسائلی که به نفع خود ما هستند را در زندگی خود پیاده کنیم. من از خودم شروع می کنم. از خودم نقد می کنم و بعد یقه ی دیگران را می گیرم.
امیدوارم این استاتوس و استاتوس هایی از این قبیل باعث دلخوری کسی نشوند. هدف من بیدار کردن انسان هاست و نه نقد مغرضانه و شخصی.
حسن معارفی پور