سال هاست که شایعاتی مبنی بر همکاری سعید صالحی نیا با رژیم جمهوری اسلامی در اینترنت و فضای مجازی دست بدست می شود. سعید صالحی نیا هم تا حدودی به همکاری با رژیم در سال های اولیه انقلاب، زمانی که عضو حزب توده بود است اقرار کرده است. این که این همکاری همچنان ادامه دارد یا ندارد، برای من مشخص نیست و من برخلاف دولت های بورژوایی و سرکوبگر علاقه یی به کنترل ایمیل و مکاتبات خصوصی انسان ها ندارم و این را تجاوز به حریم خصوصی انسان ها می دانم. تنها کاری که در این شرایط می توان کرد، دوری از عناصر مشکوک و ندادن هیچ اطلاعاتی به ان است. به تعبیر دیگر ما به عنوان نیروهای چپ و کمونیست لازم است عناصری که مشکوک هستند را در قرنطینه ی اطلاعاتی بگذاریم و بجز اطلاعات سوخته و عمومی که هر کسی به ان دسترسی دارد، هیچ اطلاعات دیگری در اختیار این ادم ها نگذاریم.
فارغ از اینکه صالحی نیا همکاری کند یا نکند، انسانی به شدت مرموز و خطرناک است. او کاری جز بازی کردن با اعصاب فعالین سیاسی جدی به خصوص کمونیست ها و جعل تاریخ و دفاع از هارترین جناح بورژوازی معاصر یعنی نئولیبرالیسم زیر نام کمونیسم کارگری ندارد. صالحی نیا نقدش به مارکسیسم و کمونیسم و لنینیسم به حدی ابکی است، که کارل پوپر یکی از بنیان گذاران اصلی نئولیبرالیسم و پوزیتیویسم (“فلسفه” “علم”) را الگوی خود کرده است. نقد کارل پوپر به مارکسیسم و فلسفه ی دیالکتیکی هگلی نقدی در چارچوب ویرانی عقل است، او اول مارکسیسم و دیالکتیک را تا حد یک تئوری مکانیکی تقلیل می دهد و از طریق حمله به چیزی که تنها در مخیله ی یک انسان احمق می تواند وجود داشته باشد، می خواهد حقانیت کمونیسم را بزند و کمونیسم را به فاشیسم پیوند بزند. کارل پوپر در تلاش است رابطه یی بین هگل، مارکس و فاشیسم هیتلری برقرار کند. مرتجع ترین کنسوراتیویست ها و نئوکنسرواتیست های وابسته به سازمان سیا یعنی کسانی چون دانیل بل، فوکویاما، و یک مسیحی مرتجع افراطی فاشیست به اسم ساموئل هانتیگتون و دیگر اوباش وابسته به سازمان های اطلاعاتی هیچ گاه جرات نکرده اند دراوج ضدیت با کمونیسم و سوسیالیسم رابطه یی بین مارکسیسم فاشیسم هیتلری برقرار کنند. این ایده ی ارتجاعی که بنیاد ان بر ویرانی عقل گذاشته شده است، برای اولین بار توسط هانا ارنت در کتاب “توتالیتاریسم” در سال 1951 مطرح می شود و انجا ارنت “رژیم های کمونیستی” (اخر کسی نبوده به این احمق بگوید کمونیسم چطور می تواند رژیم و دولت باشد! تئوری کمونیسم به براندازی دولت به عنوان یک نهاد سرکوب طبقاتی پرداخته است و اگر جایی دولت و سرکوب طبقاتی در هر شکلش حاکم باشد، انجا خبری از کمونیسم نیست) به ویژه شوروی سابق تحت سلطه ی استالین را رژیمی “توتالیتر” از جنس فاشیسم هیتلری می خواند. اینکه هانا ارنت در دوران جنگ سرد در سال 1945 از استالین به عنوان یک شخصیت برجسته ی ملی، کسی که حقوق اقلیت های ملی را به رسمیت شناخته و برای تحقق این حقوق مباررزه کرده است و در مقابل فاشیسم ایستادگی کرده است، دفاع کرده است و او را ستایش کرده است، امروز مساله یی است که برای روشنفکران ارگانیک و کمونیست و تا حدودی غیر کمونیست روشن است. دومنیکو لوسردو در کتاب “استالین”، نقل قول هایی از هانا ارنت در تعریف و تمجید از استالین می اورد، که اینجا لازم به تکرار ان نمی بینم. ( رجوع شود به کتاب، استالین، تاریخ یک افسانه ی سیاه)
