پست مدرنیسم یا پری مدرنیسم

به نظر من دلایل عروج پست مدرنیسم را باید در شرایط مادی و اجتماعی جامعه ی اروپا نگاه کرد، من در یک متنی پساساختارگرایی را به عنوان سکه ی مقابل ساختارگرایی و دو روی یک سکه ی محافظه کاری از نظر تئوریک معرفی کردم. هر نوع تحلیل در مورد تئوری مشخص و جهان بینی مشخص بدون توجه به شرایط مادی و اجتماعی جوامع، پشیزی ارزش ندارد. سطحی نگران اکادمیک با اتکا به تزهای ماکس وبر در امتداد “عقلانی” شدن جامعه، مفهوم کانتی بر این عقیده اند که جامعه ی اروپایی و دولت ها سر عقل امده اند و تفکرات و شیوه ی زیست مخالفان و دگراندیشان را به مرور پذیرفته اند. از طرف دیگر ما شاهد این مساله هستیم که هر روزه عرصه ی زندگی بر طبقات تحت ستم به ویژه مهاجران و پناهجویان و طبقه ی کارگر اروپا تنگ تر می شو، همچنین می بینیم در سطح نظری از گفتمان هایی مانند مالتی کالچرالیسم و پلورالیسم فکری صحبت می شود. این چه نوع “عقلانیتی است؟! دولت های اروپایی به صورت قانونی دارند ازادی همجنسگرایی و “ازدواج” همجنسگرایان و غیره را یکی پس از دیگری به رسمیت می شناسند و از این طریق می خواهند تصویر عقلانی تری از بورژوازی به نمایش بگذارند، اما همین دولت های نئولیبرال و شبه سوسیال دمکرات در سطح اقتصادی تعرض افسارگسیخته یی را به زندگی میلیون ها نفر اغاز کرده و به تا به شیشه کردن اخرین قطره ی خون طبقه ی کارگر دست بردار نیستند. با تعبیری که گرامشی برای “عقلانی شدن” بورژوازی به کار می برد، می توان این پروسه ی “مدرنیزاسیون” در سطح فرهنگی و اجتماعی را نوعی “انقلاب” پاسیو معرفی کرد. در واقع دولت های غربی بعد از جنگ هایی اول و دوم “جهانی” به خاطر منافع امپریالیستی و شوینیستی و گسترش سرمایه مالی به سراسر جهان، حاضر بودند جهان بشری را نابود کنند، تا کشورهای دیگر در سرزمین های دوردست خود را با الگوهای اقتصادی سرمایه داری هار تطبیق دهند. این سیاست جنگ طلبی که از جانب بانک ها و سرمایه مالی در سطح وسیع به کمک دولت های امپریالیستی و ارتش و نیروی هوایی و بمباران دیگر کشور ها و اشغال این سرزمین ها در گذشته زیر نام سیاست میلیتاریستی کلونیالیستی و امپریالیستی به پیش می رفت، امروز بعضا به شکل “عقلانی تر” و نرم تر برای نئولیبرالیزه کردن اقتصاد دیگر کشورها و ناچار کردنشان برای تن دادن به این الگوها به پیش می رود و بعضا مشاهده می کنیم که شورش های توده یی مردمان دیگر کشورها توسط الترناتیو های تا مغز استخوان فاشیستی و ضد بشری به مسیر ارتجاعی هدایت می شود و شورش و طغیان توده یی توسط این دولت ها از طریق تبدیل کردن پروسه ی طغیان به جنگ داخلی و الترناتیو سازی ضد بشری از جانب امپریالیسم به شکست کشانده می شود. نمونه ی لیبی، عراق و سوریه در سال های اخیر و در گذشته هم شیلی و ایران و اندونزی! امروز نئولیبرالیسم به مثابه ی یک الگوی اقتصادی هار و خونخوار در سطح “فرهنگی” پرچمدار اصلی گفتمان پست مدرنیستی است. دانشگاه ها از کمونیست ها و چپ ها یکی پس از دیگری پاکسازی می شوند و “رمانتیک های” پست مدرن جای انان را می گیرند. به مسیحیت و اسلام و فرهنگ عصر سنگی و توحش و بربریت در سطح نظری احترام گذاشته می شود و کمونیسم و سوسیالیسم از جانب همین “رومانتیک ها”ی پست مدرن، دگماتیسم خوانده می شود. در عمل اقشار فقیرتر مهاجران و پناهجویانی که از کشورهای اسلامزده امده اند، مورد تبعیض و ازار و اذیت قرار گرفته می شوند و در بهترین حالت برای کارهای پست و خدماتی بدون بیمه ی بازنشستگی به کار گرفته می شوند. نیروی کار ارزان کارگران خاموشی که تحت نام پناهجو به اروپا و غرب به عنوان بردگانی برای رفع بحران های اقتصادی و جبران تبعات این بحران ها به کار گرفته می شوند و پست مدرنیسم در مقابل این توحش و بردگی مدرن خاموش است و خفه خون می گیرد و حتی ان را تایید می کند. اگر هم اعتراضی از جانب پست مدرنیست ها صورت بگیرد در حد نق زدن و ناله و شکایت بر سر این است که “سفید پوست” ها نباید “سرور” باشند و مردم “رنگین پوست” هم حق دارند، زندگی کنند و غیره. نقد پست مدرنیسم از جامعه به یک نقد هویتی و سطحی تقلیل پیدا می کند و تناقضات این ایدئولوژی تا جایی گسترش پیدا می کند که هیچگاه سیستم بردگی نئولیبرالی را در سطح اقتصادی به نقد نکشد. بی دلیل نیست که پست مدرنیست ها حتی یک کتاب در مورد اقتصاد و نقد اقتصاد سیاسی منتشر نکرده اند. از لیوتار و فوکو و ادوارد سعید و دلوز و ژیژک و دیگران گرفته تا فرمت وطنی این ایدئولوژی ارتجاعی، چیزی در مورد نقد اقتصاد سیاسی برای گفتن ندارند. پست مدرنیسم یک نوع ابراز تاسف از سرخوردگی “اروپامحوری و ارورو سنتریسم” هم هست، بی دلیل نبود که میشل فوکو از خمینی به عنوان الترناتیو متفاوت، دفاع کرد و اعلام کرد که در بین اخوندها مناسبات هیرارشیک وجود ندارد و به همین خاطر به مدافع ارتجاعی ترین ارتجاعیون اواخر قرن بیست تبدیل شد. نمونه های دیگر و امروزی شان ژیژک این دیوانه ی بی شعور است که معتقد است انچه باید بورژوازی از ان ترس داشته باشد، “شبح مسیحیت” است و نه شبح کمونیسم. پست مدرنیسم نوعی ارزوی نیهلیستی برای بازگشت به دوران قبل از سرمایه داری و مناسبات عصر سنگی هم هست. نوعی ترس از پیشرفت تکنولوژی و گسترش تقسیم کار اجتماعی ووو. در واقع می توان از ده ها زاویه به این جنبش افسرده و سرخورده و ضد انقلابی و پرمتیو عقب مانده، ماقبل سرمایه داری و پری مدرن و نقد داشت. من در این جا سعی کرده از منظر اقتصادی و فلسفی تناقضات بنیادین این ایدئولوژی را در حد توان بر بشمارم

حسن معارفی پور

Leave a comment