کمال خسروی مدتی پیش در نقد مکاتب “اکادمیک” و بی ارزش “اونو” و “دیالکتیک نظامند” با بهره گیری از نظریات ولفگانگ فریتز هاوگ یکی از برجسته ترین مارکسیست های حال حاضر دنیا و دیگر مارکسیست های اکتیو در فصل نامۀ ارگیومنت، مقالهای به همین عنوان (هیاهو برای هیچ) منتشر کرده است که در آنجا بحث بر سر این مکاتب اکادمیک و خرده بورژوایی است که تنها هدفشان بازی با کلمات برای “کشف” “کنسپت” های جدید است و من شخصا هم مضمون و هم عنوان این مقاله را که این بحث های بی ارزش و نفس گیر الکی را به نقد می کشد، برای ورود به فضای فیلتر شدۀ اکادمیک در عصر بورژوازی نئولیبرال قابل تعمق و دقیق می دانم. در واقع می توان گفت این مکاتب نئو”مارکسیست” هیچ ارزش علمی و تئوریک نداشته و ندارند. کمال خسروی می نویسد که این “سنت” فکری در پی ان است که “اشکالات” مارکس در فهم “منطق هگل” را برطرف کند و “سیستم” جدیدتر و “دستگاهمند تری” از مارکسیسم ارائه دهد[1]. (نقل به مضمون از مقاله ی کمال خسروی)
هدف من در اینجا بررسی مقاله ی تئوریک کمال خسروی نیست. هدف من پرداختن به یک جنحال سیاسی است که این روزها دامن کومه له و حزب کمونیست ایران را گرفته است و سرگردانی گرایشات مختلف در این حزب را در بعد فاجعه وار نشان می دهد. اگر کسی به گزارش کنگره ی هفده ی کمیته ی مرکزی کومه له نگاه کند، ممکن است تصور کند که در این حزب هیچ اختلاف سیاسی وجود ندارد و کنگره ی کومه له مثل کنگره های اخیر در ادامه ی همان “خط” همیشگی است. انچه که باید برای جامعه روشن شود این است که احزاب سیاسی را نباید تنها بر اساس گفته ها و نوشتارهایشان شناخت، بلکه برای شناخت احزاب سیاسی، فعالیت نزدیک با این جریانات و یا مشاهده ی پراتیک روزمره شان ضروری است.
[1]برای مطالعه ی کمال خسروی لینک زیر را می توانید نگاه کنید https://pecritique.com/2016/05/07/%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%84%DA%A9%D8%AA%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%85%D9%86%D8%AF-%D9%87%DB%8C%D8%A7%D9%87%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%87%DB%8C%DA%86%D8%9F/