بازهم در باره ی انارشیسم
این مطلب را به صورت کامنت در صفحه ی بختیار پیرخضری که در یک مقاله در جواب به یک استاتوس فیس بوکی من نوشته است، نوشتم. هدف من از نوشتن ان استاتوس شوخی بود و این شوخی را من هم تو جمع انارشیستی در قالب شوخی و جدی به انارشیست ها گفته بودم و خیلی هم به این مساله خندیدیم.
بختیار پیرخضری تلاش کرده در مطلبی که در مورد این استاتوس من نوشته با وارد شدن به تحلیل های روانکاوانه که از نظر من عملی جنایی محسوب می شود و فاشیست خطاب کردن من که ان هم از نظر قضایی حتی در چارچوب دولت های بورژوایی جرم است، برهان بیاورد و از این طریق به مطلبش مشروعیت ببخشد.
در این شکی نیست که من علم روانشناسی را یک بیزینس بیشتر نمی دانم و تحلیل مسائل مهم اجتماعی و اقتصادی را با مراجعه به روان و درون فرد عملی ابلهانه و حتی شیادانه می نامم.
امیدوارم بختیار پیرخضری از این عمل پشیمان شود و رسما به خاطر این اتهامات سخیف از من رسما معذرت خواهی کند.
این هم جواب های من به بحث بختیار پیرخضری که به صورت مقاله اینجا منتشر می کنم:
با خواندن این پست که به صورت روانکاوانه تنها در تلاش برای ورود به مغز افراد است، تنها توانستم کمی بخندم. انارشیسم برای من گرایش خرده بورژوایی متعفن است و هیچ ربطی به رهایی مورد نظر مارکس ندارد. این افراد اصلا انارشیست هم نیستند. طرف در دوره ی جوانی به خاطر اینکه در “بازار ازدواج” یا دوست یابی بورژوایی به خاطر قیافه ش پارتنرهای پیدا نمی کند وارد این جمع ها می شود و اینجا لذت سکس را تجربه می کند. به هر حال من برای انارشیست های با سواد احترام قائلم اما زباله خوری را باید مسخره کرد. من این استاتوس را در قالب شوخی نوشتم و سیملی خنده هم گذاشته بودم. در ضمن عرض کنم اخلاقی کردن این بحث بدون داشتن چشم انداز سوسیالیستی افتادن در دام سوسیالیسم تخیلی و ارتجاعی و باختن به مالیخولیایسم انارشیستی است. من با انارشیست ها کار مشترک می کنم، اما در هیچ جمعی اجازه نمی دهم نگرشات کمونیستی من مغلوب نگرشات خرده بورژوایی انارشیستی شود. اکثریت قریب به اتفاق این نیروها علیرغم داشتن پتانسیل ملیتانسی در سنین جوانی در میانسانی محافظه کار و پفیوزهای خرده بورژوا خواهند شد.
مارکس در مقابل انارشیست هایی چون پرودون در فقر فلسفه، اشتیرنر در ایدیولوژی آلمانی و باکونین بارها ادبیات تند به کار گرفته است و اندیشه های آنان را ارتجاعی خوانده است. حالا تو سیاست را با رفیق بازی اشتباه گرفتی و به دامن چنین موضعی پریشان افتاده یی و به جای اینکه هسته ی قضیه را بگیری، مثل روانکاو ها دست به تحلیل های مالیخولیایی زدی و حتی من را که شب و روز مشغول کار و فعالیت سیاسی کمونیستی در ابعاد مختلف پناهندکی، تئوریک، سیاسی، اکسیونیستی و غیره هستم، فاشیست خوانده یی! شرم هم چیز خوبی است.
