آزادی تعابیر و واقعیات

به قول مارکس هیچ انسانی مخالف آزادی نیست، اما همه آزادی را برای خود می خواهند و در پی محدود کردن آزادی دیگران هستند.
آزادی یکی از پیچیده ترین مفاهیمی است که از گذشته ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. جمله ی مارکس به خوبی نشان دهنده ی این است که در واقع تمام انسان ها خواهان ازادی هستند، اما آزادی فردی و برای فرد خود. آزادی همیشه تابع ضرورت است. این تعبیر مارکسی از آزادی است. چیزی که انگلس ان را به روشنی در کتاب انتی دورینگ باز کرده است. کانت قبل از مارکس و انگلس تعبیر مشابهی به کار برده بود. شما آزادید تا زمانی که آزادی دیگران را محدود نکرده باشید! اما تعبیر کانت از آزادی در چارچوب فلسفه ی لیبرالیسم است و به هیچ وجه برابری اقتصادی و حقوقی انسان را پوشش نمی دهد. یک بورژوا با ازادی استثمار، حق انسانی من کارگر برای رسیدن به برابری را از من سلب می کند و ظاهرا هر دوی ما ازادیم. یک تن فروش اغلب به ناچار تن به یک رابطه ی نابرابر می دهد و از نظر فلسفه ی لیبرالی و فمینیسم لیبرال این یک رابطه ی ازادانه است. یک زن یا مرد به خاطر شرایط پارتنرش حالا شرایط اقتصادی یا اتوریته ی اجتماعی و پرستیژش تا ابدالدهر به تن فروشی رسمی تن در می دهد و این عمل خبیث از نقطه نظر فلسفه ی لیبرالیسم رابطه یی ازادانه است.
ازادی لیبرالی تنها یک ازادی صوری و حقوقی است. شما ازادید در کشورهای سرمایه داری به اصطلاح دمکراتیک هر نیرو و جریان سیاسی ایی را به باد انتقاد تند ببندید، اما تحت هیچ شرایطی ازاد نیستید حقوق انسانی خود را از طریق نهادهایی که مدافع زادی بهره کشی و استثمار هستند و به ان مشروعیت و مقبولیت اجتماعی داده اند، به دست اورده به حق و حقوق خود برسید. شما نمی توانید مالکیت خصوصی بر ابزار تولید که از نقطه نظر من دزدی قانونی است، را براندازید و شما ازاد نیستید برای براندازی استثمار از راه های “قانونی” اقدام کنید. شما ازاد نیستید، حتی یک شکلات از یک مغازه بردارید، بدون اینکه پول ان را بدهی! در صورتی که شما به قداست مالکیت خصوصی دست اندازی کنید، باتوم پلیس و فشنگ جواب شما خواهد بود! بزرگترین جلادان و دزدانی که خون میلیون ها انسان را به شیشه کرده اند، جوایز “صلح و کمک انسان دوستانه” می گیرند ولی کسی که بخواهد از یک بانک دزدی کند، با گلوله ی پلیس پاسخ خواهد گرفت. بورژوازی خونخواری فئودالی و بربریت دوران برده داری را روکش زیبا بخشید و سرمایه دران جنتلمن را در جایگاه برده داران سابق نشاند و ازادی های صوری و بی ارزش فردی را به عنوان رهایی به خورد مردم داد، اما بورژوازی هیچگاه بردگی را به طور کل نابود نکرد. زمانی که اکثریت قریب به اتفاق انسان ها بردگان مدرن بیش نیستند که در ازای فروش نیروی کار خود به سختی می توانند شکم خود و فرزندانشان را سیر کنند، چگونه می توان از ازادی صحبت کرد؟! چگونه می توان از ازادی صحبت کرد، در شرایطی که اکثریت انسان ها بین مردن از گرسنگی و تن دادن به بهره کشی و استثمار ابدی باید یکی را انتخاب کنند؟! این چه ازادی اجتماعی و فردی است که صاحبان سرمایه از طریق سهم داشتن در سیاست و تمام بخش های مختلف نه تنها سیاست کشوری و قاره یی بلکه سیاست جهانی را کنترل کرده و از طریق راه اندازی شبکه های عظیم مغزشویی، انسان ها را روز به روز بیشتر از خود بی خود می کنند.

