در مورد قتل عام های فاشیستی هاناو
امروز سالگرد ترور نه خارجی به دست یک نازی در شهر هاناو آلمان در استان هسن است. در بیش از صد شهر از جمله در هایدلبرگ تجمعاتی به این مناسبت برگزار شد و ده ها هزار نفر در مجموع در کل آلمان برای محکوم کردن این جنایت فاشیستی و سکوت دولت آلمان در مقابل این جنایت و عدم روشنگری در زمینه ی وجود ساختارهای فاشیستی در میان پلیس و ارتش و سازمان های بروکراتیک دولتی به خیابان آمدند. بسیاری از انتقاداتی که تاکنون شده است از زاویه ی اخلاقی و غیر ماتریالیستی بوده و هست. البته بخشا بودند کسانی که به نقد ماتریالیستی نزدیک شده اند، بدون اینکه بتوانند کاملا ماتریالیسم تاریخی را درک کنند. فاشیسم در رحم سرمایه داری است و سرمایه داری نمی تواند بدون فاشیسم وجود داشته باشد. تا زمانی که سرمایه داری هست فاشیسم به مثابه ی جنبش و ایدئوئولوژی وجود خواهد داشت، چون نظام رقابتی و انحصاری سرمایه داری به خاطر درست کردن اختلافات طبقاتی و غیره تنفر راسیستی و نژادپرستی را به عنوان نوعی اگاهی وارونه تولید و بازتولید می کند و فاشیسم تبدیل به ایدئولوژی تنفر از ضعیف تر ها توسط بخشا ستمکشان جامعه ی میزبان می شود. این را بسیاری از چپ های لیبرال درک نمی کنند، به همین خاطر هم نقدشان هیچگاه از چارچوب درددل و نقدهای اخلاقی و فرمال با و به بورژوازی فراتر نمی رود. نقد “دمکراتیک” و “چپ” لیبرال به سیستم سرمایه داری یک نقد جوهری نیست، بلکه نقدی سطحی و فرمال است و راهکار انقلابی پیش پای جامعه برای عبور از این وضعیت و دست بردن به جوهر و ریشه نشان نمی دهد.
متاسفانه این دفعه نتوانستم در این زمینه صحبت بکنم وگرنه بحث هایم را طور دیگری برخلاف دیگر سخنرانان فرمول بندی می کردم و اعلام می کردم که مساله را باید از چند زاویه بررسی کرد.
قبل از هر چیز لازم است اعلام کنم که فاشیسم تنها سیستم دولتی نیست، برخلاف تئوری های احمقانه یی که تاکنون در مورد فاشیسم بیان شده است. فاشیسم ایدئولوژی است و این ایدئولوژی الزاما ایدئولوژی سرمایه داری دوران بحران هم نیست. این ایدئولوژی در اوج توسعه و شکوفایی سرمایه داری هم می تواند در اذهان توده ها وجود داشته باشد و تبدیل به باور شده باشد، بحران اقتصادی و اجتماعی اما می تواند این ایدئولوژی را تبدیل به ابزاری برای به کار گیری قهر مادی علیه ستمکشان جامعه و تبدیل ایدئولوژی فاشیستی به خشونت ضد انقلابی کند.
فاشیسم ایدئولوژی ضعیف کشی است. هیچ نئوفاشیست و نئونازیستی اکنون با اسلحه به پایگاه پلیس حمله نکرده است، انان دقیقا فقیرترین محلات و مردم بی پناه و بی دفاع ضعیف خارجی را نشانه می گیرند و قدرت خود را روی انسان های ضعیف آزمایش می کنند.
مساله ی دیگری که لازم است اشاره کنم این است که کشتن خارجی ها و پناهجویان و آتش زدن انسان های پناهجو برای اکثریت قریب به اتفاق مردم المان به اندازه ی پرت کردن فیلتر سیگار یا پرت کردن یک شیشه نوشابه به سمت پلیس نژادپرست اهمیت ندارد و نمی تواند باعث تحرک مردم شود، چون فاشیسم تبدیل به یک پدیده ی عادی شده است و خشونت ضد انقلابی و فاشیستی برخلاف قهر انقلابی و آنتی فاشیستی در اذهان اکثریت مردم امری عادی به نظر می رسد و حتی بخشی از روزمرگی به حساب می اید. چیزی که هیچ کدام از سخنران ها به آن اشاره نکردند.
همچنین لازم است به این اشاره کنم که ما نمی توانیم از دولتی که اکثریت بدنه ی آن را نژادپرستان و کنسرواتیوهای کثافت تر از فاشیست ها تشکیل می دهند، انتظار داشته باشیم به پای خود تیر بزند. دولت آلمان بر سر دو پای لیبرالیسم و فاشیسم ایستاده است. جناح لیبرالیسم آن شامل حزب چپ و بخشی از جریانات سبز و بخشی از حزب سوسیال دمکرات آلمان و احزاب مشابه می شود و جناح فاشیستی شامل بخش بسیار بزرگی از احزاب به اصطلاح لیبرال و راست و کل حزب آلترناتیو برای آلمان و احزاب مشابهی مانند دمکرات و سوسیال مسیحی و نئولیبرال و بخش هایی حتی از سوسیال دمکراسی را شامل می شود. این دو جناح دو قطب اصلی سرمایه داری و دمکراسی بورژوایی هستند و چیزی به اسم جناح وسط و ایدئولوژی جناح وسط در پارلمان و دولت آلمان وجود ندارد. کسانی که از وسط بین دو پا صحبت می کنند و با افتخار واژه ی Mitte یعنی وسط را برای خود به کار می برند تنها می توانند جایگاه خود را به جایگاه آلت تناسلی تقلیل دهند.