فکر کنم تو هم “رهایی” بشر و مبارزه با سرمایه داری را از زاویه ی برداشتن غذا و میوه جات گندیده از سطل زباله می بینی! این دیگر چه منطقی است. هیلفردینگ سوسیالیست معتقد بود که برای اینکه بتوان سرمایه داری را نابود کرد، طبقه ی کارگر باید بانک ها را تسخیر کند. مبارزه با سرمایه داری و خاتمه دادن به تولید انبوه با زباله خوری حل نمی شود، طبقه ی کارگر باید ابزار تولید را به کنترل خود دراورد و ان را اشتراکی کند. به دنبال اشتراکی شدن ابزار تولید است که می توان از تولید انبوه جلوگیری کرد و برای جامعه به همان میزان تولید کرد که مورد نیاز مردم است و با این عمل می توان از عمل دورانداختن مواد خوراکی به درد بخور جلوگیری کرد و به زباله خوری پانک ها و انارشسیست ها هم خاتمه داد. البته ترک عادت واقعا مرض است و ممکن است این انارشیست ها و پانک این عادت های عقب مانده و پرمتیو را با خود سال ها در جوامع سوسیالیستی هم حمل کنند ولی ما تلاش می کنیم که جلو این زباله خوری را با راه های معقولانه بگیریم
در مورد تظاهرات انارشیستی و برخورد با پلیس هم باید عرض کنم که این تنها انارشیست ها نیستند، که در سازمان دهی اکسیون های اعتراضی انتی فاشیستی سهیم اند، درست است که بخشا ان ها هم در این تظاهرات ها سهیم هستند، ولی با استناد به تاریخ می توان ثابت کرد که در واقع نیروهای نزدیک به حزب کمونیست المان و دی لینکه بیشترین سهم را در سازماندهی تظاهرات های انتی فاشیستی در المان دارند، نیروهایی که الزاما ربطی به انارشیسم هم ندارند. انارشیست ها را باید سازماندهی کرد، چون این ها اصلا کار سازماندهی بلد نیستند و اغلب به کارهای حاشیه یی مشغلول اند. اگر این ها را سازمان ندهی توانایی سازماندهی حتی یک اکسیون بیست نفره را ندارند. این رفقای چپ و کمونیست هستند که در راس سازماندهی اعتراضات بزرگ هستند و انارشیست ها صرفا در این تظاهرات شرکت می کنند.
در مورد انارشیسم باید عرض کنم که تئوری انارشیسم که قرن ها قدمت دارد، چیزی جز یاغی شدن از سیستم بدون داشتن اگاهی طبقاتی نیست. یاغی شدن در کمال ناخوداگاهی و این یاغی شدن می تواند پتانسیل های مثبت و منفی داشته باشد و انرژی منفی یا مثبت آزاد کند. آنارشیسم نوعی نگرش خرده بورژوایی است که رهایی بشر را از چارچوب رفرمیستی نگاه می کند. در واقع علیرغم ظاهر ملیتانت ان، به هیچ وجه یک گرایش رادیکال کارگری نیست. انارشیسم بیشتر گرایشی لمپنیستی است که هیپی ها و لمپن پرولتاریا به ان سمپات دارند. دلایل سمپات پیدا کردن مردم به انارشیسم در مرحله ی اول جذابیت سرور ستیزی و مبارزه علیه اتوریته ی دولتی و خانواده است. این مبارزه البته همان طور که گفتم ربطی به اگاهی طبقاتی کارگری ندارد. کارگران صاحب اگاهی طبقاتی بی دلیل اتوریته را نقد نمی کنند. انها می دانند که مناسبات تولیدی موجود از خون انان انباشت سرمایه را برای یک عده مفت خور فراهم کرده است و این امر به نفع انان نیست. در مرحله ی اول یک وجدان فردی شکل می گیرد به قول لوکاچ که درون طبقه ی کارگر به خاطر همسرنوشتی یا سرنوشت مشابه کارگران به وجدان طبقاتی که در فارسی به اگاهی طبقاتی ترجمه شده است، تبدیل می شود. اگر من به عنوان کارگر در پروسه ی اعتصاب به هم طبقه یی هایم خیانت کنم، به عنوان فرد مرتکب یک اشتباه اخلاقی شده ام و وجدان من به عنوان فرد در عذاب است، چون منافع طبقاتی طبقه یی را با این عمل خودخواهانه به خطر انداخته ام. انارشیست ها مسلم است که چنین چیزهایی را اصلا به رسمیت نمی شناسند چون انارشیسم از لحاظ ایدئولوژیک شدیدا فردگرایانه است. اگوئیسم محض است. در انارشیسم این رهایی جمعی و طبقاتی نیست که معیار است، بلکه رهایی فردی! رهایی فردی برای کمونیست ها تابع رهایی جمع است و به همین خاطر مارکس در نقد فلسفه ی حق هگل اعلام می کند که هر طبقه یی که بخواهد رهایی ابدی خود را تضمین کند، لازم است مبارزات خود را تابع مبارزات طبقه ی کارگر کند، چون در نهایت این طبقه است که رهایی بشر را نوید می دهد و پتانسیل به رهایی رساندن بشر را دار می باشد.
