شاید این گزاره برای خیلی ها نشان از “دگماتیست بودن” باشد، اما من به هیچ وجه دگماتیست نیستم ونخواهم بود، ان هم به خاطر اینکه تعریف من از دگماتیست بودن یک تعریف عامیانه و ابلهانه نیست. دگماتیست بودن تنها در مورد کسانی صدق می کند، که بدون دلیل و مدرک کافی، بدون اتکا به “عقلانیت” و تنها از به خاطر اجتماعی شدن در یک محیط مشخص یک ایده یا ایده هایی را بپذیرند. در این راستا می توان گفت که تمام انسان های مذهبی، تمام اکادمیسین های مغز پوک خوره ی لای کتاب و در یک کلام 99 درصد جامعه دگماتیست هستند، کسانی که کمونیست ها را به دگماتیست بودن محکوم می کنند.
ایدئولوژی به مثابه ی مفهومی “ترسناک”
زمانی که از ایدئولوژی صحبت می شود، فورا یک اندیشه ی خشک و مذهب گونه به ذهن اکثریت انسان ها و به ویژه اکادمیسین های “بی طرف” و در واقع “بی شرف” طرفدار وضع موجود یا توجیه کنندگان بربریت سرمایه داری خطور پیدا می کند. به قول رفیقمان سیف خدایاری ایدئولوژی همچون بوی دهان است، همگان اعلام می کنند که ندارند، اما غیر ممکن است کسی نداشته باشد! از این منظر می توان گفت که اکادمیسین های بورژوایی و لایه های متعفن خرده بورژوازی که تحت تاثیر مناسبات مادی و اقتصادی نئولیبرالی قرار گرفته اند و تحت نام دفاع از این یا ان مکتب فکری از پست مدرنیسم گرفته تا هگلیسم و وبریسم ووو نوعی ایدئولوژی ستیزی را در اوج ایدئولوژی ستایی تبلیغ می کنند، اقشار و لایه های متعفن لمپن پرولتاریا، لمپن بورژوا و خرده بورژوا هستند که در شکاف بین کار و سرمایه نفوذ کرده و خود را فرای هر گونه بررسی “هنجاری” مناسبات اجتماعی قلمداد می کنند. در میان این قشر مکتب فرانکفورتی ها و به ویژه هابرماس، این ملعون انتی کمونیست گوی سبقت از پست مدرنیست ترین پست مدرن ها و از نئولیبرال ترین نئولیبرال ها بریده است.
اراذل و اوباش طرفدار هابرماس در ایران همچون اسهال طلبان حکومتی (مکتب حجاریان و خاتمی) که گفتگوی تمدن ها را با بهره گیری از تزهای ارتجاعی هابرماس در “کنش ارتباطی” و با پیروی از افکار ارتجاعی و پرو امپریالیستی و پرو سرمایه داری ماکس وبر در کتاب “سرمایه داری و اخلاق پروتستانی”، کسانی که جملگی تحت نظریات شدیدا ارتجاعی کانت و مکتب “عقلانیت گرایی” به نفع سرمایه، بوده و هستند، در عمل به بازتولید ارتجاع سرمایه داری خدمت کرده و می کنند و تنها و تنها سهم خود را از علوفه می خواهند.
اکادمیسین های “خرخوان” اما بی شعور، در اکادمی های نئولیبرال به قول الکس کالینکوس، تنها و تنها در خدمت بازسازی مناسبات بردگی مزدی عمل می کنند و اگر کسی افکار انتقادی و مارکسیستی داشته باشد، اگر شانس داشته باشد و ممنوعیت شغلی شامل او نشود، باید از “هفت خان رستم” عبور کند، برهان هایش را با مناسبات موجود تطبیق دهد، تا در طویله ی اکادمی بورژوازی صاحب کرسی شود. تنها چیزی که انسان در اکادمی های بورژوایی یاد نمی گیرد، منطق و عقلانیت است، اما چیزی که زیاد است، به قول لنین پفیوزی و لودگی است. به شما یاد می دهند که در مقابل فاشیسم، ارتجاع مسیحی، اسلامی، یهودی و صوفی گرایی نرم تر و مهربان تر باشید. خصلت های انقلابی، انارشیستی، تعرضی، رادیکال، ملیتانت و از همه مهمتر کمونیستی را در وجود شما می کشند و سعی می کنند شما را به یک شهروند معتدل “دمکرات” مهربان در مقابل فاشیسم و غیره تبدیل کنند.