مساله ی آخر این است که قبل از حمله به این شیشه بار در شهر هاناو قاتل فاشیست ساعاتی قبل از ترور نه نفر بر روی لپ تاپ ش سخنرانی یک نازی جنایتکار در رهبری حزب آلترناتیو برای آلمان را گوش داده بوده است و روزهای قبل از ترور بیانیه یی فاشیستی در اینترنت منتشر کرده بود. همچنین در پارلمان های محلی و سراسری آلمان شاهد بودیم که مدت های مدید احزاب فاشیستی و کنسرواتیو از جمله حزب الترناتیو و احزاب دمکرات و سوسیال مسیحی به بهانه ی مبارزه با مسائل جنایی بارها و بارها علیه “شیشه بار ها” (قلیان فروشی و قهوه خانه های خارجی) سخنرانی کرده بودند و تنفر فاشیستی خود را از خارجیانی که به جز این شیشه بارها جایی نداشته اند در پارلمان و تله ویزیون اعلام کرده بودند. اینجاست که باید به مارکس و نقد فلسفه ی حق هگل ش برگردیم که اعلام می کند تئوری زمانی که توده یی شود، زمینه ی قهر را فراهم می کند و به ابزاری برای به کار گیری قهر تبدیل می شود و همین طور لازم است از نظریات کمونیست و روانکاو برجسته یعنی ویلهلم رایش که در سال 1933 در دوران سر کار آمدن فاشیسم به شکلی ماتریالیستی سر کار آمدن فاشیسم را توضیح می دهد و از ایدئولوژی به مثابه ی ابزار قهر اسم می برد.
در اینجا باید یک چیزی را به کسانی که خیلی به فلسفه ی حقوق و قانون مداری بورژوایی پایبند اند ،گوشزد کنم و ان این است که بر اساس فلسفه ی حق بورژوایی در سیستم های به اصطلاح دمکراتیک غربی کسی را نمی توان به خاطر و بر اساس عقیده یی که دارد زندانی و تنبیه کرد. (این البته در مورد کمونیست ها صدق نمی کند و از سال های اواخر 1960 تا امروز قانون ممنوعیت شغلی برای کمونیست ها در همین آلمان “دمکراتیک” وجود دارد و هزاران کمونیست به خاطر این قانون بیکار و بی نان و آب شده اند)
فلسفه ی حق بورژوازی که برگرفته از تعالیم مسیح است، به همان اندازه ی تعالیم مسیح ریاکارانه و دو پهلو است و باید این فلسفه ی حق و سیستم حقوقی را به طور کل از بنیاد برانداخت تا انسان بتواند به حقوقش برسد.
نتیجه گیری این است که اگر یک سیستم حقوقی سوسیالیستی وجود داشت، تمام سران جنایتکار احزاب کنسرواتیو و فاشیستی که علیه شیشه بارها صحبت کردند را به عنوان مجرم و جنایتکار و قاتل به زندان می انداخت، کاری که سیستم حقوقی به اصطلاح دمکراتیک از انجام آن سر باز می زند و نه تنها انجام نمی دهد، بلکه با این فاشیست ها و در کنار این فاشیست ها حکومت نظامی اش را بر ما ادامه می دهد.
تروریست واقعی کسانی هستند که اندیشه های نژادپرستانه را تبلیغ و ترویج می کنند. زبان و ایدئولوژی فاشیستی از بمب اتم کشنده تر است. باید زبانی که برای فاشیسم و تروریسم فاشیستی تبلیغ و ترویج می کند را از ریشه در آورد. اگر کسی سیستم حقوقی را به عنوان یک کلیت و نه به مثابه ی سیستم های بی ربط به همدیگر در نظر بگیرد، پس نمی تواند دست بردن به جنایت فاشیستی و تبلیغ برای جنایت فاشیستی و فراهم کردن اسلحه و شلیک را از هم جدا کند، چون این مسائل هم در نهایت با هم یک کلیت را تشکیل می دهند و سیستم حقوقی باید با کلیت قضیه برخورد کند و نه اینکه با بخشی از آن، در غیر این صورت هر چیزی هست به جز سیستم حقوقی، مهم نیست که چه اسمی را برای خود انتخاب کرده است. فهم این مسائل برای کسانی که از پشت عینک بورژوایی و لیبرالی به جهان می نگرند و اطلاعاتی از دیالکتیک هگل و مارکس ندارند، سخت است.
نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم! روز انتقام راهی ندارید برید!