در فقر فلسفه مارکس پرودون انارشیست معروف که در فرانسه و المان در میان طبقه ی کارگر طرفداران زیادی داشت به شدیدترین شکل ممکن به باد نقد می بندد و حتی به تمسخر می گیرد. از نظر مارکس پرودون تنها ادعای فیلسوف بودن دارد، اما در واقع در مورد فلسفه هیچی نفهمیده است، به همین خاطر مارکس در جواب به کتاب او تحت عنوان فلسفه ی فقر، کتاب فقر فلسفه را نوشت و اعلام کرد که تحلیل های پرودن نشان از بی دانشی اوست. بحث نهایی مارکس در مورد پرودون در زمینه ی راهکارهایی رسیدن بشر به رهایی این است که با دادن قدرت به خرده بورژوازی نمی توان رهایی بشر را عملی کرد. نگرشات پرودن در این کتاب صرفا بر بازتوزیع ثروت در بین طبقات پایینی جامعه اتکا دارند و ابدا به سراغ براندازی سرمایه داری و جایگزینی این سیستم با یک سیستم تولیدی دیگر که بر اساس کار مزدوری نباشد، نمی رود. مارکس اعلام می کند، که مساله ی ما با بورژوازی مساله ی توزیع نابرابر نیست، بلکه مساله ی تولید است. مناسبات تولیدی سرمایه داری حکم می کند که یک عده بیشتر از دیگران سهم ببرند و از نیروی کار دیگران بخورند و انباشت کنند. این توهم محض است وقتی کسی فکر کند که می تواند از طریق بازتوزیع ثروت و سرمایه عدالت اجتماعی را پیاده کند. چیزی که انارشیست ها تاکنون دنبالش هستند، فراتر از پیاده کردن عدالت اجتماعی به نفع طبقه ی خرده بورژوازی از طریق بازتوزیع ثروت نیست. این نگرش ضد انقلابی و ضد رهایی است
انارشسیسم اگرچه نفی قدرت در هر شرایطی است، اما به دلیل نگرش های کوته فکرانه و ابلهانه ی بعضی از طرفداران این نیرو که اعلام می کنند، می توان مستقیم از سرمایه داری وارد مناسبات بدون حکومت و حکمرانی شد، همیشه و همواره به بازتولید ارتجاع بورژوایی خدمت کرده و می کنند. کمون پاریس یکی از این نمونه هاست که باعث شد مارکس مقوله ی دیکتاتوری پرولتاریا را کشف کند و ان را گسترش دهد. انارشیست ها که به قول انگلس در کمون پاریس در راس دولت کمون همه مرد هم بودند، به خاطر این نگرش کوته اندیشانه که اگر تو سیستم و مناسبات انسانی پیاده کنی دیگر دشمنی نخواهی داشت، از دست بردن به ابزار قدرت و ابزار سرکوب خودداری کردند و قدرت سیاسی را دو دستی تقدیم ارتجاع بناپارتیستی بورژوایی کردند. اگر کمونیست ها در راس کمون بودند، بی گمان می توانستند ارتش سرخ پرولتری تشکیل دهند و هر تعرض ضد انقلابی را می توانستند با زور اسلحه سرکوب کنند. این ساده لوحی سیاسی بیشتر منشاء در این ایدئولوژی خرده بورژوایی دارد.
