رهایی انسان های LGBTQA رهایی از هویت های تصنعی ضد انسانی ساخت طبقه ی حاکم است!

اگر به فیس بوک نگاه کنید، هر کدام از چپ ها و کمونیست ها پروفایل هایشان را با LGBT رنگ امیزی کرده اند و فکر می کنند با این اقدام خدمتی به بشریت می کنند. این انسان ها هر میزان هم خود را چپ بدانند و به آرمان رهایی انسان، سوسیالیسم و کمونیسم پایبند باشند، اگاهانه یا نا اگاهانه گفتمان طبقه ی حاکم و ویروس متعفن پست مدرنیسم به عنوان کثافتی که از درون ساختارگرایی دفع شد و به روبنای ایدئولوژیک نئولیبرالیسم تبدیل شد را بازتولید می کنند. اکادمی های بورژوایی که شبیه سربازخانه و پادگان های نظامی هستند، امروزه در تلاش هستند که عقلانیت را نابود کنند و صوفییسم هایدگری، نیچه یی، فوکویی، دلوزی، دریدایی و دیگر خزعبلات نئولیبرالی پست مدرن که ایدئولوژی ایدئولوژی ستیزی نئولیبرالیسم شده اند، را جایگزین هر گونه تفکر انتقادی رادیکال بکنند و نسل های اینده را همچون سربازانی جنگی برای جنگ علیه منافع طبقه ی تحت ستم اماده کنند. گروه پینک فلوید در اهنگ معلم خود این مساله را به دقیق ترین شکل ممکن به تصویر می کشند. در این راستا کم نیستند جوانان چپول از طیف های مختلفی که گفتمان ارتجاعی “انترسکشنالیتی” (در فارسی این لغت تحت عنوان “هم برش گاهی” ترجمه شده است، من به هیچ وجه با این ترجمه موافق نیستم و به نظر من ترافیک و یا تقاطع ترجمه ی بهتری است) در تلاش اند با مطرح کردن یک سری مسائل مختلف و تلنبار کردن ان روی هم به یک نتیجه گیری ارتجاعی برسند. نتیجه گیری ایی که ابله جوانان کودن بی شعور از نظریه ی ترافیک که یک نظریه ی پست مدرنیستی و نئولیبرالی است، می کنند، این است که کمونیسم و مارکسیسم جوابگو نیست و مارکس ضد زن و ضد همجنگسرا بود، به همین خاطر باید سکسوالیته و حقیقت فوکو را به جای منشاء خانواده و کاپیتال و گروندریسه خواند. تاکنون حتی یک پست مدرن را ندیده ام که به اندازه ی یک کودک مارکسیسم را درک کرده باشد. در مطلب قبلی اشاره کردم که اکثریت قریب به اتفاق انسان های اکادمیک در اکادمی های بورژوایی اغلب نه حکمت دارند، نه شعور و نه عقلانیت. این انسان ها به صورت طوطی وار بدون تحلیل و بررسی رادیکال هر مساله یی، ان را حفظ کرده و در بین دانشجویان دیگر استفراغ می کنند، به چیزهای “نو” واژه های “نو”، تئوری “نو”، فرم “نو” و غیره اهمیت ویژه یی می دهند. سطحی نگری و پراکنده خوانی و پراکنده گویی به عنوان بیماری عصر امروز، یکی از معضلات دیگر این مغزپوک های وراج است. همین اکادمیسین ها که با پول دولت ها و سازمان های ارتجاعی و موسسات سرمایه داری و خونخوار برای پروژه های نئولیبرالی خود (مثلا تحقیق در مورد پدیده ی ال جی بی تی کیو ای( یعنی لسبین گی بیسکشوال ترنسشکوال کوئیر (ترافیک) اسکشوال) پول های کلان گرفته و با این پول های کلان پروژه های خود را به اتمام می رسانند، نه تنها بویی از منطق و عقلانیت نبرده اند، بلکه تنها و تنها به دنبال بیزنس خود هستند. اکادمی برای این ها یک بیزنس است و بس! اگر پول تحقیقاتشان را نگیرند فورا ان را متوقف می کنند. تفاوت شیادی امثال باتلر و دیگر نوچه هایش را با مارکس نگاه کنید تا به ماهییت ارتجاعی این شخصیت های شیاد و مرتجع نئولیبرال پست مدرن ساختگرا که با هویت سازی برای دیگران برای خود بیزنس را انداخته اند پی ببرید. مارکس در شرایطی که حتی یک سیب زمینی هم برای خوردن نداشت و در فقر و بدبختی مطلق به سر می برد، بیش از یک ربع قرن در این شرایط طاقت فرسا برای نوشتن کاپیتال وقت گذاشت و شبانه روز 16 ساعت کار می کرد.

