حسن معارفی پور
میشل فوکو در کتاب “زایش کلینیک” که در فارسی به پیدایش کلینیک هم ترجمه شده است، با تمرکز بر روی بیماران و پزشکان گرچه شدیدا بحث هایی ضد منطقی و ضد عقلانی ارائه می دهد که بیش از انکه به علم و دانش بشری نزدیک باشند با روحانیت و صوفیسم قرابت دارند، او اما رابطه ی قدرت بین پزشک و بیمار را بررسی می کند. یک نفر به عنوان ابژه و دیگر به عنوان سوژه، فوکو در این کتاب مثل تمام کتاب های دیگرش دیسکوس قدرت را بررسی می کند. در کتاب دیگر به اسم جنون و تمدن اعلام می کند که در مراحلی از تکامل تاریخ بشر چیزی به اسم بیمار روانی وجود نداشته است و تمام انسان ها بدون اینکه تفاوتی بین دیوانه و انسان عادی قائل باشند با همدیگر زندگی می کردند. لازم به ذکر است که فوکو در این کتاب به صورت دقیق تری روی این مساله فوکوس می کند و مجانین را همواره بخشی از جمعیت انسانی در جامعه دانسته که در مراحل مختلف تاریخی برخوردهای متفاوتی با انان صورت گرفته شده است. یکی از وحشیانه ترین برخورد سیستم ها با مجانین در دوران قرون وسطی است که در ان زمان تحت تعقیب قرار دادن مجانین و کشتن و بعضا سوزاندن و یا انداختنشان توی اب از جانب نهاد پوسیده ی کلیسا به جرم “جادوگر” بودن، صورت می گرفته است. زنانی که موهای قرمز داشتند را در اب انداخته و اگر غرق می شدند می گفتند که این غرق شد و رفت و اگر غرق نمی شدند انها را به جرم جادوگر بودن می سوزانند. سلیویا فدریچی فمینیست مارکسیست “پست مدرن” (من به چیزی به اسم مارکسیسم پست مدرن معتقد نیستم و اصلا چنین چیزی نمی تواند وجود داشته باشد) در بخشی از کتاب مشهوری خود، با مراجعه به فوکو به مساله ی تحت تعقیب قرار گرفته شدن زنان به عنوان جادوگر پرداخته و ان را نوعی کنترل حکومتی بر بدن زنان خوانده است، چیزی که میشل فوکو می گوید. جامعه ی جدید و به اصطلاح مدرن که میشل فوکو منتقد سر سخت ان است، از نظر فوکو چندان هم در حق مجانین خیانت نکرده است و زایش درمانگاه و تیمارستان های روانی را او در راستای “حقوق بشر” ارزیابی می کند. تناقضات فکری در اثار میشل فوکو این صوفی فرانسوی که در سراسر جهان به غلط به عنوان فیل سوف معرفی می شود، موج می زند. فوکو منتقد شدید “مدرنیته” و حامی “روحانی” بودن انسان و بازگشت ضمنی به دوران ماقبل مدرنتیه بود. فوکو بنیان گذار مکتبی شد که به غلط پست مدرنیسم نام نهاده شد. پست مدرنیسم در واقع چیزی جز پری مدرنیسم یعنی ماقبل مدرنیسم نیست. من تا مغز استخوان با مفاهیمی مانند مدرنیسم و پست مدرنیسم مخالفم. نمی توان توحش و بردگی را بازسازی کرد و عنوان بی مسمایی برای ان انتخاب کرد تا ماهییت توحش را پنهان کرد. سرمایه داری و مدرنیسم و پست مدرنیسم از نظر من چیزی جز بازسازی و صافکاری توحش و بربریت فئودالی و برده داری نیستند. دمکراسی هم چیزی جز سیستم اریستوکراتیک صافکاری شده نیست. در واقع می توان گفت که فوکو چندان هم از مدرنیسم بیزار نیست، چون زایش درمانگاه در دوران “مدرنیته” را مترقی می داند!!