در مورد انقلاب اکتبر هم باید اعلام کنم که انارشیست ها به دلیل دشمنی دیرینه با کمونیسم، با دولت جنایتکار وقت فرانسه و لیبرال فاشیست ها در کرونشتات متحد شده و برای سرنگونی انقلاب اسلحه به دست گرفتند و به درست ترین و معقولانه ترین شکل ممکن به دست بلشویک ها سرکوب شدند، بی دلیل نیست که این پفیوزها تا این حد از لنینیست ها متنفر هستند. تلاش مسلحانه برای نابودی انقلاب اکتبر، یکی از مهمترین تحولات تاریخ بشر، اگر ارتجاع محض و کثافت و افتادن در دام فاشیسم نیست پس چیست!!؟
در مورد گرایش شدیدا خرده بورژوایی انارشیست ها می توان در حوزه ی کشمکش های اقتصادی این نیروها را با فاشیست ها از لحاظ تئوریک مقایسه کرد. فاشیسم در واقع دشمن سرمایه ی بزرگ است و خواهان بازگشت به مانوفاکتور و تولید کوچک است. این البته مطلقا ارتجاعی و ضد انقلابی است. انارشیسم هم مخالف صنایع بزرگ است و خواهان بازگشت به صنایع کوچک و مانوفاکتور است. خرید انارشیست ها از مغازه های کوچک برای ساپورت طبقه ی انگل و ملعون خرده بورژوازی که اغلب در بین چپ و راست جناح راست و فاشیسم را می گیرد، ماهییت مشترک انارشیست ها و فاشیست ها را در برخورد به مسائل اقتصادی نشان می دهد. انارشیست ها هم مثل فاشیست ها خواب تولید خرده بورژوایی را در سر می پرورانند. این مساله چیزی جز توهم بیمارگونه و ارتجاعی بیش نیست. مارکس استعمار هندوستان توسط بریتانیا را علیرغم اهداف خبیث استعمارگران، به نفع روند پیشبرد سرمایه داری و خاتمه دادن به تولید کوچک مانوفاکتوری و جایگزینی دوک های دستی با ماشین های بافندگی و در نهایت تشکل طبقه ی کارگر در کارخانجات بزرگ ارزیابی کرد و از این زاویه ان را در خدمت تعمیق مبارزه ی طبقاتی دانست. لنین امپریالیسم را به عنوان سرمایه داری انحصاری و بالاترین مرحله ی سرمایه داری جلوتر از سرمایه داری رقابتی ارزیابی کرد و وضعیت طبقه ی کارگر جهانی و انترناسیونالیسم را در سرمایه داری انحصاری بهتر از سرمایه داری رقابتی و ملی می دانست. انارشیسم چیزی جز منطقه گرایی و تلاش برای تغذیه از مواد غذایی محلی و بازتولید ناسیونالیسم و لوکالیسم و چسپیدن به صنعت خرد در مقابل صنعت مونوپول و انحصاری در چنته ندارد، این را هیتلر بهتر از هر کسی عملی کرد. من در تعجبم که انارشیست ها ان موقع هیتلر را ستایش نکردند.
برخورد رادیکال و سوسیالیستی به تاریخ بازگرداندن چرخ تاریخ به عقب نیست، بلکه دگرگونی مناسبات تولیدی سرمایه داری از طریق انقلاب قهرامیز طبقه ی کارگر و اشتراکی کردن ابزار تولید و پایان دادن به پروسه ی تولید به نفع یک عده انگل بورژا است. این ممکن نیست بدون اینکه دولت بورژوایی و بروکراتیک را در هم کوبید و به جای ان دولت مقتدر کارگری و سوسیالیستی را بنیان گذاشت. دگرگونی در مناسبات توزیع، بدون دگرگونی در مناسبات تولیدی توهمی بیمارگونه بیش نیست که بیشتر انارشیست ها از ان دفاع می کنند. شما نمی توانید از توزیع عادلانه ی ثروت در جامعه صحبت کنید، زمانی که سیستم سرمایه داری و کار مزدوری و استثمار وحشیانه حاکم است و این توحش و بربریت با ابزار پلیس و دولت و قضایی حفظ می شود و هر گونه تعرض به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و تلاش برای اشتراکی کردن و حتی مبارزه برای افزایش دستمزد در محیط کار عملی غیرقانونی محسوب می شود! به قول فریدریش انگلس انقلاب امری فراقانونی است و ما برای این امر فراقانونی نه دنبال اجازه گرفتن از پلیس هستیم و نه توجهی به منافع طبقات انگل جامعه داریم. ما خلع ید کنندگان را با ابزار قهر خلع ید می کنیم و هر مقاومتی را در دوران اعتلای انقلابی و بعد از انقلاب با ابزار قهر انقلابی و اسلحه ی پرولتری نابود خواهیم کرد.
حسن معارفی پور
لینک بحث های بختیار پیرخضری