قصد من از اوردن این مثال های تاریخی فرو کردن ذره یی منطق در اذهان منطق ستیز و منطق گریز است. منطقی که من از ان دفاع می کنم از جنس منطق لوکاچی است. لوکاچ عقلایی شدن بورژوایی در عصر امپریالیسم را اوج ضدیت با عقلانیت و سمبل ویرانی عقل می داند. (رجوع شود به جلد سوم، ویرانی عقل) متفکران بورژوازی از جمله کانت و بعدها نئوکانت های عقل ستیز همچون ماکس وبر پرو امپریالیست و پرو جنگ و بعد از او بازماندگان مکتب سراپا التقاطی فرانکفورت به ویژه هابرماس (فیلسوف دولتی دولت المان، که به به این مقام حقارت رسید) از بورژازی علیرغم نقدهایی که به این یا روش اجرای سیاسیت های این نظام دارند، دفاع کرده و تلاش می کنند از طریق تولید و بازتولید ایدئولوژی بورژوایی زیر نام “عقلایی گرایی” توده ی مردم را به تن دادن به بردگی ابدی قانع کنند و از منطق سرمایه یعنی ارزش افزونه ی اجتماعی برای یک اقلیت انگل و در نتیجه شکل گیری شکل گیری انحصاری که محصول خود رقابت است، دفاع کنند. این منطق را لوکاچ به درستی منطق عقل ستیزی و بی منطقی برای اکثریت جامعه و منطق امپریالیستی برای طبقه ی حاکم معرفی می کند.
مساله ی دیگری که باید به ان اشاره کنم به شکلی از اشکال به خودم مربوط می شود.
زمانی که مارکس در لندن به سر می برد متون ابکی زیادی در روزنامه های مختلف به اسم او چاپ می شدند و رفقا و دوستان مارکس بخشا او را در جریان می گذاشتند که چنین اتفاقی افتاده است و حتی گفتنی است خود بیسمارک جلاد به اسم مارکس برای روزنامه های فوق کنسرواتیو مطلب نوشته است. یک روزنامه نگار مارکس را در منزلش ملاقات می کند و از او در این زمینه ی سوال می کند. مارکس هم می گوید که من واقعا اگر بخواهم به این همه اتهامات سخفیف و متون ابکی و احمقانه یی که به اسم من منتشر می شود، پاسخ بدهم و تنها اطلاعیه بدم که این متون را من ننوشته ام، بلکه دشمنان کمونیسم نوشته اند، باید چندین سکرتیر داشته باشم که فقط به این کار بپردازند و از انجایی که من وقت این کار را ندارم و برایم اهمیتی ندارد، سعی می کنم ایگنورشان کنم. (رجوع شود به داستان های آقای فوگت که در المانی به اسم آقای فوگت منتشر شده است.)
زمانی که اما مساله ی شخصیت و کرامت انسانی یک انسان انقلابی که تمام زندگی خود را در فقر و بدبختی در تبعید به سر برد، از جانب یک به اصطلاح چپ نمای مزدور ناپلئون به اسم کارل فوگت زیر سوال می رود، انزمان مارکس علیرغم کارهای فراوان و مشغله های زیاد به خصوص مشغله ی نوشتن کاپیتال، ناچار می شود برای دفاع از کرامت انسانی خود در یک کتابچه کارل فوگت این مزدور ناپلئون و “فعال” “کارگری” المانی در سویس را که از طرف سردسته ی لمپن های شهر پاریس یعنی لویس بناپارت (موسوم به ناپلئون سوم، کسی که از جانب کارگران لقب سوسیس گرفته بود) مامور و استخدام شده بود، تا شخصیت انسانی و انقلابی مارکس را تخریب کند، را چنان لجن مال می کند، که چنین ادبیات تعرضی و تمسخر امیز و در عین حال حملات شخصی و افشاگرانه را در هیچ اثر دیگری از مارکس نمی توان دید.