بارها و بارها با اساتید دانشگاه هایدلبرگ مکاتبات ایمیلی و نشست حضوری داشته ام، سر اینکه چرا تا این اندازه راسخانه و بی پروا از کمونیسم دفاع می کنم و تغییر وضع موجود برای من از توصیف و تفسیر ان مهم تر است. ان ها همیشه اعلام می کنند که ما اگر بخواهیم چیزی را تغییر دهیم، قبل از هر چیز باید خوب تفسیر کنیم! جواب من این است که چه انسانی در روی کره ی زمین در طول تاریخ بشر به اندازه ی مارکس توانسته است سرمایه داری این سیستم بردگی مدرن را تفسیر و توصیف کند؟ من به ایده ی مبارزه ی طبقاتی مارکسیسم و تفسیر از سرمایه داری مسلح هستم، لذا می خواهم این وضع را تغییر دهم. زمانی که جوابی برای گفتن نداشتند، اعلام می کردند خوب باید زاویه ی دیدتان را گسترش دهید و با توسعه ی افکارتان متوجه خواهید شد که این تنها مارکس نبوده است که این سیستم را با دقت کامل و از زاویه ی دید خود توصیف و تفسیر کرده است، بلکه سایرین هم دست به این کار زده اند و با خواندن دیگران می توان زاویه ی دیدتان را گسترش دهید!
من به شخصه نه تنها مشکلی با خواندن دیگر متفکران حالا بورژوایی یا سوسیالیستی نداشته و ندارم، بلکه از تمام انسان ها دعوت می کنم که سیر تکامل تفکری بشری و اثار فلسفی، اقتصادی، سیاسی، جامعه شناسی، انسان شناسی و حتی خزعبلات مذهبی را با دقت مطالعه کنند. برای این کار اما لازم است من و شمای نوعی به عنوان کمونیست (مارکسیست یا هر چیز دیگری که شما اسم ان را می گذارید) لازم است که با نقد انقلابی مارکس به فلسفه ی باستان، به ایدئالیسم المانی، به مذهب، به اقتصاد سیاسی، به سوسیالیسم تخیلی ووو اشنایی داشته باشیم، چیزی که متاسفانه بسیاری از کمونیست های ایرانی به هر دلیلی ندارند و این مایه ی تاسف است. زمانی که من یک چارچوب فکری و یک کانسپت نظری داشته باشم، ان زمان به راحتی در مقابل افکار ارتجاعی، سوسیال دمکراتیک، پست مدرنیستی، مذهبی، صوفیستی و سوفیستی انعطاف نشان نخواهم داشت و حق هم دارم که انعطاف نشان ندهم، اما زمانی که من از تمام ادبیات مارکسیستی بی خبر باشم، هر گزاره یی که در یک ساختار زبانی “زیبایی” فرمول بندی شده باشد را فورا به عنوان حقیقت می پذیرم و ان زمان است که عقلانیت در من وجود ندارد و من یک دگماتیست ابله هستم، مانند تمام کسانی که مثل بز علوفه ی مذهب را نشخوار می کنند، بدون اینکه یک صفحه از قران،انجیل، تورات و اوستا خوانده باشند. این مساله در مورد ناسیونالیسم هم صدق می کند. کسانی که بنا بر جبر جغرافیایی در یک جایی بدون انتخاب خود به دنیا امده اند، از روی جهالت یا به هر دلیل دیگری ملی گرایی این ویروس افیون گر را ستایش می کنند. ناسیونالیسم، مذهب و سواد اکادمیک مانند ذائقه ی غذایی است و شما اگر در کودکی هفته یی یک بار قورمه سبزی خورده باشی، مسلم است که در سنین جوانی و بزرگسالی قورمه سبزی را خوشمزه می دانی. به قول حمید تقوایی وقتی شما از یک خانواده ی شیعی اثنی عشری باشی، مادر شیعه ی اثنی عشری، پدر و پدر بزرگ و مادر بزرگ هم شیعه ی اثنی عشری بوده باشند و خودتان هم شیعه ی اثنی عشری بشوید، مانند این است که دوبار جفت شیش اورده باشی!