به موضوع اصلی برگردیم. روانشناسی یک دیسیپلین ضد علمی و ضد عقلانیت بورژوایی، از جانب بورژوازی برای تعمیر کارگرانی که در نتیجه ی بیگانگی از محصول کار و از موجودیت انسانی خودشان، دچار بیماری های درونی شده بودند، پا به عرصه ی وجود گذاشت. روانشناسی راه حل معضل نیست، بلکه خود معضل است. صورت مساله ی روانشناسی اشتباه است. زمانی که صورت مساله و خود سوال غلط است نمی توان دنبال جواب درست گشت. روانشناسی به دنبال تحلیل مناسباتی که انسان را بیمار می کند نیست، او دنبال انسان بیمار است که از طریق بیمار شدن او بیزنس راه بیاندازد. بقالی در شهر مریوان بود که به مجید خروس شناخته شده بود. انسانی خصیص و پست بود. یک بار یک نفر با موتور تصادف کرد و چهار تا انگشتش زخمی شد. مغازه ی همسایه ی مجید که یک مرغ فروش و مرد شریفی بود، گفت الان مجید خروس دوست داشت به جای چهار تا انگشت هر ده تا انگشتش زخمی می شد، تا به جای چهار تا چسپ زخم ده تا می فروخت. این مثال در مورد روانشناسان هم صدق می کند. روانشناسان ارزو میکنند که بیشتر جامعه مریض روانی باشند، تا انان بیزینس رمالی شان را نگه دارند. مورد دیگر این است که شما نمی توانید معضلات کلکتیو جامعه ی بشری را به صورت اندویدوالیستی حل کنید و نمی توان با کندن شاخه یی از یک درخت، کل درخت را خشکاند. از این منظر می توان اعلام کرد که روانشناسی نه تنها سطحی و ضد علمی است، بکله شدیدا لیبرالی و راست است. روانشناسانی هم بوده اند که ادعای چپ بودن کرده اند از جمله اریش در بین مکتب فرانکفورتی ها و بخشا روانشناسان فرویدی! اینکه روانشناسی ضد عقلانیت و بزرگترین جنایت در حق رادیکالیسم فلسفی برای کشف ریشه ی مسائل است، را امروزه نه فقط مارکسیست ها بلکه خود لیبرال ها هم می گویند.
روانشناسان دقیقا نقش مکانیک هایی و صافکارانی را ایفا می کنند که ماشین های مستهلک را تعمیر می کنند. کارگران در پروسه ی کار به دلیل بیگانگی با محصولات کارشان از وجود انسانی خود هم بیگانه می شوند و فشارهای روانی ناشی از بیگانگی انسان از خود، خود را به اشکال جسمانی نشان می دهند. انسان های افسرده و ضعیف از لحاظ روحی در معرض بیماری های زیادی همچون معده درد، سرماخوردگی شدید و سریع، غیر ایمن بودن بدن قرار گرفته و هر لحظه ممکن است به بیماری های جسمی متفاوت گرفتار ایند. مارکس به درستی اعلام می کند که بیماری های روحی خود را به صورت جسمانی بروز می دهند.
در اینجا روانشناسی به عنوان نه یک کار مولد بلکه به عنوان یک شغل غیر مولد که مشروعیت خود را از بیمار شدن و مستهلک شدن کارگر و مشتری کسب می کند، پا به عرصه ی ظهور می گذارد. نفس به میدان امدن روانشناسی ممکن است مانند گفتمان های حقوق بشری و غیره، “انسانی” و “مولد” به نظر اید، اما روانشناسی به صورت انگلی بین نیروی کار فرسوده از لحاظ روحی و سرمایه جا خوش می کند و از بیمار شدن کارگران سودهای کلان به جیب می زند. مافیای مواد مخدر قانونی (داروی های روان گردان) که توسط روانپزشکان و نه روانشناسان تجویز می شوند را به زنجیره ی کثافت روانشناسی اضافه کنید تا متوجه شوید که بورژوازی چگونه از تار و مار شدن روحی کارگران از هر طرف سود می برد. از یک طرف کارگر را تا حد مرگ استثمار می کند، تا جایی که بعد از مدتی به کلی بیمار می شود و امکان ادامه به کار ندارد، از طرف دیگر مافیای روانشناسی را که یک دیسپلین ضد فلسفی است که تنها با تعمیم یک نوع بیماری به کل کسانی که مشکلات مشابه دارند، کار می کند، اختراع کرده و کارگران افسرده و بیمار شده توسط این سیستم را نزد این رمالان “مدرن” می فرستد. همزمان که پول های هنگفتی بابت تراپی درمانی گرفته می شود، در بسیاری از مواقع مواد مخدر فشرده که به صورت دارو توسط سیستم سیاسی بورژوایی “مشروع” جلوه داده می شوند، را با بالاترین قیمت ها به این مشتریان می فروشد و انان را وابسته به این مخدرات کثیف می کند و در صورت لازم، زمانی که دیگر این کارگران کارایی خود را از دست دادند، وارد قصابخانه های روحی به اسم تیمارستان می کند. در این تیمارستان ها قرار بود، “حقوق بشر” خفظ شود، اما مناسبات کاری این تیمارستان ها وحشیانه است و برخوردهای وحشیانه با کسانی که تا دیروز سالم بوده اند و توسط این سیستم نابود شده اند و الان در زندانی به اسم تیمارستان به سر می برند، صورت می گیرد و روح و روان انان به صورت سیستماتیک قصابی می شود. نام این جنایت کاری را حقوق بشر می گذارند و گفتمان حاکم در جامعه این توحش را به عنوان پیشرفت و ترقی خواهی تبلیغ می کند و اکثریت مردم ابله هم این گفتمان را پذیرفته و تکرار میکنند.
به روانشناسان این رمالان “مدرن” اعتماد نکنید، چون اغلب این ادم ها مجانینی بیش نیستند که در یک جامعه ی ازاد و برابر جایشان نه جامعه بلکه باید زندان باشد.
مرگ بر روانشناسی
زنده باد فلسفه ی رادیکال و عقلانیت