پاول لافارگ داماد و رفیق مارکس و همسر دختر دوم مارکس یعنی لاورا در یک مقاله یی به اسم “خاطرات شخصی”، تصویری چنان واقعی از زندگی و شخصیت سیاسی، تئوریک و شخصی مارکس ارائه می دهد، که کم نظیر است.
پاول لافارگ می گوید مارکس از یک طرف کسی است که هیجدهم برومر را می نویسد. با ادبیاتی کاملا تمسخر امیز مهمترین حوادث زمان خود را به دقیق ترین شکل ممکن ثبت میکند. همزمان مارکس همان مارکسی است که به کارل فوگت حمله می کند و او را انچنان در هم می کوبد که حتی بعدها لاسال که خود مزدور بیسمارک بود و از ابتدا مخالف نقد کارل فوگتی که به مارکس کثیف ترین اتهامات شخصی و غیر واقعی را زده بود، از جانب مارکس بود، خود در انتشار نامه های ناپلئون و فیش های حقوقی ایی که ناپلئون به کارل فوگت داده تا مارکس را تخریب کند، نقش داشت. شاید لاسال برای اینکه مارکس به خود او هم مشکوک نشود این کار را کرده است، چون لاسال هم از جانب بیسمارک برای مبارزه با کمونیست ها و انارشیست ها استخدام شده بود و نظریات لاسال در مورد “دولت مقرراتی” و “قانون اهنین دسمتزدها” همان چیزی بود که دولت بیسمارک در عمل انجام می داد. (خاطرات شخصی پاول لافارگ)
به هر حال کم نیستند این روزها کسانی که حتی قدرت تکان دادن یک فنجنان را ندارند و اصلا وزنه یی در هیچ جایی نیستند. همین ادمک ها که به مراتب از کارل فوگت و لاسال عقب تر هستند، کاری جز حمله ی شخصی و تلاش برای تخریب من و امثال من ندارند. پیامدهای این تخریب اگرچه ایزولاسیون ابدی را برای انان به دنبال خواهد اورد، اما وقتی که خواننده یی نه من را می شناسد و نه هیچ شناختی از من دارد، تنها با دیدن یک پست سراپا دروغ و جعلی از یک انسان سادومازوخیست به احتمال زیاد مزدور می بیند، ممکن است در مرحله ی اول تصور کند که من چه موجود جنایتکاری باشم، اما از انجایی که من در عرصه ی مبارزه ی عملی همه جا حضور داشته و خودم را به این وضعیت لعنتی تحمیل کرده ام، خیلی از انسان های جدی و جویای حقیقت من را می شناسند و با خواندن خزعبلات و اتهامات سخیف از جانب یک عده اراذل و اوباش “کارل فوگتیست” و “لاسالیست” های امروزی یا نئولیبرال، فورا به این سادومازوخیست های خود فروش حمله کرده و با انان مرزبندی می کنند و از کرامت انسانی من در مقابل این شبه فاشیست های مزدور دفاع می کنند و این مساله این اوباش را بیش از پیش می ازارد.
از نظر این اوباش، دفاع از کرامت انسانی انسان ها لمپنیسم است. بارها کسانی که از من دفاع کرده اند توسط این اوباش لمپن خطاب شده اند. این میزان از بی شرفی و پست فطرتی را نمی توانم با کلمات توصیف کنم.
من هم مثل مارکس انسانی هستم که جنبه های شخصیتی متفاوتی دارم. اگر مارکس در اوج عصبانیت کارل فوگت مزدور را تار و مار می کند، تا از کرامت انسانی خود دفاع کند و او را به درست مزدور خطاب می کند، من هم برای دفاع از کرامت انسانی خودم یک بار برای همیشه جواب این نخاله های مزدور که حاضرند تو را به سازمان اطلاعات امنیت المان، جمهوری اسلامی و سازمان های جاسوسی و سرکوبگر بفروشند، می دهم و دیگر حتی یک ثانیه وقت برای این ها تلف نمی کنم.