سرمایه داری و آزادی جنسی
آزادی جنسی در غرب ظاهرا محصول مناسبات سرمایه داری است، اما به قول امین قضایی این ازادی محصول صنعت دریانوردی است. اروپاییان از قدیم به خاطر موقعیت جغرافیایی اروپا به دریانوردی و دزدی و استخدام تن فروش ها در مناطق بندری مشغول بوده و به خاطر دوری از همسرانشان امکان رابطه ی جنسی با همسرانشان را به صورت مداوم نداشتند. تنها توقعی که اروپاییان از همسرانشان داشتند، وفاداری بود، چیزی که در اغلب مواقع وجود نداشت. این مساله از نظر امین قضایی باعث شده که اروپاییان برخلاف اسیایی ها که به خاطر شیوه ی تولید اسیایی مناسبات ساختار خانواده ی محکمی داشتند، بازتر به مسائل جنسی نگاه کنند. اما همین اروپاییانی که بازتر به مسائل جنسی نگاه می کنند، همیشه ازادی جنسی حداکثری را برای شخص خود ارزو کرده و از طرف مقابل مستقیم یا غیر مستقیم نوعی وفاداری را می خواهند. در واقع این مساله امروزه تنها مختص به اروپا نیست، اما در اروپا و غرب تاریخا قوی تر بوده است و دلیل ان را باید در مناسبات تولیدی و ساختارهای زیربنایی جوامع جستجو کرد. البته قرن ها مردان خود از هم خوابگی با هیچ فاحشه یی حذر نمی کردند ولی از همسران زن خود توقع وفاداری داشتند. امروز در غرب با شکل گیری جنبش های پولی اموری یا چند همسری در واقع برای زنان قضیه تا حدود زیادی برعکس شده است و تا حدود زیادی این زنان هستند که ازادی مناسبات جنسی را برای خود خواسته و به رفتارها و مناسبات جنسی همسرانشان با دیگر زنان حساسیت نشان می دهند.
اگر بخواهیم به صورت فلسفی فارغ از هر گونه قضاوت اخلاقی این مسائل را بررسی کنیم خواهیم دید که ازادی مورد نظر مارکسیسم برخلاف ازادی مورد نظر فلسفه ی کلاسیک ایده الیستی و لیبرالیسم، در این زمینه ارگیومنت های به مراتب قوی تری را رو می کند. انسان ها از نظر حقوقی ازادند که مناسبات جنسی خود را چگونه تنظیم کنند، اما تنظیم مناسبات جنسی یک نفر تابع شرایط اجتماعی و مناسبات مادی و اقتصادی و تولیدی هست. در واقع می توان گفت که انسان ها نمی توانند خارج از مناسبات مادی و اجتماعی عصر خویش حتی نفس بکشند، چه برسد به این که مناسبات جنسی خود را خارج از ان تنظیم کنند. به همین خاطر می توان گفت که خود فکر کردن به تنظیم این مناسبات، خود محدودیت ها و تعهدهای اجتماعی و فردی در قبال افرادی که انسان با انان در یک رابطه ی احساسی است، به دنبال خواهد اورد. ازادی ضرورت به ما می گوید که شما می توانید به صورت تئوریک با یک انسان یا هزاران انسان در تخت خواب تان رابطه داشته باشید، مناسبات بین دو انسان در یک رابطه تعیین می کند که داشتن یک رابطه ی جنسی پانزده دقیقه یی می تواند انچنان ضربات سنگین روحی به طرف مقابل وارد کند، که ادامه ی یک رابطه را به خطر اندازد. از لحاظ حقوقی طرف مجاز است وارد رابطه ی سوم با شخص سوم شود، اما ضرورت های اجتماعی همیشه دامنگیر او خواهند بود. استفاده ی ماکسیمالیستی از ازادی های جنسی به معنی نقض ازادی های شخصی و نقض حقوق دیگران است، چون هیچگاه انسان ها نمی توانند وارد یک رابطه ی برابر با چندین نفر به صورت همزمان بشوند! با یک مثال منظورم را تفهیم می کنم.