برگردیم به مساله ی انعطاف و انعطاف پذیری در مقابل از خودبیگانگی اکادمیک
من سیستم اموزشی اکادمیک را یک سیستم بیگانه با خودم می دانم، هر چند بنا به دلایلی ناچارم در این سیستم حضور پیدا کنم. این سیستم مانند سیستم بردگی مزدی است که بیگانگی را با خود می اورد، اما من نمی توانم در جامعه ی سرمایه داری ادعا کنم که تن به بردیگ مزدی نمی دهم و دیگران را به بردگی مزدی نمی گیرم. در مورد سیستم اکادمیک هم همینطور است. من می خواهم به انسان های بی پناه و پناهجو کمک کنم و برای این کار از من مدرک اکادمیک می خواهند، برای همین ناچارم در طویله ی اکادمی باقی بمانم. بگذریم
دلیل اینکه من خزعبلات صوفی مسلکانه را که در چارچوب زبانی انتزاعی در توجیه بربریت سرمایه داری نوشته شده اند را قبول ندارم و در مقابل ان منعطف نیستم، مسلح بودن من به عقلانیت و عدم درک عینی اکثریت قریب به اتفاق اکادمیسین ها از عقلانیت و بی بهرگی شان از ان است.
من در این شکی ندارم که سیستم سرمایه داری با هر میزان از رفورمی که در ان انجام گرفته و باز هم انجام بگیرد، نمی تواند رهایی انسان را با خود بیاورد، چون اساس این سیستم بر استثمار انسان از انسان و حیوان بنا نهاده شده است و اگر کسی بخواهد انسان را رها کند، نمی تواند از سیستمی دفاع کند که بردگی انسان را بازتولید می کند و ان را مدرنیزه می کند. هر حزب، جریان، شخص و جنبشی برای رهایی نهایی انسان از این وضعیت مبارزه نکند، علیرغم داشتن مطالبات به ظاهر مترقی ایی در بخشی حوزه ها، یک حزب، جریان و یا شخص مرتجع و یا محافظه کار است. حالا اسم ان حزب کمونیست بریتانیا باشد یا حزب چپ المان، جنبش مقابله با گوشت خواری و یا میشل فوکو و هابرماس!
من در مقابل این ضد عقلانی گرایی هیچ نوع انعطافی ندارم و علیه ان مبارزه می کنم، توی اکادمیسین “احساسی” نمی توانی قبول کنی که تغییرات نه پشت لپ تاب و کتابخانه ها، بلکه از لوله ی اسلحه بیرون می اید، به همین خاطر ممکن است من برای تو ادم خطرناک و “خشونت” طلبی باشم و تو که بردگی، وحشی گری، جنگ طلبی امپریالیستی و غیره را توجیه می کنی، ادمی “احساسی”، “با مهر و محبت” و “منعطف” در مقابل دیگران و دیگر جنبش های اجتماعی باشی!