جودیت باتلر به عنوان یکی از لابی های اصلی نئولیبرالیسم انسان خوار، نئولیبرالیسم به مثابه ی یکی از درنده خو ترین و استثمارگرترین الگوهای اقتصادی سرمایه داری که در جنایت و توحش و بربریت از فاشیسم و فئودالیسم هم پیش گرفته است، باید به عنوان متفکر کوئیر ستادی و “فیل” سوف به خورد انسان های کودن اکادمیک داده شود و از طرف دیگر خود ایشان با این خزعبلات هویتی سر مردم را گرم می کند و برای خود مشغول بند و بست اقتصادی با هیلاری کلینتون است.

من به شخصه در تئوری های علمی به یک چیز معتقدم که ممکن است تنها لوکاچ ان را گفته باشد و کمتر کسی بعد از لوکاچ ان را گفته است و ان این است که ما علم داریم تا علم! علم سوسیالیستی و علم بورژوایی زیر مجموعه ی یک علم نیستند! این دو علم متفاوتند با دو منفعت متفاوت و هر کس در دیسپلین علمی خودش (تازه من پست مدرنیسم و صوفی گرایی را حتی علم بورژوایی هم حساب نمی کنم) نتواند یک رابطه ی دیالکتیکی بین جز و کل برقرار کند، نه تنها عالم نیست، بلکه یک وراج ابله است که مثل پیرمردهای دهات که جلو مسجد تحلیل های صد من و یک غازی می دادند، عمل می کند. (قصد من به هیچ وجه توهین به این پیرمردان نیست، من برای انها هزاران برابر از اکادمیسین های بی شعور و بدون حکمت احترام قائلم.)

هویت سازی از انسان ها، یک اپیدمی راست که وارد جنبش چپ هم شده است. همان طور که اشاره کردم مساله ی ال جی بی تی کیو ای یا هویت های قومی و مذهبی، هویت نژادی، هویت های جدید دیگری که هر روزه سر بر می اورند و به هزاران هویت رنگارنگ در جامعه اضافه می شوند. طبقه ی حاکم نه تنها تلاشی برای این نکرده که هویت معنا و مفهومی نداشته باشد، از یک طرف در حال زنده کردن هویت های مرده است و شکاف انداختن درون جامعه است و از طرف دیگر جنبش ها و گرایش های خوش خیم رفورمیستی و پوشالی که همچون حباب روی اب عمل می کنند را تولید می کند و گفتمان را به انان می سپارد. جنبش لاابالی گری پست مدرنیستی، که در دهه های گذشته هزاران انسان استخوان دار مارکسیسم را به پوچی رساند و باعث شد که خیلی از انان خودکشی کنند، با جایگزینی ازوتری و صوفیسم به جای عقل، به سبک فروید جهان را در الت تناسلی خلاصه می کند و به حداکثر رساندن لذت جنسی را راه “رستگاری” روح می داند. به دنبال عروج ویروس متعفن ضد انقلابی پست مدرنیسم ما شاهد “عروج” یک دفعه انواع مختلف هویت های جنسی از همجنسگرایی و دو جنس گرایی و همه جنس گرایی و غیره هستیم. انگار تا قبل از دهه ی شصت همجنگسرایی وجود نداشت. انگار پست مدرنیسم ان را کشف کرده بود. انگار سکس گروهی محصول پست مدرنیسم بود و غیره. تمام این مسائلی که امروز داریم از گرایشات رنگارنگ جنسی از گرایش به جنس مخالف تا و موافق و هر دو جنس و اصلا نداشتن گرایش جنسی و غیره، تاریخی به درازای تاریخ بشر دارند و در مقاطع مختلف تاریخی به اشکال مختلف سرکوب شده اند، همانطور که در سرمایه داری هم سرکوب می شوند.

پست مدرنیسم تنها گفتمان این مسائل را محرح کرد، ان هم به نه به شکلی علمی و رادیکال، بلکه به شکلی صوفیستی. پست مدرنیسم چیزی را کشف نکرد. پست مدرنیسم البته به عنوان یک نوع یاس صوفی مسلکی به جای تلاش برای رهایی بشر در عمل، در اروزی بازگشت به دوران شکار و کشاورزی توانست به عنوان جهان بینی چپ های نیچه یی منفرد و سرخورده که کاری جز استثمنا نداشتند، شود و انان را بیش از هر زمانی در قعر کثافت و لجن ضد انقلابی گری رادیکال فرو برد.

اینجا بود که تغییر در مناسبات تولیدی و ساختاری سرمایه داری، جای خود را به تغییر در فرم سکشوالیته داد. همجنسگرایی سیاسی و سکس گروهی سیاسی شکل می گیرد. هارمونی روابط انسانی (اگرچه هارمونی ایی اصلا وجود نداشت) با میکروب و
پارازیت پست مدرنیسم از بین می رود. یکی از کارهایی که در دهه ی شصت در اروپا صورت می گرفت این بود که طرف برای پارتنرش یک پارتنر جنسی دیگر به خانه می اورد، تا با همسرش بخوابد و به خودش بقبولاند که غیرت کشک است و محصول یادگیری است. برای این عمل قاعدتا مصرف ال س د، ماری جوانا، مشروبات الکی و شاید ترکیبی از این سه در بسیاری از مواقع ضروری می شد و با گسترش این مواد مخدر در سطح وسیع دیسپلین ضد عقلی و ضد بشری روانشناسی و اسایشگاه های روانی به مرکز مجانینی تبدیل شدند که دست به اقدامات این چنینی زده بودند. دو تن از این مجانین که در میان چپ “نو” جایگاه مارکس را گرفته اند، التوسر و فوکو هستند. التوسر همسر خود را به قتل رساند و راهی تیمارستان شد و فوکو هم چندین بار اقدام به خودکشی کرد و مدت ها در تیمارستان بستری بود.