شما به عنوان یک مرد با سه تا زن در رابطه ی جنسی و بعضا عشقی هستید. همسر شما اما تنها با شما در یک رابطه ی عشقی به سر می برد. این عمل نقض حقوق همسرتان است، اگر حتی او ظاهرا به ازادی مناسبات جنسی شما با دیگران اعتقاد داشته باشد، این مساله باعث می شود که شما به جای استفاده ی ماکسیمالیستی از آزادی های فردی و اگوئیسم خود را تابع ازادی ضرورت دانسته و از طریق روابط دیگرتان وارد یک رابطه ی نابرابر نشوید و یا نابرابری را در روابط خود و همسرتان بازتولید نکنید. این مساله برای زن و مرد و همه صدق می کند.
مساله ی دوم عدم امنیت انسان ها در روابط شان است. همیشه نوعی احساس عدم امنیت و تنهایی انسان ها را ناچار می کند وارد روابط و مناسباتی شوند، تا از این طریق با این احساس ناامنی مبارزه کرده و ان را حاشیه یی کنند. اکثریت قریب به اتفاق انسان ها داشتن یک رابطه ی “عاشقانه” را نوعی امنیت به حساب می اورند، اما در عین حال کم نیستند کسانی که در کنار رابطه ی “عاشقانه” از اغوای جنسی دیگران لذت غریبی می برند. در این شرایط دو راه بیشتر پیش رو ندارند: یا ناچارند مانند اکثر زنان و مردان ایرانی که چهار پنج تا گوشی برای چهار پنج دوست پسر و دوست دختر متعدد، خریده و از هر شرایطی در خفا استفاده کنند، تا به ارضای جنسی و “عشقی” واقعی برسند و در عین حال کانون کثیف خانواده ی بورژوایی که چیزی جز دروغ و ریا نیست را حفظ کنند و یا به صورت اشکارا با همسرانشان در میان گذاشته و بعضا هم بعد از عمل ان را در میان گذاشته و احساس پشیمانی کنند. به هر حال هر کدام از این اعمال از نظر من ازاد است. یک انسان ازاد است حتی دروغ بگوید. قانون نمی تواند کسی را به جرم دروغ گفتن حتی در جوامع بورژوایی محاکمه کند، اما مساله بر سر قوانین بورژوایی نیست، چون من اصلا پشیزی برای قوانین بورژوایی ارزش قائل نیستم. مساله بر سر این است که ایا می توان از ازادی و انسانیت و رفاقت و پرنسیپ های پیشرو در شرایط ایده ئال صحبت کرد، اما همزمان نزدیک ترین انسان های اطرافتان را نادیده بگیرید و احساسات انان را لگد مال کنید! در این شرایط پرنیسپ های پیشرو، شرایط انسانی و برابری در رابطه انسان پیشرو را وادار می کند، که به جای اگوئیسم بورژوایی و خودخواهی و شهوت پرستی خرده بورژوایی، وفاداری اما نه وفاداری ارتجاعی و وفاداری به کسی که در واقع دوست ندارد، بلکه وفاداری از طریق انتخاب عشق واقعی را برگزیند. فریدریش انگلس در کتاب برجسته ی خود، منشاء خانواده مالکیت خصوصی و دولت ضمن نقد تمام اشکال خانواده ی ماقبل سرمایه داری و بورژوایی عشق جنسی را در میان طبقه ی کارگر راسخانه ترین عشق و یکتاهمسرانه معرفی می کند.