در مورد ایدئولوژی باید اعلام کنم که مارکس ایدئولوژی را در کانتکس های مختلف اجتماعی به اشکال مختلف اجتماعی به کار می برد و شاید در این مقاله جایی برای یک بررسی دقیق ان نباشد، اما خود مارکس در ایدئولوژی المانی اعلام می کند که کمونیسم یک جنبش حی و حاضر اجتماعی است که به دنبال ان است که حقیقت را عملی کند و نه اینکه یک ایدئال که حقیقت خود را با ان تطبیق دهد. ایدئولوژی از نظر مارکس در ایدئولوژی المانی درکی وارونه و معکوس شده از وقایع اجتماعی است، اما کمونیسم می خواهد وقایع اجتماعی را ان طور که هست نشان دهد، به جای اینکه ان را معکوس نشان دهد، از این دیدگاه مارکس در این اثر می توان گفت که کمونیسم نه تنها ایدئولوژی نیست، بلکه خود از هم پاشی ایدئولوژی است. در این راستا هانری لوبفور در کتاب جامعه شناسی مارکس نظریه ی مارکس را بازخوانی و تایید می کند.
یان رمان در کتاب تئوری ایدئولوژی مساله ی ایدئولوژی نزد مارکس و دیگران را به دقت بررسی می کند و از زبان گرامشی نقل می کند که تبدیل کردن مارکسیسم به ایدئولوژی، کاری که انترناسیونال دوم با مارکسیسم کرده و تا امروز ادامه دارد، را می توان فتشیسم خواند و ان را با برخورد دگماتیست های به مذهب مقایسه کرد.
خلاصه کنم
اگر پایبندی به مبارزه ی طبقاتی، پایبندی به دیکتاتوری پرولتاریا، پایبندی به تلاش برای تغییر وضع موجود به نفع یک جامعه ی سوسیالیستی و در یک کلام پایبندی به کمونیسم ایدئولوژیک است، پس من ایدئولوژیک ترین فرد دنیا هستم و حاضر نیستم کلاه گشاد اکادمیک که از من یک موجود بی خاصیت، “بی طرف اما بی شرف” و به قول لنین پفیوز می سازد را بر سرم بگذارم. در انتها باید اعلام کنم که همان پدیده ی ترسناکی که بورژوازی ان را به یک هیولا تبدیل کرده است که ایدئولوژیک است و خطرناک، یعنی همانا سوسیالیسم در دوران کوتاه مشهور به “ماه عسل انقلاب” به قول فرانک دپه، این اکادمیسین “کمونیست”، اما رفورمیست، چیزی که ما ان را دیکتاتوری پرولتاریا می نامیم و بی پروا از ان دفاع می کنیم، در فاصله ی سال های 1917 تا 1927 بیشترین ازادی های اجتماعی، فردی، سوبژگی را برای زنان و مردان و همجنسگرایان و اقلیت های قومی و ملی، بیشترین برابری های اجتماعی، بیشترین رهایی از کار بردگی خانگی زنان ووو را در یک کشور سرمایه داری با مناسبات نسبتا عقب مانده ی اقتصادی و فرهنگی در شوروی سابق برای بشریت نوید داد، کاری که هیچ سیستم بورژوایی دمکراتیکی در هیچ نقطه از تاریخ نتوانسته است انجام دهد. در همین راستا من پایان نامه ام را نوشته و به صورت جزئی و دقیق ان را ثابت کرده ام.
مکتب تا مغز استخوان ارتجاعی فرانکفورت، مکتبی که ایدئولوژی ستیزی را تبلیغ و فرمول بندی کرد است، مکتبی که با نقد یک جنازه ی متعفن از “مارکسیسم” که توسط “انستیتوی مارکسیسم-لنینیسم” تبلیغ میشد، می خواهد مارکسیسم را به یک ایدئولوژی خشک تقلیل دهد، در دشمنی با کمونیسم و مارتریالیسم پراکسیس و فلسفه ی عمل لنین و بلشویک ها از ارتجاعی ترین موسسات مغزشویی دولتی دولت ارتجاعی المان یعنی “مرکز سراسری اموزش سیاسی” (Bundeszentrale für politische Bildung
) سبقت گرفته است و بسیار از چپ های اکادمیک “وطنی” را انچنان تحت تاثیر قرار داده است که دشمنی با کمونیسم به جزئی لاینفک از زندگی سیاسیشان شده است.
حسن معارفی پور
هایدلبرگ
23.10.2018