به هر حال من نمی خواهم حرفم به درازا بکشد. بحث من این است که نمی توان یک ایدئولوژِ بیمار و صوفیستی را جایگزین عقلانیت کرد و شرایط ایده ال بی اهمییت بودن هویت را با هویت پرستی و هویت سازی عوض کرد. من نمی خواهم که هیچ انسانی به خاطر “هویت” ش مورد تبعیض قرار گرفته شود و یا “هویتی” که خود دوست دارد با ان تداعی شود زیر پا گذاشته شود، اما در عین حال به هیچ کسی هم توصیه نمی کنم که هویتی که به او تعلق ندارد را به زور با خود حمل کند، تا “پست مدرن” به نظر برسد! کم نیستند رفقای خوبی که همجنگسرا نبوده و نیستند، اما وقتی به خود تحمیل کرده اند که باید ازمایش کنند، سر از تیمارستان دراورده اند. رفیق عزیز لازم نیست یک قورباغه را بخوری وقتی که تو نمی تونی گوشت قورباغه بخوری! چرا به خودت تحمیل می کنی! می خواهی نشان بدی که متفاوتی؟! چی را می خواهی ثابت کنی؟! این سوالاتی است که باید جلو تمام کسانی گذاشت که با فشار روحی به خودشان تلاش می کنند یک هویت دیگر را به خود تحمیل کنند.

هویت های قومی، جنسی، ملی، مذهبی، نژادی ووو محصول شرایط اجتماعی هستند که طبقات حاکم برای شکاف انداختن بین توده و ساختن یک تصویر خطرناک از “دیگری” این هویت های بخشا تصنعی را می سازد و انچنان در تپل و دهل هویت می کوبد که مردم تا حد فاشیسم قومی، جنون جنسی و نژادی و غیره پیش خواهند.

من تنها زمانی از هویت یک گروه اجتماعی، یک توده ی مردم تحت ستم، یک اقلیت جنسی و غیره دفاع می کنم، که موجودیتش از جانب یک سیستم سلطه گر به خطر افتاده باشد و سیستمی که می خواهد سلطه ی خود را تحمیل کند، برای اسمیلاسیون دیگری تلاش کند. من اسمیلاسیون انسان ها را به هر دلیلی فاشیستی می خوانم ولی کوبیدن بر دهل هویت قومی، ملی و جنسی به ویژه از جانب سلطه گران را سوپر ارتجاعی و از جانب حکومت شوندگان و تحت سلطه ها را بخشا گفتمانی راست و ارتجاعی و بخشا ان را چپ و مترقی می خوانم. میزان مترقی یا ارتجاعی بودن این جنبش ها را باید در بسترهای اجتماعی و تاریخی متفاوت بررسی کرد و افق و استراتژی انان، میزان دوری و نزدیکی به مطالبات بین المللی طبقه ی کارگر و چشم انداز رهایی این جنبش ها از مناسبات بردگی سرمایه داری در طولانی مدت با دقت بررسی کرد. هر گونه برخورد سهل انگارانه و ساده لوحانه به این گونه مسائل باعث پرت شدن انسان از جناح چپ به راست ارتجاعی و فاشیستی می شود.

رهایی اقلیت های جنسی رهایی از اقلیت جنسی بودن است. ما باید با برای تغییرات رادیکال در مناسبات تولید از طریق انقلاب رادیکال و قهرامیز کارگری تلاش کنیم، تا به مرحله یی برسیم که در ان دیگر اقلیت بودن و هویت معنی و مفهومی نداشته باشند و همگان به عنوان انسان های عضو جامعه نگاه شوند، به جای اینکه تلاش کنیم که جامعه را هزاران تکه کنیم و هر تکه ی ان تنها و تنها به فکر گروه خود باشد.

حسن معارفی پور

اترك تعليقًا

إملأ الحقول أدناه بالمعلومات المناسبة أو إضغط على إحدى الأيقونات لتسجيل الدخول:

شعار ووردبريس.كوم

أنت تعلق بإستخدام حساب WordPress.com. تسجيل خروج   /  تغيير )

صورة تويتر

أنت تعلق بإستخدام حساب Twitter. تسجيل خروج   /  تغيير )

Facebook photo

أنت تعلق بإستخدام حساب Facebook. تسجيل خروج   /  تغيير )

Connecting to %s