امین قضایی در مقاله یی به اسم “آزادی ضروت” می نویسد:

“هگل، اصل اخلاقی کانت را از این رو نقد می¬کند که امری ذهنی و در خود است و هرگز به دنبال تحقق خود در شرایط واقعی و عینی نیست. ابتدا ثابت می¬شود که در وضعیت طبیعی فرد دارای آزادی مطلق نیست. آزادی به این معنا نیست که ما بتوانیم هر چیزی را در ذهن خود اراده کنیم، بلکه باید اراده¬ی خود را نیز بر آن چیز متحقق کنیم. مثلا فرض کنید در وضعیت طبیعی من این آزادی را دارم که از هر درخت سیبی که در هر جایی مشاهده کردم سیب بچینم، پس من می¬توانم مالک سیب باشم. (این دقیقا مثالی است که جان لاک می¬زند) اما آیا من به همین ترتیب می¬توانم مالک خورشید هم باشم؟ من می¬توانم در ذهن خودم، خود را مالک خورشید و تمام زمین بدانم، اما این آزادی و حق تا وقتی که من نتوانم از آن استفاده¬ای کنم (به بیان هگلی¬اش، متعین¬اش سازم)، جز در صورت ذهنی¬اش وجود ندارد. به همین خاطر، هگل به درستی استدلال می¬کند که فرد در وضعیت طبیعی، بر خلاف فرض روشن¬گری، اصلا آزاد نبود. گرچه او آزاد بود که هرزمینی را که بخواهد تصاحب کند، اما تا وقتی توانایی نحوه¬ی کشت بر روی زمین را به دست نیاورده باشد، این آزادی هیچ عینیت و واقعیتی نخواهد داشت. بنابراین، آزادی از نظر هگل بر خلاف کانت وقتی وجود دارد که علاوه بر صورت ذهنی¬اش در شرایط عینی نیز تحقق یافته باشد. پس آزادی انسان به شرایط اجتماعی و امکانات تاریخی شیوه¬ی تولید او وابسته است. بنابراین، نباید پنداشت که انسان بدوی که توانایی اندکی دارد، چون هر کاری دلش می¬خواست می¬توانست انجام دهد، آزادی مطلق داشته است و جامعه تنها کاری که می¬کند این است که این آزادی را محدود نماید. هگل مفهوم آزادی را با مفهوم حق پیوند می¬زند. کار ارزش-مندی که هگل به طور خلاصه می¬کند، آن است که نشان می¬دهد آزادی انسان برای تحقق خویشتن در واقعیت همواره با محدودیت¬های تاریخی و عینی روبروست. و بنابراین، لازمه¬ی تحقق آزادی، نفی و رفع این تضاد با واقعیت¬هاست. این همان چیزی است که مارکسیسم از فلسفه¬ی حق هگل اخذ می¬کند.
حال با استفاده از رهیافت¬های مارکسیستی به روشی دیالکتیکی نشان می¬دهم که آزادی منفی در مفهوم لیبرالی با خود و تعریف خود در تضاد است. آزادی منفی هم¬چنان که دیدیم یک تعریف انتزاعی بود و به نظر درست می¬آمد. اما از هگل می¬آموزیم که تنها وقتی می¬توانیم از این آزادی در زندگی خود بهره ببریم که بتوانیم امکانات تحقق آن در شرایط اجتماعی را بررسی نماییم. در این جا برای مثال آزادی استفاده از منابع و زمین برای تولید ثروت را مورد بررسی قرار می¬دهیم :
واقعیت عینی این است که ابزار تولید و زمین به علت عقب ماندگی در شیوه¬ی تولید در اختیار اقلیت طبقه¬ی مسلط است، آزادی منفی اجازه¬ی تولید اکثریت کارگر بر روی ابزار تولید اقلیت مسلط را می-دهد (دو طرف با اختیار و اراده¬ی خود وارد یک مبادله می¬شوند، بنابراین با اصل آزادی منفی تضادی ندارد و رضایت یک طرف موجب نارضایتی طرف دیگر نشده است)، اما اراده¬ی ذهنی کارگر در این مبادله منجر به اراده¬ی او بر کار خود و استفاده از ثروتی که تولید می¬کند نشده است. (واقعیت استثمار) آزادی ذهنی کارگر در پذیرفتن یا امنتاع از مبادله و فروش نیروی کارش، به سبب ضرورت برآوردگی نیازهای حیاتی¬اش، بی تاثیر است. (او در ظاهر آزاد است که زیر ورقه¬ای را امضا کند یا نکند، بالای وانت بپرد یا نپرد، اما در هر حال چه کسی می¬تواند اجبار او برای تن دادن به هر بیگاری را کتمان کند.) بنابراین، آزادی ذهنی کارگر هیچ گاه عینیتی در بیرون ندارد؛ پس آزادی منفی در این موقعیت با خود در تضاد قرار می¬گیرد.