تنها درخواست من از کسانی که این متن را می خوانند این است که منطقی باشند و از انسان های انقلابی و رادیکال بت و خدا نسازند. پشت پرده ی زندگی خیلی از انسان ها در روابط با خانواده و نزدیکانش پر از ناراحتی و گریه و عصبانیت و فحاشی و حتی خشونت های فیزیکی است.
بیشترین خشونت های جهان در چارچوب خانه ها اتفاق می افتد. خشونت هایی که به پلیس کشیده نمی شوند، قاعدتا جزو امار به حساب نمی ایند. خشونت خانگی یکی از ریشه یی ترین و وحشتناک ترین اشکال خشونت است، چیزی که در خانه ی ما وجود ندارد، اما در خانه ی کسانی که از درون قصر شیشه یی بر روی من سنگ اندازی می کنند، فراتر از خشونت وجود دارد. من واقعا علاقه یی به پرده برداشتن از زندگی خصوصی ادم ها ندارم و به هیچ وجه دوست ندارم وارد این جنگ بشوم، اما اگر لازم باشد، زندگی خصوصی امثال مهرنوش موسوی و خشونت ها و سوء استفاده های مالی از شوهرش و در نهایت فرار شوهرش از دست او را منتشر می کنم. باید به این پست فطرت فهماند که خشونت زن علیه مرد و سوء استفاده ی مالی از دیگران نه تنها اوج خشونت بلکه اوج فتشیسم هم هست.
من اگر بخواهم تمام این ژاژخایی های امثال صالحی نیا، اوباش نئوفاشیست حزب کمونیست کارگری ایران، اوباشی مانند بهروز رضوانی و یاشار آذری و دیگر سادومازوخیست های موسوم به “فعال” “سیاسی” را بدهم و همزمان تبلیغات کثیف و افشاگری های سازمان اطلاعات و سپاه پاسداران و سایت هایی مانند “اکام نیوز” و “کومه له از درون” و غیره، سوء استفاده از مقالات من و جعل و تغییر و انتشار دوباره ی انان در سایت های وابسته به رژیم را جواب بدهم، واقعا به یک تیم پنجاه نفره ی تئوریک و سیاسی نیازمندم که به صورت بیست و چهار ساعته در اینترنت و رسانه ها اطلاعیه بدهند و این یا ان چرندیاتی که در مورد من یا از زبان من منتشر می شود، کذب کنند و یا جواب این یا ان اتهامات را بدن. در شرایطی که ساعت کار در یک کشور بورژوایی مانند المان حداقل ده یورو در ساعت است و توانایی مالی من از یک کارگر مزدبگیر که روزی هشت ساعت کار می کند، پایین تر است، به همین خاطر چنین کاری عملا از عهده ی من بر نمیاید و اگر هم کسانی پیدا شوند که به صورت داوطلبانه این کار بکنند، من توصیه می کنم که وقت خود را به چیز دیگری اختصاص دهند.
برای اخرین بار می نویسم چون دفاع از کرامت انسانی خودم را ضروری می دانم. از این پس از بغل تمام اتهامات سخیف و تبلیغات سراپا دروغین کسانی که علیه من و برای خالی کردن زیر پای من به کار می برند، به راحتی می گذرم، همانطور که تبلیغات سایت های وابسته به رژیم فاشیستی ایران و مزدوری به اسم نادر کیانی را سال ها بی محل کرده ام.
با رفیقی در این زمینه صحبت کردم، کسی که محبت ش همیشه متوجه من هست و این رفیق گرانقدر این نقل قول مارکس را که از دانته نقل می کند برایم فرستاد:
Follow your own road and let people say what they want
یعنی راه خود را بگیر و بگذار مردم بگویند انچه دوست دارند.
حسن معارفی پور
هایدلبرگ
01.02.2012