“آزادی ضرورت”، آزادی حاصل از رفع یک تضاد است. این آزادی نشان می¬دهد که از درون تقابل ضرورت و ایده¬ی آزادی تحقق می¬یابد. آزادی منفی یک تز ذهنی است و همیشه در مقابل آنتی تز خود، یعنی “ضرورت بیرونی”، قرار دارد و خنثی می¬شود. آزادی واقعی را باید در رفع این تضاد جست. به همین خاطر، به آن آزادی ضرورت می¬گوییم. هگل نشان می¬دهد که جامعه¬ی مدنی همواره آزادی را در تقابل با قانون قرار می¬دهد. از نظر روشن¬گری و لیبرالیسم، جامعه فقط مجموعه¬ای از محدودیت¬ها بر آزادی سرکش فردی اعمال می¬کند و گویی هیچ نقش مولد و سازنده¬ای در ساخت قدرت، سوژه و شرایط اجتماعی ندارد. چنین فرضی با آن چه ما از ساختارهای قدرت- شناخت یک جامعه می-دانیم، خنده¬داراست. مارکسیسم آزادی انسان را در گروی تغییر مناسبات اجتماعی می¬داند. آزادی در سنتز حاصل می¬شود. آزادی منفی گرچه در تعریف خود عاقلانه به نظر می¬رسد، اما در واقعیت برای میلیاردها انسان چیزی نیست جز آزادی انتخاب استثمار یا مردن از گرسنگی .
آزادی ضرورت در حین این که مفهوم آزادی منفی را حفظ می¬کند، آن را به مرحله¬ای بالاتر انتقال می-دهد. در این مرحله¬ی بالاتر ما با تضادهای حاصل از جامعه¬ی طبقاتی روبرو نیستیم، بلکه در این جا ایده¬ی آزادی به پهنه¬ای برتر منتقل می¬شود. آزادی منفی به دنبال آزادی طبیعی (و البته خیالی) در حیطه¬ی قوانین جامعه¬ی ماست. در حالی که آزادی ضرورت، آزادی را درگروی توانایی انسان¬ها برای غلبه بر محدودیت¬های تاریخی می¬یابد. آزادی منفی، شکلی حقوقی و سطحی دارد و تنها قانونی را می-فهمد که آزادی ما را حفظ و محدود می¬کند. آزادی ضرورت با رهایی انسان از محدودیت¬های تاریخی شیوه¬ی تولید، یک آزادی عینیت یافته و واقعی است. آزادی ضرورت ادعای یک آزادی مطلق را ندارد، اما به ما نشان می¬دهد که میان اراده¬ی ما و جبر محیط، تقابلی غیر قابل حل وجود ندارد”.

از نقطه نظر من یاوه سرایی های بورژوازی در مورد ازادی را نباید به هیچ وجه ازادی نامید، چون همانطور که بارها در طول این مطلب اشاره شد و با فاکت هایی که از امین قضایی هم اورده م، ثابت شد، مناسبات بورژوایی در تمام عرصه های زندگی، حتی در عرصه ی مناسبات جنسی هم نه تنها ازادی انسان را متحقق نمی کند، بلکه نوعی بردگی اقتصادی را زیر نام ازادی فردی و ازادی کامل و ازادی خالص و غیره به خورد مردم می دهند. هر نوع تلاش برای رهایی و رسیدن به ازادی در گرو در هم شکستن مناسباتی است که از طریق اقتصادی و با تکیه زدن بر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ازادی مطلق را برای یک عده ی انگل و بردگی مطلق را برای اکثریت پدید اورده است، می باشد. از این منظر می توان جبر انقلابی و دست بردن پرولتاریا به قهرامیزترین سلاح ها علیه دشمنانش یعنی بورژوازی و تلاش برای استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را گام اساسی برای رسیدن به ازادی دانست. رسیدن به ازادی برخلاف یاوه گویی های بورژوایی نه از طریق متقاعد کردن اکثریت انسان ها برای پذیرفتن ایده ی ازادی و برابری و ایده های سوسیالیستی، بلکه از طریق در هم شکستن سیستمی است که ازادی بورژوا و بردگی کارگر را در عمل و نظر تبلیغ کرده و می کند، است.
حسن معارفی پور